امام حسین علیه امام حسین

اکبر گنجی
اکبر گنجی

“تقدیم به استاد عبدالکریم سروش که با پرسش ها، نقدها و نظرورزی ها در قلمرو دین و دینداری؛ نقشی مهم در اصلاح فکر دینی نسل پس از انقلاب بازی کرد. امامت، یکی از ساحات نقادی/نظرورزی اوست.”

استفاده ی جناح های سیاسی جمهوری اسلامی از تاریخ اسلام علیه یکدیگر رویه ای است که روز به روز تشدید می شود. چسباندن فرد به ابوسفیان و معاویه و عمروعاص و یزید و شمر راحت تر از چسباندن آنها به پیامبر و علی و حسن و حسین و فاطمه(علیهم السلام) است. با این همه، این سنت سرشار از چهره هایی است که به کار نزاع بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی می آید. قلمرو سیاسی، حوزه ی فضایل اخلاقی و سبقت گیری در سلوک معنوی نیست، ساحت مبارزه/نزاع بر سر منابع کمیاب است. واقعیت این است که در این رقابت، طرفین از تمامی سرمایه های پیشین، استفاده خواهند کرد و می کنند. در کشوری چون ایران که گمان می رود “جامعه ای مذهبی است” و دارای نظام و رژیم سیاسی ای است که خود را دینی قلمداد می کند، استفاده ی از تاریخ اسلام برای زدن رقیب و رسیدن به مقصود، گویی امری طبیعی به شمار می رود. محرم سال جاری فرصت دیگری فراهم آورده است تا “مخالفان” و “رژیم” با استفاده ی از این تاریخ نسبتاً اسطوره ای، گامی دیگر در “مشروعیت زدایی بیشتر از رژیم” یا “حذف مخالفان” بردارند. استفاده ی از تاریخ اسلام، خصوصاً محرم و عاشورا، پیامدهایی دارد که نمی توان(نباید) بدان بی توجه بود. برخی از این پیامدها به شرح زیرند:

یکم- علی شریعتی می گفت همه زمین ها کربلا و همه ی روزها عاشوراست. اگر در جبهه ی حسین نیستی، در جبهه ی یزیدییان قرار داری. گفتمان شریعتی از طریق حسینی/ یزیدی کردن، به فضایی کمک کرد که راه گفت و گو باقی نمی گذارد. سیاه/سفید کردن هایی که به انقلاب منتهی شد. درست یا نادرست، رژیم شاه اصلاح ناپذیر قلمداد می شد و هرگونه گفت و گو با چنان رژیمی سازش/خیانت به شمار می رفت.

اما اینک با مدعای پارادوکسیکالی مواجه هستیم. از یک سو گفته می شود که رژیم/نظام فعلی “اصلاح پذیر” است و از سوی دیگر گفته می شود؛ “شبه توتالیتر”، “ماکیاولیستی”، “متقلب”، “متجاوز”، “کره شمالی با کمی بزک مردمسالاری”  و “یزیدی” است. آیا می توان به طور همزمان- به نحو سازگار- از این دو مدعا دفاع کرد؟ به تعبیر دیگر، این مدعایی “خودشکن” است. یعنی گفته می شود: ما خواستار اجرای همه جانبه ی قانون اساسی ای هستیم که  اس و اساسش ولایت مطلقه ی یزید(اصل 57 قانون اساسی) و مفسرانش “شریح قاضی” هایند(اصل 98 قانون اساسی)اند[1].

دوم- گفتمان انقلابی، گفتمانی دوسویه است. رژیم های سرکوبگر با مسدود ساختن تمامی راه های مسالمت آمیز اصلاحات، و مخالفانشان با سفید/سیاه، حسینی/یزیدی کردن قلمرو سیاسی؛ راه گفت و گو را می بندند و زمین انقلاب را سنگفرش می کنند. این ایده یی مطابق با واقع است که برخی از رژیم های استبدادی تمامی راه های مسالمت آمیز تغییر/اصلاح را مسدود می سازند، اما در عین حال، مخالفان هم با سیاه/سفید کردن؛ رژیم را اصلاح ناپذیر “ می سازند ” یا به رژیمی اصلاح ناپذیر “ تبدیل ” می کنند.

مدعا این نیست که “رژیم سلطانی فقیه سالار” حاکم بر ایران رژیمی اصلاح پذیر است، محل نزاع این است که به پیامدهای زبان/گفتمانی که به کار گرفته می شود، باید آگاهانه توجه داشت. اگر فرد/افرادی بر این باورند که هیچ راه مسالمت آمیزی برای اصلاح و تغییر وجود ندارد، حق دارند این دریافت خود را بیان/تبلیغ/ترویج کنند و به پیامدهای آن هم ملتزم باشند. در این صورت، حسینی/یزیدی کردن قلمرو سیاسی شاید اشکالی نداشته باشد. استراتژی سیاسی اینها هم از دل همین گفتمان بیرون خواهد امد (سرنگونی نظام امومی و دریدن شکم یزید)[2]. اما اگر کسانی بر این باور نیستند (یعنی رژیم را اصلاح پذیر می دانند) و می خواهند در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی کار کنند، باید از زبانی در خور باور خویش سود جویند، نه زبانی شریعتی گونه. یعنی استفاده ی از زبانی که علی شریعتی- با تبدیل دین/سنت/محرم به سلاح پیکار- علیه رژیم شاه ساخت.

سوم- استفاده ی ابزاری از دین برای مقاصد سیاسی، به فرسایش دین/دینداری منتهی می شود. اگر این رویه نادرست است، فقط به این دلیل نیست که زمامداران حاکم از آن استفاده می کنند، هر کس از این شیوه استفاده کند، شیوه ی نادرستی را به کار گرفته است. وقتی سیاستمداران به پیامبر و ائمه تبدیل می شوند، اینها عروج نمی کنند، آنان سقوط می کنند. دینی که این چنین با سیاست آمیخته می شود، هزینه ی زیادی بابت این وحدت پرداخت خواهد کرد. مومنان از سر دینداری و حفظ دین، باید قلمرو دین را از قلمرو دولت متمایز سازند.

چهارم- تبدیل اسلام از دین به ایدئولوژی(سلاح پیکار)، از طریق تقلیل اسلام به مدت بسیار کوتاهی از عمر امام حسین صورت پذیرفت. حسین بن علی(علیه السلام) در سال 50 هجری به امامت رسید، در سوم شعبان سال 60 هجری به قصد عمره مدینه را به مقصد مکه ترک کرد، در زمان حج از مکه به سوی کوفه حرکت کرد و در دوم محرم سال 61 هجری در سرزمین کربلا فرود آمد و در ظهر دهم محرم 61 در سن 58 سالگی به شهادت رسید. به تعبیر دیگر، برای این که اسلام به سلاح پیکار تبدیل شود باید انتخاب/ تقلیلی صورت پذیرد. امامانی که با حکام درگیر نشدند، یا امامی که ولیعهدی را پذیرفت، کنار گذاشته می شوند و فقط چند ماه از زندگی امامی که به شهادت رسید برجسته و به کل دین تبدیل می شود.

کسانی که اسلام را به ایدئولوژی و سلاح پیکار تبدیل کردند، ناخواسته زمینه ی استقرار “نظام سلطانی فقیه سالار” را فراهم آوردند. وقتی اسلام ایدئولوژیک شد و دعوی دولت/حکومت دینی را مطرح ساخت، زمامداری سیاسی را که نمی شد به فیلسوفان، متکلمان، عارفان و معلمان اخلاق سپرد؛ چون هیچ یک از این نحله ها ادعای حکمرانی سیاسی نداشتند. تنها صنفی که مدعیاتی در این زمینه داشت، صنف فقیهان بود. آنها بودند که بر مبنای چند روایت نادر از “علمای ابرار”[3] حکومت را در عصر غیبت حق خود قلمداد می کردند و مدعی بودند که مأموریت الهی دارند تا عرف و برساخته های اعراب (قصاص، سنگسار، قطع دست، قطع معکوس دست و پا، تازیانه، انواع تبعیض میان زنان و مردان، مسلمانان و غیر مسلمانان، آزاد و بردگان، و… ) پیش و همزمان پیامبر گرامی اسلام را به نام “احکام الله” به اجرا در آورند.

پنجم- این نوع شبیه سازی ها راهگشای خشونت/ترور است. مختار قاتلان امام حسین را کشت. با یزید و شمر و عبیدالله های امروز چه باید کرد؟ این شبیه سازی ها از دو سو صورت می گیرد. فقیهان حاکم مخالفان را لشکریان یزید قلمداد می کنند، مخالفان هم زمامداران حاکم را یزیدیان به شمار می آورند.

ششم- موسوی و کروبی شجاعانه در برابر سلطانی که برسازنده ی مفاهیمی چون “فتنه”، “میکروب”، “سر مستان هوی و هوس فرعونی” و غیره برای مخالفان است، ایستاده اند. اینان به خوبی می دانند که برنامه ریز و هدایت گر سرکوب، و مسدود ساز راه های مسالمت آمیز تغییر و اصلاح،  کسی جز شخص سلطان نیست. این ایستادگی قابل تقدیر است. اما، برای گذار به دموکراسی باید تحلیل/تبیینی از سرشت نظام/ رژیم موجود ارائه کرد. این درک وقتی راهگشاست که بر مفاهیم علوم اجتماعی و ادبیات گذار به دموکراسی مبتنی باشد. چرا مخالفان به طور مدلل نشان نمی دهند این رژیم کدام یک از انواع رژیم های استبدادی(سلطانی، فاشیستی/توتالیتر، دیکتاتوری نظامی) است؟ هیچ مدلی واقعیت را به طور تمام عیار تبیین نمی کند، اما برخی از مدل ها بهتر و بیشتر از دیگر مدل ها واقعیت را قابل فهم می سازند.

در زمان امام حسین، دولت- نظم نهادی یا قانونی غیر شخصی، صورت متمایزی از قدرت که از “فرمان بر” و “فرمان روا” جداست- به معنای امروزین وجود نداشت. “مسأله ی امام حسین” هم، “مسأله ی گذار مسالمت آمیز به دموکراسی” نبود(یاران امام حسین در کربلا حداقل 72 و حداکثر 200 تن بوده اند)[4]. دموکراسی نظامی بر می سازد که در آن زمامداران سیاسی را می توان از طریق صندوق های رأی عزل/برکنار کرد. بر مبنای نظریه ی امامت، امام نه با رأی مردم بر صدر می نشیند، نه با رأی اکثریت مردم می توان امامی را عزل کرد. نظریه ی امامت شیعیان، برمبنای توارث و نص است. وقتی امامی درگذشت، فرزند او جانشین برحق اوست(بنابر وصایت). امام جواد، امام هادی و امام زمان در سن کودکی به امامت رسیده اند. عموم شیعیان کنونی، زمامداری سیاسی را حق ائمه به شمار می آورند، حقی که خداوند به آنها داده است. آنها معصوم و دارای علم غیب اند و از همه رویدادها و آینده اطلاع دارند[5]. اگر امروز امام زمان ظاهر شود، دولت/حکومت/ زمامداری سیاسی  حق اوست و مردم نمی توانند با رأی گیری او را از این مقام عزل کنند. امامت، “حقیقت مطلق” و “مطلق حقیقت” است. وقتی این ایده پذیرفته گردد، دو جبهه ی “حق” و “باطل” برساخته می شود. جبهه ی حق، حتی اگر اقلیت پنج تا ده درصدی باشد، باز هم حق است و دولت/حکومت/زمامداری سیاسی حق اوست.

اصول اولیه ی قانون اساسی مبتنی بر همین ایده ها و مفاهیم است. “جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به: ‏وحی‏ الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین. امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام. اجتهاد مستمر فقهای جامع‏الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله علیهم اجمعین”(اصل 2). “در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است”(اصل 5). همه ی قوانین و مقررات باید اسلامی باشد. “این اصل بر اطلاق یا عموم همه ی اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است”(اصل 4). بقای بر این دستگاه فکری و بازتولید آن، پیامدهایی دارد که نادیده گرفتنش خلاف بصیرت و شجاعت نظری است. اصل چهارم قانون اساسی بر همه ی اصول دیگر- از جمله حقوق ملت- سیطره دارد و تشخیص آن هم به صراحت در همان اصل به شورای نگهبان واگذار شده است.

هفتم- تفکیک نهاد دین از نهاد دولت شرط لازم گذار به دموکراسی است. در تمامی نظام های دموکراتیک تاکنون موجود، نهاد دین از نهاد دولت تفکیک شده و متمایز است. “مردم سالاری دینی” چیزی است مشابه همین رژیم فعلی، یا حداکثر “دوران” آیت الله خمینی.

اما “خصوصی سازی دین” نه شرط گذار به دموکراسی است، نه ممکن است و نه مطلوب. مدعای ما این نیست که از زبان دینی/ارزش های دینی نباید در قلمرو عمومی استفاده کرد. دینداران حق دارند از زبان دینی در حوزه ی عمومی استفاده کنند. این سنت دارای ذخیره هایی است که به زندگی اخلاقی مدد می رساند. به عنوان نمونه به موارد زیر می توان استناد کرد:

قرآن: “ ان الله یأمر بالعدل و الاحسان : خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد”(نحل، 90). “ اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل : چون بین مردم داوری می کنید، دادگرانه داوری کنید”(نساأ، 58). “ خذالعفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلین : عفو پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان”(اعراف، 199). “ فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه “(زمر، 18-17). ” لا اکراه فی الدین “(بقره، 256). ” لقد کرمنا بنی آدم “(اسراء، 70).

پیامبر: “ بعثت لاتمم مکارم الاخلاق : به رسالت برانگیخته شده ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم”.

علی بن ابی طالب: “و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا: و بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است” ( نهج البلاغه ، نامه 31 ). “ ایها الناس، ان آدم لم یلد عبداً و لا امه، و ان الناس کلهم احرار : ای مردم! آدم نه بنده ای زایید و نه کنیزی، بلکه انسان ها همه آزادند” ( میزان الحکمه ، 1، 254).

حسین بن علی: “ لا وَاللهِ لا اُعطیهم بیَدی اِعطاءَ الذّلیلِ وَ لا اُقِرُّ اِقرارَ العبید : نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلت به آنان می‌ دهم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان می شوم”. “ ان لَم یَکُن لکُم دینٌ و کنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکوُنُوا اَحراراً فی دُنیاکُم : گر شما را به جهان بینش و آیینی نیست لااقل مردم آزاده به دنیا باشید”.

البته در وقت گفت و گو/توافق/تصمیم گیری جمعی، زبان سکولار/عرفی/استدلالی جایگزین زبان نقلی/دینی می شود. سخن ما این است: استفاده ی از ایده های دینی غیر دموکراتیک که به سنت انقلابی تبدیل شده اند، به زیان فرایند گذار به دموکراسی است.

هشتم- علوم تجربی طبیعی و انسانی جدید، جهان و عالم انسانی را افسون زدایی/اسطوره زدایی کرده اند. دفاع از دین در چنین دورانی، چگونه دفاعی می تواند باشد؟ برخی از افراد به دنبال بازافسونی کردن جهان جدید و قلمرو سیاست اند. عبدالکریم سروش در شهریور 1385، طی یک سخنرانی در منزل عبدالله نوری خطاب به نواندیشان دینی و اصلاح طلبان گفت:

“تعبیر اسطوره ای از دین، متعلق به سنت گرایان است… بازگشت به نگاه اسطوره ای، بازگشتی فاجعه آمیز است. شنیده ام که پاره ای از دوستان به دلیل شکست در انتخابات، می گویند که چون سنت ها را فرونهادیم دچار این آسیب ها و مصیبت ها شدیم، بنابراین باید برگردیم به همان آئین های سنتی و هیأت های مذهبی و عزاداری ها. این نگاه، سمی مهلک برای روشنفکری دینی است. این تحلیل، تحلیل صائبی نیست. سررشته ی خرد را گم کردن است. روشنفکری دینی مسیری را ترسیم کرده و بنایی را نهاده که به طور مبنایی با آن نحوه ی عمل و نگرش سنتی به دین، تفاوت دارد. این بنا، گنجایش آن اثاثیه یعنی آن آداب و رسوم را ندارد ؛ این جا یک خانه تکانی جدی رخ داده است. سخن از پشت کردن به مردم یا دیانت نیست. سخن این است که یک طایفه وقتی مسئوولیت هدایت فکری را بر عهده می گیرد، عملش باید مطابق با نظرش باشد… نمی توان باور کرد که کسی نگاه اسطوره ای به دین نداشته باشد اما آدابی را به جای بیاورد که مبتنی بر همان اسطوره هاست… مادامی که این تاریخ، اسطوره زدایی نشده است، آن آداب و آن مراسم بر وفق درک اسطوره ای، دوام و قوام پیدا خواهند کرد و ما را از مقصد دور خواهد کرد “[6].

از این منظر هم می توان به حسینی/یزیدی کردن قلمرو سیاسی نگریست. این نوع مناسک و شعائر کارکردهای خود را در طول تاریخ نشان داده است که چیست و کدام صنف با استفاده ی از این مراسم به روش های استحماری/استثماری می پردازد. علی شریعتی نیز به این نوع عزاداری ها انتقادهای زیادی وارد می آورد. او کوشید تا امام حسین و محرم و کربلا و عاشورا را از دست فقیهان در آورد، نتیجه ی کار او چه بود؟

 

پاورقی ها

1- یزید پیش از انتشار خبر مرگ معاویه، مأمورانی اعزام کرد تا به زور از امام حسین بیعت بگیرند. امام حسین به ولید بن عتبه گفت:

“أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بنَا خَتَمَ اللَّهُ. وَ یَزیدُ رَجُلٌ فَاسقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْس الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبحُ وَ تُصْبحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَة”( بحارالأنوار ، ج 44، ص 324).

حسین بن علی می گوید مثل من با مثل او بیعت نمی کند و نکرد. روز بعد هم به مروان بن حکم دلیل عدم بیعت را بازگو می کند. می گوید:

“إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ. إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ برَاعٍ مِثْلِ یَزیدَ”( بحارالأنوار ، ج 44، ص 326). یعنی فاتحه ی اسلام با مبتلا شدن امت به بلیه یزید خوانده می شود.

“وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّی رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ: الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَی آلِ أَبی سُفْیَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ.  خودم شنیدم که پیغمبر ‌فرمود: خلافت بر خاندان ابی‌سفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته[یعنی فرمانروا شده] شکمش را بدرید !

اما در اینجا مدعا این است که ما قانون اساسی را قبول داریم و می خواهیم در چارچوب آن کار کنیم. ولایت مطلقه ی فقیه و شورای نگهبان ارکان اصلی این قانون اساسی اند. یعنی همه چیز به انها ختم می شود. قرار نیست شکم سلطان علی خامنه ای و فقیهان شورای نگهبان دریده شود.

2- در پاورقی اول روایتی از شیعیان نقل شد که پیامبر گرای اسلام فرموده بودند: “ اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته[یعنی فرمانروا شده] شکمش را بدرید “.  با قاتلان امام حسین چه کردند؟

حرمله ابن کاهل اسدی به دست مختار افتاد. به دستور مختار دست ها و پاهایش را قطع کردند. سپس وی را در آتش سوزاندند. شیـخ طوسی نوشته است: “شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکی از یاران مختار با پای خود سر شمر را لگد می‌کرد”( تاریخ طبری ، ج 6، ص 338). خولی سر امام حسین را از کربلا به کوفه برد. سید ابن طاووس در لهوف نوشته است که در سال 65 هجری خولی را مأموران مختار دستگیر و به نزد او بردند:

“مختار به خولی گفت در کربلا چه کردی؟ گفت: نزد علی بن حسین آمده پوستین زیر او را برداشتم و مقنعه و گوشواره زینب را هم برداشتم. مختار گریه کرد و گفت او به تو چه گفت؟ گفت: او به من گفت: خداوند دست ها و پاهای تو را قطع خواهد کرد و خداوند تو را قبل از آتش آخرت به آتش دنیا بسوزاند…. مختار گفت: به خدا قسم دعای آن طاهره مظلومه را مستجاب خواهم کرد”.

به دستور مختار، او را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند. ده تن از قاتلان امام حسین(اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدی، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانی بن ثبیت و اسید بن مالک)، به دستور مختار، دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌های آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند. سپس بدن‌های آنان را به آتش سوزاندند( بحار الانوار ، ج 45، ص 374؛ لهوف ، سیدبن طاووس، ص 183). پس از دستگیری سنان بن انس، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد( بحارالانوار ، ج 45، ص 375). شمر بن ذی الجوشن در روز عاشورا شتری را که مخصوص سوار شدن امام حسین بود را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه ی قتل فرزند پیامبر آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایی را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادی را که دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایی کنند. همه آن خانه‌ها را ویران کرد و کسانی را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود( بحارالانوار ، ج 45، ص 377). عبیدالله ابن زیاد، والی کوفه، در سال 67 هجری به دست سپاه مختار کشته شد. به دستور ابراهیم ابن مالک اشتر، فرمانده ی منصوب مختار، سر ابن زیاد را از بدنش جدا کردند و به نزد مختار فرستادند، بدنش را هم به آتش کشیدند( انساب الاشراف ، ج 6، ص 426).

مختار سرابن زیاد را برای محمد بن  حنفیه در مدینه فرستاد. محمدآن را نزد امام سجاد آورد. هنگامی که محمد سر را نزد امام سجاد حاضر کرد، امام مشغول غذاخوردن بود. وقـتـی چـشـم امـام بـه سـر بـریـده ابن زیاد افتاد، دست‌ها را به دعا برداشت و گفت: اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْرا : خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد( بحارالانوار ، ج 45، ص 386). سپس به حاضران گفت: “وقـتـی مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم”( بحارالانوار ، ج 45، ص 386).

 

3- مرحوم حیدر علی قلمداران، در کتاب  راه نجات از شر غلات ، که در سال 1353 یا 1354 منتشر شده است، این نظریه را با شواهد و قرائن تثبیت می کند و نشان می دهد که ائمه فاقد علم غیب و عصمت اند. شیعیان اولیه آنها را “علمای ابرار” به شمار می آوردند، نه معصوم و واجد علم غیب. کتاب مکتب در فرایند تکامل استاد مدرسی طباطبایی نیز همین نکات را نشان می دهد. در سال های اخیر برخی از نواندیشان دینی به صراحت از این مدعیات دفاع کرده اند. عبدالکریم سروش در سخنرانی دانشگاه سوربن پاریس در سال 1384 تحت عنوان “تشیع و چالش مردم سالاری”، و گفت و گوهای پس از آن(از جمله نقدهای بهمن پور و پاسخ های سروش)، در همین مسیر حرکت کرده است. او در پاسخ اول به بهمن پور نوشت:

“خاتمیت، چنان که من در می ‌یابم، مقتضایش این است که پس از پیامبر سخن هیچ کس در رتبه ی سخن وی نمی ‌نشیند و حجیّت گفتار او را ندارد. حال سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحی باطنی و معصوم و مفترض‌الطاعه دانستن (چنان که شیعیان می ‌دانند) چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیفتد و سخن‌شان در رتبه سخن پیامبر ننشیند و حجیت گفتار او را پیدا نکند؟  آنان را شارح و مبیّن معصوم قرآن و کلام پیامبر دانستن نیز گرهی از کار فروبسته این سؤال نمی ‌گشاید. آیا امامان، برای پاسخ به هر سؤالی، به کلمات پیامبر رجوع می ‌‌کردند و آنها را می ‌خواندند (در کجا؟) و می ‌اندیشیدند و آنگاه جواب می ‌گفتند یا جواب‌ها (چنان که شیعیان می ‌گویند) نزدشان حاضر بود و نیازی به اجتهاد و إعمال رویـّت و پژوهش و تحلیل نداشتند. و لذا سخنی که می ‌گفتند بی ‌چون و چرا وبی احتمال خطا و بر اثر الهام الهی، عین کلام پیامبر بود و جای اعتراض نداشت؟ اگر این دوّمی باشد، فرق پیامبر و امام در چیست؟ و آیا در این صورت، جز مفهومی ناقص و رقیق از خاتمیت چیزی بر جای خواهد ماند؟ شما طوری از نقش شارح بودن امامان شیعه سخن می ‌گوئید که گویی “مجتهد معصوم”اند اما مگر مجتهد معصوم خود مفهومی تناقص‌آلود نیست؟ باری جواب این سؤالات هر چه باشد، آیا امامان را در رتبه ی پیامبر ندانستن و بنیان خاتمیت را استوار کردن و “سنگ خاتمیت را بر سینه زدن”(به قول شما) جفا بر اسلام و کاستن از منزلت ولایت است… آنان[ائمه] را نه به مرتبه ی خدایی باید رساند نه به مرتبه پیامبری… می ‌دانم که این سخنان سلیم در ایران امروز که تشیّع غالی و تفّقه اخباری بر آن سایه افکنده است، آبرو و امنیت و حیات گوینده را نشانه می ‌رود اما “عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد”.  اصلاح دینی و سیالّ کردن کلام اسلامی و شیعی‌ راهی جز این ندارد… نظریه ی مهدویت، حق باشد یا باطل، در عرصه ی سیاست یا به بی عملی سیاسی یا سفاکی و مردم فریبی صفوی صفتانه یا به ولایت مطلقه ی فقیه و یا اسلحه‌سازی ایدئولوژیک می‌انجامد که علی‌ایّ حال با دادگری دموکراتیک پاک بیگانه‌اند”.  اینجا

سروش در دومین پاسخ به بهمن پور نوشت:

“آدمیان دانش خود را یا بی واسطه ی اکتساب و اجتهاد بدست می ‌آورند یا به واسطه ی آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطه ی مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است. حال شیعیان غالی همه ی ‌این مراتب سه‌گانه را برای امامان خود قائل‌اند و غافل‌اند از اینکه چنین اعتقادی گویی با خاتمیت نمی ‌سازد… با “مفوضّه” هم‌صدا شدن و مجلس سور و سرور بر پا کردن و اختیار ارزاق و آجال ساکنان کره ی زمین و وضع احکام دین را به پیشوایان شیعه دادن، و رشته ی خاتمیت را به مقراض امامت بریدن  راهی است که غالیان شیعه قرنها رفته‌اند و در آن فخری نیست… همین اعتقاد بود که به آیت‌الله خمینی جرأت می ‌داد تا اختیارات و امتیازات پیامبر و ائمّه را برای فقیهان هم ثابت و جاری بداند و دست نیابت از آستین امامت بدر آورد و نظریّه ی ولایت مطلقه ی فقیه را با قدرت سیاسی درآمیزد و تکیه برجای امامان بزند و حکومتی اتو کراتیک و غیردموکراتیک بنا کند و از جایگاهی قدسی و الهی، به تشریع و تقنین بپردازد و مردم را ملزم به اطاعت از خود و گماشتگان خود بداند… آن‌که کانونی و ذاتی دین است شخص پیامبر و تعلیمات گوهری اوست، و باقی هر چه صبغه تاریخی و غیر گوهری دارد، قشری و عَرَضی است، یعنی حکمی یا واقعه ‌یی ‌ست “ممکن” که می ‌توانست به‌گونه ی دیگری باشد لذا در دائره ی ایمانیات نمی ‌گنجد… جّد و جهد این “حافظان”[ائمه] چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم‌ ماند‌ه‌اند؟… اگر بزرگترین مفسّران و عارفان و متکلّمان و مدافعان دیانت‌اند، از میان غیر شیعیان برخاسته‌اند، و حتی شیعیان دراین حوزه‌ها وامدار آنان بوده‌اند… عینی ‌ترین گواه این مدّعا، کتاب المحجّه البیضاء فی احیاء الاحیاء است، که تحریر مجدّد کتاب احیاء‌العلوم ابوحامد غزالی است بدست یک متکلم محّدت فقیه شیعی عصر صفوی، بنام محسن فیض کاشانی”. اینجا

4- یکی از فقیهان حوزه ی علمیه ی قم اخیراً طی مقاله ای نوشته است:

“علامه طباطبائی فرموده بودند: “همه‌ ی کتاب وسایل الشیعه را از اول تا آخر مطالعه کردم تا ببینم چند روایت فقهی از سیّدالشّهدا نقل شده است، سه روایت بیشتر پیدا نکردم”!! معنای این حرف این است که مردم، سیّدالشّهدا را در حدّ یک مسئله‌گو هم قبول نداشتند؛ در حالی ‌که ابوهریره‌ها به اسم صحابی، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همه ی اینها نشان می ‌دهد که ولیّ خدا با سازمان ‌دهی قبلی تنها شده بود”.

5- بر مبنای اعتقاد شیعیان، ائمه واجد علم غیب اند. روایات تاریخی که آنان نقل می کنند، موید این مدعاست. امام حسین در مکه یا راه کربلا، نامه ای به بردارش محمد بن حنفیه نوشته و در آن می گوید:

“بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی مُحَمَّد بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ: از حسین به محمّد بن‌علی، این را بدان، هر کسی از شما بنی‌هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست”( بحارالانوار ، جلد 45، ص 87).

ام سلمه- همسر پیامبر- وقتی خبر حرکت امام حسین را شنید به او گفت که از پیامبر شنیده است که ایشان در عراق در محلی به نام کربلا کشته خواهد شد. امام حسین در پاسخ او گفت، من خبر دارم که کشته خواهم شد، خداوند خواسته است که پس از کشته شدنم اهل بیت ام را به اسارت برند، بچه هایم هم کشته می شوند. بقیه را بسته و به اسارت می گیرند و اسراء استغاثه می کنند، اما هیچ کس به آنها کمک نمی کند( بحارالانوار ، جلد 44، ص 331). امام به یکی از برادران ناتنی شان هم می گویند که پیامبر گرامی اسلام به پدرش(علی بن ابی طالب) خبر داده که نه تنها حضرت علی را می کشند، بلکه حسین بن علی را هم در کربلا می کشند و در نزدیک تو دفن می کنند( اللهوف ، ص 26).

“شیخ طوسی در امالی نوشته است: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد می ‌گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد شرفیاب شدم. امام از من پرسید: ای منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامی که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود: ا َللَّهُمَّ اَذقْهُ حَرَّ الْحَدید. اَللَّهُمَّ اَذقْهُ حَرَّ الْحَدید. اَللَّهُمَّ اَذقْهُ حَرَّ النَّارِ : خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان”. “منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتی به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمی داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتی چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودی تا حالا به دیدن ما نیامدی و در قیام با ما همراه نبودی؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم. با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفی شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردی را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آری، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندی فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادی! و بی درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد. جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید… سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش. فوراً چوب‌های خشک و نازکی را روی بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند. منهال می‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !مختار گفت: علت این جمله‌ای را که گفتی چه بود؟!گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجرای نفرین امام سجاد را برایش تعریف کردم. مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدی؟!گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانی کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود. ( بحارالانوار ، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء ، مولا محسن فیض کاشانی، ج 4، ص 241).

6- عبدالکریم سروش، “سنت روشنفکری دینی”، فصلنامه ی مدرسه، شماره ی پنجم، بهمن 1385، ص 19. آیات عظام سیستانی/