توزیع فقر در قالبی رابین‌هودی

سام محمودی سرابی
سام محمودی سرابی

[بازخوانی سیاست های اقتصادی محمود احمدی نژاد]

ورود: طبعا بازخوانی سیاست‌های اقتصادی دولت احمدی‌نژاد در هشت‌سالی که او سکان قوه مجریه جمهوری اسلامی را در دست داشت، نیازمند واکاویِ تحلیلی دقیق‌تری‌ست که عموما از عهده اقتصاددانان برمی‌آید و کسانی که حداقل سیر افت‌و خیزهای اقتصادیِ ایران را طی این هشت سال از منظری کاملا تحلیلی آسیب‌شناسی کرده باشند. از این حیث پیش از آغاز هر بحثی لازم به‌ذکر می‌دانم که نگاه این قلم نه یک نگاه آسیب‌شناختی یا حتی کارشناسانه و تحلیلی، که یک بازخوانی ضمنی از منظر یک شاهد عینی است .

۱- در بادی امر به‌نظر می‌رسد که فجایع اقتصادی رخ‌داده در دولت احمدی‌نژاد صرفا نتیجه رویکرد پوپولیستی و به تعبیری لمپنی او و دولتش به اقتصاد بوده باشد اما نکته اینجاست که این فاجعه به باور من برآیند پروسه‌‌ای بود که با دنبال کردن سیاست‌های اقتصادی راست افراطی‌ و با پایان جنگ ایران و عراق توسط دولت‌‌های بعد ازجنگ(اعم از اصول‌گرا یا اصلاح‌طلب) آغاز شد و فرجامش در دولت مدعی عدالت احمدی‌نژاد نمود عینی یافت.

از این حیث گفتنی‌ست که اساسا نقد و بازاندیشی مسئله فقر در دولت احمدی‌نژاد بدون بازخوانی عقبه نگاه نئولیبرالی دولت‌های بعد از جنگ(البته در حوزه اقتصاد) عملا غیر ممکن است. جالب اینکه دولت احمدی‌نژاد که در گفتار خودرا خادم طبقه کم‌درآمد معرفی می‌کرد، در پیاده‌کردن این سیاست‌های نئولیبرالی در حوزه اقتصاد، گوی سبقت از دو دولت پیشین سازندگی و البته اصلاح‌طلب ربود؛ و شاید بتوان در یک تحلیل پدیدارشناختی، رابطه علی و معلولی بخش عمده‌ای از مشکلات فقر حاصله از این رخداد(نظیر بحران و بیکاری در نیروی‌کار و افت مشهود در کیفیت زندگی و قدرت خرید مردم‌ و…) را در این جهت صورت‌بندی کرد. ماجرای سیاست‌های اقتصادی دولت‌های نهم و دهم اما ماجرای ساختن یک جامعه جدید دو وجهی بود که هیچکدام از این دو وجه را نمی‌توان کنار گذاشت. در یک‌طرف ترازوی ذهنی احمدی‌نژاد، طبقه مرفه و در طرف دیگر طبقه فقیر قرار داشت. در این صورت‌بندی جدید اما دیگرطبقه متوسط ماهیت خود را از دست داده بود و همه اقشار زیر نفوذ یک طبقه خاص(با مشخصاتی مذهبی) رابطه‌ای خدایگان‌-بنده‌ای با دولت داشتند.

بگذارید قضیه را با یک مثلا کاملا دم دستی بازتر کنیم: یک پیرزن روستایی با درک بسیار پایینی که از اقتصاد دارد عملا در گفتارهای روزانه خود از حجم دزدی‌ها در دولت‌های مختلف می‌نالد و معتقد است که این سرمایه به‌سرقت رفته از جیب کسانی چون او رفته و… سازوکار این دزدی طبعا برای او روشن نیست اما روی اصل این دزدی تاکیدی غیرقابل تردید دارد. در این میان احمدی‌نژاد درمقام نماد حق‌طلبی، ستیز با ستم و بخشش دارایی‌های ستمکاران به مردم نیازمند و دردمند ظاهر شد تا از اغنیا به نفع فقرا باج بگیرد! طبعا دولت احمدی‌نژاد می‌توانست به‌جای معرفی دانه‌درشت‌های دزدی و اختلاس و به‌تعبیری افشاگری درپیرامون این موضوع، به افشاگری پیرامون سازوکارهایی که به طبقه بالادستی اجازه دزدی‌های کلان می‌دهد بپردازد،اما او آن را به بازداشت برخی عناصر معلوم‌الحال تقلیل داد. از این حیث گفتنی‌ست که اساسا کارکرد دولت احمدی‌نژاد تنها نمایندن قله یخ برای مردم عامه بود این درحالی‌ست که بخش عمده‌ای از این کوه یخی ذیل همین درک دم‌دستی از اقتصاد نهفته ماند.

اختلاس و تعریف دم دستی عوام از حس سرقت ثروت‌های عمومی به‌نوعی با این‌همانی ثروت و پول در نگاه و تعریف احمدی‌نژاد درهم آمیخت. حال به یک بازوی اجرایی برای نشان دادن این عدالت نیاز است: معرفی دانه‌درشت‌ها و بازداشت برخی چهره‌های اختلاس‌گر و رانت‌خوار(که خود محصول فساد دولتی هستند) زیر بیرق مبارزه با فساد اقتصادی!

از این حیث گفتنی‌ست باوجود نضج گرفتن طبقه متوسط در دو دولت سازندگی و اصلاحات، دولت احمدی‌نژاد با ذهنیت هدف قراردادن فقر، نیشتر بر دملی زد که نتیجه‌اش ازمیان رفتن طبقه متوسط بود.

همانطور که پیشتر عنوان شد این روند از دوران پس از جنگ و در دولت‌های قبلی به‌نوعی پی گرفته شده بود اما در دولت احمدی‌نژاد نیشتر به آن دملی خورد که پیشتر با سیاست‌های نئولیبرالی در حوزه اقتصاد در دولت‌های قبلی سربرآورده بود. با این توضیح باید عنوان کنم که در این مجال قصد دارم از این سطح گذشته، موضوع را با تمرکز بر سیاست‌های اقتصادی دولت احمدی‌نژاد پی بگیرم.

۲- اگر بخواهیم ناکامی اصلی احمدی‌نژاد درحوزه اقتصاد را مورد بازاندیشی قرار دهیم ناگزیر خواهیم بود به بحث رکود تورمی که نیازمند برنامه‌های خاص با زمان‌بندی مشخص هستند بپردازیم؛ برنامه‌ای که بتواند در ایجاد انقباض اقتصادی برای مهار “تورم” و انبساط اقتصادی برای جلوگیری از “رکود” موفق عمل کند. این درحالی‌ست که فهم دم‌دستی و غیرکاربردی او از مفاهیم پیچیده اقتصادی به بحرانی دامن زد که درطی ۳۵ سال گذشته بی‌سابقه بود.

همزمانی دوبحران “رکود” و “تورم” در تاریخ معاصر ناگزیر ما را یاد دهه ۳۰ اروپا و ظهور فاشیسم می‌اندازد. اتفاقی بسیار نادر در عرصه اقتصاد به‌شمار می‌آید. اقتصاددانان برای رکود و تورم به طور جداگانه، درمان‌های کم و بیش ساده‌ای داشتند که عمدتاً بر اساس نظریه کینز، اقتصاددان انگلیسی، مبتنی بود. اما زمانی که این دو مفهوم در طول هم اقتصاد یک کشور را مورد حمله قرار می‌دهند قضیه کمی دشوارتر و گاه پیچیده‌تر می‌شود. چراکه سیاست انقباضی برای مهار تورم با سیاست تزریق سرمایه به بازار در تناقض و تضاد قرار می‌گیرد.این رخداد در دوره هیتلر موجب ظهور فاشیسم شد و در دوره احمدی‌نژاد نتیجه‌ای بس گران برای مردم ایران داشت.

۳- شاید به‌جرات بتوان مدعی شدکه اساسا میان مشی و منش یک دولت، ادبیات آن و البته سایر بازوهای حکومتی آن رابطه‌ای زنجیرگون وجود دارد؛ رابطه‌ای که می‌توان براساس آن ساختار و شاکله آن دولت را واکاوید.

عموما دولت‌های نهم و دهم را دولت‌های پوپولیست نامیده‌اند اما پوپولیسم احمدی‌نژادی اساسا چه نمودی در اقتصاد داشته است؟ پاسخ به این پرسش از جهاتی سهل و از جهات دیگر ممتنع است.

یک تعریف اساسی و چارچوب بندی شده پوپولیسم این است که دولت ارتباطی کاملا مستقیم و بلاواسطه با ملت ایجاد و سعی می‌کند مفاهیم پیچیده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… را به سطحی بسیار نازل و دم‌دستی تقلیل داده،و آنها را برای مردم ساده سازی کند.

شاید اگر مدعی شویم که نخستین بازوی پوپولیسم برای رسیدن به هدف، اقتصاد است راه به بیراه نبرده‌ایم. در این میان دولت احمدی‌نژاد نیازمند هموارکردن راه خود برای تصاحب ذهن توده‌های فقیر بود و این کارجز با حذف نگرش کارشناسانه به اقتصاد میسر نمی‌شد درنتیجه‌ دربادی امر سازمان برنامه بودجه که پشتوانه علمی اقتصادی دولت در بازبینی بودجه کشور است مشمول حذف شد و در ادامه در یک اقدام تقریبا انتحاری، احمدی‌نژاد و کارشناسان اقتصادی وی، با این‌همانی کردن دو مفهوم بسیار پیچیده “ثروت” و “پول” همه مناسبات منطقی اقتصاد کشور را تحت‌الشعاع رویکرد پوپولیستی خود قرار دادند.

۴- داعیه دولت احمدی‌نژاد توزیع ثروت بود اما چه‌شد که همین توزیع ثروت نتیجه‌ای عکس داد و به‌جای توزیع ثروت، فقر توزیع شد؟

شاید پاسخ این سئوال را در فهم پوپولیستی دولت وی از اقتصاد بتوان جست:

در این رویکرد سیاسی، تعاریف بسیار پیچیده و نه ساده‌سازی گاه مورد ساده‌فهمی قرار می‌گیرند؛موضوعی که در سیاست‌های اقتصادی احمدی‌نژاد نمود عینی بیشتری داشت به‌طوری که تعریفی که احمدی‌نژاد از عدالت داشت نیز به باور بسیاری از منتقدان او تعریفی مذهبی و حتی در اغلب موارد بسیار نازل‌تر از تعاریف مذهبی بود. از نگاه او و دولتش عدالت در بازداشت دانه‌درشت‌ها و آقازاده‌ها خلاصه می‌شود به این معنی که کافی‌ست رابین‌هود وار ابتدا کسانی چون شهرام جزایری و… را به سزای اعمال‌شان رساند و با پول آنها برای مردم روستاهای دورافتاده سیب‌زمینی تدارک دید!

این شعار سوسیالیستی توزیع ثروت که به‌اعتباری موجب اقبال عمومی اولیه(درسال ۱۳۸۴) به وی بود به‌دلیل نبود پشتوانه اقتصادی و البته فهم دم‌دستی از مفاهیمی پیچیده چون عدالت اقتصادی، پول، سرمایه و… بود و در نهایت همه این مفاهیم به گزاره رابین‌هودی “توزیع پول و نقدینگی در میان طبقه فقیر” تقلیل داده شد

گسترده شدن مرز فقر دربادی امر با لاغرتر شدن طبقه‌متوسط به واسطه ضعیف‌تر شدن قشرمتوسط روبه‌پایین آغاز شد؛ به این معنی که اساسا در دولت احمدی‌نژاد با قشر متوسط روبه‌پایینی رو به رو بودیم که عملا مرز خود را با طبقه فقیر (بر اساس تعاریف موجود) از دست داد.

نکته دیگری که بسیاری از منتقدان طرح هدفمندی یارانه‌ها، آن را ناپخته و ناکارآمد توصیف می‌کردند ادبیاتی بود که آن را به مخاطبانش معرفی می‌کرد: دولت خود را درمقام منجی ملت معرفی می‌کرد که قصد داشت سرمایه و ثروت مردم را به آنها بازگرداند و از طریقی کاملا ملموس و محسوس: واریز نقدی یارانه‌های غیرنقدی

۵- نکته دیگری که در این میان قابل بررسی‌است به رویکرد دولت در چارچوب‌بندی روانشناسانه فقر برای ذهن طبقات اجتماعی خلاصه می‌شود.

نخستین گام احمدی‌نژاد در این جهت، ساده‌سازی و ساده‌انگاری دو مفهوم “رکود” و “تورم” در گفتارهای بلاواسطه‌اش با مردم بود که عموما نیازمند یک برنامه عریض و طویل و البته زمان‌مند است.

اما پرسیدنی‌ست که اساسا از حیث روانشناختی مرز فقر چگونه افزایش می‌یابد: تلقین این ایده به ذهن مردم که تنها اغنیا و ثروتمندان به کمک دولت نیاز ندارند و در این میان باقی مردم نیازمند کمک‌هایی هستند که دولت در مبارزه با ثروتمندان از آنها کسب کرده و به طبقه فقیر می‌رساند.

طبعا در این پروسه حس عدالت با عین عدالت یکسان انگاشته می‌شود و طبیعی‌ست که به‌جای توزیع ثروت، فقر توزیع می‌شود.

این توزیع فقر هم جنبه روانی داشت و هم جنبه عینی؛ که می‌توان آن را در شاخص‌های اقتصادی به‌عینه دید: تولید ناخالص داخلی، افزایش تورم و جامعیت رکود و…

آن ۴۵ هزارتومانی که در دولت‌های قبلی به‌جای تحویل مستقیم به‌ مردم، به‌عنوان یارانه غیرنقدی به اقتصاد تزریق می‌شد این‌بار به دست مردم داده شد تا از این رهیافت راه برای افزایش مرز روانی فقر باز و به اعتباری آن‌را چارچوب‌بندی کرد. به ساده‌ترین بیان این رویکرد نتیجه‌ای روشن داشت: ملموس کردن توزیع سرمایه از راه توزیع مستقیم پول بین مردم و این‌همانی کردن مفاهیم “پول” و “سرمایه” در ذهنیت عامه یا به‌تعبیری درست‌تر: برابر نهادن پول و سرمایه(به مثابه دستاوردهایی واجد ارزش‌های مادی)

 

خروج :

به اعتباری می‌بایست دولت احمدی‌نژاد را در طول دولت‌های قبلی ارزیابی کرد. نکته اصلی اینجاست که اساسا روند خصوصی‌سازی شرکت‌های دولتی، حذف یارانه‌ها که درجهت سیاست‌های تعدیل ساختاری اقتصاد(مورد تاکید بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول) بود، تهدید امنیت شغلی که به‌واسطه لغو قراردادهای استخدام رسمی صورت گرفت و… همه و همه عملا محصول دنباله‌روی سیاست‌های نئولیبرالی مطرح در مکتب شیکاگو بود. بنابراین نمی‌توان تنها دولت‌های نهم و دهم را باعث و بانی آن‌چه در این هشت‌سال رخ‌داد معرفی کرد و می‌بایست قضیه را در سطحی عمیق‌تر و پدیدارشناسانه مورد واکاوی و واشکافی قرار داد؛ نکته‌ای که می تواند خود موضوع پژوهش‌های بیشتری باشد.