آرمان‎ ‎های انقلاب در جمهوری اسلامی

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

‏30 سال ( آری 30 سال ) از رخداد انقلاب و 22 بهمن و در نتیجه از عمر “جمهوری اسلامی ایران” گذشت. از ‏یک سو احساس می¬کنم که گویا همین دیروز و پس پریروز بود که مردم در کوچه و خیابان بودند و با تمام قدرت ‏و توان بر ضد شاه شعار می دادند و می¬گفتند “تا شاه کفن نشود – این وطن وطن نشود” و “نظام شاهنشاهی ‏سرچشمة فساد است – حکومت اسلامی مظهر عدل و داد است” ودر نهایت “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی”‏‎.‎

احساس می کنم من در خیابانهای شهسوار ( تنکابن بعدی ) و رامسر و یا در سمنان و گرمسار و خمین و گلپایگان ‏و اراک و آمل و آباده و انزلی و ‏‎… ‎‏ در کنار توده های مردم انقلابی هستم و یا از فراز منبر با مردم سخن می¬‏گویم و از منحط بودن نظام سلطنت و برتری جمهوری و از تباهی و استبدادی بودن رژیم محمدرضا شاهی حرف ‏می¬زنم و وعده “عدل علی” و آزادی و پیشرفت می¬دهم.‏‎ ‎اما از سوی دیگر احساس می¬کنم که دیر زمانی و شاید به ‏طول چند قرن از این واقعه گذشته و من در تارهای تودرتوی خاطراتم از آن رخداد باخبر می¬شوم و حوادث را با ‏زحمت به یاد می¬آورم. چراکه در این 30 سال بسیار حادثه دیده و شاید بتوان گفت به اندازه یک قرن دیده و آموخته ‏ایم. این ایام در هر سال احساسهای متضاد را در من بر می¬انگیزد: احساس خوش شور ایمان به عدالت و آزادی و ‏همبستگی انسانی و ملی کم نظیر مردم و ایثار های استثنایی جوانان در راه کسب آزادی و رهایی از جور استبداد ‏در دوران انقلاب و احساس تلخکامی و رنج از آنچه در دوران پس از انقلاب دیدیم و می بینم.‏

بگذریم. در این سی امین سالگرد انقلاب ضمن گرامیداشت روز پیروزی 22 بهمن با فشردگی کامل مروری بر ‏سرگذشت و سرنوشت آرمانهای انقلاب در نظام مستقر پس از آن انقلاب یعنی جمهوری اسلامی می¬کنم. با این ‏یادآوری لازم که در این گفتار فقط مرور و یادآوری است نه بیان تاریخ و یا تحلیل همه جانبه مفاهیم و مسائل ‏مربوط به موضوع بحث. در این گفار در آغاز اشاره ای به برخی از دلایل و ریشه های انقلاب و فروپاشی رژیم ‏پهلوی می¬کنم و آنگاه آرمانهای مطرح و مشهور عصر انقلاب را به یاد می¬آورم و پس از آن مروری بر کارنامه ‏جمهوری اسلامی در این 30 سال می¬کنم.‏

‎ ‎چرایی زوال رژیم پهلوی‎ ‎

گفتن ندارد که بررسی جامع و مانع ماهیت و مضمون و محتوای و عملکرد یک رژیم سیاسی در طول عمر 57 ‏ساله آن و تحقیق در چگونگی و چرایی سقوط آن، ستبرتر از آن است که بتوان در چند جمله آن را بیان کرد و ‏پرونده اش را بست. اما در این مقام می خواهم خیلی کلی به چند نکته اشاره کنم. به نظر می رسد که رژیم پهلوی ‏به رغم آثار مثبتی که در تاریخ معاصر برجای نهاده ( بویژه سازندگی عصر رضا شاه)، در نهایت محکوم به ‏شکست و زوال بود. این سخن را از منظر جبرگرایی محض نمی¬گویم بلکه با توجه به نقش اراده و عمل انسانها و ‏کنشگران موافق و مخالف عصر پهلوی می¬گویم. در این مورد به به چهار عامل اشاره می¬کنم:‏

‏1 – عامل نخست، که کمتر به آن توجه می¬شود، عامل کودتایی بودن سلطنت پهلوی ها است. رضا خان قزاق با ‏کودتای 1299 روی کار آمد و پس از آن با ترفندهایی که همه می دانیم و البته کمک خارجی ها به سلطنت ایران ‏دست یافت. مجلس مؤسسان او نیز ساختگی بود و ماهیت کودتایی داشت و حداقل دموکراتیک و منطبق با اصول ‏مشروطیت ایران نبود. از این رو سلطنت رضا شاه از مشروعیت دموکراتیک و قانونی بر خوردار نبود. پهلوی ‏دوم نیز گرچه در آغاز از مشروعیت قانونی بر خوردار بود اما در ادامه آن با کودتای 28 مرداد به کلی ‏مشروعیت و مقبولیت خود را در نزد ملت ایران و بویژه نیروهای سیاسی و ملی از دست داد. حمایت های آشکار ‏خارجی ها در این ماجراها خود دلیل دیگری بر عدم مشروعیت ملی پهلوی ها بود. این فقدان مشروعیت همواره ‏در طول دوران عمر سلطنت پهلوی مطرح بود و بویژه رهبر روحانی انقلاب در این اواخر آن را بازگو می¬کرد.‏

‏2 – عامل دوم در سقوط پهلوی ها این بود که هردو پادشاه می¬کوشیدند کشور را مدرن کنند اما توجه نداشتند که ‏ساختار های متصلب ملی و دینی به سادگی تن به این تغییرات و اصلاحات نمی¬دهد. البته این مشکل در تمام ‏جوامع کم وبیش وجود داشته ودارد و مختص ایران عصر پهلوی نیست. اما نکته آن است که هم مدرن سازی ‏پهلوی ها تاحدودی سطحی و شتابزده وشعاری بود و هم برخورد با ساختارها و وضعیت فرهنگی ایرانیان شتابزده ‏و ناسنجیده و این سطحی نگری ها در فرجام کار به زیان مردم و خود رژیم تمام شد.‏

‏3 – عامل سومی که مدرن سازی های عصر پهلوی ها را نا کام کرد و به فروپاشی آن منجر شد، استبداد خشن و ‏استفاده از روش های زور و غیر دموکراتیک بود که همواره به کار می¬رفت. در واقع می¬توان گفت آن دو پادشاه ‏توسعه اقتصادی و اجتماعی را بدون توسعه سیاسی مطلوب می¬دانستند اما روشن بود که نمی¬شد این دو را از هم ‏جدا کرد. بویژه در عصر پهلوی دوم که شرایط جهان و ایران به کلی دگرگون شده و دیگر اصلاحات آمرانه ‏پارادوکسیکال بود.‏

‏4 – و بالاخره عامل چهارمی که تیر خلاص به اصلاحات شاهانه و آمرانه زد، شکست طرح اصلاحات ارضی ‏بود که در اوایل دهه چهل و در ضمن رخداد « انقلاب سفید » اجراشد. این طرح، گرچه در جای خود درست و ‏لازم بود، اما در عمل از جهات مختلف با ناکامی مواجه شد و در فرجام کار روستاها را خالی کرد و انبوه ‏روستاییان را به شهر ها کشاند و همن مهاجران در دهه پنجاه حاشیه نشینان شهر های بزرگ بویژه تهران را ‏تشکیل دادند و همین ها بودند که در دوران راه پیمایی ها نقش مهمی ایفا کردند. یعنی توده مردم روستایی که در ‏آغاز اصلاحات ارضی راضی به نظر می رسیدند در نهایت در شمار ناراضیان قرارگرفتند. ‏

کوتاه سخن این که شاه هرگز به سه پدیده فکر نکرده بود: ناخرسندی درس خوانده های برآمده از طبقه متوسط که ‏در پی آزادی های سیاسی و مشارکت مدنی بودند، ناراضی شدن توده های فرودست و از جمله روستاییان و ‏بالاخره قدرت یافتن روحانیت و نفوذ اجتماعی و سیاس این طایفه در ایران مدرن شده بوسیله وی.‏

‎ ‎آرمانهای انقلاب‏‎ ‎

گرچه در باره اهداف و آرمانهای انقلاب بسیار می¬توان سخن گفت و شاید بتوان از منظر های گوناگون هدفهایی را ‏فهرست کرد اما به نظر می¬رسد در مورد شعارها ی اصلی انقلاب اختلاف نباشد و اگر هم هست عمدتا در تفاسیر ‏و تلقی¬ها است. خوشبخانه اسناد این اهداف در گفته ها و نوشته های رهبران روحانی و غیر روحانی و مخصوصا ‏آیت الله خمینی موجود است و همگان می¬توانند به آنها مراجعه کنند. از جمله بخش اصلی این آرمانها در قانون ‏اساسی اول و حتی دوم را یافته است. به نظر می رسد که بتوان روی این اهداف توافق کرد: ‏
‏1 - استقلال و حفظ تمامیت ارضی کشور و قطع هر نوع وابستگی به سلطه خارجی.‏
‏2 - آزادی به معنای مدرن آن و در تمام ابعاد و اشکال و سطوح آن. مانند: آزادی عقیده، آزادی بیان عقیده، آزادی ‏مطبوعات و نشر، آزادی مشارکت اجتماعی، آزادی در امور سیاسی و تصمیم گیری ها ( از جمله آزادی ‏انتخابات).‏
‏3 - حاکمیت ملی و دموکراسی. از آنجا که رژیم پهلوی اول ودوم استبدا دی و خودکامه بود و هرگز نیز به آزادی ‏و دموکراسی روی خوش نشان نداد و نصایح مصلحان را نیز هرگز نشنیند، « مرگ بر استبداد » از شعارها و ‏هدفهای محوری انقلاب بود و روشن است که شعار بدیل استبداد حاکمیت ملی و نظام دموکراسی است. به این امر ‏در آن دوران در گفتارهای رهبری روحانی انقلاب بارها تصریح شده است.‏
‏4 - توسعه و پیشرفت علمی و اقتصادی و مدنی کشور. ‏
‏5 - عدالت اجتماعی و بویژه توجه به معیشت طبقات فرو دست جامعه.‏

با توجه به این واقعیت که مذهبی ها و علمای دینی در مبارزات ضد استبدادی نقش مهم و تعیین کننده ای داشتند و ‏در آستانه پیروزی انقلاب رهبر روحانی و مرجع ممتاز دینی رهبر بلا منازع انقلاب شد و همگان از مذهبی و ‏غیر مذهبی ولو در مواردی از سر تظاهر به این رهبری گردن نهادند، اسلام به عنوان یک دین اهمیت یافت و در ‏عمل به عنوان ایدئولوژی انقلاب پذیرفته شد و وعداده می¬شد که در پرتو این ایدئولوژی می¬توان به اهداف اعلام ‏شده دست یافت. این یک واقعیت تاریخی است اما این نیز واقعیت دارد که در آن زمان چنین می¬نمود که تفسیر ‏های نو و نواندیشانه از اسلام وجود دارد و این تفسیر نوین است که مدافع آزادی و عدالت و استقلال و دموکراسی ‏و توسعه و پیشرفت است نه اسلام سنتی. بویژه که در طول چند دهه کسانی چون بازرگان، طالقانی، نخشب، ‏شریعتی، حنیف نژاد و حتی مطهری وده ها متفکر دینی در این زمینه سخن گفته و در واقع این نوع تفسیر اسلامی ‏بود که راه انقلاب ضد استبدادی را گشود. البته گفتارهای آیت الله خمینی در طول پانزده سال و مخصوصا در ‏پاریس نیز در رویکرد مردم و از جمله جوانان و مبارزان به این اسلام انقلابی و مصلحانه نقش به سزایی داشت.‏

‎ ‎سرنوشت این آرمانها در جمهوری اسلامی‎ ‎

اکنون پس از 30 سال از وقوع انقلاب و عمر جمهوری اسلامی، می توان در باره تحقق و یا عدم تحقق این ‏اهداف داوری کرد.‏

در مورد نخست باید گفت که اگر استقلال را به معنای اسقلال در تصمیم گیری بدون اعمال اراده خارجی بدانیم، ‏این هدف انقلاب کاملا محقق شده چراکه در جمهوری اسلامی این مسئولان این نظامند که بدون توجه به خواسته ‏های خارجیان تصمیم می گیرند و عمل می کنند. اما اگر اسقلال را در حوزه هایی چون اقصاد و صنعت در نظر ‏بگیریم، جای بحث ندارد که وابستگی ما به خارج و ازجمله غرب بیشتر شده است. اقتصاد بیمار نفتی کنونی ‏گویای این واقعیت تلخ است. گرچه در دوران جنگ و پس از آن به دلیل تحریمهای اقتصادی و فنی در برخی از ‏شاخه های صنعتی ( عمدتا نظامی ) پیشرف های قابل توجهی داشته ایم که می توان به پیوستن ایران به نه کشور ‏پیشرفته جهان در مورد سفینه ماهواره ای اشاره کرد. به هرحال در این 30 سال مسئولان این نظام توانسته روی ‏پای خود باستند و از تمامیت ارضی ایران پاسداری کنند و مخصوصا جوانان این کشور در طول هشت سال جنگ ‏از کشور و خاک و سرزمین ایران دفاع کردند. واین البته جای خرسندی و سپاس دارد.‏

واما در مورد دوم یعنی تأمین آزادیها، باید اذعان کرد که از وضعیت بسیار نامطلوبی برخورداریم و این مسئله ‏آنقدر روشن است که محتاج استدلال و ارائه سند و مدرک خاصی نیست، مروری کوتاه بر سرگذشت آزادی عقیده ‏و بیان و مطبوعات و انتخابات و آنچه بر دگر اندیشان و اقلیت های دینی و قومی و حتی مسلمان و بالاتر عالمان ‏کمی دگر اندیش گذشته و می¬گذرد، کافی است که ما را به اوضاع اسفبار آزادیها این شعار محوری انقلاب متقاعد ‏کند. به طور خاص اشاره می¬کنم که قرار بود پدیده شوم “سانسور” برای همیشه از این کشور برداشته شود اما ‏سوگمندانه شاهد گسترده ترین و زشت ترین نوع سانسور در جمهوری اسلامی هستیم. در یک تقسیم بندی کلان ‏می¬توان گفت سه نوع سانسور در جمهوری اسلامی رواج کامل دارد: سانسور رسمی و قانونی، سانسور غیر ‏قانونی اما کاملا رایج و خودسانسوری گسترده در سطح عموم. نوع نخست آن سانسوری است که در قانون اساسی ‏و در قوانین عادی پذیرفته شده است. مثلاا در قانون اساسی آزادیها پذیرفته شده ولی در همه جا مشروط شده به ‏عدم اخلال در دین و عدم مغایرت با شریعت، روشن است که شریعت حداقل رایج و سنتی با آزادی عقده و بیان ‏عقیده در اکثر موارد در تعارض است. بویژه که مفسران دین و شریعت عالمان و در عمل و به موجب قانون شش ‏فقیه شورای نگهبان خواهند بود و افکار اینان نیز اظهر من الشمس است. مشکلی که در عصر مشروطه هم بود. یا ‏در قانون آمده است که توهین به مقدسات و مراجع دینی و یا رهبری و یا تبلیغ علیه نظام جرم است و مجازات ‏دارد و روشن است که دایره مفهومی و قانونی این مفاهیم را نیز خود آقایان معین می¬کنند و نتیجه چنین قوانینی ‏عملا و نظرا به معنای نفی انواع آزادیها است و فرجام همین است که می بینیم. نوع دوم سانسور، سانسوری است ‏که در قانون نیست و حتی خلاف قانون است اما به راحتی و آشکارا در جمهوری اسلامی اعمال می¬شود. مانند ‏صدور مجوز برای مطبوعات و احزاب و تازه خودداری از دادن مجوز به غیر خودی ها و توقیف گسترده ‏مطبوعات بدون رسیدگی به اتهامات آنها در یگ دادگاه قانونی و منطبق براصل 168 قانون اساسی و یا بخشنامه ‏کردن به مطبوعات که در باره فلان موضوع چه بنویسند و چه ننویسند، از مصادیق این نوع سانسور اند. نوع ‏سوم سانسوریعنی “خود سانسوری” در سطح گسترده تر از همه در جریان است که از همه بدتر ومخربتر است. ‏امروز به گفته مشهور روزنامه نگاران و نویسندگان ایران روی مین حرکت می¬کنند واز بیم توقیف و زندانی شدن ‏گاه چنان خود را سانسور می¬کنند که سانسورچیان نیز از آنان نخواسته اند.‏

با این همه به برکت انقلاب و شرایط نوین جهانی و گسترش ارتباطات و گسترش شهر نشینی و گسترش امکانات ‏آموزشی جامعه ایران به مراتب از زمان شاه بازتر و رسانه ها در این زمان بیشتر و متنوع تر و اثرگذارترند و ‏سانسور حکومتی از طرق مختلف تاحدود زیادی شکسته شده است.‏

در مورد حاکمیت سیاسی باز نیاز به گفتن ندارد که ما در وضعیت نا مساعدی قرار داریم و تاکنون به وعده های ‏داده شده در مورد دموکراسی و حق حاکمیت ملی عمل نشده است. عبرت آموز است که حتی آقای احمدی نژاد ‏کاندیدای ریاست جمهوری نهم با بی پروایی تمام اعلام کرد که در انقلاب اسلامی دموکراسی مطرح نبود. اکنون ‏بروفق قانون اساسی و به طور عملی و رسمی تمام نهادهای حاکمیت ملی مانند جمهوری، قانون، تفکیک قوا، ‏پارلمان، انتخابات، احزاب و امثال آنها وجود دارد اما همه اینها در بهترین حالت یک “شبه دموکراسی” را به ‏نمایش می¬گذارد که در سطح محدودتری در زمان شاه هم وجود داشت اما دموکراسی نبود. درعمل با انواع ‏محدودیت های قانونی و غیر قانونی و فیلترهایی که در طول 30 سال طراحی شده تا تمام این نهادها به گونه ای ‏در آمده که رأی آزاد مردم یا بلاموضوع و یا مخدوش می¬شود و در نهایت قوای حاکم ( قوه مجریه و مقننه و ‏قضائیه ) فقط در دست یک اقلیت محافظه کار قرار دارد. مخصوصا گنجاندن اصل ولایت مطلقه فقیه در ‏قانوناساسی دوم بر تناقضات قانون افزوده و دموکراسی و حاکمیت ملی را عملا بلاموضوع کرده است.‏

واما در مورد توسعه علمی و اقتصادی. من در این مورد تخصص ندارم و اطلاعات لازم نیز در این باب در ‏اختیار ندارم اما به طور کلی می¬توانم بگویم که اقدامات مثبتی در دولت هاشمی و خاتمی صورت گرفته و ‏دانشگاهها و نظام آموزشی و زیر ساخت های اقتصادی گسترش یافته اما اولا در دولت نهم تقریبا بخش اعظم آن ‏نابود شده و ثانیا هرچه انجام شده در حد لازم و به تناسب نیازها و گذشت 30 سال نیست. اکنون ایران به لحاظ ‏رشد علمی و پیشرفت دانشگاهی در رده های بسیار پایین در سطح جهانی قرار دارد. در حال حاضر فاصله ‏طبقاتی، فقر و گرانی، تورم، عقب ماندگی صنعتی و فنی و علمی با استانداردهای جهانی بسیار شدید است و این ‏امر موجب ناخرسندی عموم مردم است.‏

در مورد عدالت اجتماعی. اگر عدالت را به معنای عام آن و در تمام عرصه ها( اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، ‏فرهنگی و حقوقی ) در نظر بگیریم و برابری تمام اعضای جامعه در استفاده از امکانات و فرصت ها را معیار آن ‏بدانیم، در این 30 سال عدالت اجتماعی نه تنها محقق نشده بلکه روز به روز بر تبعیض و بی عدالتی افزوده شده ‏است. اساس مدریت کلان و موردی کشور بر بنیاد “حق ویژه” است که به عده ای معدود و محدود داده شده و ‏اکثریت از آن محروم است. در عین حال در حوزه عدالت اقتصادی و معیشتی در دهه اول انقلاب به طبقات ‏روستایی و نقاط دور دست و به طور کلی به گروههای محروم جامعه توجه زیادی شده و امکانات رفاهی مانند ‏جاده، بهداشت، مدرسه و امور کشاورزی در اختیار بسیاری از مردم قرار گرفته است اما در چند سال اخیر ‏بحران اقتصادی و فقر عمومی چنان گسترش یافته که روستاییان نیز ناراضی اند. باتوجه به کارهایی که در دهه ‏نخست شده روستاها پایگاه اصلی حاکمان جمهوری اسلامی به شمار می آید.‏

واما سرنوشت اسلام در جمهوری اسلامی این شد که ازیک سو آن اسلامی که قرار بود حامی آزادی و عدالت و ‏توسعه و دموکراسی باشد، پس از انقلاب در حاکمیت جمهوری اسلامی با حاکمیت انحصاری بخشی از روحانیان، ‏به تدریج ضعیف شد و جای خود را به تفاسیر محافظه کارانه از اسلام وشریعت داد و پس از در گذشت بنیانگذار ‏جمهوری اسلامی محافظه کاران قدرت بیشتری پیدا کردند و همین امر موجب مشکلات زیادی در سیاست داخلی و ‏خارجی دولت ایران شده است. از سوی دیگر، همان دین سنتی نیز اعتبار و نقش معنوی و اخلاقی و اجتماعی ‏خود را تا جدود زیادی از دست داده است. در تاریخ ایران دین تا این اندازه دچار بحران درونی نبوده است. خرافه ‏گرایی و فرمالیسم مذهبی در اوج خود قرار دارد. شاید بتوان این دوران را با اواخر دوران ساسانی مقایسه کرد. ‏

واپسین کلام این که منطقا باید بین اصل انقلاب و نظام مسقر پس از انقلاب تمایز و تفاوت قایل شد و دومی می ‏توانست به گونه ای دیگر باشد. در این گفتار کوتاه در مقام بررسی پیامدهای رخداد انقلاب 57 نبودم که بررسی ‏آن مجال گسترده تری می طلبد.‏