روز دهم مرداد سال گذشته، کمتر از پنجاه روز پس از برگزاری انتخابات دهم ریاست جمهوری و اعتراضات دامنه دار و خونینی که شهرهای بزرگ ایران، بالاخص پایتخت را در برگرفت، محمود احمدی نژاد در جلسه هم اندیشی بسیج اساتید مشهد از چسباندن سر مخالفین به سقف خبر داد و با بیان اینکه “دوره جدیدی آغاز شده است” تأکید کرد: “بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقهشان را میگیریم و سرشان را میچسبانیم به سقف”.
گرچه سه روز قبل از این وعده رئیس دولت به حامیانش، نامه مهدی کروبی خطاب به هاشمی رفسنجانی نگاشته شده و در آن پرده از جنایت های صورت گرفته در برخی از بازداشتگاه هاو از جمله کهریزک بالا زده شده بود، اما گویا این حجم از شکنجه ها و برخوردهای خشن هنوز برای دولت “مهرورز و خدمتگذار” احمدی نژاد بی مقدار بود.
در تمام طول ماههایی که گذشت، اصولگران و آنان که در اردوگاه آیت الله خامنه ای خیمه زده بودند در رویارویی با حوادث پیش آمده، به سه دسته تقسیم شدند.
گروهی که در رویارویی ملت و نظامیان تحت امر رهبری سکوت پیشه کردند و عملشان به “سکوت خواص” شهره شد. اینها عمدتا افرادی بودند که دارای حدی از قدرت بودند و می توانستند در برابر انتقادهای صریح و مکرر رهبر جمهوری اسلامی همچنان به سکوت خود ادامه دهند. علاوه بر مراجع تقلید و روحانیون بلند پایه ساکن در قم، مهدوی کنی، ناطق نوری و امامی کاشانی، اصلی ترین چهره های این حلقه هستند که نه تنها حاضر نشدند پیام تبریکی برای انتخاب دوباره احمدی نژاد، آنهم با توجه به “وضعیت خطیر” آن روزها بفرستند که حتی وقتی خبری در رسانه ها از جمله خبرگزاری فارس انعکاس یافت که یکی از مراجع تقلید پیام تبریکی صادر کرده است در کمترین زمان ممکن تکذیبه خبر نیز منتشر شد.
گروه دوم کسانی بودند که به انتقاد از نظامیان و رفتارهای دولت و نهادهای مرتبط با رهبری در جریان حوادث پرداختند. این گروه یا همچون نویسنده پر شهامتی چون محمد نوری زاد راهی زندان شدند یا همچون قالیباف، افروغ، مطهری و تا حدودی علی لاریجانی، به درجه نخبگان «مردود» نائل آمدند و آنها را همچون “طلحه و زیبر”ی خواندند که در “فتنه جمل” و اینبار به ظن خود - فتنه انتخابات - گمراه شدند. گرچه با کمک صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه و حکمی که برای بهداد رئیس ایرنا و عضو دفتر ریاست جمهوری صادر شد، اصولگرایان تندرو انتقاد از رئیس مجلس را از دستور خود خارج کردند، اما همچنان در محافل و جلسات داخلی تندروها، انتقادهای بی پرده، انگ منافق زدن و “ضد ولی فقیه” بودن لقب برخی از چهره های شاخص اصولگرای منتقد شده است.
گروه سوم را اما باید بیشتر در میان چکمه پوشان نظامی، اعضای کابینه دولت و بیت رهبری یافت؛ این گروه راهکار هر مسئله ای را در پاک کردن صورت مسئله می بیند. مشت آهنین و خشونت حداکثری را اقتدار نظام ترجمه می کند. برخی از اینها کسانی بودند که در دوره اصلاحات، به آنها خودسر و گروهای فشار می گفتند. خودسرهایی که در وزارت اطلاعات، مرتکب قتل های زنجیره ای و بمب گذاری حرم امام رضا (ع) و دهها جنایت گفته و ناگفته دیگر شدند و در دولت اصلاحات به نیروی انتظامی و “نهادهای اطلاعاتی موازی» دیگری چون سپاه نقل مکان کردند.
دسته دیگر از گروه سوم خیابانی بودند. آنهایی که چماق به دست داشتند و در خیابانها به کتابفروشی ها، سینماها و تجمعات دانشجویی حمله می کردند، اینها نیز چک زحماتشان را در دولت نهم پاس کردند و شدند مدیران جوان دولت احمدی نژاد. مهرداد بذر پاش، یکی از شاخص ترین چهره های آنهاست که از چماق به دفتر مدیریت عالیرتبه رسیدنش، برای بسیاری، بیشتر به افسانه ای طنز می ماند. احمدی نژاد بسیجیان و مهره های اصلی گروه های فشار را به پست های بلند مرتبه رساند، لذت های زندگی دنیوی را با دلارهای سیاه نفت به آنها چشاند تا قشری قابل اطمینان برای خود دست و پا کند. گروههای فشار و کفن پوشان از خیابان های شهرجمع و صاحبان طبقه های آخر برج ها و ساختمان های بلند دولتی تهران شدند. گرچه هنوز در خوی و ذهنشان تنها راه قانع کردن حریف «چماق، مشت و لگد» بود.
معمم های این گروه در شورای نگهبان و بیت رهبری مستقر هستند؛ حجازی، خوشوقت، جنتی، خزعلی، یزدی و مومن. تفکر همه اینها همچون هم است از ذوالقدر و جعفری، طائب و سعیدی گرفته تا خزعلی و جنتی و احمدی نژاد. اینکه علی سعیدی، جانشین رهبری در سپاه پاسداران می گوید “برای حفظ حکومت می ارزد که 75 هزار نفر کشته شوند” در واقع تنها نشان از شجاعت این افراد در بیان آمادگی این گروه برای دست یازیدن به هر جنایتی در جهت تحکیم و استمرار حضور در راس قدرت دارد.
این روزها همزمان با نزدیک شدن به سالگرد انتخابات ریاست جمهوری، بازوهای رسانه ای این محافل از یکسو طرح ترور رهبران جنبش سبز را آرام آرام در گوشها زمزمه می کنند و از سوی دیگر، بازوان قضایی با اجرای احکام اعدام دسته جمعی و دستگیری فعالان سیاسی و نزدیکان رهبران سبز، سعی در تهیج بیشتر مردم و رهبران جنبش سبز دارند تا آنها را به فاز خشونت و واکنش تند هدایت کنند.
گروه تندرو ـ سوم- در واقع تمایل بسیار زیادی دارد که آب ها از همینی که هست گل آلود تر شود تا نه ماهی، بلکه شاه ماهی صید کند. آنها همانگونه که از سوابق و اظهاراتشان هم روشن است می خواهند غائله ای همچون سی خرداد شصت به راه بیندازد. فضایی خونین و جنگی تمام عیار.پا بر زمین می کوبند، حریف می طلبند و بی صبرانه منتظرند تا فرصتی پیدا شود که بتوانند “سر مخالفین را به سقف بچسبانند و چشم فتنه را برای همیشه کور” کنند و حکومت همیشه دو قطبی و دوپاره جمهوری اسلامی را به طور کامل به دست آورند.
آنگونه که روزی آیت الله جنتی، در پاسخ به انتقاد رد صلاحیت های گسترده برای انتخابات مجلس هفتم گفت: “چهار روز فحش میخوریم، چهار سال با خیال آسوده میخوابیم.” آنروز که محمود احمدی نژاد واژه “خس و خاشاک” را به کار می برد از هیجان زدگیش نبود، و آنروز که آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد خواست مدتی درباره انتخابات و حوادث آن سکوت کند نیز از سر تدبیر نبود؛ رهبر جمهوری اسلامی می دانست که فرزندانش چه در ذهن دارند، اما نمی توانست پا به پای آنها حرکت کند و می خواست این مثنوی سیاه اندکی به تاخیر افتد. چرا که اگر رهبری اهل تدبیر بود خود خطبه اول بعد از انتخابات را به آن صوت خونین اقامه نمی کرد.
تندروهای جمهوری اسلامی می خواهند زورآزمایی کنند، همان کاری که در 18 تیر انجام دادند. می خواهند به مخالفین بفهمانند که حرف اول و آخر را چه کسی می زند، می خواهند ایران را همچون لبنان دهه های پیش کنند تا نه رای مردم و رقابت احزاب و گروهها که اسلحه آغازگر و پایان گر هر بازی باشد. این بازی است که تندروها در آن بهترین بازیگرانند. در لبنان گروهها و طوائف، سلاح به دست به خیابان ها آمدند تا صدای گلوله تفنگ هر گروهی که بیشتر شنیده می شود، و هر گروهی که بیشتر می تواند از مخالفینش بکشد، حاکم سرزمین باشد بی هیچ سهمی برای دیگران. شاید اگر آن روزها تانک های حافظ اسد به بیروت نمی رسید، دیواری هم در شهر ایستاده باقی نمی ماند.
در جمهوری اسلامی اما وضعیت فرق می کند؛ سپاه و ارتش و بسیج و نیروی انتظامی و هرچه فشنگ و تفنگ است همه یکجا تحت فرمان یک تن است، اما مشکل اینجاست که نظامیان در سویی هستند و مردم در سوی دیگر. این مردم هستند که گوششان با دیگران است و نمی خواهند راه رفتنشان قدم رو باشد و ایستادنشان خبردار. در طلب زندگی دیگری هستند که اساسش نفی و نقد فرمان های فرمانده است.
این است که تندروها می خواهند بازی را هرچه سریعتر تمام کنند، یا در سه هفته دیگر مردم به خیابان ها می آیند و همچون شنبه خونین 31 خرداد، در قتل عام شهر جدیت نشان می دهند، یا اگر بازی مخالفین همچون 22 بهمن شکست خورد، در ضیافت پیروزی سرهای بسیاری را قربانی می کنند و به سقف میچسبانند تا که فردایش راحت - لااقل - برای چهار سال دیگر به خوابشان ادامه دهند.
نیفتادن به دام تندروها، پرهیز از خشونت، برگزاری تظاهرات های مدنی و در صورت لزوم اعتصابات گسترده و در یک کلام “گاندی نیزه کردن اعتراضات در مقابل لبنانیزه کردن” طرح تندروها، بی شک تنها پادزهر هایی است که اکنون در دست دمکراسی خواهان سبزاندیش و رهبران آن است؛ تا هم تیغ از کف تندروها برگیرند و هم راه دمکراسی را میسرتر و حاکمیت را به کرنش وادار کنند.