این دست مخملین

عباس عبدی
عباس عبدی

پیام باراک اوباما تا حدی غافلگیرانه بود. اما من نمی‌دانم که دولت آمریکا زمان ارسال این پیام را با دقت انتخاب کرده بود یا خیر؟ چرا که از یک سو ارسال پیام به مناسبت آغاز سال نو، جذابیت‌های روانی خاص خود را داشت، اما تعطیل بودن ایران می‌تواند انعکاس‌های پیام را کاهش دهد و از همه مهم‌تر اینکه صرفاً به واکنش رسمی در برابر این پیام بسنده شود و امکان بحث و گفت‌وگو درباره آن فراهم نشود و بعد از تعطیلات هم با وجود موضع گیری رسمی زمینه برای بحث آزاد کمتر فراهم خواهد شد.

جدا از این نکته، آیا پیام اوباما را می‌توان تغییر سیاست دانست؟ اگر بلی، آیا دولت ایران می‌تواند واکنشی مناسب به این تغییر سیاست نشان دهد؟ در هر حال پاسخ رهبری به این پیام را چگونه می‌توان دید؟

به نظر من پیام اوباما از یک زاویه تغییر سیاست ایالات متحده نسبت به دولت ایران تلقی می‌شود ، اما اگر از زاویه دیگر نگاه شود، تغییری محسوب نمی‌گردد. تمایز این دو زاویه در فهم آنچه که رخ داده و واکنش ایران مهم است.

اگر ادبیات بوش علیه ایران را در کنار این پیام بگذاریم، بی‌تردید می‌توان گفت که یک تحول جدی در نگاه کاخ سفید نسبت به ایران دیده می‌شود. لحن آرام و حتی مشفقانه و نیز خطاب قرار دادن دولت و رهبری ایران نکته بسیار جدیدی بود که از کاخ سفید شنیده شد. این تغیر لحن حتی اگر با هیچ تغییری هم همراه نباشد، مهم و مؤثر است. اما تغییر لحن را می‌توان معرف تغییر راهبرد نیز دانست.

اگر بوش به طور ضمنی درصدد براندازی یا اطلاق محور شرارت بر ایران بود، از پیام اوباما طبعاً چنین راهبردی نتیجه گرفته نمی‌شود. از این حیث باید نتیجه گرفت که این پیام معرف تغییر سیاست و حتی راهبرد (حداقل مقدمه تغییر راهبرد) نیز هست بدین معنا که اوباما بر خلاف بوش امکان تعامل سازنده با ایران را منتفی ندانسته است.

اما از منظر دیگر هم می‌توان به مسأله نگاه کرد. چالش میان ایران و ایالات متحده در چه حوزه‌هایی است؟ چند مسأله محوری و برخی موارد حاشیه‌ای میان دو دولت وجود دارد. مسأله فلسطین، حماس، حزب‌الله، هسته‌ای، حقوق بشر، عراق، افغانستان و… هرکدام می‌تواند منشأ اختلاف جدی دوطرف باشند. حمایت از حماس و حزب‌الله از سوی آمریکایی‌ها به تروریسم تعبیر می‌شود و مسأله هسته‌ای هم دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی و…. اما فراموش نکنیم که این موارد اختلاف در جزئیات و مصادیق، ریشه در یک اختلاف اساسی‌تر دارد. عدم پذیرش نظام بین‌الملل و هژمونی ایالات متحده از سوی ایران منشاء این اختلافات و تا حدودی غیر قابل حل شدن آنها است.

نظام بین‌الملل فعلی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت و نیم قرن بعد هم با سقوط اتحاد جماهیر شوروی تا حدی متحول شد، به دلایل خاصی مورد پذیرش دولت ایران نیست. بهترین مصداق آن نیز بی‌تفاوت بودن نسبت به قطعنامه‌هایی علیه خود با اتفاق آرای شورای امنیت است که مهم‌ترین رکن در نظام موجود بین‌الملل است.

اگر این ذهیت و تحلیل را بپذیریم، به ناچار دو دولت ایران و ایالات متحده در اکثر موارد در برابر هم قرار می‌گیرند و حتی در مواردی هم که اشتراک منافع پیدا می‌کنند، به دلیل این تقابل قادر به هماهنگی لازم و مناسب و بهره برداری مشترک نیستند. در نتیجه دو طرف همواره در یک تقابل بنیادی و نه مصداقی با هم قرار دارند و حل موارد مصداقی دو طرف منوط به تنازل یا کوتاه آمدن طرفین از این تقابل بنیادی است. از این منظر پیام اوباما واجد هیچ تغییر راهبردی نیست، زیرا در این پیام به وضوح خواهان حضور ایران در جایگاه مناسبی در جامعه و نظام بین‌الملل شده که حق و تکلیف آن‌را همزمان باید دارا باشد و در عین حال مسأله ترور و دسترسی به جنگ‌افزار را برای رسیدن به این جایگاه نفی کرده است. این پیام روشنی است.

به عبارت دیگر اوباما بر خلاف بوش اختلاف طرفین را از کلیت خود خارج کرده و بحث درباره مصادیق را به میان آورده است. اما روشن است که ایران در وضعی نیست که درباره حل مصادیق مورد اختلاف بخواهد گفت‌وگو کند، زیرا گفت‌وگو درباره مصادیق نیازمند پایه‌ای مشترک است و از نظر ایالات متحده این پایه مشترک قواعد موجود در نظام بین‌الملل است. بر اساس این قواعد و مصوبات سازمان ملل، اسرائیل در چارچوب مرزهای 1948، کشوری مشروع و قانونی است، اقدامات حماس و… تروریستی محسوب می‌شود، غنی‌سازی ایران باید متوقف شود و حقوق بشر باید مطابق معیارهای جهانی رعایت گردد و… تحریم‌ها و دیگر فشارهای اقتصادی و سیاسی نیز به دلیل حل نشدن این موارد و بر اساس قطعنامه های موجود کماکان برقرار خواهد بود و تعلیق آنها مشروط به انجام اقداماتی جدی از سوی ایران است و روشن است که دولت ایران نسبت به همین قواعد اعتراض دارد.

این نکته‌ای است که رهبری در پاسخ خود به اوباما متذکر شد و از آن به پنهان کردن دستی چدنی با پوششی مخملی تعبیر کرد. این پاسخ نشان می‌دهد که گفتگو میان طرفین در شرایط کنونی زمینه‌ای قوی ندارد، زیرا شروع هر نوع گفتگوی صادقانه مستلزم نوعی پذیرش اولیه و حداقل در سطح کلان برای کوتاه آمدن و تفاهم است، مگر آنکه قصد در تنگنا قرار دادن یکدیگر را داشته باشند. دولت ایران به خوبی می‌داند که موضوعات مورد اختلاف را اگر بخواهد در چارچوب قواعد نظام بین‌الملل حل کند، بازنده است و اگر نخواهد این قواعد را بپذیرد، رسماً در برابر نظام بین‌الملل ایستاده است و به نوعی اقدامات علیه خود را مشروعیت داده است. بنابراین بهترین راه، گریز از گفت‌وگوست. تا هنگامی که یکی از دو طرف از نگاه کلان خود نسبت به حق یا ناحق بودن نظام بین‌الملل عقب‌نشینی نکند، انتظار اینکه روابط طرفین بهبود یابد و گفتگوهای سازنده شکل گیرد، خیالی خام بیش نیست.

پاسخ سریع آقای خامنه‌ای هم در همین چارچوب قابل فهم است، اما مشکل دولت ایران اینجاست که حتی اگر واقعیت سخنان اوباما از جنس چدن باشد، اما افکار عمومی جهانی و حتی داخلی، پوشش مخملی آن را دیده‌اند و بر اساس آن قضاوت می کنند و از این منظر توپ در زمین ایران است. آیا ایران توانایی این را دارد که با برداشتن این پوشش مخملی، تصور خود را از ماهیت چدنی این “دست مخملین” به جهان یا مردم خود نشان دهد؟ تصور نمی‌کنم که کار ساده‌ای باشد.