این برف را سر ِباز ایستادن نیست!

نویسنده

» نگاهی به فیلم "برف"

 پرده نقره‌ای/ اکران تهران - مهرداد زمانی: از همان عنوان بندی فیلم برف، انتظار دیدار با یک اثر حساب شده و خلاقانه در تماشاگر جوانه می زند. اسامی که به صورت ذرات برف از بالای قاب، به پایین می ریزند و روی هم تلنبار می شوند.

فیلم برف، از همین مایه در سراسر فیلم خود استفاده کرده است. انتقال آهسته آهسته ی اطلاعات در مورد تک تک شخصیت ها به عنوان اجزای تشکیل دهنده ی یک خانواده/ جامعه وسپس خلق یک تصویر دقیق از وضعیت حاد آنها در یک بزنگاه تاریخی – اجتماعی.

 از همان فصل آغازین فیلم و از طریق فضای سرد و یخ زده ی آن حیاط بی برگ و آن استخر که لجن ته آن را گرفته، فضای کلی فیلم، در ذهن تماشاگر نشست می کند.

“مهدی رحمانی” خیلی سریع و به ایجاز، ذهنیت تماشاگر را با داستان اصلی پیوند می زند. در همان اوایل فیلم مشخص می شود که این خانواده ی به ظاهر اصیل و ریشه دار، رازهای سر به مهر بسیاری دارد که بنا به جایگاه ی گذشته و از دست رفته ی خانواده، از سوی آنها مخفی می ماند. اولین مساله، مخفی نگاه داشتن ازدواج قبلی دختر خانواده، سارا (آناهیتا افشار) از خواستگار فعلی اوست که همزمانی ابراز آن با نماهای مربوط به نصب پرده های داخل منزل، می تواند مابه ازای تصویری مناسبی برای لزوم این پنهانکاری از سوی خانواده باشد.

در طول فیلم و با اطلاعاتی که رفته رفته به تماشاگر منتقل می شود، نقش هر یک از اعضای خانواده در شکل گیری وضعیت فعلی مشخص تر می شود. خانواده ای که فقط نمای بیرونی آن همچنان زیبا و دلخوش کننده باقی مانده، اما گویی مدت هاست از درون خورده شده و در آستانه ی فرو پاشی قرار گرفته است.

امتیاز اصلی فیلم برف در این است که اطلاعات مربوط به هر یک از شخصیت ها را با اجرایی درست و حساب شده، در نسبت با کلیت طرح اصلی فیلم، به تماشاگرمنتقل می کند. قطعات این پازل بزرگ، در لحظات مختلف فیلم، و در جریان شکل گیری داستان اصلی، به تماشاگر می رسد، به نحوی که با ایجاد تعلیق ِمنطقی در تماشاگرِ آشنا به این نوع روایت، او را در انتظار قطعه و یا قطعه های تکمیلی آن در طول فیلم قرار می دهد تا او با از کنار هم قراردادن همه ی این موارد، طرح کلی و نهایی را در ذهن خود بسازد.

به عنوان نمونه، در اواسط فیلم جایی که “خاطره” (مینا ساداتی) در صحبت خصوصی با “سارا” یک قطعه شعر می خواند، سارا با تعجب به او می گوید: “جملات رفیقمون رو به کار می بری!”. تعلیق ایجاد شده در مورد هویت “رفیق” مشترک آنها، به مرور و طی داستان فیلم برای بیننده واکاوی می شود. اول از همه حضور سرزده و ناگهانی شوهر قبلی “سارا”، حامد، در شب خواستگاری، و در جایی که “مادر” (رویا تیموریان) در جواب اعتراض “مجید” (افشین هاشمی) می گوید: “من در رو باز نکردم” و سپس نمای چهره ی مضطرب “خاطره”، در حالی که با زل زدن به روبه رو تظاهر به آرامش می کند و در نهایت هم داستان فندک حامد، که مشخص می کند، “خاطره” و “حامد” با هم ارتباط داشته و حضور حامد با اطلاع رسانی “خاطره” صورت گرفته است.

اما تمام این جزییات ریز که در کنار هم، سازنده ی شخصیت “خاطره” هستند، در تطابق کامل با طرح کلی “مهدی رحمانی” قرار می گیرد. چرا که همه ی شخصیت های داستان در پس ظاهر به شدت معمولی و حتی دوست داشتنی خود، به نسبت های مختلف، دچار نوعی تظاهر، ریا، دروغگویی و منفعت طلبی شخصی هستند. از “خاطره” گرفته که دوست دوران کودکی “شادی” است و با شوهر سابق او در ارتباط است تا “مادر بزرگ” (رابعه مدنی) که او نیز علیرغم تمام خوبی هایش بازهم به خانواده از سر پوش گذاشتن بر زندان رفتن پدر خانواده تاکید می کند.

فیلم “برف” مانند اکثر قریب به اتفاق فیلم های خوش ساخت ِاین سالهای سینمای ایران، در مضمون، از نارضایتی و اعتراض سازنده گان آنها به وضعیت رو به سقوط مسایل اخلاقی در جامعه ی ایران حکایت می کند. از این روفصل انتهایی فیلم، آنجا که هر یک از شخصیت های این خانواده ی رو به اضمحلال، خسته از ظاهر سازی روزانه خود، در گوشه ای به خواب رفته اند، نمای دقیقی از وضعیت فعلی جامعه ایران است.

 

برگرفته از شعر “برف” احمد شاملو