تصویر سوگواری مادر هوگو چاوز، رهبر فقید جنبش چپ گرای ونزوئلا، در آغوش محمود احمدی نژاد بار دیگر به یکی از جنجال های دوره ای تبدیل شد که از زمان بر سر کار آمدن آقای احمدی نژاد همواره در فضای رسانه ای شاهد آن بوده ایم. اما این حادثه بار دیگر عمق پیوند میان آنچه را می توان احمدی نژادیسم نامید، با چاوزیسم، به عنوان دو گونه پوپولیسم، نشان می دهد؛ گرچه تفاوت های بین این دو هم مهم است؛ تفاوت هایی که تحت تاثیر تلاش احمدی نژاد برای نزدیک نشان دادن این روابط به چشم منتقدان داخل ایران نمی آید.
هوگو چاوز بیش از احمدی نژاد در اجرای برنامه خود موفق بود و تا حدی استانداردهای زندگی طبقات پایین را افزایش داد و بر تسلط کشور بر منافع نفتی افزود و با وجود شعار های ضد آمریکایی، مبادلات اقتصادی استراتژیک با آمریکا را توسعه داد که نشانی از واقع بینی سیاسی او بود. همچنین گروه های حقوق بشری هیچ مورد جدی از برخورد خشونت بار و سرکوب سازمان یافته مخالفان را از سوی چاوز گزارش نکرده اند.
شباهت ها و تفاوت های میان احمدی نژادیسم و چاوزیسم را می توان در چارچوب نظری پوپولیسم سیاسی مورد بررسی قرار داد؛ پدیده ای که هم ریشه در جهانی شدن دارد و هم ریشه در شرایط خاص هر کشور. گفتگو در باره پوپولیسم در دهه های گذشته یکی از بحث های زنده در جامعه شناسی سیاسی بوده و می توان دستاورد های این مطالعات را برای بررسی آینده پوپولیسم در این دو کشور به کار گرفت.
کارل مارکس و فردریک انگلس زمانی در یکی از همان خلاصه گویی های درخشان خود گفته بودند: “شبحی تازه در تعقیب جهان است: پوپولیسم”. این جمله همچنین جمله آغازین یکی از مهم ترین آثار کلاسیک در بررسی پوپولیسم یا عوام گرایی به مثابه روند تازه ای در سیستم دموکراسی لیبرال هم به شمارمی آید. گیتا یونسکو و ارنست گلنر در کتابی که در ۱۹۶۹ منتشر کردند، کوشیدند انواع پوپولیسم را طبقه بندی کنند و از سنت کلاسیک نگاه ارزشی منفی به پوپولیسم فاصله بگیرند و آن را به عنوان پیامد شرایط تاریخی خاص بنگرند.
دموکراسی خواهی در آغاز به پوپولیسم از منظر همان نگاه کلاسیک طرفداران دموکراسی در آتن نگریست. تاریخ دانان یونانی و رمی هوادار دموکراسی، رهبران ضد دموکراسی را با برچسب عوام فریب معرفی کردند و این تعریف تا دوران معاصر بر برداشت پژوهشگران سیاست از مفهوم پوپولیسم مسلط بوده است. در این تعریف کلاسیک، پوپولیست ها رهبرانی هستند که می توانند احساسات مردم را به همراه وعده هایی برای “رسیدن فوری” به اهداف آن ها بیانگیزانند تا در مقابل نخبگانی بایستند که در سنای یونانی و رمی یا پارلمان های جدید به جای مردم تصمیم می گیرند.
نگرانی ای که مارکس و انگلس به آن اشاره کردند، در نگاه پژوهشگرانی مانند ماکس وبر هم ادامه پیدا کرد. وبر در اثر معروف خود، سیاست به مثابه شغل ، در ۱۹۱۹ با بررسی تحول در نمونه انگلیسی قرن نوزدهمی سیستم نمایندگی پارلمانی خیلی زود دریافت که دموکراسی پارلمانی می تواند تحت تاثیر رهبران کاریزماتیکی که از توانایی تحریک مردم برخوردارند به سویی دیگر بچرخد و به راهی برای رسیدن به دیکتاتوری اکثریت بیفتد. همان پدیده ای که تونی بلر از آن برای قانع کردن پارلمان به جنگ علیه عراق بهره برد.
مطالعات پس از یونسکو و گلنر به تدریج تمایز میان دو نوع پوپولیسم یا عوام گرایی را مشخص ساخت. نوعی از پوپولیسم که بیشترعوام گرایی پیشاسرمایه داری است و ریشه در جنبش های روستایی و دهقانی دارد، یا جنبش های اجتماعی و سیاسی که به تعبیر مارکس جنبش های “خرده بورژوا” توصیف می شود. و نوع دیگر، پوپولیسم سیاسی که اشاره ای است به پوپولیسم یا عوام گرایی که همزاد دموکراسی لیبرال و دموکراسی مبتنی بر نمایندگی است.
بنا بر مطالعات تازه، پوپولیسم تنها سایه ناخواسته دموکراسی یا شبحی از آن نیست بلکه پیوندی جدایی ناپذیر با دموکراسی دارد. این پیوند تازه از درکی متفاوت از مفهوم مردم جان می گیرد. اگر در تعریف مدرن لیبرال از جامعه سرمایه داری و تجدد اروپایی، به مردم به مثابه شهروندان در پناه قانون نگریسته می شود و اگر در تعبیر مارکس مردم به طبقات تقسیم می شوند، پوپولیسم جدید می کوشد مردم را به عنوان کلیت همگنی توصیف کند که دارای اراده مشخصی است که توسط رهبران کاریزماتیک بیان می شود.
پوپولیست های نوین، که دیگر تنها خاص مناطقی مانند آمریکای لاتین نیستند و در دهه های اخیر بر سیاست اروپای غربی هم تسلط یافته اند، مردم را به عنوان گروهی همگن توصیف می کنند و با نادیده گرفتن تمایز واقعی در موقعیت اجتماعی و طبقاتی یا منافع آن ها، از اهداف مشترکی سخن می گویند که معمولا در ضدیت با نخبگان حاکم ترسیم می شود تا طبقات پایین را علیه نخبگانی برانگیزد که به عنوان دشمن مردم نمایانده می شوند.
بررسی های تازه در باره پوپولیسم بر سه عامل، به عنوان زمینه های رشد آن، اتفاق نظر دارند: اول گستردگی گروه های اجتماعی فقیر و محروم یا با احساس محرومیت نهادینه شده، دوم ضعف یا بی ثباتی نهادهای مدنی و سیاسی در جامعه و سوم وجود رهبران کاریزماتیکی که می توانند زبان یا نشانه شناسی انگیزاندن توده ها را به کار گیرند؛ کاریزمایی که از سوی منتقدان به عنوان “کاریزمای سیاه” توصیف می شود.
پژوهشگران همچنین بر این نکته تاکید می کنند که معمولا جنبش های پوپولیستی بسیج نیروهای خود را در مخالفت با فساد حاکم بر یک سیستم سیاسی انجام می دهند. به ویژه در مواردی مانند آنچه در دهه های اخیر در امریکای لاتین رخ داده است، رهبران پوپولیست از ناتوانی دولت های لیبرال در پیشبرد موفقیت آمیز برنامه های خصوصی سازی و استفاده از مناسبات بازار جهانی برای حل مساله فقر و بیکاری استفاده می کنند تا سیاست را به سوی برنامه های برابری طلبانه سوق دهند. این رهبران امید به حل فوری بحران ها یا نابرابری های اجتماعی را می انگیزانند و می توانند ماشین دموکراسی را درست در جهت عکس به کار گیرند: به کار گیری دموکراسی برای حذف سیستم نمایندگی و تحمیل برنامه های خود به نام اکثریت مردم.
پژوهشگران مارکسیست و لیبرال، هر دو بر این نکته تاکید دارند که پوپولیست ها به طور متناوب از شعارهای چپ گرایانه یا شعارهای راست افراطی –ـ گاه همزمان ـ– بهره می گیرند تا مردم را با خود همراه کنند. در مواردی مانند آمریکای لاتین و در تازه ترین نمونه معروف آن، ونزوئلای چاوز، این جنبش چندین طبقه را در بر می گیرد؛ در حالی که در مرکز این جنبش چند طبقه ای مطالبات طبقه کارگر قرار دارد. و در مواردی مانند آنچه در ایران در دوره احمدی نژاد رخ داده است، شعارهای فرا طبقه ای داده می شود که شعارهای سوسیالیستی را از مرکز خواسته ها خارج می کند.
دو نمونه احمدی نژاد و چاوز نشان می دهد که پدیده پوپولیسم پدیده ای جهانی است که زاییده مناسبات تازه جهانی شدن و اشکال تازه سرمایه داری جهانی است. سرمایه داری جهانی که مناسبات میان شمال و جنوب یا مرکز و پیرامون یا جهان غنی و جهان فقیر را به سطحی تازه رسانده است. ابعاد تازه بازار جهانی نفت سبب شده است تا اقتصاد و موقعیت کشورهای توسعه یافته ای مانند آمریکا و اروپای غربی به موقعیت کشورهای در حال توسعه ای مانند ایران و ونزوئلا پیوند بخورد. جنبه دیگری که اشتراک و همراهی و همزمانی میان چاوزیسم و احمدی نژادیسم را توضیح می دهد، زمینه های مشابه اجتماعی در دو کشور است. درست در نقطه مقابل این شباهت ها تفاوت هایی هست که مسیر و رفتار این دو طیف پوپولیست را متفاوت می سازد.
احمدی نژاد و چاوز، به نظر من، به عنوان دو نمونه از پوپولیسم سیاسی، از آن رو برای ناظران امور ایران و فعالان دموکراسی طلب در ایران اهمیت دارند که بدون نگاه به آن نمی توانند ریشه ها و مسیر تحول احمدی نژادیسم را در ایران دریابند.
اگر چاوز از یک زمینه سوسیالیستی و سکولار به سوی پوپولیسم گرایید و نوعی سوسیالیسم نفتی را دنبال کرد، احمدی نژاد از زمینه باورهای افراطی مذهبی، مانند برنامه ریزی برای ظهور امام زمان استفاده کرده است تا انگیزه های تبلیغاتی لازم برای تحریک و بسیج هواداران را ایجاد کند.
چاوز از دنیای سیاست رفت اما احمدی نژاد همچنان عنصری مهم در سیاست ایران است. نه به این دلیل که برنامه های اقتصادی یا اجتماعی مهمی دارد، به این دلیل که نمونه ای از پوپولیسمی است که به نظر نمی رسد به این زودی از فضای سیاسی ایران رخت بربندد. دوگانه سیاسی رقابت میان ولی فقیه از یک سو و جناح های اصلاح طلب و میانه رو از سوی دیگر، اکنون به یک سه گانه سیاسی مبدل شده است که تحلیل امکانات رسیدن به دموکراسی را در ایران دگرگون می کند. دورنمای انتخابات در ایران را باید بر مبنای دورنمای رشد پوپولیسم مذهبی تحلیل کرد که شرایط تداوم آن در ایران همچنان مهیاست.