در گفت و گو با بی بی کسرایی
سیاوش کسرایی: یک دور تمام…..
پیش درآمد
سیاوش کسرایی را پیش از این با منظومه “آرش کمانگیر” می شناختم و شعر “غزل برای درخت” او را بسیار می پسندیدم و همیشه جزو شعرهای محبوب من بوده و هست :“تو قامت بلند تمنایی ای درخت…. “. او نیز همچون بسیاری از بزرگان شعر و ادب معاصر پایان سرنوشتش در جایی غیر از ایران رقم خورده بود واز این نظر برای من، که چند سالی است روی این موضوع تحقیق می کنم، همیشه از جمله شخصیت هایی بود که دوست داشتم روی آن بیشتر تمرکز و مطالعه کنم.
بعد از سفر عجیب و غریب به اتریش و شهر وین (به لطف هواپیمایی ایران ایر و هواپیماهای قدیمی فاقد مه شکن و عدم اجازه به هواپیما برای نشستن در فرودگاه پاریس) و دیدار از مزار سیاوش و نیز خواندن متنی که به نقل از “بی بی کسرایی” دختر سیاوش کسرایی در بی بی سی منتشر شده بود خیلی دوست داشتم که در مورد جزئیات زندگی او در سال های بعد از هجرت او بیشتر بدانم.
خوشبختانه فرصت دیدار و گفتگو با بی بی کسرایی دست داد. نیمه های شب از لس آنجلس به سمت سن دیه گو حرکت کردم. ساعتی در اورنج کانتی توقف کردم و سر موعد مقرر با او به گفت وگو نشستم.
تمرکزدر این گفت وگو روی احوال شاعر در دوران بعد از هجرت است و تا حد امکان از ورود به سئوال های سیاسی یرهیز شده است و تا حد امکان تلاش کرده ام گفتگو صرفا بر موضوع ادبیات و شعر و احوال شاعر متمرکز باشد و بی بی کسرایی نیز با لطف و بزرگواری و حوصله زیاد تلاش کرده به پرسش ها پاسخ دهد.
حسن این گفتگو آنجاست که بی بی کسرایی در مورد پرسش هایی که جواب آن را به صورت دقیق نمی داند یا مطئن نیست صادقانه و شفاف حرف می زند و تلاش زیادی می کند تا از حافظه اش برای دادن پاسخ های معتبر و دقیق کمک بگیرد.
در اواخر گفت وگو، همسر سیاوش کسرایی(مهری نوذری) که فکر می کردم در وین است، وارد شد. به ماپیوست برای اولین بار نکات جالبی را در باره همسرش مطرح کرد. انتشار این گفت وگو رابه وقت دیگری واگذشته ام و حرف های بی بی کسرایی د رچند برش از نظرتان می گذردد
برش اول : ازتولد تا دانشگاه
سیاوش کسرایی اصالتاً اهل کجا بود و دوران کودکی و نوجوانی خود را در کجا سپری کرد؟
پدرم اصالتاً اصفهانی است و متولد این شهر اما تمام دوران کودکی و نوجوانی خود را در تهران سپری کرد.
پدر سیاوش در اصفهان چه می کرد ؟
پدر و عموی سیاوش در فرمانداری اصفهان به شغل دیوانی و اداری مشغول بودند.
سیاوش چند برادر و خواهر دارد ؟
خانواده کسرایی 5 فرزند داشت. پدرم سه برادر و یک خواهر داشت و سومین فرزند خانواده بود.
خانواده سیاوش در دوران کودکی و نوجوانی او کجای تهران ساکن بودند ؟
بعد از ورود به تهران در پشت مجلس شورای ملی ساکن شدند.
تحصیلات ابتدایی سیاوش در کجا طی شد ؟
تحصیلات ابتدایی در مدرسه ای به نام ادب و بعد برای دوره دبیرستان ابتدا به مدرسه نظام رفت و سپس دارلفنون.
سیاوش کسرایی در چه رشته ای تحصیل کرد و تا چه مقطعی ادامه تحصیل داد؟
پدرم در رشته حقوق وارد دانشگاه شد و تا مقطع لیسانس ادامه تحصیل داد اما به خاطر تز پایانی خود که ظاهرا درباره جنبش کارگری بود، دچار مشکل شد و امکان دفاع از تز خود را پیدا نکرد.
در دانشگاه با چه کسانی همدروه بود ؟
پدرم با خیلی از شخصیت های مهم سال های بعد دوران پهلوی و تاریخ ایران از جمله داریوش فروهر، داریوش همایون و حتی خیلی از وزرای دوره شاه نظیر دکتر عبد المجید مجیدی و دکترباقر عالیخانی همدوره بود.
مشخصاً ارتباط سیاوش با داریوش فروهر علی رغم اینکه در سال های بعد در دو مسیر مختلف از نظر عقیده و مرام سیاسی قرار گرفتند، چگونه بود؟
بین پدر و داریوش فروهر از دوران دانشگاه ارتباط و دوستی عمیقی بوجود آمد و این دوستی تا سال های سال ادامه داشت. در تظاهرات اوایل انقلاب، که در مواردی خطر تیراندازی و حمله به مردم نیز وجود داشت، پدرم و داریوش فروهر دوشادوش هم در تظاهرات مختلف شرکت می کردند و دوستی بین این دو بسیار صمیمی و عمیق بود. و تا آنجایی که می دانم این دوستی تا پایان عمر پدرم ادامه داشت و بعد از درگذشت این دو بزرگوار نیز همچنان ارتباط دوستی و خانوادگی ما ادامه دارد. همین چند وقت پیش بود که مادرم از وین تماس گرفت و گفت پرستو فروهر دختر داریوش به او سرزده است. باز به خاطر می آورم بعد از فوت پدرم و جریانانی که در برگزاری مراسم بزرگداشت و ترحیم او برگزار شد، پروانه فروهر همسر داریوش با شجاعت با برخی رسانه ها در مورد پدرم صحبت کرد.
بین داریوش فروهر و سیاوش کسرایی در طول سال های بعد از هجرت نامه نگاری و مکاتباتی وجود داشته یا خیر ؟
به صورت دقیق در این مورد اطلاع ندارم اما خوب در طول سال های اقامت سیاوش در افغانستان و مسکو محدویت های مکاتباتی زیادی وجود داشت اما یقین دارم که ارتباط بین این دو با پیغام و پسغام وجود داشته است.
برش دوم : سیاوش و نیما
مرتضی کیوان، هوشنگ ابتهاج و سیاوش هر سه از مکتب نیما برخاسته اند. شما فکر می کنید پدرتان در شعر تا چه حد از نیما تأثیر گرفت و تا پایان دوران فعالیت ادبی اش آیا توانست سبک و روش خاصی در سرایش شعر برای خودش پیدا کند به نوعی که بتوان شعر او را از شعر نیمایی متمایز کرد ؟
من متخصص شعر فارسی نیستم و گمانم این است که این کار از عهده محققان و ادیبان فارسی بر می آید و اظهار نظر من شاید زیاد تخصصی نباشد بنابراین نمی توانم بگویم که از میان این ها کدامشان شاگرد خلف نیما بود اما چیزی که می دانم این است که پدرم همیشه خودش را شاگرد نیما می دانست همچنان که خودش را شاگرد ملک الشعرای بهار نیزمی دانست. پدرم تا به آخر به مکتب نیما و شعر نیمایی وفادار باقی ماند البته سیاوش به شعر کلاسیک نیز علاقه وافری داشت. اما لازم است یه این نکته هم اشاره کمنم همچنان که من از دوستان پدرم بارها شنیده ام، نیما نیز علاقه خاصی به سیاوش داشت.
مستنداتی دقیق تری در این باره دارید ؟
نیما به پدرم علاقه خاصی داشت و حتی نامه ای دوستانه نیز برای پدرم نوشته بود که متاسفانه در جریان وقایع 28 مرداد توسط مادربزرگم به خاطر احساس خطر سوزانده شد. در این نامه که نیما خطاب به سیاوش نوشته او را با نام مستعار آن زمان پدرم “کولی” خطاب کرده بود و نوشته ای با این مضمون برای سیاوش مکتوب کرده بود که :“کولی جان تو همچون روح خودم در من دخول و خروج می کنی “(نقل به مضمون)همچنین نیما شعری دارد برای سیاوش :
شب قصه زمه می دهد با من ساز
صبح از در عشوه قهر دارد آغاز
کولی صفتیش بین و هر جا که روم
چون سایه به هم پایم می باید باز
در طول سال ها فعالیت هنری و شاعری آیا سیاوش کسرایی به لحن و زبان خاص و منحصر به فرد و متمایز کننده ای رسید ؟
خوب مشخصاً وقتی کسی بیش از نیم قرن و به صورت جدی و حرفه ای در حوزه شعر فعالیت می کند پس از سال ها فعالیت به لحن و سبک و زبان خاص و متمایز کننده ای می رسد و حتی سبک و سیاق شعری را که برگزیده در طول سال ها فعالیت ارتقا می دهد.
آیا خاطره جالب دیگری از رابطه نیما و سیاوش شنیده اید ؟
پدرم کمی دیر ازدواج کرد و بنابراین در دوران نیما من به دنیا نیامده بودم، اما خوب بارها در مورد سرزدن های مکرر پدرم به خانه نیما و عالیه خانم چیزهای زیادی را به صورت پراکنده شنیده ام. اما الان چیز مشخصی به ذهنم نمی آید. من از دوران کودکی به خاطر موقعیت خانوادگیم با بسیاری از بزرگان شعر و ادب فارسی در ارتباط و رفت و آمد بودم و بنابراین با کسانی که از دور به یک شاعر نگاه می کنند کمی نگاهم فرق می کند. از دوران کودکی ام خاطرات بسیار زیادی از رفت و آمد و سلوک و منش و رفتار بزرگانی مثل شاملو و نادر پور و بسیاری دیگر به خاطر دارم اما به خاطر نوع ارتباط و ویژگی های خاصی که طبیعتامرا از یک فرد معمولی متمایز می کند، علاقمند نیستم بسیاری از حرمت ها شکسته شود و به همین دلیل دوست دارم تا حد امکان این خاطرات به صورت شخصی باقی بماند. من گمان می کنم به خاطر شرایط خانوادگی ام مصاحبت با این بزرگواران نوعی لطف و موهبتی بوده که به من ارزانی شده است. اما روی هم رفته می توانم بگویم خاطرات بسیار بسیار زیاد با نمک و البته بی نمک از خیلی از دوستان پدرم به خاطر دارم.
دوستی پدرتان با مرتضی کیوان تا چه حدی بود ؟ مرتضی کیوان تا تأثیری روی سیاوش و همدوره ای های پدرتان گذاشته بود ؟
من مرتضی کیوان را هیچوقت ندیده ام، اما همسرش پوری سلطانی را دیده ام و امیدوارم همیشه سلامت و پاینده باشند. پوری برای ما همیشه حکم یک عمه عزیز را داشته و دارد. من از کودکی به صورت مرتب شاهد حضور گرم پوری سلطانی در خانواده بودم و باز شاهد بودم هر بار که اسمی از مرتضی به میان می آید، بلافاصله اشک در چشم پدرم و سایر دوستانش جمع می شود و بغض می کنند. ما اغلب پنجشنبه یا جمعه ها به باغ پوری سلطانی در زردبند می رفتیم و در تمام این سر زدن ها یکی از برنامه های مستمر ما سرزدن به مزار مرتضی کیوان بود که از باغ زردبند فاصله چندانی نداشت و ما این مسیر را معمولا پیاده می رفتیم. خوب من این خاطرات پراکنده را از کیوان بدون اینکه دیده باشم، دارم. اما واقعیت این است که کیوان برای پدرم و دوستان حکم یک برادر عزیز را داشت. کیوان و پدرم رابطه دوستی عمیقی پیدا شد. کیوان و پدرم دو رفیق جدا نشدنی بودند و به قول آقای ابتهاج که می گفت هر وقت سیاوش را جایی دعوت می کردند می دانستند که ما چند تا با هم هستیم و حتماً با هم در مراسم یا برنامه حاضر می شویم.
اما یک چیز جالب دیگر هم در مورد آشنایی پدرم و کیوان به یاد دارم. پدرم کیوان و پوری سلطانی را به عروسی عمویم دعوت می کند و این دو در مراسم عروسی عموی من برای اولین بار و از طریق پدرم با یکدیگر آشنا می شوند و در نهایت این آشنایی به ازدواج این دو می انجامد.
کیوان کاریزما داشت یا مرگ تراژدیک او باعث شده بود که اینچنین روی سیاوش و ابتهاج و شاملو و دیگران تأثیر گذار باشد و تا سال ها بعد از مرگش همچنان از او یاد می کنند؟
سئوال بسیار جالبی است و پاسخ من به این سئوال هر دو مورد است. یعنی اینکه کاریزمای کیوان و مرگ تراژدیکش رویشان تأثیر عمیقی برجای گذاشته بود. این شاعران بزرگ ارتباطی بسیار عمیق و دوستانه با یکدیگر داشتند و با علائق مشترک حلقه دور نیما را شکل داده بودند و به قول خودشان حیثیت مشترک داشتند. وقتی یکی از ایشان شعری می سرود به دیگری نشان می داد و نظر می خواست و بینشان بحث جدل های شعری زیادی وجود داشت و همیشه مخالف و موافق بین خودشان از کاری دفاع می کرد و یا کاری را نقد می کرد. پدرم همیشه و تا پایان عمرش –تاکید می کنم تا آخرین روزهای زندگیش – این پیوند و دوستی را فراموش نکرد.
برداشت من از صحبت ها و یادکردهای مکرر پدرم این است که مرتضی کیوان شخصیتی کاریزماتیک و به شدت پایبند رفاقت به اصطلاح رفیق باز داشت و چون تمایلات مشترک زیادی باپدرم داشت، فعالیتشان را در شعر با هم شروع کرده بودند، در زندگی خانوادگی نیز ارتباط عمیقی داشتند و همانطور که گفتم پدرم باعث آشنایی کیوان با همسرش شده بود، مرگ او برایش بسیار تأثیر گذار بود. کیوان یک شاعر جوان بود که به جوخه اعدام سپرده شد و چنین مرگ تراژدیک و پایان غم انگیز نیز بر روی دوستان شاعرش تأثیر عمیقی گذاشت.
کیوان به سبب جوانی و مرگ زود هنگامش آثار شعری چندانی از خود به یادگار باقی نگذاشته است. چیزی در مورد توانایی شعری او و اینکه اگر باقی می ماند در شعر چه جایگاهی پیدا می کرد از پدرتان و یا دوستان شاعرش شنیده بودید؟
حتماً چنین بحث هایی در مورد کیوان بین پدرم و دوستانش درگرفته، اما آن موقع من سنم کم بود و بعدها هم کم پیش آمد که در این مورد با او صحبت کنم. صادقانه بگویم که گاهی وقت ها خیلی افسوس می خورم که چرا بعدها که بزرگتر شدم در مورد خیلی چیزها از پدرم سئوال نکردم.
یقیناً اگر آگاهی امروزم را داشتم و اینچنین زندگیمان در تلاطم نبود شاید فرصت مناسبی پیدا می کردم برای طرح سئوال های مهمی مثل این مورد. در مورد این سئوال فکر می کنم در حال حاضر تنها کسی که می تواند پاسخ در خور و شایسته ای داشته باشد، کسی مثل آقای ابتهاج (سایه) است.
همسر کیوان اکنون چه وضعیتی دارد ؟
پوری سلطانی کتابدار بسیار خوبی است و بیش از چهار دهه در این حوزه به صورت تخصص و با عشق و علاقه زیاد کار کرده است. اکنون دوران بازنشستگی خود را می گذراند و در تهران زندگی می کند. بعد از مرتضی هیچ وقت ازدواج نکرد و فرزندی هم ندارد و خوشبختانه هنوز با این زن دوست داشتنی در ارتباط هستیم.
برش سوم: کسرایی در فاصله28 مرداد تا 1357
در فاصله کودتای بیست و هشت مرداد تا انقلاب 57 پدرتان از نظر فعالیت حرفه ای چه وضعیتی داشت و چه می کرد ؟
من از سال هایی که نسبتاً بزرگ شده بودم و می دانستم داستان از چه قرار است می توانم صحبت کنم. چیزی که من می دانم در اغلب این مدت پدرم ممنوع القلم و ممنوع الفعالیت بود یعنی از روزی که شعر “یونانی” در روزنامه کیهان منتشر شد، مشکلات او شروع شد. سیاوش در انتهای این شعر گفته بود :“وطنم قلب من است… قلب من زندانی است ” و همین شعر باعث ممنوع القلم شدن او تا زمان انقلاب شد و تا جایی که من می دانم ممنوع الخروج بود و ابتدا بانک ساختمانی رفت و رئیس دفتر مدیرعامل آنجا شده که بعدها به وزارت آبادانی و مسکن تغییر نام یافت وبعدها او در این وزارتخانه متولی یک شغل اداری بود و کارمند عالیرتبه بود. جالب اینکه در آن مقطع وزیر مسکن از هم دوره ای ها و همکلاسی های پدرم بود، اما میانه خوبی با پدرم نداشت و پدرم بارها در این مجموعه در اختیار کارگزینی قرار می گرفت. مدت دو سالی هم با گروه صنعتی بهشهر همکاری می کرد.
پدرم در سازمان مسکن هیچ وقت منشی نداشت، رانندگی نمی کرد و هر روز با سرعت و تعجیل زیاد سعی می کرد کارها و وظایف محوله را به سرعت و تند و تیز و منظم انجام دهد تا برای عصر فرصت کافی برای کارهای شخصی خودش داشته باشد. عصرها دفتر کار پدرم پاتوق دوستان اهل قلم او بود و هر کس سیاوش کسرایی را می خواست ببیند معمولا عصرها به این دفتر سری می زد و تمام دیدارهای پدرم در این مقطع اغلب در این دفتر اتفاق می افتاد. نکته جالب اینکه دوستان پدرم بارها به جد و شوخی می گفتند که ممکن است در دفتر او شنود کار گذاشته باشند و او از این مسئله به شوخی می گذشت و می گفت مهم نیست من که با شما حرف خاصی نمی زنم.
از نظر معیشتی وضع شما چطور بود ؟
از نظر معیشتی یک وضع بسیار معمولی داشتیم و این را دوست دارم بگویم که واقعا اگر تلاش و کوشش مادرم نبود، ممکن نبود چرخ زندگی ما به راحتی بچرخد. همیشه همه از پدر من می پرسند و از نقش مادرم در زندگی خانوادگی ما کمتر می دانند. من می خواهم بگویم که مادرم در خانواده ما نقش بسیار مهمی را ایفا کرد. پدرم به شوخی به ما می گفت اگر مادرتان نبود شاید من هم یکی از شاعران پشت مسجد شاه می شدم و مجبور بودم برای دیگران نامه بنویسم.
در مورد تولد آرش کمانگیر چیزی می دانید ؟
تولد آرش قبل از تولد من است و من همیشه به شوخی می گویم که آرش برادر بزرگتر ماست و ما همیشه زیر سایه آرش زندگی کرده ایم. تولد آرش در یک موقعیت تاریخی تلخ صورت گرفت. مقطعی که خسرو روزبه را تازه اعدام کرده بودند و مردم ایران دوره تلخی را بعد از کودتا تجربه می کردند. پدرم بعد از کودتا مدت کوتاهی بازداشت اما زود آزاد شد. دوستان پدرم تعریف می کردند که در این مقطع برادر پدرم در زندان بود و پدرم نیز اغلب خانه نشین بود و زیر کرسی چمباتمه می زد و نمی توانست از خانه خارج شود و بسیار افسرده خاطر بود و مادربزرگم زمان صرف غذا، سینی غذایی آماده می کرد و پشت اتاقش می گذاشت و او گاه غذا را می خورد و خیلی از مواقع نیز اشتهایی به غذا نداشت و راحت نمی توانست بخوابد.
مادربزرگم اهل ادبیات و شعر کلاسیک بود، اما از نظر فکری به پدرم اصلاً شبیه نبود. یک روز که در اتاق پدرم را می زند، پدر او را به اتاق دعوت می کند. “خانم” از سیاوش می خواهد که شعرش را برای او بخواند. سیاوش از این کار امتناع می کند و می گوید : نه خانم جان شما از این شعرها دوست ندارید” و مادربزرگ برای اینکه از او دلجویی کند می گوید:” بخوان دوست دارم. “
پدرم وقتی اصرار مادرش را می بیند می گوید:” باشه یک جایی از شعرم را می خوانم که شاید خوشتان بیاید. “ و بعد این قسمت را می خواند :
«آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش،
رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه،
خاموش است و خاموشی گناه ماست. »
شعر که به اینجا که می رسد مادربزرگم بلند می شود تا از اتاق خارج شود و به شوخی به او می گوید :“مادر جان تو خُل شدی. این زندگی کجاش زیباست ؟”
در حقیقت این مجموعه در یک دوران سیاه تاریخی سروده شده و همین نگاه مثبت و زیبای پدرم به زندگی برای مادربزرگم تعجب برانگیز شده بود و این نوع نگاه و لایت موتیو پدرم همیشه و در تمام عمر وحتی در سال های تلخ هجرت نیز همراه او بود.
آیا در سال های اولیه تولد “آرش” هم اینقدر مجادله و بحث درباره آن وجود داشت ؟
من فکر می کنم که این بحث ها و مجادلات در سال های اول بعد از سرودن این مجموعه نسبت به امروز خیلی بیشتر و چالش برانگیز تر بود. در حال حاضر احساس می کنم که آرش در فضای ادبیات ایران جای خودش را باز کرده و با مخاطبان به خوبی ارتباط برقرار کرده است و مردم آن را به خوبی پذیرفته اند. آرش در سال های اولیه خلقش حرف و حدیث بسیاری را از نظر مضمون، چرایی و حتی وزن برانگیخت. خیلی ها مخالف آرش بوند و عده ای نیز آن را کاری خوب و سترگ می دانستند. اما در نهایت به نظرم مهم این بود که مردم ایران، آرش را به فرزندی قبول کردند و جای خوبی به این مجموعه در آرشیو ادبیات معاصر دادند و این میراث توسط مردم به خوبی حفظ شد تا به نسل معاصر و جوانان امروز رسید و من خوشحالم که می بینم جوانان با علاقه فراوان آرش را می خوانند و از آن لذت می برند.
مجموعه “به سرخی آتش، به طعم دود” چگونه شکل گرفت؟
این مجموعه قبل از انقلاب متولد شد و با اسم مستعار “شبان بزرگ امید” نخستین بار در خارج از کشور منتشر شد و سپس در ایران توزیع و پخش شد. این مجموعه در دوران اوج مبارزات چریکی و خانه به خانه متولد شد و با وجود اینکه پدر من زیاد موافق مبارزات چریکی نبود ولی شعر در ستایش شجاعت و شهامت مبارزانی چون رضایی ها و جزنی ها و کسانی بود جان و جوانیشان را در دست گرفته بودند و به خاطر آرمانشان مبارزه می کردند. پدرم علی رغم ستایش این آمان خواهی هیچوقت طرفدار چنین مشی و روشی نبود :
ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
تخلص “شبان بزرگ امید ” به چه دلیل توسط سیاوش انتخاب شد ؟
واژه های “بزرگ” و “امید” که معنای مشخص و روشنی داشت و با روحیه خاص پدرم و امید او به آینده سازگاری داشت اما محل مجادله شاید واژه “شبان” باشد که به معنی “چوپان ” است. یعنی چوپانی که به آینده امید بسیاری بسته است در واقع در این تخلص در انتهای کلمه بزرگ اگر یک علامت سکون بگذاریم می شود همان چیزی که منظور شاعر بود.
برش چهارم : سیاوش و انقلاب
به اعتقاد شما انقلاب چه تأثیری بر فضای روشنفکرانی مثل اهالی قلم گذاشت ؟
خیلی خیلی تأثیر گذار بود. اکنون که سال ها از آن دوران گذشته و به گذشته نگاه می کنم متوجه این تأثیرات می شوم. خیلی از جوانان امروز در ایران آن روزها را به خاطر نمی آوردند و اصلا شاید به دنیا نیامده بودند. همه فکر می کنند که انقلاب محصول فکر و اندیشه و تولید چند روشنفکر بود در حالیکه من در دوران نوجوانی شاهد وقوع انقلاب بودم و فشار و جهش مردم را از نزدیک شاهد بودم. انقلاب توسط مردم صورت گرفت و صف های میلیونی که من در تظاهرات ها شاهد بودم را مردم رقم زدند و از نظر من محصول هیچ روشنفکری نبود. گمان می کنم زور انقلاب آنقدر زیاد بود که روح تازه ای را به کالبد و جان روشنفکری دمید و آنها را برای تغییر و دگرگونی امیدوار کرد.
انقلاب به عنوان یکی از مهمترین وقایع دوران حیات کسرایی روی شعر سیاوش چه تأثیری گذاشت ؟
پدرم در اغلب تظاهرات مهم پیش از انقلاب شرکت می کرد و در خیلی از این تظاهرات ها من و مادرم نیز او را همراهی می کردیم. در خیلی از مواقع دوستان پدرم به خاطر حمله و خطر تیراندازی ایشان را از رفتن منع می کردند، ولی پدر و مادرم می گفتند خون ما که از دیگران رنگین تر نیست. خاطرم هست در تظاهرات بزرگ منجر به حادثه میدان ژاله پدر و مادرم شرکت داشتند و پیش از حضور در این تظاهرات حتی دستخطی نوشته بودند و ما را به دوستان خانوادگی سپرده بودند تا با اطمینان خاطر در تظاهرات حضور یابند.
همه این مشارکت ها و شاهد بودن بر قتل و کشته شدن مردم در تظاهرات به شدت سیاوش را دگرگون می کرد و روی او تأثیر گذار بود و بعد از تظاهرات و بازگشتش به خانه شاهد بودم چشمانش قرمز است. تأثیرات ناشی از فضای انقلاب منجر به تولد شعرهای زیادی شد که در مجموعه ای با عنوان “از قرق تا خروسخوان” بعد از انقلاب منتشر شد. این مجموعه شعر به دوران مبارزات انقلابی مردم اشاره دارد و از حکومت نظامی و اعتصابات شروع می شود و پایانش با حادثه خونین میدان ژاله است جایی که سیاوش می نویسد :
“ژاله شد، ژاله شد/ژاله چون شد؟
ژاله خون ژاله دریای خون شد/خون جنون خون جنون”
شعر وحدت یا والاپیامدار چه زمانی سروده شد ؟
در همان اوایل انقلاب سروده شد. من خودم گمان می کردم که این شعر بعد از انقلاب و دیدار اعضای کانون نویسندگان با آیت الله خمینی سروده شده است، اما بعدها بیشتر تحقیق کردم و متوجه شدم گویا دیداری با بازرگان قبل از انقلاب صورت گرفته بود. مهندس بازرگان چپی ها را نجس می دانست و وقتی که اینها را ملاقات کرده گویا سرش را برگردانده و رویش را به سمت دیگر کرده است.
والا پیامدار بر اساس حدیث نبوی “الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم ” و مفهوم بزرگ این حدیث سروده شد پدرم در این ترانه خطاب به پیامبر اسلام پرسشگونه می پرسد در زیر چتر عبایش جایی برای کسی که اهل کفر است اما ظلم دیده وجود دارد و در واقع هدف او طرح این پرسش بوده است. به اعتقاد من خیلی از شنوندگان این شعر هنوز مفهوم واقعی آن را نفهمیده اند.
این تفسیر تعبیر خودتان از این شعر است یا از کسی شنیده اید ؟
خیر، من این تعبیر را از خود پدرم شنیدم.
چه اتفاقی افتاد که منفرد زاده تصمیم گرفت بر این شعر آهنگی بسازد و فرهاد آن را خواند ؟
آن موقع روزهای اوج انقلاب بود. پدرم از سال ها پیش از این منفرد زاده را می شناخت و ما با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم و در روزهای اوج انقلاب هر کسی با هر عقیده و مرامی که داشت، دوست داشت کاری بکند و این موسیقی هم بر اساس همین اعتقاد شکل گرفت. پدرم در روزهای اوج انقلاب برخی از اشعار خود را برای اسفندریار می خواند و او از بین این اشعار تعدادی را برای ساخت آهنگ و موسیقی متناسب با شرایط آن روزها انتخاب می کرد. حتی زمانی که بحث جمهوری پیش آمد و نیاز به یک سرود برای جمهوری مطرح بود هم روی این موضوع با یکدیگر روی این موضوع همکاری داشتند.
بعد از انقلاب، پدرتان از نظر معیشتی چگونه روزگارش را می گذراند ؟
این یک دوره 5 ساله است. پدرم قبل از انقلاب از وزارت مسکن بازخرید شد. زمانی که در وزارت مسکن برای عضویت در حزب رستاخیز فرم هایی را برای امضا آورده بودند، پدرم از امضای آن سر باز زد و این اتفاق سه بار تکرار شد و پدرم در هر سه بار روی فرم ها نوشته بود :“دلم گواهی نمی دهد. “بعد از این جریان مجبور به بازنشستگی شد ولی در کار متوقف نشد و مدتی را برای تدریس ادبیات به دانشگاه سیستان بلوچستان رفت و مدتی هم در یکی از دانشگاه های تهران تدریس می کرد. در دوران انقلاب و بعد از آن فعالیت خاصی نداشت و از محل حقوق بازنشستگی و نیز درآمد مادرم زندگی می کردیم.
بعد از پیروزی انقلاب همچنان به فعالیت های نوشتاری خودش ادامه می داد ؟
بله شب های شعر گوته برگزار شد و پدرم در آن حضور داشت و نیز در کانون نویسندگان نیز تا زمانی که قضیه تعلیق پیش آمد حضور داشت و شب ها نیز مرتب می نوشت. همچنین باید یادآوری کنم که در این مقطع خانه ما محل رفت و امد بسیار زیادی بود از گروه ها و دسته های مختلف سیاسی از مجاهدین تا فدایی ها و گروه های مختلف به منزل ما رفت و امد می کردند و به بیان نظرات و دیدگاه های خود با پدرم می پرداختند و این گونه رفت و آمد ها را هر روز شاهد بودیم. حتی بسیاری از هنرمندان و بزرگان موسیقی نظیر شجریان و لطفی نیز در آن مقطع در رفت و آمد به خانه ما بودند.
در فاصله سال های 57 تا 62 چه مجموعه شعرهایی از سیاوش متولد شد ؟
بله به صورت کرونولوژیک همانطور که گفتم ابتدا “از قرق تا خروسخوان” و بعد”آمریکا، آمریکا”و سپس “تراشه های تبر” منتشر شد و سال های بعد از آن هم “هوای آفتاب” و “مهره سرخ ” منتشر شد.
برش پنجم :سیاوش خروج و خارج از ایران
کسرایی چگونه و از چه طریقی از ایران خارج شد ؟
خروج کسرایی از ایران مدیون هوش و درایت مادرم بود. بعد از یورش اول که در 17 بهمن 1361به همفکران سیاوش صورت گرفت، پدرم مدتی دستگیر و سپس آزاد شد. تا اینکه یورش دوم در اردیبهشت 62اتفاق افتاد و به خانه ما نیز برای دستگیری پدرم مراجعه کردند. ما قرار بود به خانه مادربزرگم برویم و رفته بودیم به خانه تا مقداری وسائل برداریم و با کسانی که برای دستگیری او آمده بودند مواجه شدیم. پدرم در آن زمان بطور کاملا اتفاقی در خانه نبود. من از طریق بالکن شماره تلفن مادربزرگم را به همسایه مان دادم تا موضوع را به مادربزرگم اطلاع دهد. پدرم به خانه برنگشت و به کمک دوستی سه ماه مخفیانه زندگی کردو سپس از ایران خارج شد.
دراین مدت ، مادرم به همه می گفت که پدرم را دستگیر کرده اند و ما هیچ خبری از او نداریم. پدرم در جاهای مختلف مخفی بود و بناچار از محلی به محلی می رفت تاوقتی که دیگر جایی برای پنهان شدن نمانده بود، از مادرم تقاضای سیانور کرد. مادرم هم برای اینکه ما را برای شرایط احتماًلی ناگوار آتی آماده کند، در جریانمان گذاشت.
خروج چگونه اتفاق افتاد ؟
مادرم با چند قاچاقچی برای خروج از ایران ارتباط گرفت و سرانجام از بین آنها یکی را برای شروع کار انتخاب کرد.
چرا افغانستان را برای خروج از کشور انتخاب کرد ؟
همه فکر می کنند که این کار دلیل خاصی دارد. مادرم با چند قاچاقچی که درمسیرهای مختلف برای فرار فعالیت می کردند، صحبت کرد و از بین آنها به ناچار، کسی که از همه دروغگو تر و شارلاتان تر بود را انتخاب کرد. این قاچاقچی مدعی بود که در مرز ایران و افغانستان باغ بزرگی دارد که یک درش سمت ایران است و در دیگرش در ان سوی افغانستان و خوب این دروغ شاخدارعجیبی بود ولی به قول مادرم از آن دروغ هایی بود که در آن مقطع و با آن شرایط ما دوست داشتیم باورش کنیم. به هر حال این قاچاقچی موجود عجیب و غریبی بود و در عمل ما دیدیم که اصلاً باغی وجود ندارد و ما مجبور شدیم ساعت ها در بیابان پیاده روی کنیم برای خروج از مرز. ابتدا از تهران به سیستان و بلوچستان رفتیم و آنجا از طریق وانت به جایی نزدیک مرز منتقل شدیم و بعد ساعت ها پیاده روی تا خروج از مرز و سرانجام در شرایطی سخت از مرز عبور کردیم.
زمان خروج شما از ایران چه اتفاقی برای کتابخانه و نوشته های پدرتان بخصوص دست نوشته ها افتاد؟
بخشی از نوشته ها و آلبوم عکس ها و مدارک و تابلوهایی که سهراب سپهری به پدرم هدیه داده بود، به کمک خانواده و ورودشان با خانه با ترفندجمع آوری شد، اما از سرنوشت کتابخانه و دیگر چیزها چیز چندانی نمی دانم.
چیز مهمی در این جابه جایی از بین رفت ؟
بله. کارهای نوشتاری پدرم در مورد نیما از بین رفت. پدرم خیلی تمایل داشت همه کارهای نوشتاریش را با خودش ببرد اما این امکان فراهم نشد چرا که ممکن بود با خطر مواجه شود چون او زیر اسم مستعار یک مهندس از ایران خارج شد و همراه داشتن این دست نوشته ها خطرناک بود.
بعد از ورود به افغانستان چه کاری برای اقامت کردید ؟
ما قصد اقامت در افغانستان را نداشتیم و می خواستیم به جایی مثل فرانسه برویم و در حقیقت گمان می کردیم که اقامت ما در افغانستان خیلی موقت و کوتاه مدت خواهد بود. ما زبان فرانسه را خوب بلد بودیم و در افغانستان نیز مدرک و مستندات مشخص برای احراز هویت نداشتیم اما به خاطر شرایط خاص آن مقطع تاریخی اقامت ما د رافغانستان طولانی شد و سفر به فرانسه صورت نگرفت.
ابتدا در نیمروز و سپس کابل و افغان ها نیز از هیچگونه کمک به ما کوتاهی نمی کردند و میهمان نواز بودند. خیلی ها در آن زمان به افغانستان آمده بودند. آنجا خانه بزرگی که ظاهرا متعلق به برادر پادشاه سابق افغانستان بود، در اختیار ما و چند پناهنده دیگر قرار گرفته بود و به “ قصر نامبر چهار” معروف بود. اصولا دراین مقطع ایرانی هایی که از مرز عبور کرده بودند به صورت چند نفره یا چند خانواده با هم در چنین خانه های بزرگی اسکان داده می شدند.
در افغانستان روزگار را چگونه می گذراندید؟
از بیکاری بسیار اذیت می شدیم و کم حوصله شده بودیم و به همین دلیل همه ما خودمان را در اختیار میزبانانمان قرار داده بودیم تا هر کدام به فراخور تخصص و دانش بتوانیم برای رفع بی حوصلگی و کسالت کاری انجام دهیم. مادرم روی کار جوانانی که از ایران می آمدند تمرکز کرد و کارها و مستندات مورد نیاز برای ورود آنها به دانشگاه را فراهم می کرد و به مشکلات دختران جوان تازه مهاجر رسیدگی می کرد. من هم به خاطر اینکه زبان می دانستم به عنوان مترجم مشغول فعالیت شدم و مدتی هم کار روزنامه نگاری و تدریس زبان فرانسه انجام دادم. پدرم نیز مشغول کارهای نوشتاری خودش بود و با شاعران و اهل ادب افغانستان مرتبط شده بود و در جلسات ایشان شرکت می کرد.
چگونه از افغانستان خارج شدید ؟
من و برادرم و خواهرم از طریق شوروی و در دانشگاه مسکو پذیرش تحصیلی گرفتیم و از افغانستان خارج شدیم و پدر و مادرم در افغانستان ماندند تا اینکه بعد به ما ملحق شدند و به مسکو آمدند. بعد از خروج شوروی از خاک افغانستان خیلی از ایرانی های مهاجر تقسیم بندی شدند و به کشورهای بلوک شرق اروپا مهاجرت کردند. پدر و مادرم نیز با پیشنهاد مهاجرت به آلمان شرقی یا چسلواکی مواجه شدند و ای کاش این کار را کرده بودند، اما چون ما در سنین کم به شوروی آمده بودیم و مدت های زیادی بود که ما را ندیده بودند، ترجیح دادند به خاطر ما به شوروی بیایند.
ورود به شوروی چگونه بود و چکونه در این کشور اسکان یافتند؟
به هنگام خروج از افغانستان، تنها دو بلیت هواپیما برای آنها تهیه شد و آنها را تا خوابگاه دانشجویی ما در مسکو که با برادرم زندگی می کردیم رساندند و بعد تحت حمایت صلیب سرخ شوروی قرار گرفتند و خانه ای به آنها دادند و حقوقی هم به آنها تعلق گرفت که البته بعدها قطع شد. بعدها ما هم از خوابگاه به آنها پیوستیم و من و خواهر و برادرم حقوق ناچیز دانشجویی و کمک هزینه ای را که دریافت می کردیم روی هم می گذاشتیم تا بتوانیم امرار معاش و ضروریات زندگی را تهیه کنیم.
با ایرانی ها هم در ارتباط بودید ؟
در این مقطع تمام ایرانی های آواره و در به در و مهاجر که از باکو یا مینسک به مسکو رسیده بودند به ما سر می زدند و میهمان خانه ما می شدند و با شرایط سخت و دشوار مادی ما باید طوری زندگی را اداره می کردیم که امکان پذیرایی از این میهمانان ناخوانده را هم داشته باشیم.
شما و خواهر و برادرتان در چه رشته ای تحصیل کردید ؟
برادرم در رشته اقتصاد تحصیل کرد و تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در زمینه اقتصاد نفت در کشورهای حوزه اوپک ادامه داد. خواهرم در رشته روانشناسی تا مقطع دکتری ادامه تحصیل داد و من در رشته روزنامه نگاری و تا مقطع فوق لیسانس در مسکو تحصیل کردم و بعد از ان در دانشگاه هاروارد دوباره در مقطع فوق لیسانس در رشته مدیریت تحصیل کردم.
اقامت سیاوش کسرایی در شوروی چقدر طول کشید ؟
پدرم سال 87 میلادی وارد شوروی شد و در سال 95 و بعد از فروپاشی شوروی به اتریش رفت و مدت کوتاهی بعد از ورود به اتریش نیز فوت کرد.
در دوران اقامت در شوروی بیشتر به چه کاری مشغول بود ؟
دوران بسیار سختی بود. از نظر سیاسی خیلی منفعل بود، چون انتقادهایی داشت و صحبت هایی کرد و زیاد از این نظر فعال نبود. بسیار متأثر و ناراحت بود و در شرایط روحی بسیار سختی به سر می برد. پدرم شاهد دوران پروسترویکا و بعد فروپاشی شوروی بود. خیلی چیزها را ما هر روز برای او ترجمه می کردیم و چون انسان متحجری نبود از نزدیک واقعیات را درک و لمس و با افسردگی اوضاع را رصد می کرد. خیلی علاقمند به دانستن بود و مسئولیت پذیر در این مورد و خیلی دوست داشت در مورد اوضاع و شرایط بداند.
کسرایی زبان روسی را یاد گرفت یا با زبان بیگانه بود ؟
پدرم اصلاً به زبان روسی علاقمند نبود و دوست نداشت این زبان را یاد بگیرد. همسایه های ما پدرم را خیلی دوست داشتند و همیشه موقع برخورد با او احوالپرسی گرمی می کردند و پدرم همیشه با زبان سلیس فارسی به آنها پاسخ می داد.
دشواری های زندگی در شوری تأثیری روی او گذاشت ؟
پدرم انسان قانعی بود و همین خصلت سبب شد که دشواری های مادی تأثیر زیادی روی او نگذارد.
چرا این مقاومت را داشت. فکر می کرد که اقامتش موقت خواهد بود یا حضور شما هم مؤثر بود ؟
نمی دانم شاید فکر می کرد اقامتش در شوروی موقت باشد، اما از طرف دیگر حضور ما هم مؤثر بود چون ما به صورت کامل زبان می دانستیم و از این نظر در حقیقت فرزندان شده بودند پدر و مادر والدینشان. از طرفی کسی مثل پدرم همیشه فکر می کرد اگر زبان بیگانه ای را در حد فارسی نتواند روان و سلیس صحبت کند، شاید بد باشد و به همین دلیل تمایل نداشت به زبان روسی صحبت کند.
مادرتان هم چنین برخوردی داشت ؟
نه. مادرم روابط عمومی بالایی دارد و آدم فعال تری است. همیشه به شوخی می گوید من بلدم به بیست زبان زنده و مرده دنیا می توانم بگویم بادمجان و تخم مرغ و سلام و خداحافظ. از این جهت با پدرم فرق داشت و سعی می کرد در حد رفع نیاز زبان را یاد بگیرد. بنابراین زمانی که با پدرم برای خرید می رفتند مادرم قادر بود با فروشندگان صحبت کند و اغلب خریدها و امور خانه با مادرم بود و پدرم دل به اینجور کارها نمی داد چون خیلی افسرده بود.
اغلب می نشست جلوی یک دیوار و دیوار را تماشا می کرد و گاهی هم عکس های کسانی را که دوست داشت مثل سایه و نیما و کیوان را برای مدت های طولانی تماشا می کرد و هر چند وقت یکبار هم جمله ای تکراری داشت که به زبان می آورد :“ای دل غافل !”
یکی از شعرهای این دوره خوب توصیف حالش را می کند :
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچهها
دلم هوای آفتاب میکند
اهل بغض و گریه هم بود ؟
نه به آن شدت که بخواهد جلوی ما ظهور و بروز دهد.
برای سیاوش کسرایی در هجرت مراسم های تولد برگزار می کردید؟
بله. به صورت معمول مادرم روی برگزاری مراسم تولد و مراسم هایی مثل عید و سفره هفت سین تاکید داشت و در تمام شرایط و سختی ها این مراسم ها برگزار می شد و معمولا غذای مورد علاقه پدرم را در شب تولدش درست می کرد.
کسی را هم به این مراسم دعوت می کردید ؟
نه. بیشتر خانوادگی بود و خیلی معمولی مثل ایران. مراسم تولد اعضای خانواده حتی در بدترین شرایط هم برگزار می شد با کیک تولد. زندگی ما مثل کمدی الهی بود. این جشن تولد ها د رموقعیت های وحشتناک، آورد که بعضی وقت ها خنده دار بود و برخی مواقع هم گریه دار.
با مطالعه هم میانه ای داشت ؟
بله. کتابهایی را که دوست داشت بارها و بارها می خواند. سفارشش به همه دوستانی که به او سر می زدند و می خواستند هدیه ای برای او بیاورند این بود که برای من فقط کتاب بگیرید و بعد تأکید می کرد هرکس می خواهد به من عشق دهد برایم کتاب بیاورد.
با توجه به محدودیت هایی که داشت چه کتاب هایی را بیشتر در کتابخانه اش داشت ؟
پدرم برای مطالعه محدویتی قائل نبود و همیشه همه چیز را می خواند. خوشحال بود که فرصتی پیدا شده می تواند بسیاری از منابع و کتاب های خوب تاریخی و اجتماعی را با تمرکز بیشتر بخواند و از این نظر خودش را خوش شانس می دانست. در شوروی سابق و جمهوری های تاجیکستان و ازبکستان منابع خوب فارسی زیاد پیدا می شد و دوستان نیز مرتب برای سیاوش کتاب می فرستادند و کسانی مثل آقای شهریاری به صورت مرتب برای سیاوش کتاب و مجله ارسال می کردند و از این نظر محدویت چندانی نداشت و تقریبا صبح تا شب می خواند و یا می نوشت.
نگاهی به “مهره سرخ ” این نکته را به ذهن متبادر می کند که سیاوش خیلی از آثار مهم فارسی مثل شاهنامه و تاریخ بیهقی را دوباره خوانی کرده است.
بله دقیقاً این حرف درست است. متأسفانه در این مقطع من در کنار او نبودم، اما مطمئن هستم برای سرودن “مهره سرخ ” خیلی از کتاب های مهم ادبیات فارسی را دوباره خوانی کرده بود.
در دوران هجرت از نظر زمان و شرایط سرودن شعر چه تغییری در سیاوش کسرایی پدید آمده بود ؟
پدرم به صورت منظم شعر نمی سرود. همیشه کاغذ و قلم دم دستش بود و اگر نبود در لحظه تولد شعر روی هر چیزی که می شد مثل دستمال کاغذ یا جعبه دستمال کاغذی می نوشت. نوشتنش بسیار پراکنده و بی نظم بود. در حال حاضر مشغول جمع آوری تعدادی از نوشته های پراکنده پدر هستم و به خاطر اینکه هیچکدام تاریخ مشخصی ندارد جمع اوری و نظم دادنش بسیار دشوار است. مثلاً بعضی شعرهایش را روی دستمال کاغذی نوشته که در بعضی جاها جوهر قلم ترشح کرده و چیزی معلوم نیست و بعضی ها را با مداد نوشته که به مرور زمان پاک شده است.
گاهی مواقع هم شب ها از خواب بیدار می شد و در همان حالت چیزهایی را می نوشت که فردا یا در فرصتی مناسب مرتب و منظمش کند و فرصتش پیش نمی آمد. روی هم رفته در نوشتن نظم و ترتیب خاصی را رعایت نمی کرد.
در این مقطع شعرهایش را برای شما هم می خواند ؟
بله. شعرهایش را می خواند و گاهی از مادرم نظر هم می خواست. مادرم نسبت به پدرم روی کارهای او بیشتر تأمل می کرد و گاه گاهی نظرات خوبی می داد. پدرم همیشه عجول بود و معتقد بود شعر را باید به روز سرود و منتشر کرد اما مادرم به عکس معتقد بود که بهتر است روی یک شعر بعد از سرودن بیشتر تمرکز کرد و برخی جاها را اصلاح کرد تا خوانش شعر روان تر و بهتر شود.
کیفیت شعرهای این دوره نسبت به دورانی که در ایران زندگی می کرد چگونه ارزیابی می کنید ؟
در این دوره پدرم درون گرا شده بود و شعرهایش نسبت به دوره قبل پخته تر شده بود چون وقت بیشتری برای سرودن و تمرکز داشت و در این فرصت می توانست همه چیز را از پرسپکتیو نگاه کند یعنی برای اولین بار شاعر فرصت کافی داشته به صورت دقیق از نقطه ای که بود به گذشته نگاه بیندازد.
زمانی که سایه از ایران خارج شد و در آلمان اقامت داشت با کسرایی در ارتباط بود ؟
بله. با هم چند باری تلفنی صحبت کردند و پدرم برای سایه شعری سرود و سایه نیز شعری برای پدرم سرود. البته این ارتباط به خاطر شرایط ان زمان بسیار محدود بود چون مکالمات تلفنی محدود و تحت کنترل بود.
بین سایه و کسرایی در مدت اقامت او در شوری، دیداری هم صورت گرفت ؟
متاسفانه علی رغم میل و اشتیاق هر دو ایشان هیچ وقت هم بین این دو دیداری صورت نگرفت، اما وقتی پدرم در اتریش فوت کرد سایه و همسرش و فرزندانش به دیدار مادرم رفتند.
چرا بعد از فروپاشی شوروی پدرتان تصمیم به مهاجرت دوباره گرفت ؟
در آن مقطع شرایط دشواری بود. حقوق پناهندگی خیلی ها قطع شد. شوروی دچار فروپاشی شده بود و در شرایط بسیار دشواری به سر می برد. خیلی ها هم ویزای تحصیلی داشتند که دوره اش تمام شده بود. بنابراین از این مقطع خیلی از پناهندگان به شوروی به سمت اروپا مهاجرت کردند.
اتریش انتخاب سیاوش بود ؟
خاله من پیش از انقلاب با یک اتریشی ازدواج کرده بود و سال های سال بود که در این کشور اقامت داشت و شهروند اتریش محسوب می شد. بعد از فروپاشی ابتدا خاله ام برای مادرم اقدام کرد تا مادرم بعد از ورود و کسب اقامت برای پدرم و دیگر اعضای خانواده هم اقدام کند و در حقیقت انتخاب اتریش به این دلیل بود.
چقدر طول کشید تا مادرتان بتواند در اتریش شرایط را برای اقامت پدرتان فراهم کند ؟
پنج سال و در این مدت پدرم با برادر و خواهرم تنها در مسکو زندگی می کرد و البته مادرم گاه گاهی در مسیر وین و مسکو تردد می کرد و با خودش مایحتاج ضروری برای زندگی را برای خانواده می آورد. البته در این مقطع من از جمع خانواده جدا شده بودم و کاری در بانک جهانی پیدا کرده بودم.
برادر و خواهرتان از این مقطع پنج ساله چه چیزهایی به شما گفتند ؟
شرایط بسیار دشواری بود. خیلی سخت بود و به قول برادر و خواهرم آنها با امداد غیبی زندگی می کردند. مادرم می گفت هر وقت که از وین به مسکو می آمدم تا برای آنها پول و غذا و سایر مایحتاج را بیاورم می دیدم چیزی از وسایل خانه کم شده و گویا آن را فروخته اند تا مایحتاج لازم برای گذران زندگی را فراهم کنند. اما در همین مقطع برادر و خواهر و پدرم معتقد بودند علی رغم دشواری های بسیار زندگی شرایط زندگیشان از بازماندگانی که در باکو و مینسک زندگی می کردند خیلی بهتر بود.
در این 5 سال کار خاصی هم از نظر ادبی انجام می داد ؟
مجموعه “هوای آفتاب ” که شعرهای پراکنده پدرم هست، احتمالاً محصول همین دوران است. در مورد این مجموعه با سایه صحبت می کردیم. شعرهای این دوران و اوج ان “مهره سرخ”نشان دهنده سختی و تلخی و درون نگری سیاوش و زندگی او در این مقطع است. سیاوش اصولا ادم برون گرایی بود و از ارتباط با مردم و جامعه و دوستان تأثیر می گرفت و همه این ها در کار و سرودن شعرش تأثیر گذار بود، اما این دوران سخت و تلخ و بخصوص این مقطع 5 ساله دشوار تأثیر عمیقی بر او گذاشته بود و عملا او را به فردی درونگرا تبدیل کرده بود و ظهور و بروز این درونگرایی را هم می توانید به خوبی در شعرهای پراکنده این مقطع ببینید.
پدرتان در اتریش بیماری خاصی پیدا کرد ؟
یکی از قهرها و مقاومت هایی که پدرم در شوروی داشت این بود که هیچوقت به دکتر نمی رفت و وضعیت جسمی خودش را کنترل نمی کرد. پدرم در تمام ده دوازده سالی که از ایران خارج شده بود هیچ وقت به دکتر مراجعه نکرده بود و اطلاعی از وضعیت سلامتی خودش نداشت تا اینکه بعد از ورود به اتریش و ناراحتی جسمی پزشکان تشخیص دادند که نیاز به عمل جراحی دارد.
یعنی در این مورد یک جور لجبازی داشت ؟
فکر می کنم.
یعنی ناراحتی و بیماری خاصی داشت که جدی نگرفته بود ؟
پدرم اصلاً نگران خودش نبود. او از وقتی که به دنیا آمده بود مشکل ریوی داشت و همیشه دچار نفس تنگی بود همچنین آئورت های او به جای اینکه سمت چپ باشد سمت راست بود. در سال های آخر عمرش نیز با وجود رعایت خورد و خوراک گویا مشکل کلسترول هم پیدا کرده بود، اما در تمام این مدت بخصوص سال های آخر عمرش از نفس تنگی به شدت رنج می برد شما اگر صداهای به جا مانده از این دوران و شعرخوانی های سیاوش در این مقطع را گوش کنید به خوبی متوجه این نفس تنگی خواهید شد.
رابطه پدر و مادرتان در سال های آخر عمر سیاوش کسرایی چگونه بود ؟
مادرم همیشه انسانی قوی بود و فکر می کنم تا زمانی که از دنیا برود هیچ وقت شکسته نخواهد شد و همیشه ستون خانواده ما بود و الان هم که از نظر بدنی ضعیف شده همچنان کارهای خودش را انجام می دهد. در سال های آخر عمر پدرم نیز مادرم این نقش را حفظ کرد. او در تمامی این سال ها حامی پدرم و ما بوده و همچنان نیز این نقش را برای ما ایفا می کند هر چند در سال های آخر زندگی پدرم شرایط دشواری داشت اما هیچ وقت این دشواری و سختی را در رفتارش نشان نمی داد.
چرا بعد از مهاجرت پدرتان به اتریش بین او و سایه دیداری صورت نگرفت ؟
پدرم مرگ را باور نداشت و فکر می کرد کارهای زیادی را باید انجام دهد و در تدارک مراسم شب شعری بود که قرار بود خیلی از دوستانی که سال های سال است آنها را ندیده در آن حاضر باشند. سایه را نیز قرار بود در این مراسم شب شعر ببیند که متأسفانه میسر نشد:
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم
بعد از فوت پدرتان در وین مراسم یادبود سالیانه بر سر مزارش به صورت مرتب برگزار می شود ؟
بله. ما چند سالی هست در اینگونه مراسم ها حاضر نمی شویم چون خیلی به اینگونه مراسم ها اعتقاد نداریم. اما خوب دوستداران و علاقمندان شعر سیاوش و کسانی که او را خوب می شناختند هر ساله برای او مراسم یادبود برگزار می کنند و ما هم به این علاقه احترام می گذاریم.
ازمزار پدرتان هم بازدید می کنید ؟
ما کمتر فرصت داریم اما مادرم به صورت مستمر هر هفته یا هر دو هفته یکبار به مزار او می رود و با او حرف می زند و به قول خودش گاه با او درد و دل می کند و دعوا و گاه خبرهای خوبی از فرزندان و نوه های سیاوش برای او می برد و مزارش را پاکیزه می کند و گاه یادداشت ها و نوشته هایی را که دوستداران سیاوش گذاشته اند را بر می دارد و می خواند.
چرا شما کمتر به مزارش سر می زنید ؟
خاک و مزار برای من اهمیت چندانی ندارد. من معتقدم قسمتی از وجود پدرم در من است و بعد از آن نوشته ها و آثار و یاد پدرم هست که او را برای ما زنده نگه داشته است.
بهترین مراسم یادبودی که برای پدرتان برگزار شد را چه مراسمی می دانید ؟
اجرای نمایش “مهره سرخ ” و استقبال از اجرا برای سه شب متوالی و با حضور مردم از طیف های مختلف سیاسی و اجتماعی بهترین مراسم یادبودی بود که برای پدرم برگزار شد. این مراسم در واقع در ستایش زندگی بود و پدرم نیز همیشه چنین چیزی را دوست داشت چون پدرم همیشه در ستایش زندگی می سرود و همیشه امید داشت. این گونه مراسم ها را بیشتر دوست دارم و باور پیدا می کنم که پدرم هنوز و همچنان در یاد مردم زنده است.
در سال های آخر زندگیش شعرخوانی هایش را با صدای خودش به صورت منظم و حرفه ای ضبط کرد؟
به صورت پراکنده و گاه گاه این کار را انجام می داد. پدرم به زندگی خیلی امیدوار بود و مرگ را باور نداشت و همیشه به شوخی می گفت من اگر صد ساله هم بمیرم جوانمرگ شده ام و بنابراین ما هیچوقت فکر نمی کردیم فرصت کافی برای اینجور کارها نخواهیم داشت و به ضبط صدایش زیاد فکر نکردیم، چیزهایی که از صدای سیاوش باقی مانده نیز اغلب پراکنده است و در برنامه ها و مراسم های مختلف ثبت شده است.
برش ششم- و…. دیگران
رابطه سیاوش کسرایی با شاملو چگونه بود ؟
تا مقطع انقلاب و قضایای کانون رابطه خوبی داشتند ولی این قضایا روی روابطشان تأثیر گذاشت و بعد از انقلاب روابط خوبی نداشتند و بعد هم که راه های ارتباطی بسته شد.
با اخوان ثالث ؟
روابط پدرم با اخوان مدتی تیره بود و سایه هم در کتابش این ماجرا را به صورت مشروح توضیح داده است. ظاهرا اخوان را مدتی دستگیر می کنند و او شعری با مضمون اینکه پدر شعر نو او را لو داد می نویسد(مرا لــو، پیشوای شعر نو داد… ) و این شعر باعث عصبانیت شدید پدرم می شود و همین موضوع باعث تیرگی روابط این دو می شود.
با فروغ فرخزاد ؟
رابطه این دو همیشه دوستانه و صمیمی بود. پدرم بعد از مرگ فروغ در تشییع پیکر او نقش داشت و در مراسم بزرگداشت او نیز در رثایش شعر خواند و در زمان حیات او نیز با او ارتباط خوبی داشت و حتی یک بار فروغ را برای دیدن وضعیت دستگیر شدگان کودتای بیشت و هشت مرداد به زندان برد تا فروغ از نزدیک آنها را ببیند و روی شعرش از نظر اجتماعی تأثیر بگذارد.
یکی از شعرهای فروغ بعد از این دیدارها چنین است :
دیدم که آفتاب به زنجیر بسته بود
فریاد داشت زندگی از رنج زیستن
اما لبان پنجره خاموش و خسته بود
چیزی در آن میان در هم شکسته بود
با سهراب سپهری ؟
بسیار بسیار نزدیک و دوستانه. هر چند خط و مشی و شیوه زندگی این دو با هم تفاوت داشت، اما شباهت روحی زیادی به هم داشتند و به همین جهت انس الفت خاصی بینشان بود. پدرم و سهراب مدتی هم در یک نشریه با یکدیگر همکار بودند. متاسفانه در مورد سهراب کمتر نقل و خاطره ای نوشته شده است و از این منظر گمان کنم سهراب مظلوم واقع شده است. سهراب کمی بعد از انقلاب فوت کرد. موقعی که من به دنیا آمدم سهراب چهار تابلو از نقاشی های خودش را به پدرم هدیه داد و من هنوز این تابلوها را دارم و از خانواده ام برای نجات این تابلوها خیلی خیلی ممنونم. موقعی که سهراب مریض شد پدرم به بیمارستان رفت و او را از نزدیک دید. خاطرم هست آن موقع ما درخانه منتظر بازگشت پدر و خبر او در مورد سهراب بودیم. پدرم با حال ناگواری به خانه آمد و وقتی از سهراب پرسیدیم گفت حالش خوب نیست و در برابر پرسش ما که آیا خوب می شود گفت این راهی است که همه ما خواهیم رفت و سهراب کمی زودتر از ما دارد این مسیر را طی می کند.
از پدرم پرسیدم سهراب چی به شما گفت و پدرم گفت :تا شقایق هست زندگی باید کرد.
سرانجام بعد از مرگ سهراب پدرم در رثای او یکی از زیباترین شعرهایش را خلق می کند و با این شعر تمام عشق و علاقه اش را نسبت به سهراب ابراز می کند:
” در رهگذار باد
در کوچه هم چنان
جنگ بزرگ باد و مباد است
بحث بلند بود و نمود است
بر بوم سرخ فام خیابان
گل گل شکوفه های آتش و دود است
در باغ های ساده سهراب
اما
در دره های پر مه و مهتاب و برگ و باد
رشد بهار نیمه تمام است
با آن که در کویر سرایش ز هیچ سوی
حتی سراب نیست
کوچکترین صدا
از پای آب نیست
اما
در قاب هم به سینه دیوار روبه رو
قد می کشد هنوز
آن گوشه گیر لاله خردش کنار سنگ
مرغی شبی به صخره نشست و غریب خواند
پروانه ای ز دشت گذر کرد و دشت ماند
او شعر می نگاشت
او رنگ می سرود
خاموش و ای دریغ
با هیچ کس نگفت که چشم انتظار کیست
در رهگذار باد نگهبان لاله بود”
در مورد شاهرخ مسکوب و دوستی او با پدرتان صحبت کنید.
شاهرخ مسکوب یکی از دوستان عزیز پدرم و دوست خانوادگی ما بود و یکی از کسانی است که از او خاطرات بسیار خوبی دارم. پدرم وقتی منظومه “مهره سرخ “را تمام کرد ابتدا و برای اولین بار این مجموعه را از مسکو برای شاهرخ مسکوب ارسال کرد و از او خواست که درباره آن چیزی بنویسد و درباره این مجموعه با او خیلی صحبت کرد. شاهرخ مسکوب معتقد بود مجموعه مهره سرخ خیلی چالش برانگیز خواهد بود و فهمیدنش شاید برای روشنفکران ایرانی نیز دشوار باشد و به همین دلیل معتقد بود باید این مجموعه با یک پیشگفتار منتشر شود.
شاهرخ مسکوب انسانی بسیار مهربان، تیز هوش و با نمک بود. متاسفانه ارتباط با به خاطر نوع زندگی و شرایط خاصی که داشتیم با مسکوب دشوار بود و پس از مرگ او ارتباط خانوادگی نیز به خاطر دوری و بعد مسافت کمرنگ شد.
رابطه سیاوش کسرایی با دکتر رضا براهنی چگونه بود ؟
به قول اینجایی ها :NO COMMENT…. باید حتماً این سئوال را می کردید نه ؟
با دکتر ساعدی چگونه بود ؟
چیزی در این مورد به خاطر ندارم.
رابطه سیاوش کسرایی با محمود دولت آبادی چگونه بود ؟
خیلی خوب. دولت آبادی به خانه ما همیشه رفت و آمد می کرد و پدرم همیشه به او احترام می گذاشت و کارهای او را دوست داشت و همیشه مشوق او بود.
با نادر نادرپور؟
خیلی خوب بود. یک خاطره جالب نقل کنم از مادرم. روزی دوستان پدرم در خانه ما جمع بودند و من کودکی دو ساله بودم به گمانم احمدرضا احمدی از من می پرسد دخترم بابات کو و من بین همه جمع نادر پور را نشان می دهم و بعد یکی از جمع به شوخی و خنده می گوید خوب بچه لابد یک چیزی می داند. مقصودم از این خاطره شیرین این است که نادر پور از کودکی با خانواده ما در رفت و آمد بود و روابط این دو بسیار خوب و نزدیک بود.
با فریدون مشیری ؟
روابط بسیارخوب و گرمی داشتند و رفت و آمد خانوادگی.
آیا پدرتان با خسرو گلسرخی هم ارتباط داشت ؟
من چیزی به خاطر ندارم اما در جریان محاکمه خسرو گلسرخی می دانم که چون ما هیچوقت در منزل خودمان تلویزیون نداشتیم، پدرم از مادربزرگم خواست که تلوزیونشان را به خانه ما بیاورد تا بتواند جریان محاکمه را از نزدیک ببیند و خوب خیلی متاثر شد از ماجرای محاکمه و بعد اعدام گلسرخی.
در طول سال های هجرت با هنرمندی از نزدیک ملاقات کرد ؟
هر کسی که گذارش به سمت سرزمین های میزبان ما می افتاد برای تجدید دوستی و خاطرات مشترک سری به پدرم می زد. به خاطر دارم که استاد شجریان زمانی که قصد اجرای کنسرت در تاجیکستان را داشت به ما در مسکو نیز سر زد و مدتی میهمان ما بود. همچنین فریدون تنکابنی نیز به ما در مسکو سر زد و میهمان ما بود.
و باز درباره رابطه هوشنگ ابتهاج (سایه )و سیاوش کسرایی ؟
بسیار نزدیک بود. من همیشه به ابتهاج عمو سایه می گفتم و گمان می کنم پدرم و ابتهاج مثل دو برادر بودند و خوشبختانه این ارتباط دوستی و خانوادگی همچنان هم وجود دارد.
در جایی خواندم که سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج را متولی انتشار آثارش می کند. آیا ابتهاج بعد از مرگ سیاوش در این زمینه اقدام عملی مشخصی انجام می دهد یا خیر ؟
پیوند و دوستی بین سایه و پدرم خیلی عمیق بود و به سبب همین دوستی این کار دور از انتظار نبود. پدرم به مادرم بارها به صورت شفاهی سفارش کرده بود که بعد از او سایه تنها کسی است که می تواند درباره شعرها و آثار سیاوش صاحبنظر باشد چون با شعر و کار سیاوش به صورت دقیق و حرفه ای آشنایی داشت. بعدها مادرم از سایه خواهش کرد تا یک سری از شعرهای پراکنده پدرم را سر و سامان دهد و جمع و جور کند تا به صورت مکتوب منتشر شود و سایه نیز از این کار استقبال کرد اما ظاهرا ناشری که در ایران متولی چاپ این کتاب بود به دلایلی که بر من معلوم نیست این مجموعه را منتشر نکرد.
یعنی “سایه” حق ویرایش در آثار پدرتان را هم داشت ؟
دقیق مطمئن نیستم که در این مجموع های که سایه جمع آوری کرد، ویرایش نیز انجام داد یا خیر و باید از خودش بپرسم اما خوب این دو معمولا در شعر یکدیگر نظر می دادند و گاه دستکاری هم می کردند و از این نظر نسبت به یکدیگر گاردی نداشتند. در این مورد سایه به صورت مبسوط توضیحات لازم را ارائه داده است.
پس بجز این مجموعه سایه در مورد سایر کارهای پدرتان کارو انتشار آن کاری انجام نداد؟
فکر نمی کنم.
برش هفتم: سلوک سیاوش
سیاوش کسرایی از نظر برقراری رابطه دوستی چگونه عمل می کرد ؟
پدرم اصولا با همه حتی کسانی که به او خرده می گرفتند ارتباط خوبی داشت و سعی می کرد دوستی خود را با همه حفظ کند. کسرایی با هر کسی و با هر نوع اخلاق و رفتاری کنار می آمد و درگیر نمی شد.
سیاوش کسرایی در مقابل منتقدان دوستان شاعرش چه برخوردی داشت ؟
همواره از دوستانش سعی می کرد به نیکی یاد کند و پاسخ منتقدان و حرافان را می داد. خاطرم هست که زمانی کسی نزد پدرم انتقاد کرده بود که نیما و شاملو به خاطر اینکه تریاک می کشند می توانستند شعرهای اینچنینی بگوید و پدرم در پاسخ به این شخص گفته بود شما هم برو تریاک بکش ببینم می توانی شعرهایی به این خوبی را بگویی یا نه !
پدرم به این حیثیت مشترک خیلی پایبند بود و تمایل نداشت حتی برای خوب جلوه کردن خودش از این اندوخته هزینه شود.
سیاوش کسرایی اهل کافه نشینی نبود ؟
در مقطع پس ازازدواج خیر ولی در دوران جوانی چرا. کافه نادری پاتوق محبوب پدرم و دوستانش در دوران جوانی بود ولی بعد از ازدواج و تولد ما پدرم فقط در پاتوق های خانوادگی شرکت می کرد و در این مورد عادت خاص خود را حفظ کرد و همیشه در میهمانی ها و پاتوق هایی حاضر می شد که به همراه خانواده دعوت شده باشد. پدرم خیلی دوست داشت خانواده و فرزندانش در میهمانی ها و محافل حضور داشته باشند بنابراین هر وقت کسی او را به جایی دعوت می کرد خیلی صریح و شفاف می گفت اگر به همراه خانواده می توانم حضور پیدا کنم، می آیم و دگر غیر اینصورت از آمدن معذورم.
این رفتار پدرم گاهی با اعتراض مادرم مواجه می شد ولی پدرم از این موضع خود هیچ وقت کوتاه نمی آمد و می گفت من دوست دارم هر جا می روم با خانواده باشم و به همین دلیل اغلب معاضرت های پدرم بعد از ازدواجش خانوادگی بود. البته به این نکته هم اشاره کنم که خیلی از مواقع نیز خانه ما پاتوقی بود برای دورهم بودن دوستان پدرم.
نگاه کسرایی به شرایط و دشواری های تاریخی چگونه بود ؟
پدرم همیشه به زندگی خوشبین بود و نگاه زیباشناسانه به زندگی داشت و همانطور که گفتم یک لایت موتیو خاص خودش را داشت. در تمام سال های سخت پس از هجرت و دشواری های زندگی نیز این حالت را حفظ کرد. در واقع در تمام طول دوران حیات سیاوش هر وقت شرایط بر وقف مراد نبود و تاریخ تلخ و ناگوار بود، پیام سیاوش و شعر سیاوش روی روشنایی و امید و زیبایی تمرکز داشت.
کسرایی بجز فارسی زبان دیگری هم بلد بود ؟
زبان فرانسوی را از نظر مکالمه در حد محاوره معمولی خوب می دانست اما در خواندن فرانسه مشکلی نداشت و حتی چند قطعه از شعرهای ژاگ پرور را ترجمه کرده بود اما خوب در ترجمه اینگونه شعرها از کسانی مثل محمد قاضی یا برادرش یا وقتی که من بزرگ شدم از من کمک می گرفت. شنیده بودم که پدرم جلوی دیگران به فرانسوی صحبت می کند اما چون من به فرانسه کاملا مسلط بودم مجلوی من خجالت می کشید صحبت کند.
آیا کسرایی هیچ گاه برای سرودن شعر به زبانی غیر از زبان فارسی تلاش کرد ؟
خیر اصلا. کسرایی شعر را بسیار مقدس می دانست و معتقد بود شاعر برای سرودن باید به زبانی که می سراید مسلط باشد پس به یقین سرودن شعر به زبان دیگری که به آن تسلط نداشت به ذهنش خطور نمی کرد
در طول سال های مهاجرت شیوه و اصلوب زندگیش تحت تأثیر سرزمین های میزبان تغییر کرد یا خیر ؟
پدر من خیلی انعطاف پذیر بود و خیلی سعی می کرد خودش را با همه چیز تطبیق دهد. دوست داشت با جوان ها زیاد ارتباط داشته باشد و مایل بود اخبار روز کشور میزبان را از طریق روزنامه ها دنبال کند و خیلی برای ترجمه اخبار به ما فرزندانش مراجعه می کرد.
سیاوش اهل سیگار هم بود ؟
پدرم از این نظر زندگی سالمی داشت و اصلاً اهل سیگار نبود.
یکی از مشخصه های پناهندگان به بلوک شرق روی آوردن به الکل برای فراموشی شرایط دشوار زندگی بود. پدرتان به سمت الکل هم گرایش داشت ؟
نه پدرم اصلا اهل الکل و مشروب نبود البته نه اینکه کلا مشروب نخورد چرا در جمع ها و میهمانی ها و مناسبت های مختلف ممکن است با دوستانش همراهی کرده باشد، اما گرایش به الکل برای فراموشی نداشت و از این نظر بسیار سالم بود و همیشه به دوستان و جوانان نیز توصیه می کرد از این کار برای فراموش کردن پرهیز کنند.
برش هشتم- همسر سیاوش کسرایی
آشنایی سیاوش کسرایی با مادرتان چگونه بود ؟
مادرم در دهه چهل پدرم را به عنوان یک شاعر می شناخت و در خانه دوستی با یکدیگر آشنا می شوند. پدر من ده سالی از مادرم بزرگتربود و نسبت به دیگر رفقایش دیرتر ازدواج می کند و بچه دار می شود.
در مورد نقش مادرتان در خانواده کسرایی بیشتر توضیح دهید.
مادر من همیشه کار می کرد و خیاط ماهری بود و بسیاری از بزرگان شهر برای دوخت لباس به او مراجعه می کردند و به همین دلیل همیشه درآمد خوبی داشت و به همین خاطر کیفیت زندگی ما به واسطه کار و درآمد مادرم بالا رفته بود. خیلی ها به سیاوش خرده می گرفتند که چگونه می تواند بچه های خود را به مدرسه فرانسوی با شهریه بالا بفرستند در حالیکه این کار با حمایت و پشتیبانی مالی مادرم میسر بود. همچمنین مادرم به خیلی ها نیز در حد توان کمک می کرد.
مادرتان به تحصیلات شما چقدر اهمیت می داد؟
مادرم همیشه علاقمند به تحصیل ما بود و برای همین ما را همیشه به بهترین مدارس می فرستاد و دوست داشت ما زبان خارجی یاد بگیریم و در این مورد هیچگونه کوتاهی نمی کرد. او معتقد بود که تحصیل و دانستن زبان حتی از خوراک و غذای خوب نیز مهمتر است.
مادرتان از نظر شخصیتی در خانواده کسرایی چگونه بود و در مدیریت امور خانواده چگونه ایفای نقش می کرد ؟
مادرم زنی قوی و متکی به خود است. او بسیار با ذوق و سلیقه و مدیر است و به جرئت می توانم بگویم که مادرم ستون اصلی و مهم زندگی ما است.
پس مشخصاً مادرتان درآمد خودش را خرج کیفیت زندگی خانوادگی و بالاتر بردن آن می کرد ؟
دقیقاً و بیشتر به درس و تحصیلات اهمیت می داد. البته این توجه تنها معطوف به خانواده ما نبود و مادرم به خیلی ها برای تحصیل و درس کمک می کرد. چند وقت پیش من ایمیلی از یک چشم پزشک داشتم که نوشته بود هرچند من سیاوش کسرایی را دوست دارم اما موفقیت خودم را مدیون و مرهون کمک های مادرتان در دوران تحصیلم می دانم. مادرم و پدرم خیلی علاقمند به کمک و حمایت از دانشجویانی بودند که برای درس و تحصیل به تهران می آمدند معمولا مازاد درامد مادرم و خانواده صرف این امور می شد.
مادرتان بعد از مرگ سیاوش کسرایی در اتریش ماندگار شد ؟
بله او همچنان مقیم اتریش است. به خاطر نزدیکی به مزار سیاوش کسرایی و وجود فامیل و بستگان و نیز نزدیکی به ایران و راحتی زندگی شخصی ترجیح می دهد که آنجا باشد.
در طول این مدت مادرتان از نظر اجتماعی نیز فعال بود ؟
در طول مدت اقامت در افغانستان خیلی فعال بود و فعالیت اجتماعی داشت و با دانشجویان در ارتباط بود و مدتی هم در اتریش مجبور به کار شد ولی الان بازنشسته شده است و فعالیت چندانی ندارد و اصولا در تمام این مدت ادمی که اهل سر و صدا باشد نبود.
مادرتان در تمام این مدت به ایران سفر کرده است ؟
چندین سال پیش یک بار به ایران سفر کرد و خیلی دوست داشت در ایران زندگی کند اما شرایط این کار مهیا نیست.
برش نهم- سیاوش، نکته ها و ناگفته ها
از پدرتان وصیت نامه یا مکتوبی اینچنینی باقی مانده است؟
پدرم متأسفانه هیچ وصیت نامه مکتوبی از خود به یادگار نگذاشته و حتی موقعی که در اتریش برای عمل جراحی به بیمارستان می رفت در برابر اصرار مادرم برای نوشتن چند خط گفته بودم لازم نیست می روم و برمی گردم :
از طرف دیگر پدرم در جای دیگری گفته بود من همه آنچه را که لازم است و باید بگویم پیش از این در “مهره سرخ “نوشته ام.
کتاب های سیاوش در ایران به چه طریقی منتشر شد ؟
خاله من در ایران ناشر است (انتشارات نادر) و آثار سیاوش با پیگیری او در ایران امکان انتشار پیدا کرد و او توانست مجموع آثار سیاوش را در قالب یک مجموعه منظم و نفیس و ماندگار منتشر کند.
پدرتان همیشه هواخواه یک فعال سیاسی بود و شعرهای سیاسی زیادی درباره بسیاری مبارزان سیاسی مثل ناظم حکمت، چگوارا، بابی ساندز و… سروده است. شما فکر می کنید تا چه حد سیاوش شعر خود را در خدمت باورهای سیاسی خود قرار داده بود ؟
خیلی زیاد. ما ایرانی ها متاسفانه یا خوشبختانه همه چیز را از دور می بینیم و مثلاً یه مدتی مد می شود و همه پابلو نرودا می خوانند. پابلو نرودا یک فعال سیاسی و عضو حزب کمونیست شیلی بود و نگاه مردم به شعرش بدون توجه به مرام و مسلک سیاسی اش صورت می گیرد، اما در کشور ما همه چیز از فیلتر سیاسی می گذرد و یک شاعر نمی تواند آرمان گرا هم باشد. اما من معتقدم همه چیز به خود شاعر بستگی دارد. شاید اگر من جای پدرم بودم اینگونه شعر نمی گفتم ولی خوب من هیچوقت جای او نیستم و او تصمیم گرفته بود که اینگونه شعر بگوید. در آن زمان و در دنیای دو قطبی شرق و غرب خیلی های دیگر همچون کسرایی از هنر شاعرانگی در جهت آرمان ها و دیدگاه های سیاسی خود استفاده کردند و سیاوش تنها نبود. خیلی ها از دور و نزدیک به پدرم گوشزد می کردند که برای مسائل روز شعر نگوید و به قول خودشان به جای اینکه شاعر روزگار باشد، شاعر ماندگار شود اما سیاوش در پاسخ به ایشان می گفت من ترجیح می دهم شاعر روزگار باشم و از این دریچه شاید روزی توانستم شاعر ماندگار هم بشوم که قرائن امروز نشان می دهد بیراه هم نگفته است.
چه گواهی برا این ادعای خود دارید ؟
اقبال جوانان ایرانی به شعر پدرم در طول این چند سال اخیر بسیار زیاد شده است. جوانانی که کمتر از بیست و هشت سال سن دارند و با من از طریق شبکه های مجازی در ارتباط هستند. همچنین استفاده از شعر او در موسیقی های مختلف تلفیقی و فیوژن را بارها و بارها شاهد بوده ام و کسانی مثل همایون شجریان که در زمان پدرم سن کمی داشت و یا سالار عقیلی که هیچ وقت پدرم را ندیده از اشعار او برای خواندن استفاده می کنند. همه و همه این شواهد نشان می دهد که سیاوش و شعر او در ادبیات جایگاه خاص خودش را پیدا کرده است و این برای من مهم است که این جوانانی که پدرم را ندیده اند و چیزی از بحث ها و جدل ها و کشمکش های مطرح شده نشنیده اند، به شعر او علاقمند هستند.
به نظر خودتان سیاوش چگونه شاعری بود ؟
سیاوش کسرایی قطعاً شاعر زمان خوشی نیست و بیشتر شاعری رزمی است تا شاعر بزمی :
فصلها فصل زمستان شد
صحنه گلگشتها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستانهای خاموشی
می تراویداز گل اندیشهها عطرفراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمیجنبید چون بر شاخه برگ از برگ
خودش در شعر “پس از من شاعری آید.. ” آرزو می کند که روزی دنیا انقدر خوب و خوش شود که نیازی به شعرهای او نباشد. ذائقه مردم بنا به شرایط و دوران تاریخی متفاوت می شود و زمانی شعرهای سهراب را ممی پسندند و زمانی دیگر شعرهای مشیری یا فروغ را.
من الان گاهی مواقع برخی از شعرهای پدرم را می خوانم و از خودم می پرسم پدرم زمان سرودن این شعر چه فکری می کرده که چنین شعری سروده اما خوب جای او نیستم و لابد این عکس العملی بوده که شاعر به اتفاق یا رویدادی در دوره خودش نشان داده است. خیلی از شاعرها هم بودند که به شرایط و اتفاقات معاصر توجهی نشان نمی دادند و برایشان مهم این بود که مثلاً درکنار حافظ قرار گیرند :
پس از من شاعری آید
که توفان را نمیخواهد
نمیجوید امیدی را درون یک صدف در قعر دریاها
نمیشوید به موج اشک
چشم آرزویش را
خیلی از منتقدان شعر کسرایی معتقدند که استعداد خود را به جای تمرکز بر شعر به خاطر پرداختن به آرمان ها و اندیشه های سیاسی هدر داده است. نظر شما در این مورد چیست ؟
باید دید که این هدر دادن چه مفهومی دارد از نظر این منتقدان. شاید هم هدر داده است استعدادش را و خوب دلش خواسته چون یک تصمیم شخصی بوده و به خودش مربوط می شده که از ذوق و هنر و استعدادش چگونه استفاده کند.
بعد از مرگ سیاوش کسرایی چند کتابش منتشر شد ؟
خیلی از کتاب های پیشین او بازنشر شدند. در دوران خاتمی امکان انتشار کارهای پدرم فراهم شد و ناشرین هم از انتشار کتاب های سیاوش استقبال می کردند و بدون اطلاع و هماهنگی چندین بار کتاب های سیاوش را منتشر کردند. بعدها خاله ام یک مجموعه کامل از آثار پدرم را منتشر کرد و بعد یک مجموعه دو زبانه فارسی و انگلیسی از سیاوش منتشر شد که توسط سارا خلیلی ترجمه شده بود.
کارهای پدرتان به دیگر زبان ها هم ترجمه شده است ؟
همانطور که گفتم به انگلیسی و در سال های دورتر تعدادی از آنها به فرانسه ترجمه شده بود.
چیزهای پراکنده منتشر نشده از سیاوش کسرایی باقی مانده است ؟
نوشته های پراکنده و شعرهایی باقی مانده که هنوز فرصت انتشارش را به خاطر گرفتاری های مکرر پیدا نکرده ایم. من سه سال از عمرم را برای اجرای نمایش مهره سرخ گذاشتم و به خاطر گرفتاری های متعدد باید فرصت مناسبی برای این کار فراهم شود.
ترجیح می دهید این نوشته های پراکنده باقی مانده از سیاوش کسرایی کجا منتشر شود ؟
ترجیح من و پدرم انتشار این کارها در ایران است.
سیاوش کسرایی خاطرات روزانه اش را می نوشت ؟
متأسفانه خیر. این کار را خیلی از ایرانی ها بر خلاف مردم دیگر کشورها مثل آمریکایی ها انجام نمی دهند. پدرم از اینگونه نوشته ها گریزان بود و حتی هیچ وقت یک وصیت نامه هم ننوشت.
یادنامه هایی که درباره سیاوش در طول این سال ها منتشر شده با اطلاع شما بوده یا خیر ؟
خیر اما برای من هم گاه گاهی از این یادنامه ها می فرستند. خیلی ها از من می خواهند که به برخی از نوشته های منتشر شده پاسخ بدهم اما من از پدرم یاد گرفته ام که سکوت هم خودش نوعی جواب است.
در عین اینکه همه این نوع نوشته ها و یادنامه ها بدون اطلاع خانواده سیاوش نوشته شده اما من از همه نویسندگانش تشکر کرده و می کنم چرا که معتقدم هیچ کسی بی عیب و نقص و قدیس نیست.
خودتان در مورد کارهای پدرتان چیزی نوشته اید؟
من چند باری مطالبی را مفصل نوشته ام از جمله مطلبی که برای بی بی سی نوشتم. اما گاه گاهی هم خاطراتی را که از پدرم دارم در فیس بوک با دیگران قسمت می کنم و پیغام های خصوصی زیادی هم دریافت می کنم که نشان از استقبال مردم دارد و خیلی وقت ها نیز این خاطرات را دیگران نیز به اشتراک می گذارند. در فیسبوک نیز هر کسی را که خاطره ای از پدرم به هر نحوی دارد تشویق می کنم که خاطره اش را مکتوب کند و با دیگران قسمت کند.
همچنین من مدتی است که در حال نوشتن کتابی درباره خاطرات پدرم هستم اما به خاطر گرفتاری هایی که دارم این کار خیلی کند پیش می رود. نوشته هایم هنوز انسجام کاملی ندارد و به شیوه رج زنی جلو می روم و باید در ادامه آنها را منظم کنم. دوست دارم اگر فرصت و تمرکز کافی داشته باشم روی این کار بیشتر وقت بگذارم.
برای سیاوش وب سایت رسمی راه اندازی کرده اید ؟
بله وب سایت http://www. kasrai. com را با کمک برادرم راه اندازی کردیم. همچنین دو صفحه فیس بوک نیز برای سیاوش کسرایی راه اندازی کرده ایم که یکی از این صفحات توسط فن ها و طرفداران پدرم اداره می شود و ما نیز به آنها کمک می کنیم.
تا به حال برای راه اندازی یک بنیاد فرهنگی به نام پدرتان تلاشی کرده اید؟
خیر این کار را نکرده ایم. من مدت ها کارم راه اندازی سازمان ها بود و به همین خاطر معتقدم باید اصول و اسلوب حرفه ای در این مورد رعایت شود و کاری اثر گذار انجام دهیم و گمان می کنم شرایط برای این کار هنوز مهیا نیست.
چرا شما بین فرزندان سیاوش کسرایی خودتان را وامدار جمع آوری کارهای سیاوش کردید؟
ما همه به هم کمک می کنیم اما من خیلی به پدرم نزدیک بودم و در ضمن به این کار علاقه داشتم و همیشه دوست داشتم با مردم ارتباط برقرار کنم و از این جهت به قول مادرم خیلی شبیه سیاوش هستم. بقیه اعضای خانواده هم به من کمک می کنند و ما خیلی به هم نزدیک هستیم و همه دوست دارند که این کار انجام شود و بتوانیم آثار باقی مانده از پدرم را سر و سامان دهیم و به دست مخاطبان خودش برسانیم.
خوشبختانه اعضای خانواده مرا برای این کار قبول دارند و در این راه به من کمک می کنند و مشوق من نیز هستند.
به عنوان دختر سیاوش کسرایی از سرنوشت و تقدیری که برای خانواده شما رقم خورده راضی هستید ؟
از این تقدیر گله ای ندارم و از پدر و مادرم بابت عشقی که به ما دادند و چیزهایی که از آنها یاد گرفتیم خیلی متشکرم. پدر و مادرم ما عشق و دوستی و پیوند را یاد دادند در برابر این همه خوبی، سختی ها و دشواری ها ارزشش را داشت. زندگی زیر سایه سیاوش کسرایی خیلی سخت است و مسئولیت زیادی را بر دوش من گذاشته است. من در نوجوانی و جوانی شعر می گفتم اما پدرم توصیه می کرد هیچوقت نه شعر مرا حفظ کن و نه شعر بگو چون اگر شعرت خوب باشد می گویند پدرت برایت گفته و اگر ضعیف باشد انتقاد می کنند که نگاه کن دختر سیاوش کسرایی چه شعری گفته و بنابراین زندگی در زیر سایه چنین اسمی اینگونه دشواری ها را هم داشت.
پدرم و مادرم هیچ وقت در مورد انتخاب رشته تحصیلی و مسیر زندگی به ما فشار نیاوردند و به تصمیم فرزندانشان احترام می گذاشتند و همین موضوع به ما این قدرت را داد که در کار و زندگی بتوانیم تجارب مختلفی را در کار و زندگی حرفه ای انجام دهیم، از هر کار و تجربه ای لذت ببریم و از هیچ کاری نترسیم.