قحطی عدالت در قوه قضائیه

بیژن صف سری
بیژن صف سری

این روز ها دل آشوبی در بین ایرانیان وجود دارد که  از ضروریات  حس عدالتخواهی  نسل امروز این کهنه دیار است  که تلاش می کند  حیطه ستم را محدود کند؛ اما در مقابل آنانکه ظلم را بر مردم این اب و خاک روا میدارند هر روز از عدالتی سخن می گویند که هرگز در هیچ یک از ابعاد  زندگی امروز  ایرانیان احساس  نمی شود از این رو وقتی صحب ازعدالت می شود، آن هم از زبان مسئولین  نظام کنونی حاکم بر کشور مان، بسیاری از مردم که دلی پر خون از بی عدالتی ها  دارند، نا خود آگاه با شنیدن این واژه  پوز خندی بر لبانشان می نشیند که گویاتر از هر سخن و جمله ای در باره بی عدالتی ها ست. امروز دیگر این  پوزخند ها نماد اعتراض های مردم  ایران  شده که در پس هر  زهر خندی نمایان است چرا که  نماد مخالفت با دین فروشانی است که خدا رااسباب قدرت قرار داده اند و در خلوت هم حتی استغفار نمی جویند شاید به این دلیل که  خود میدانند:

توبه بر لب، سبحه بر کف /معصیت را خنده می آید ز استغفار ما گویی همه آنهائی که در هیبت عدالت جویی، هر روز دستور عمل هایی پر از “بایدها” برای جامعه صادر میکنند خود باور کرده اند که  عدالتی درحیطه زمامداریشان وجود دارد،  غافل که  اگر عدالتی بود انها هیچگاه امروزاین چنین عرصه بر مردمان تنگ نمی گرفتند.

می گویند در دوران مجلس پنجم نصرت الدوله وزیر دارایی وقت لایحه ای به مجلس برد که به موجب آن دولت ایران یک صد عدد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند؛ بر همین اساس نصرت الدوله در باره سگ ها داد سخن میداد که این سگ ها شناسنامه دارند، پدر مادر آنها معلوم است و نژادشان مشخص و از همه مهمتر اینکه به محض دیدن دزد او را میگیرند.
مدرس طبق معمول با کوبیدن دستانش بر میزاز جایش بر خاست و گفت مخالفم.
وزیر داریی با ناراحتی رو به مدرس می گوید: ای آقا، ما که هر چه لایحه می آوریم شما مخالفت می کنید، دلیل مخالفتتان با این لایحه چیست؟
مدرس در جواب می گوید، مخالفتم  هم دلیل دارد و هم بخاطر خود شماست، مگر نمی گوئید این سگ ها به محض دیدن دزد او را می گیرند؟ بنا بر این با ورود این سگ ها به کشور اول خود شما را می گیرند.
حال حکایت امروز کسانی است که دم از عدالت در قوه قضائیه می زنند؛ که اگر عدالتی وجود داشت، اول بر ناحق بودن آنانیکه امروز بر مردم این آب و خاک،  بی عدل و انصاف حکم میرانند،  حکم می داد، ویا آه مادران داغ دیده، آسمان  دل هایمان را تیره نمی کرد که کیست؟ کجاست  این عدالت که هر روز فرزندان مردانی که به   ناحق دربند هستند، دست به قلم می شوند تا بلکه داد پدر ستانند اما هرگزگوش  شنوایی  نمی یابند چرا که   قحطی عدل است در این کهنه دیار.
 گریه را بهانه مستی می کنم تا با این مقدمه بگویم  که روز گذشته در خبر ها آمده بود سخنگوی قوه قضائیه در یک نشست خبری، ضمن سر دادن شعار های همیشگی برای مبارزه با مفاسد اقتصادی و دعوت دولت و مجلس در این  به اصطلاح مبارزه، پرده از ماجرای وامی میلیاردی  که با اسناد دولتی از بانک های کشور گرفته شده است  بر میدارد که خود گواه بر فساد در دستگاه های دولتی است. سخنگوی قوه قضائیه  فاش می سازد که اخیرا “در شهر ساری فردی با تعدادی سفته‌ با امضاء و تعدادی بدون امضاء و همچنین تعدادی اسناد دولتی، تسهیلاتی را از بانک‌ها دریافت کرده و اکنون بدهی قابل توجهی دارد” که حکما پس هم نمی دهد.اگر چه بنا برحکم سخنگوی قوه قضائیه، آنکه در این ماجرا مقصر است بانک وام دهنده است نه دزد وام گیرنده  اما اینگونه قضاوت  نه تنها، نشان از عدم پیگیری قوه قضا در این ماجرا است که  باز هم  پوزخند ی بر لبان مردم می نشاند. چرا که آنچه بنام مبارزه با مفاسد اقتصادی در قوه قضائیه جاری است چیزی جزهمان حکایت  معروف جن و رمال نیست. می گویند  درزمان های گذشته جن گیری بود که جن ها می گرفت و در شیشه می کرد و در مقابل پول قند و چای خود را از جن زدگان تامین می کرد، این بود تا اینکه جن گیری از رونق افتاد و بازار کساد شد و جن گیر اجبارا برای تامین قند و چای خود یکی از جن های محبوس در شیشه را آزاد کرد و گفت: ای جن، آزادت می کنم به شرط آنکه قند و چای مرا تامین نمایی. القصه جن آزاد شده هر روز مقداری قند و چای برای جن گیر می آورد تا عاقبت در شهر شایعه شد که دکان میرزا جعفر بقال را دزد غارت کرده است و گزمه ها به دنبال سارق یا سارقین می گردند، اما هیچ خط و ربطی نمی یافتند تا اینکه به جن گیر مظنون شده و او را متهم به آزاد کردن جن می کنند و از او می خواهند جن را دوباره به شیشه بر گرداند. جن گیر هم فورأ شیشه و آینه را حاضر کرد و جن را گرفت و در حضور گزمه ها خطاب به جن فریاد زد، پدر سوخته من از تو قند و چای خواستم و تو رفتی دکان میرزا جعفر بقال را زدی؟ جن ساده دل هم در جواب گفت: مرد حسابی مگر من کارخانه امین الضرب کهریزک و یا باغ چای لاهیجان قوام السلطنه را داشتم که صبح تا شب برای تو قند و چای فراهم کنم؟ تو باید می دانستی که من از همین دکان ها ما یحتاج تو را تامین می کنم

حال حکایت مبارزه با مفاسد اقتصادی قوه قضائیه ای هست که سخنگویش پرده از راز یکی از هزاران جنی که خود از شیشه آزاد کرده اند، نا خواسته بر می دارد.
الغرض هر روز که میگذرد کتاب ما خواند نی تر می شود؛ کتاب ما مردمانی  که هر لحظه از بی عدالتی ها  میمیریم  وشاهد  زنده به گور شدن آرزو هایمان هستیم. بی عدالتی تنها درد مشترکی است که  امروز  در بین همه ملت ایران به عدالت  تقسیم شده است.