آن عریان العساکر، آن ترجمان الفاکر، آن زارع ارض و سما، آن فرمانده نساجا(1)، آن کاشف التبرج، آن دائم التفرج، آن کوبنده اراذل و اوباش، آن خورنده شش کاسه آش با جاش، آن راست افراطی، آن یار شمسی و اقدس و فاطی، آن ارشاد کننده اهل خلاف، آن یار غار قالیباف، آن چت کرده در یاهو، آن برپا کننده هیاهو، آن مخالف رقص و سماع، آن موافق اجماع(2)، آن گیرنده ملت در هر شارعی، شیخ العسگرین غلامرضا زارعی، از راست قامتان راست کردار بود، و راست ترین سردار بود.
نقل است که چون به دنیا آمد، پستان به دهان نگرفت و صم و بکم صامت بودی، و هیچ از ماکولات و مشروبات بنخورد و بننوشید، از فرط امساک. تا سه ماه بگذشت و با نور زنده بودی. پس ام او شکوه بکرد و طبیبی بخواست که این طفل چرا اکل و شرب نکند؟ پس طبیب نبض بگرفت و قاروره بدیده گفت: این طفل اهل امساک بود و تا چهل سال پاک بود و چون اربعین بر او بگذرد با شش تن به فعل …(3) بود.
از مولانا احمد بن مقدم از شیوخ عساکر درباره شیخ زارعی نقل است که “ شیخنا با هیچ کس از طایفه نسوان زیر یک سقف ننشست، مگر آن که خفت” و نقل است که “ شیخنا به یک کرت به چت یاهو همی شد و سه تند صیغه همی داشت و این از کرامات وی بود” و نقل است که “ شیخنا هرگز زمین نخورد تا زمین همی زد”
از شیخنا کرامات بسیار نقل است، اول آنکه به طرفه العینی در چند مکان حاضر بود و هیچ کس بر او ناظر نه و از همین رو وی را شیخ ذوالمکان گفتندی.
از شیخنا کلمات عالی نقل است. پس بگفت: “ بزنیدشون بی حجاب های فاسد رو” و باری دیگر بگفت: “ الچکمه النسوان هذا التبرج فی الرجال” و بگفت: “ از شنبه دهنتون رو صاف می کنیم.” و بگفت: “ انت یتبدل الطهران بالجنه الطهورا و انا یدخل الجهنم بالحال و الحول”( من تهران را به بهشتی پاک تبدیل می کنم برای شما و خودم می رم جهنم حال و حول”
بزرگی از شیوخ نقل همی کرد که به مکانی همی شدم، چون در باز شد شیخنا زارعی را دیدم که قامت بسته نماز همی کرد و قومی “ آمین” می گفتند، پس چند تن از نسوان بدیدم که جامه دریده از شوق عبادت و نماز همی کردند، متحیر شدم. صبر کردم تا نماز شیخ تمام شد. قصه را با وی گفتم، شیخنا گفت: کسی نیست. گفتم: این نسوان را نمی بینی؟ گفت: ما را چنان هاله نور خداوندی گرفته است که هیچ جز او نمی بینم و هیچ جز او نمی شنوم. پس گفتم: “ یا شیخ! خدای را، مرا از این آگاه کن”: گفت: “ با کس مگوی. شبها چون نماز گذارم پریان نزد من می آیند و من دعا می کنم و آنان آمین می گویند.” پس بگفتم: “ الشیخ! انت اخذتما و انت یتفکر انا الاسگل؟”( ترجمه: ای شیخ! آیا براستی ما را گرفتی و گمان می کنی ما اسگل هستیم؟)
نقل است که چون شیخنا به زندان همی شد تا چهل روز امساک بکرد و هیچ مخورد و گریست و ندبه کرد و هیچ صدایی نیامد. پس ده شبانروز خود را همی زد و طریق انابت پیشه کرد و گریست، پس هیچ صدایی نیامد، پس ده شبانروز دیگر گریست و خدای را همی ندا در داد، تا صدایی بیامد. شیخنا گفت: خدایا! تویی؟ صدا آمد که : نه حاجی! قاضی گفته بری خونه صدات در نیاد، تا ببینیم چه خاکی باید به سرمون کنیم.
1) نساجا: قسمتی باشد از ناجا که هم به نسوان و هم به جا و مکان فکر همی نماید
2) نقل از نسخه خطی که خط خطی شده و دقیقا نوع موافقت تشخیص داده نشد
3) این بخش از نسخه اصلی معلوم نیست.