خدا قوتی به نرگس و نوری‌زاد

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

سه‌شنبه شب (۱۲ اسفند) و تمام بامداد سرد و سیاه منتهی به سپیده‌دم مرگبار چهارشنبه ۱۳ اسفند، از جمع کنشگران جامعه مدنی ایران تنها دو چهره‌ی شناخته شده کنار خانواده‌های حیران و گیران و لرزانِ متهمان در آستانه‌ی اعدام ایستاده بودند: نرگس محمدی و محمد نوری‌زاد.

خبر ناگوار انتقال شش زندانی برای اجرای حکم اعدام، و فراخواندن خانواده‌ها از دوردست غربی ایران (سنندج و جوانرود و روستاهای کردستان) برای آخرین ملاقات با زندانیان، صبح سه‌شنبه منتشر شد؛ اما به علل و دلایل گوناگون ـ که موضوع این مطلب نیست ـ از جمع فعالان سیاسی دغدغه‌دار دموکراسی و حاکمیت قانون، و کنشگران مدنی پیگیر حقوق بشر، تنها همین دو شجاع‌دل نوع‌دوست و یکی دو همراه دیگر، پشت دیوار زندان قزل‌حصار، و کنار مادران و فرزندان و خواهران و خویشان متهمان ایستادند.

هزاران کیلومتر دورتر از ایران‌زمین، البته جای چندانی برای پرسش در مورد دلایل این وضع وجود ندارد؛ پرسش‌هایی از این دست که “چرا کنشگران مدنی و فعالان سیاسی دیگری کنار نرگس و نوری‌زاد نبودند؟”؛ “مگر درخواست دادرسی منصفانه و طی روند حقوقی ـ قضایی عادلانه و شفاف و علنی و با حضور وکیل، مطالبه‌ای رادیکال است؟”؛ “چرا این شش زندانی باید در هنگامه‌ی نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و در اوج مذاکره با ۵+۱ به دار آویخته شوند؟”؛ و سئوال‌های هم‌راستا و هم‌مضمون.

حتی بازخوانی آن شعرگونه‌ی مشهور مارتین نیمولر، کشیش پروتستان ضدنازیسم نیز به نظر می‌رسد دیگر مخاطب چندانی ـ به‌ویژه در برخی گروه‌های سیاسی ـ ندارد:

“در آغاز نازی‌ها سراغ کمونیست‌ها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نیست کنند، من سکوت کردم و لام تا کام حرف نزدم چون کمونیست نبودم.

بعد (از کمونیست‌ها) در پی اتحادیه‌های کارگری رفتند اما چون در شمار آنان نیز نبودم سکوت کردم.

یهودی‌ها را که هدف گرفتند بازهم واکنشی نشان ندادم چون یهودی نبودم.

تا اینکه سر وقت خودم آمدند…

هنگامی که خودم را دستگیر کردند… دیگر کسی نبود تا صدایی به اعتراض برآرد.”

 القصه، اگر طرح چنین پرسش‌هایی به هر دلیل و علت، دشوار یا منتفی است، سوی اثباتی و ایجابی رویداد و وجه خوش‌آیند و خشنودکننده‌ی رویداد، در خور تقدیر و تجلیل، و نیز دست‌کم تقدیم “خدا قوت”ی است. “خسته نباشید” و “خدا قوت”ی به نرگس محمدی و محمد نوری‌زاد، که اگر در محل حادثه نبودند چه بسا ابعاد ماجرا، چنان‌که در خور آن بود و بازتاب یافت، منتشر نمی‌شد.

نرگس محمدی فرزندان خردسال خود را در خانه گذاشت و شب سرد زمستانی تا بامداد پرسوز و درد کنار “مهنا” دختر خردسال یکی از اعدامیان و دیگر خویشان مظلوم و غریب آنان ماند.

پرپر زدن و تلاش‌های نرگس محمدی و محمد نوری‌زاد برای جلوگیری از اعدام متهمان، و اعاده دادرسی منصفانه و عادلانه و علنی، هرچند با وجود کوشش و اطلاع‌رسانی رسانه‌های دغدغه‌دار حقوق بشر، حاصلی ملموس در بر نداشت و منجر به ادامه حیات زندانیان نشد، اما دست‌کم ـ و به‌قدر بضاعت جان و کلام آن‌دو ـ از درد و رنج خویشان دل‌نگران و پریشان‌حال کاست؛ و در گامی فراتر، افزون بر ثبت انسانیت ایستاده در فراسوی زبان و جنسیت و دین و آیین و قوم و قبیله، در مورد ماجرای تلخ موجب اطلاع‌رسانی مشدد شد.

درد و رنجی که نرگس و نوری‌زاد در شب سخت متحمل شدند، قابل فهم نیست. آنان ضجه‌هایی را با جان دل و همدلانه شنیدند و آن‌گونه همدردی پیشه کردند که ـ مستقل از تهدیدهای امنیتی و آزار و اذیت و خشونت تحمیلی بعدی ـ خود در خور ستایش است.

وجه تأسف‌بار و تلخ ماجرا اینجاست که این روزها، شجاع‌دلان و آزادگانی چون این‌دو و برخی دیگر از کنشگران مدنی و سیاسی که کنش فعال و جسورانه در گفتار و کردار پیشه کرده‌اند و از حقوق اساسی و مدنی خود و دیگر شهروندان می‌گویند و آن را مطالبه می‌کنند، از سوی برخی افراد و گروه‌های سیاسی نه تنها قدر نمی‌بینند و مورد حمایت قرار نمی‌گیرند، بلکه طعن می‌شنوند و متهم می‌شوند به “خودنمایی” و “نمایش‌گری” و اقدامات افراطی در کنش اجتماعی ـ سیاسی و رادیکالیسم و… و دیگر مفاهیم همسو.

منتقدان به‌خوبی از جایگاه اجتماعی رهبران جنبش سبز آگاهند؛ وگرنه چه بسا حتی کروبی و موسوی و رهنورد را هم به سماجت و لجبازی و رفتار رادیکال و تندروی و… متهم می‌کردند. چنان‌که انتقاد از اعتراض‌های مدنی پس از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ نیز اندک‌اندک، از سوی برخی افراد و گروه‌های سیاسی، شدت گرفته است.

ناگوار است؛ آن گروه از فعالان سیاسی و کنشگران مدنی که استوار و مصمم، مطالبات قانونی و انسانی خود را مطرح کرده و پی گرفته‌اند (ازجمله کسانی چون دکتر محمد ملکی، نسرین ستوده، و جعفر پناهی) هم‌زمان از دو سوی حکومت و طیفی از منتقدان حکومت، مورد بازخواست و نقد و طعن قرار می‌گیرند.

نرگس محمدی و محمد نوری‌زاد در بازگشت از زندان، متوقف و توسط مأموران امنیتی هدف خشونت و دشنام واقع می‌شوند. آنان فحش‌هایی “وقیحانه” می‌شنوند که به گزارش نوری‌زاد، به هیچ شکل و سانسوری قابل نقل قول نیست، و هدف ضرب و شتمی قرار می‌گیرند که به تعبیر وی: “با من که این می‌کنید، معلوم است در پستوهای خود با متهمینِ بی پناه چه کرده‌اید در این سال‌ها.” و اسف‌بار، طعن و هجمه به ایشان است از سویی متفاوت؛ توسط برخی که حکومتی نیستند…

چنین است که نگارنده، به سهم خود، تقدیم “خسته نباشید” و “خدا قوت”ی از چند هزار کیلومتری ایران، به نرگس محمدی و محمد نوری‌زاد و دیگر آزادگان راسخ و صبور و استوار و شجاع را وظیفه‌ی اخلاقی و ملی خویش می‌داند.

توضیح: نگارنده اطلاع موثقی از محتوای پرونده‌ی اعدام‌‌شدگان ندارد. اما آنچه با اطمینان می‌توان در مورد آن سخن گفت، عدم رعایت تاکیدهای قانون اساسی در مورد حقوق اساسی متهمان، و نقض فاحش لوازم دادرسی عادلانه و علنی و با حضور وکیل، توسط دادگاه انقلاب و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی است.