می گویند مبارزه خود امری سخت و طاقت فرساست. چرا که تحملی فوق تصور می طلبد. اما نمی دانم آیا یک عمر مبارزه را هم همین می گویند؟ آیا یک عمر مبارزه با استبداد و استعمار و استحمار جز انسانیتی فوق انسان چیز دیگر می طلبد یا خیر؟
محمد ملکی متولد 1312 است. تیر ماه 1312. متولد کوچه پس کوچه های تجریش و از همان ابتدا عاشق این خاک و این محله و این ملک. بزرگ می شود. دهه 20 و 30 را می بیند و نهضت ملی شدن صنعت نفت و او هم مانند جوانان دیگر به این نهضت می پیوندد. محمد ملکی آن روز ها هم عدالت طلب بود و برابری خواه. پس از حزب زحمت کشان ایران شروع می کند و بعد به همراه زنده یاد مرحوم دکتر خنجی به نیروی سوم می رود.
ملکی اما برای اولین بار در عمر خویش کودتا می بیند. کودتایی که دوبار دیگر در زندگی محمد ملکی تا امروز تکرار می شود. آخرنیش همان کودتای 1388 است. خرداد ماه 1388. کودتای ننگین 28 مرداد و البته بعید می دانم گمان می برد که بیش از 55 سال بعد محمود کاشانی - که فرزند همان آقای کاشانی روحانی است که پس از کودتا به زاهدی کودتاچی تبریک می گوید – این بار در حمایت از کودتاچی سال 1388 قد علم می کند و بعد با وقاحت ادعا می کند که 28 مرداد اصلا کودتا نشده! بله! کودتایی که مصدق را و مردم را برکنار کند و شاه و روحانی درباری چون کاشانی را بر جای او بنشاند که اصلا کودتا نیست!!!
به هر حال ملکی با کودتا آشنا می شود. بعد از کودتا به نهضت مقاومت ملی ایران می پیوندد و از جوانان آن نهضت می شود. و می رود تا حرکت دانشجویی سالهای 40 و 41 و اولین بندی شدنش. ملکی نیز زمانی دانشجویی در بند بوده است.
پس از ان نیز ملکی همچنان اهل مبارزه است و تلاشگری برای آزادی و برابری برای همه ایرانیان. ملکی اما تا قبل از سال 57 و انقلاب ضد سلطنتی بهمن ماهش یار صدیق شریعتی شهید بود. شاگرد طالقانی فقید بود و البته دوستدار حنیف و یاران شهیدش. سالهای 56 و 57 است و سازمان ملی دانشگاهیان و تحصن و آن یادگار مبارزاتی دانشگاهی همیشه جاوید در تاریخ ایران و البته محمد ملکی یکی از بازیگران اصلی ان تابلوی مبارزه.
پس از انقلاب اما ملکی به پیشنهاد و امر آیت الله طالقانی و زنده یاد مهندس بازرگان می شود اولین سرپرست دانشگاه تهران. سالهای طلایی دانشگاه که دانشگاه سنگر آزادی و انسانیت و برابری است و اهل اندیشه را جز دانشگاه خانه ای نیست. اما از آنجا که اهل زر و زور و تزویر چشم دیدن آزادی و برابری را در خانه انسانیت یعنی دانشگاه ندارد، در سال 59 امر می شود به بستن خانه دانشجویان. دانشگاه بسته می شود و اعتراض دکتر ملکی و یارانش که اتفاقا این روزها شدیدا رسانه ای شده بودند به جایی نمی رسد.
روزهای خرداد 60 و سی خرداد 60، روزهایی است که ملکی بازداشت می شود. به اتهامات واهی وابستگی به این گروه و آن گروه. در حالی که در اولین انتخابات مجلس او خود صراحتا گفته بود که من مستقل ام و وابسته به هیچ گروه و حزب و سازمانی نیستم. اما ملکی به زندان می رود و حکم ابد و بعد 10 سال زندان و بعد از گذشت نیمی از محکومیتش در مرداد 65 از زندان رها می شود. زندانی که آثار ارشاد! آقایان را باید روی مچ دست و کمر محمد ملکی مشاهده کرد. جای طناب از آویزان کردن ها و جای شلاق ها و تعزیرهای آن روز به امر مقامات عالیه و والیه.
ملکی آزاد می شود. اما همچنان مبارزی در راه آزادی و برابری است. اگر کسی قدری به تاریخ رجوع کند، نام او را در تک تک فرازهای این 60 سال مبارزه اخیر مردم ایران برای آزادی و برابری خواهد دید. ملکی هست و همچنان مرغ حق تا اواخر سال 79 و دوباره زندان. این بار به جرم تلاش برای استحاله و همین بساط انقلاب مخملی که اخیرا راه انداخته اند و آن روز اسمش را حاکمان ایران بلد نبودند و می گفتند استحاله و از این گونه سخنان. 169 روز زندان در زندان 59 سپاه نتیجه آن بود. زندانی که در طی آن 20 روز تمام ملکی عزیز در بیمارستان بود تا اثرات آن زندان و محبتها! و الطاف! حضرات نمودار شود و پس از آن او را دوباره به زندان بردند.
پس از آن برای محمد ملکی به جرم بیش از 50 سال مرغ حق بودن 7 سال زندان بریدند.زندانی که قاضی حداد و دوستانش آن را برای محمد ملکی تدارک دیده بودند.
دکتر محمد ملکی اما همچنان مرغ بود. او پناهی شده بود برای جوانانی که بازیگری بازیگران مصلحت طلب عرصه سیاست ایران را بر نمی تابیدند و به دنبال پیری می گشتند که ایشان را به راه برابری و ازادی رهنمون سازد و آن پیر را جز دکتر محمد ملکی نیافتند. بسیاری از دوستان جوان که این روزها به روی مبارک نمی آوردند، زمانی زانوی ارادت و شاگردی در مقابل محمد ملکی بر زمین زدند و از او درسها آموختند.
ملکی هرگاه کسی از جوانان به بند می افتاد تاب و قرار نداشت. بارها و بارها موضع گیری صریحش را در مورد زندانیان حکومت ولایی شاهد بودیم. ساعت سال تحویل 88 و در شرایطی که بسیاری از مدعیان دروغین آزادیخواهی و برابری طلبی را جسارت حضور در برابر اوین نبود، محمد ملکی با دستانی بر پشت کمر زده و آرام از سربالایی اوین آمد و در کنار خانواده های زندانیان سال خود را تحویل کرد.
در ایام این انتخابات هم ملکی بر سر موضع اساسی خویش یعنی تحریم تا انتخاباتی مستقل و ازاد از بند حکومت ولایی بود و به هیچ وجه جو گیر شرایط نشد. چنان که بسیاری شدند!
امروز این پیرمرد 76 ساله در بند است. 31 مرداد ماه 1388 صبح هنگام به خانه اش می ریزند و این مرغ حق بیش از نیم قرن تاریخ مبارزه آزادی خواهی و برابری طلبی ایران را به بند می کشند. این بار هم باز نام قاضی حداد یا همان قاضی حسن زارع زاده دهنوی در میان است. بازداشت ملکی تنها و تنها یک معنی و مفهوم دارد. بازداشت ملکی یعنی انسانیت در ایران در بند است. آزادی در بند است. برابری خواهی و صداقت در بند است.
پیرمرد صادق ما امروز در بند است. به جرمی که برای او جرم نیست. اتهام محمد ملکی صداقتش، برابری خواهیش و ازادی طلبیش است و بس. محمد ملکی به جرم انسان بودن در بند است..