دوران پذیرش قطعنامه ۵۹۸، به لحاظ زمانی کم و بیش با فروپاشی بلوک شرق و نیز با مرگ رهبر کاریزماتیک همراه بود. پذیرش قطعنامه پایان رویای پیروزی ارادهگرایانه در جنگ، بدون در نظر گرفتن توازن قوای سیاسی و نظامی بود. پایان این رویا در کنار دو عامل مهم دیگر یادشده پیامدهایی کوتاه مدت و درازمدت برای جامعه ایران داشت (از جمله پدیدار شدن افکار و اعمال جدیدی از جمله در دکتر سروش، محسن مخملباف و کارگزاران سازندگی، در حوزههای مختلف که باید در جای دیگری به بحث درباره آن پرداخت).
هر چند وسعت و عمق اجتماعی پرونده هستهای؛ به جز تأثیرگذاری اقتصادیاش، در سطح پایینتری از جنگ هشت ساله قرار دارد؛ اما آیا پایان این رویا نیز میتواند پیامدهای ماندگاری داشته باشد؟ این موضع نیز خود بحث درازدامنی است که در وسع خود در جای دیگر بدان پرداختهام.
این مسئله اما از یک زاویه خاص دیگر نیز قابل توجه است؛ تأثیر پایان رویای هستهای بر گفتار غالب بر قدرت مستقر در ایران. همگی میدانیم و میبینیم که گفتار مشروعیت بخش قدرت مستقر در ایران به تدریج از نجات مستضعفان و محرومان و کوخنشینان به اجرای احکام اسلام ناب محمدی و ایفای نقش امالقرای جهان اسلام تبدیل شده اما به موازات این امر و به تدریج گفتار توطئهنگر/ دشمنمحور از گفتار تحقق اسلام ناب محمدی نیز پیشی گرفت و به جای دعوت از گورباچف برای مسلمان شدن، ایران خود متحد روسیه و چین و ونزوئلا و حزب بعث سوریه و… شد و مسئله مبارزه با دشمن و تقویت “محور مقاومت” و ایفای نقش رهبر قاطع و سازشناپذیر در برابر دشمن توسط راس هرم سیاسی نقش بالادستی را در این گفتار پیدا کرد.
این گفتار البته صرفا ابعاد خارجی و منطقهای و بینالمللی نداشت، بلکه در جدالهای سیاسی داخلی نیز ابزار اصلی اعمال سلطه و سرکوب مخالفان با اتهامهایی چون هم خط با دشمن، پایگاه دشمن و حتی ارتباط جاسوسی و مالی و بهرهگیری از کیفهای پرپول دشمن گردید.
افراد زیادی زیر فشار سیاسی یا بازجویی و شکنجه و اعتراف و حکم و حبسهای طولانی قرار گرفته چون از ضرورت گفتگو با آمریکا، بیان یک نظرسنجی از ابراز تمایل مردم برای این امر و یا مشکلات و حتی فسادهای اقتصادی ناشی از این وضعیت (بخصوص وضعیت تحریمها) و نظایر آن سخن گفته بودند.
خود رهبر نیز که سخن از گفت و گوی با آمریکا را ناشی از سادهلوحی یا مرعوب بودن؛ اگر نه ارتباط با دشمن، خوانده بود حال اجازه میداد که با دشمن در برابر دوربین های خبرنگارهای سراسر جهان به طور مستقیم گفت و گو صورت گیرد و حتی افتخار آن را از دست دولت کنونی خارج کرد و گفت قبل از این دولت نیز به خاطر وساطت “یکی از محترمین منطقه” (پادشاه عمان) گفت و گو آغاز شده بود، و هم ایشان که شرایط کشور را نه دوران سخت حصر شعب ابیطالب، بلکه دوران ظفرمند بدر و حنین مینامید و از بیاثری مکر دشمن سخن میگفت، حالا از ضرورت و اولویت رفع تحریم حرف میزد و از ضرورت گفت و گوی مستمر برای خنثی کردن شر دشمنی که قبلا بیاثر و حتی “فرصت” نه تهدید تلقی میشد، دفاع میکرد.
نفس گفت و گوی مستقیم با آمریکا، به دور از هر نتیجهای که این مذاکرات داشت و اینک رسیدن به یک توافق؛ هر دو در تعارض با مواضع قاطع نهیکننده از هر گونه مذاکره و یا ابراز بدبینیهای مکرر در طول مذاکرات بود.
درست است که رهبر جمهوری اسلامی و طیف نظامی – امنیتی مرتبط سعی کرده و خواهند کرد که با بلند کردن صدای طبل آمریکاستیزی و شعارهای دشمنستیز این تغییر مهم را تحتالشعاع قرار دهند و بگویند نه خانی آمده و نه خانی رفته و هیچ چیز تغییر نکرده است، اما این تمهیدات نمیتواند جلوی آثار زیرپوستی و تدریجی ولی عمیق گسستی که در عمل پیش آمده است را بگیرد.
اقشار وسیعی از جامعه و نیز نیروهای مختلف و متنوع سیاسی گوناگونی قبلا از این خط سرخهای شعاری در باور و عمل عبور کردهاند و اگر نگوییم برخی از آن سوی پشتبام افتادهاند!، حداقل میتوان گفت دیگر منافع ملی را از راه تعامل نه تقابل با مناسبات جهانی و حداکثر با مبارزه فکری و اقتصادی نه صرفا و انحصارا سیاسی با گفتمان و مناسبات سلطه در جهان انجام میدهند.
اما نیروهای میدانی حامی رهبر و طیف امنیتی – نظامی مرتبط و دلواپسان داخلی؛چه در گفتار حداقل ظاهری و رسمیشان و چه به عنوان یک ابزار سیاسی برای حذف رقیب، هم چنان درون همین گفتار نفس میکشند.
در جغرافیای سیاست در ایران؛ “نیروهای میدانی” حامی این گفتار که توسط سپاه و بسیج آموزش داده میشوند و به طور مستمر تحت بمباران تبلیغاتی جهت نهادینه و درونی کردن این گفتار هستند، اهمیت بیشتری دارند. کارویژه سرکوب اعتراضات مردمی و نیز مداخله این گروههای فشار برای مرعوب و حذف رقبای سیاسی و ناراضیان فرهنگی و هنری و اجتماعی و… به این نیرو اهمیتی در حد یکی از ابزارهای حکومت گری قدرت مسلط در ایران به آنان می دهد. اگر تردید و تذبذبی در این نیروها به وجود بیاید، از انگیزه و قدرت عمل آنها کاسته خواهد شد؛ هر چند عامل و عنصر مالی و رانتهای اقتصادی همواره در کار هستند، اما به تنهایی به اندازه انگیزش ها و تعصبات سیاسی و دینی موثر نیست.
این نکته روشن میکند که چرا برای رهبر جمهوری اسلامی و طیف مرتبط حراست از گفتار دشمنستیز/توطئهمحور برای حفظ قدرت و نیروهای میدانی واکنش سریعاش حیاتی است. به علاوه یک عنصر شخصیتر برای رهبر با توجه به روانشناسی خاصاش؛ و آن هم حفظ وجهه سازشناپذیری و قاطع بودناش در برابر دشمن در افکار عمومی منطقه و مسلمانان جهان.
با مذاکره مستقیم با آمریکا در این گفتار و وجهه خدشه و خلل وارد شده است. اما آیا رهبر و نیروهای مرتبط خواهند توانست به تدریج شرایط را به ضرب و زور تبلیغات و نیز اصرار و تأکید بر ادامه سیاست خارجی گذشته در جهان و منطقه به شرایط قبل از مذاکرات برگردانند و حل و فصل پرونده هستهای را در حد یک مورد استثنایی و موضوع خاص (آن هم به خاطر ابعاد اقتصادی آن) مثل یکی از احکام ثانویه(که در اصطلاح فقهی ای شان به “اکل میته” و خوردن گوشت مردار به خاطر شدت ضرورت تعبیر می کنند) نگه دارند؟ پاسخ این سئوال هم آری و هم نه است.
هر چند آثار فکری و اجتماعی تدریجی این توافق زیر پوست جامعه بخصوص نیروهای مرتبط با بیت خواهد رفت و موثر واقع خواهد شد؛ اما سرعت تأثیرگذاری گسترده و پیشرونده آن و یا برگشت پذیری حداقل کوتاهمدت آن به نقطه قبل از توافق؛ بستگی به عملکرد دولت و جامعه مدنی دارد.
دولت با اصرار بر تداوم گفت و گو با آمریکا و نیز تداوم تنشزدایی در پرونده هستهای به تنشزدایی با کشورهای منطقه و نیز تلاش برای گفتمانسازی موازی در برابر گفتمان دشمنمحور و درونمایه فکری ولایتمداری آن با گفتمانی با چهار محور مصلحت نظام، منافع ملی، قانون و رأی (اکثریت) مردم، میتواند مانع این بازگشت شود.
جامعه مدنی نیز میتواند با جلوگیری از مختومه و ممنوعه شدن (مجدد) بحث از پرونده هستهای؛ رفتار ضدملی و زیانهای دهها میلیارد دلاری (اگر نگوییم صدها میلیاردی)، این پرونده را از یک موضوع سیاسی–اقتصادی به یک “تجربه ملی” (در ادامه پرونده هایی چون گروگانگیری و جنگ و یا پرونده هایی مثل سلمان رشدی و میکونوس و یا پرونده انتخابات سال ۸۸) تبدیل کنند.
اما رهبر جمهوری اسلامی که در مرکز این تعامل - تقابلها و کشمکش این گفتارها قرار دارد، آیا حاضر است ولو به تدریج گفتار توطئهنگر/دشمنمحورش برای مشروعیتسازی برای خود و قدرت مستقر را تغییر دهد؟ متاسفانه در حال حاضر هیچ قرینه محکمی برای این تغییر مشاهده نمیشود. اما با توجه و در تناسب با مختصات فردی و ساختاری و سیستمیک رهبر و نظام قدرت، آیا اساسا گفتار مشابهی متصور است؟
به نظر میرسد گفتار تبدیل شدن ایران به یک “قدرت اقتصادی” و به تعبیری توسعه(اقتصادی) ولواقتدارگرایانه نسبت و تناسبی در خور با مختصات رهبر و سیستم قدرت کنونی در ایران دارد. قطارها در مسیر خود نمیتوانند تغییر ریل صد و هشتاد درجهای بدهند اما میتوانند به تدریج و اندک اندک وارد ریلهایی با زاویههای کمتر بشوند اما مسیر خود را عوض کنند. قابل پیشبینی است که در کوتاهمدت بر شعارهای ضدآمریکایی هم چنان تأکید شده و در درازمدت بر میزان شعارهای ضداسراییلی در این گفتمان افزوده شود، اما شعار و گفتار متفاوت و موازی ای حداقل قابل تصور است.
به نظر میرسد جاهطلبی ها و اقتدارجویی های رهبر و ساختار قدرت کنونی در ایران؛ با همین مختصات ضدتوسعه سیاسیاش؛ اگر از دشمنستیزی و توطئهنگری به سمت بلندپروازیهای اقتصادی سوق پیدا کند، هم در این میان چیزی نصیب مردم مظلوم و محروم ایران و نیز زیرساخت های اقتصادی کشور خواهد شد و هم در دراز مدت گامی یاریرسان برای روند دموکراتیزاسیون در ایران خواهد بود (“رفاه نسبی مردم” و نه فقر و محرومیت آن ها، “یکی از” نزدیکترین راه های نیل به دموکراسی در ایران است. البته به علاوه “فضای نسبی تنفسی” برای فعالان سیاسی و مدنی).
بلندپروازیهای اقتصادی و سوق داده شدن جاهطلبیهای فردی و ساختاری به آن سو رخدادی است که در دهههای آخر حکومت شاه و نیز در بخشهایی از دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی که میخواست “سردار سازندگی” و “امیرکبیر ایران” باشد، اتفاق افتاده بود.
اگر سیستم و گفتار رهبر و نیروی مسلط ایران هم چون چین در یک مقیاس و یا کره جنوبی و هند و و مالزی و برزیل و ترکیه(که البته در برخی از آن ها با سازوکارهای دموکراتیک بسیار بیشتر و بالاتری همراه است)در مقیاسی دیگر به جای مسابقه در پیشرفت در دشمن ستیزی و چهرهنمایی به خاطر قاطعیت و سازشناپذیری، وارد مسابقه و چهرهنمایی و بلندپروازی و جاهطلبی در حوزه اقتصادی برای تبدیل شدن به یک “قدرت اقتصادی” شود، همانی که در ابتدای دوره احمدینژاد با رویا اندیشی خاصی از سوی برخی مرتبطین بار هبر مثل حدادعادل به عنوان “ژاپن اسلامی” مطرح شد؛ قدرت مستقر از نظر گفتار مشروعیتبخش و رفتار اجراییاش گامی به جلو خواهد برداشت.
رهبر ایران از دوره هاشمی و خاتمی این رویا را داشت که اگر مملکت و مدیریت آن به دست بچهمذهبیها و حزباللهیها بیفتد هم پاکدستتر خواهند بود و هم لایقتر و مدیرتر و موفقتر. دولت احمدینژاد این رویا را در هر دو وجه خود به کابوسی بزرگ و وحشتناک تبدیل کرد. آیا رهبر از این خواب کابوسشده پریده و برخاسته است؟ سخنان او در دیدار با دانشجویان و برخورد عصبانی و تندش با افشاگری در باره گنداب بورسیهها بسیار ناامیدکننده است.
در گذشته گاه از “به سر عقل آمدن سرمایهداری” و پیچیده شدن آن البته برای تداوم و افزایش طول عمرش سخن گفته میشد، اکنون نیز در ایران برخی سرخوشانه به دنبال “به سر عقل آمدن رهبری” هستند. انتخابات ۹۲ و مذاکرات هستهای بارقههایی از این امر را نشان میداد. اما رفتار پس از انتخابات و کارشکنیهای گسترده در برابر دولت و رفتارهای اخیر پس از توافق بیشتر نشان از “تزویر” دارد تا “تدبیر”. رهبر به سر عقل نخواهد آمد مگر با تغییر ولو تدریجی گفتار و زاویه دید توطئهنگر/دشمنمحور نه الزاما در عرصه سیاست داخلیاش که هم چنان نسبت جن و بسمالله با آزادی و توسعه سیاسی برقرار است. بلکه حداقل در گفتار و زاویه دید فرهنگی و اجتماعی و بینالمللیاش. متأسفانه رفتارها و گفتارها بسیار تلخ و اندوهبار است. هیچ اثری از گفتار متناسب و مناسب توسعه اقتصادی ولو اقتدارگرایانه در سیما و گفتار رهبر مشاهده نمیشود، وی هم چنان بر طبل دشمنستیزی و فرمانده و افسر جنگ نرم بودن حتی اساتید و دانشجویان میکوبد.
اگر چنین خط و ربطی ادامه داشته باشد که فعلا دارد، به جز این نمیتوان امید بست که شاید “رهبر بعدی” کاری بکند! حداقل؛ دوران انتقالی بین دو رهبر که هنوز رهبر تازه جای پای خود را تثبیت نکرده است، دوران خوبی برای نقد و بررسی کارنامه عملی رهبر فعلی و اگر نشد!، حداقل؛ نقد کارنامه گفتار توطئهمحور/دشمنستیز وی و آثار و تبعات به شدت منفی آن برای جامعه ایران و حتی خود نظام مستقر است.
بهترین گفتار برای جامعه ایران دموکراسی ملی و توسعه همه جانبه و انسانی است که توسعه سیاسی و اقتصادی را که لازمه دولت نفتی است همزمان و به موازات هم پیش ببرد. اما مناسبات و معادلات قدرت مستقر حداقل فعلا راهی به این سو نمیگشاید. جایگزینی گفتار توسعه اقتصادی به جای گفتار زیانبار و ضدملی کنونی خود میتواند هم جاهطلبیها و بلندپروازیهای فردی و ساختاری قدرت را پوشش دهد! و هم خود البته گامی در جهت دموکراتیزاسیون در ایران باشد. در آن صورت فرضی و فعلا ایده آلی نیز البته دموکراسیخواهان ملی بیکار نخواهند نشست و با بحث و نقدهای فکری و نیز فعالیتهای عملیشان بر توسعه سیاسی پای خواهند فشرد. در گفتار توسعهگرایی اقتصادی بستر مناسبتری برای اینان فراهم خواهد بود تا در گفتار پرخلل و خطر و سرکوبگر توطئهنگر/ دشمنمحور کنونی.