حرف اول

نویسنده
بهاره خسروی

بار دیگر قیصر

ای دوست!/ در هوای دوستان از دست رفته/ لبخندهای شکسته را/ پیدا کنیم/ در آیینه‌های بزرگ/ از دشت به خانه می‌رویم/ و سرود زرتشت می‌خوانیم/ چراغ قلبم/ هنوز در آیینه چشم می‌سوزد/ ای دوست!

بخشی از  شعر مسعود کیمیایی- دفتر “زخم عقل “

چهل سال بعد، گویا این قیصر بود که بار دیگر، در شمایلی متفاوت، پشت تریبون قرار گرفت و از “جاهلان” محله خواست که “رفیق‌اش” را آزار ندهند. قیصر در قصه جدید اما، همان مرد سابق نیست: گرچه باز هم پاشنه‌ها را ور می‌کشد، اما این‌بار از  “تیزی” جدیدی استفاده می‌کند: او هم‌زمان هم کار ماموران را تمام می‌کند و هم کار کریم “آب‌منگل”هایی که این‌بار دست در دست ماموران گذاشته‌اند و همگی قصد خواهر قیصر را کرده‌اند: حالا چه فرقی می‌کند اسم این خواهر “فاطمه معتمدآریا” باشد یا “فریماه فرجامی” یا “جعفر پناهی” یا محمد رسول‌اف”؟ مهم این است که مناسبات اجتماعی قیصر مجددا بازتولید می‌شوند، اما در شکل‌های پیچیده‌تر.

حالا کریم آب‌منگل گاهی در شکل “فریدون جیرانی” ظهور می‌کند، زمانی جامه “احمد نجفی” را می‌پوشد و زمانی دیگر، در کسوت “محمدرضا شریفی‌نیا” دست در دستان جلاد بزرگ می‌گذارد و قهقهه سر می‌دهد.

قیصر اما، امروز هم مانند گذشته تنهاست. او باز هم ناچار است عهد خود با “خان‌دایی” و “ننه” را بشکند، چرا که برای او تحمل زندگی در چنین جامعه‌ای، دشوار است. جامعه‌ای که در آن هنرمندان، توسط قصابان سلاخی می‌شوند و آن‌گاه این سلاخی، به عنوان یک “اثر ناب هنری” از سوی برخی دیگر از هنرمندان، مورد تحسین قرار می‌گیرد. سهل است، که امروز برخی هنرمندان، قدم در پیشه جلادی گذاشته‌اند و به سلاخانی حرفه‌ای تبدیل شده‌اند.

مسعود کیمیایی، با کاری که در نخستین روز جشنواره انجام داد، به مخاطبان عام خود فهماند که چرا منتقدان او را “قدیمی” می‌نامند. کیمیایی هنوز در دنیای قدیمی خود سیر می‌کند که شرافت، آزادگی، رفاقت و… در آن معنا دارد. او هنوز همانند “فریدون جیرانی” آن‌قدر مدرن نشده که با پول صدا و سیما علیه روشنگفران سریال بسازد و در برنامه زنده خود، بازیگران را به لجن بکشد. کیمیایی هنوز “صداقت” را بر “مادیات” ترجیح می‌دهد و مانند “محمدرضا شریفی‌نیا” نیست که با هر اشاره، سر به آستان کسی خم کند و دستی را ببوسد. کیمیایی، قدیمی است، چون هنوز فراموش نکرده مسعود ده‌نمکی، همان است که سال‌ها سینماها را آتش زد و فیلم‌ها از پرده به پایین کشید و اکنون در پی آن است تا جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران را به سخره بکشد.

کیمیایی امروز، یک‌تنه بار جامعه بی‌جرات فرهنگی ما را هم به دوش می‌کشد. جامعه‌ای که اکثریت اعضای آن به رخوتی فرو رفته‌اند که هیچ‌گونه حتی صدور حکم زندان برای یک هنرمند هم قادر به بیدار کردن آنان نیست. بی‌اغراق نخواهد بود که بگوییم کیمیایی هم‌چون قیصر، تلنگری بر جامعه خویش زده است.

کیمیایی، با سخنان خود درباره جعفر پناهی، نشان داد که “قدیمی” است. یک قدیمی دوست داشتنی.

گلی به جمال بقیه خانم ها و آقایان که تنورجشنواره را داغ می کنند و آ ب به آسیاب سیدعلی می ریزند.

نگاه کنید چگونه صف بسته اند تا به امامزاده جشنواره دخیل ببندند. حال آدم بهم می خورد.