مطهریِ نا تمام

محمد رهبر
محمد رهبر

مرتضی مطهری اگر زنده بود یا شریک در حکومت بود یا شاکی. شاید دین به کابینِ قدرت می باخت، یا اینکه همانند همدرس و هم حجره اش منتظری یک تنه شکوه می کرد و حصر و حبس حاصل روزگارش می شد. شاید هم جَریده می رفت و به کرانه ای می نشست و درسی می گفت، آنچنان که به دورانِ شاه، گذران کرد و نه زندانی رفت و نه تبعیدی.

 مرتضی مطهری از همان سالِ 1331 که به تهران آمد، تکلیف خویش شناخت، طاقتِ آن فقر طلبگی نداشت که گریبانش را در قم گرفته بود، فقری که گاه پهلو به گرسنگی می زد، آنقدر که تهیه ناهاری، او و دوستش منتظری را به زحمت می انداخت و کسی نبود که به طلاب ساده زیست، قرضی دهد.

 در تهران اما برای این طلبه ی فاضل، مسجدی یافت می شد که امام جماعتش باشد و این عیب هم داشت که دیگر از مرجعیت و در رده ی علمای اعلام بودن، دور می افتاد. هر چند تهران بود و دانشگاه و روشنفکرانش و این برای روحانی تازه وارد، یعنی اقلیمی دیگر .

آیت الله مطهری در تمام سالهای پیش از انقلاب، یک روحانی وارد به اجتماعیات حساب می آمد. آنگاه که از بیشتر روحانیان، چیزی جز بازگویی احکام طهارت و خواندن روضه ای بر نمی آمد و طلاب، روزنامه هم نمی خواندند چه رسد به گفتارهای مارکس، ذهن مطهری بر این چرخ می زد که چگونه پاسخ فیلسوفان غربی را بدهد و با همان انبانِ رنگ و رو رفته ی فلسفه اسلامی، آبروداری کند.

 اگر محصلینِ ایرانی در اواسط دوره قاجاریه، پایشان به غرب باز شد و سنتِ درونشان در برخورد با مُدرنیت غربی، ترک برداشت و به فکر چاره افتادند که چه باید کرد، مطهری هم با آمدن به تهران و ایستادن میان افکارشرقی و غربی که به پایتختِ پر زرق و برق پهلوی می رسید، همان حال و روز روشنفکران اولیه را پیدا کرد.

روحانیان، بسا دیرتر از حاکمان و حتی تاجران ایرانی، با ماجرایِ زیستن مدرن و پیچیدگی ها و پرسش های بی پایانش مواجه شدند. حصارِ حُجره و محراب و پا منبریانی که عموما کم سواد و بی سواد بودند و حاجتشان به لَختی فقه، برای حلالیت مال و قدری دعا و ندبه برای تضمین بهشت بر می آمد، این اجازه را به روحانیت می داد که بی دغدغه ی غرب و دانشگاه و حتی طبقه ی متوسطی که رضا شاه و پسرش می ساختند، زیست کند.

مرتضی مطهری با آمدن به تهران و آمد و رفتش با اهالی نهضت آزادی و دانشگاهیان، عملا از آن حصار بیرون جسته بود و حالا باید از آنچه در خلوت حوزه خوانده بود در خیابان شلوغ دفاع می کرد. اسلام مطهری، اسلامی تدافعی بود در جامعه و حکومتی که فقه بر آن مسلط نبود و شاید همین باعث بارور شدن مطهری می شد و او را به چاره جویی می انداخت. حربه تکفیر و تحریم که راه دست علما بود هم به کار نمی آمد و مطهری هم اعتقادی به آن نداشت و بر خلاف سنت روحانیان، به پاسخگویی و جدل با غیر روحانیان پرداخت.

 فارغ از اینکه مطهری درست می گفت یا غلط، نفس گفتگویی که این روحانی با روشنفکران و مخالفانش داشت، بدعت مبارکی در تاریخ روحانیان بود که با وقوع انقلاب اسلامی، بر باد رفت.

مرتضی مطهری، خدمات اسلام و ایران را در قبالِ “دو قرن سکوت” زرین کوب نوشت. مساله ی حجاب را در مجله زن روز آن وقت ها در پاسخ به مقالاتی در فواید بی حجابی نشر داد. “تماشاگه راز” مطهری هم کوششی بود برای آنکه نشان دهد حافظ آن کسی نیست که احمد شاملو در مقدمه اش بر تصحیح دیوان نوشته است، هر چند که در میانه ی این جدلِ شاعر و فقیه، خواجه رندانه می خندید که نه آن بود و نه این، بگذریم.

 کمک به بنیان گذاری حسینیه ارشاد در کنار روشنفکرانِ دین گرایی که روحانی نبودند، ازکارهایی بود که نشان می داد مطهری علاقمند است تا روحانی ای به روز باشد و به خلاف سنتِ روحانیت، پشت تریبون بایستد و برای جماعتی نشسته بر صندلی و حتی بی حجاب سخنرانی کند و این را هم بپذیرد که اگر حرف نویی نداشت، مخاطبان خواهند رفت و از همه مهمتر اقرار کند که بعضا آنچه روحانیت به نام اسلام به مردم خورانده، خرافه است.

 سلسله گفتارهای مطهری درباره قیام امام سوم شیعیان که در کتاب حماسه ی حسینی گرد آوری شد، به نوعی نقد روحاینت است و شرح اینکه هم لباسانش چگونه خرافات و لاطائلات را به مردم تزریق می کنند.

هر چند مطهری با آن پایگاه فقهی و حوزوی محافظه کارتر از آن بود که نهضت اصلاح طلبی مذهبی به راه اندازد ولی می توانست طلیعه ای باشد، اگر انقلاب نمی شد و دین از عرصه ی اجتماعیات به مهلکه سیاست نمی افتاد.

مرتضی مطهری، فقط چند ماهی در جمهوری اسلامی زندگی کرد و شاید رمز و راز اینکه چرا همه ی رجال نظام به او ارادت دارند را هم باید در همین عمر کوتاه شیخ در نظام تازه دانست که مهلت نداد، دشمنی و رقابتی به وجود بیاید.

 کتابهای مطهری را نیز در همه سالهای پس از انقلاب به هزینه ی و تبلیغات حکومتی به چاپ رساندند و با این وصف که آن فقیه، ایدئولوگ جمهوری اسلامی است و اندیشه هایش، تفکرات حاکم بر نظام. اما مطهری در عرصه سیاست و فلسفه سیاسی هنوز چیزی نگفته بود و اصلا هنوز نسبتش را با ولایت فقیه معلوم نکرده بود و تنها این را می دانیم که ولایت فقیه ای که قبول داشت در حد نظارت فقیه بود و نه حکومت.

 مطهری، ناتمام ماند و حتی در آن چند کلمه ای که پس از انقلاب درباره حکومت آینده ایران اظهار نظر کرد نیز به جمع بندی اصولی نرسید و گاه اظهاراتِ متناقضی داشت، مثل اینکه اسلام با آزادی تفکر مشکلی ندارد و اما با آزادی بی قید و شرط بیان مخالف است.

 همین اعوجاج ذهنی گویا میراثی شده است برای علی مطهری، فرزندش که حالا نماینده ی منتقد مجلس است. علی مطهری از آن پسران است که به زیر آوار پدر مانده است، خط قرمزش تفکرات پدر است و این را هم حساب نمی کند که اگر مرتضی مطهری، روشنی داشت به دیروز بود و حالا امروز است.

هر چه بود مرتضی مطهری از روحانیان پیش از انقلاب به شمار می رود و انصاف نیست که او را به آنچه در این سی سال رفته است پیوند زنیم. پس از انقلاب اسلامی با همه ی زاد و ولدی که روحانیت داشته و عقد دائمی که با حکومت بسته، باز همچو مطهری پیدا نشده و نشانگر اینکه نسل امثالِ مطهری منقرض شده است، روحانی که از حکومت ارتزاق نمی کرد و حربه اش تکفیر نبود.