نگاهی تحلیلی به روند شکلگیری سریالها و تلهفیلمها در سازمان صدا و سیمای حکومتی
“هویت” در پوشش سریالهای پوشالی
هنوز سالهای زیادی از پخش سلسله برنامههایی بهنام “هویت” و “سراب” و امثالهم نگذشته و حافظهی فراموشکار ایرانی این برنامهها را از خاطر نبرده است. برنامههایی که با رویکرد تخریبی و ایجاد موج منفی، با هدف شستشوی مغزی تودهی جامعه ساخته میشدند. برنامههایی با سفارش وزارت اطلاعات و “اتاق فکر جنگ روانی” حاکمیت برای تضعیف و تخریب جامعهی روشنفکری و معترض. رویکرد این برنامهها صریح و مستقیم بود و بدون حاشیهپردازی، با هدف قرار دادن اشخاص و دروغپراکنی و پروندهسازی علیه اپوزسیون تکلیف مخاطب را روشن میکرد. با گذشت سالها و اتفاقاتی که اجتناب ناپذیر بودند – مانند فراگیر شدن اینترنت بین تودهی جامعه و مقابلهی رسانههای اپوزسیون با روند این نوع پکیجهای دستساز، حاکمیت رویکرد خود را برای تبلیغات منفی و جنگ روانی علیه معترضانش تغییر داد. پس از روی کار آمد ضرغامی مدیر فعلی صدا و سیما این رویکرد به طرز واضحی تغییر رویه داد.
تشکیل اتاق فکرهای برنامهریز و برنامهساز در سازمان صدا و سیما یکی از اقداماتی بود که ضرغامی اتخاذ کرد. تخصیص بودجه به پنج شبکهی اصلی سیما برای ساخت انبوه تلهفیلمها و سریالها در دستور کار قرار گرفت. رویکرد ساخت برنامههایی نظیر “هویت” جایش را به تلهفیلمها و سریالها داد. در لفافه سخن گفتن و روایت داستانهای سفارشی با شعار مبارزه علیه تهاجم فرهنگی، جایش را به صریح و بیپردهگویی آن برنامههای پیشین داد.
دستور کارهای تازهای ابلاغ شد و با هزینههای هنگفت برخی از کارگردانان سینمایی جذب تلوزیون شدند. کمیتهی تایید و نظارت بر فیلمنامهها فعالیتش جدیتر شد. فیلمنامهها بر اساس متر و معیار تعیین شده از سوی مدیران – با همان رویکرد “هویت”وار بازنویسی و مجوز داده شدند و سیل انبوهی از تلهفیلمها و سریالهای بعضن در ظاهر مستقل و در واقعیت کانالیزه شده از فیلتر “اتاق فکر جنگ روانی” تولید و پخش شدند. حجم این تولیدات بهنوعی رو به افزایش رفت که سینماگران به صدا و سیما اعتراض کردند و خواستار مدیریتی معقول در تولید و تهیهکنندگی سریالها و تلهفیلمها شدند و در عوض جوابی شنیدند که نشانگر خواستگاه مدیریتی حاکمان بود: اگر قرار است سینما با هجمهی تولیدات تلوزیون تضعیف شود، همان بهتر که سقوط کند!
سریالهای سفارشیای مانند “مرگ تدریجی یک رویا” ساختهی فریدون جریانی یکی از بارزترین سریالهایی بود که در همین باب ساخته شد. سریالی که طی دو سال هر هفته از شبکهی دو سیما و از سال ۸۵ تا ۸۷ پخش میشد. داستان سریال مستقیما قشر نویسنده و روشنفکر جامعه را هدف قرار داده بود. نویسندهای که با چاپ کتابش به شهرت میرسد، همسرش را برای عیاشی رها میکند و جذب ضدانقلاب میشود و به ترکیه فرار میکند و… داستانی که سراسرش تصویری غلوآمیز و دروغین از جامعهی نویسندگان بود. جامعهای که برای عقیدهاش قربانیانی چون مختاریها و پویندهها را در قتلهای زنجیرهای از دست داده بود، حالا باید اینچنین خطاب قرار میگرفت! سریالی که قابی بسته از برنامههایی نظیر “هویت” بود.
جلوهی این سیاستگذاریها در ایامهای خاص نمایانتر میشود. ایامی مانند دههی فجر، ماه رمضان و یا ایام عید، که سازمان صدا و سیما ویژهبرنامههایی بر اساس آن تدارک میبیند.
در ایام دههی فجر که سالگرد مصادره به مطلوب شدن انقلاب مردمی از سوی حاکمان جمهوریاسلامیست، سریالها و تلهفیلمهای سفارشی به اوج خود میرسند. گاه این سریالها با تحریف تاریخ تصویری به تودهی مخاطبین ارائه میدهند که تبدیل به سندی مخدوش و غیر واقع در ذهن میشود. جورج اورل در کتاب ۱۹۸۴ میگوید: “ تاریخ را سندهای مکتوب و تصاویر میسازند؛ اگر سندهای مکتوب از دست تودهی جامعه دور باشد، میتوان با تصویرهای تازه، تاریخ را تغییر داد و آنطور که میخواهی به خورد جامعه داد. ” این دقیقاً همان کاریست که تلوزیون جمهوری اسلامی در این ایام میکند و با توجه به توقیف کتابهایی که تاریخ صحیح را روایت میکنند، با این دست سریالها و تلهفیلمها سعی در تعریف سلیقهای تاریخ و نهادینه کردنش در ذهن جامعه دارند.
یکی از این سریالها که طبق گفتهی سازندگانش مورد اقبال رهبر جمهوری اسلامی نیز قرار گرفته، سریال “تا صبح” – یا “مستانه” است. سریالی که روایتگر یک سرهنگ رژیم شاه است و جنایاتی که مرتکب میشود و دختری به نام مستانه که خانوادهای انقلابی دارد و با پسر این سرهنگ رابطهای عاشقانه بر قرار میکند و سریال ماجرای این شخصیتها را تا پس از انقلاب و تاثیرات مثبت انقلاب بر زندگیشان نشان میدهد! با اینکه این سریال از نظر پردازش داستان و شخصیتپردازی از سطح بالایی بر خوردار است؛ اما همان کلیشههای مطرح را در پیش میگیرد و بدون در نظر گرفتن دیگر اقشاری مانند چپگراها یا امثالهم که در انقلاب و فعالیت علیه ظلم سلطنت رژیم شاه نقش پررنگی داشتهاند، انقلاب را تنها بهنام افراد قلیل و پیروان آیتا… خمینی سند میزنند!
در ایام ماه رمضان این رویکرد نوع دیگریست. سیاستگذاران محتوایی ِ سریالهای ماه رمضان، با ترویج خرافه و حذف بخش عظیمی از حقایق دینیای که منجر به رونمایی ظلمهای حکومت میشود؛ بر فرهنگ خرافه و ترساندن تودهی جامعه از سرپیچی ِ فرامین روحانیت تاکید میکنند. سریالهایی که هم از نظر کیفی و هم نظر داستانی بهشدت ضعیف هستند و در پر بینندهترین زمان تلوزیون پخش میشوند تا فرهنگساز دگماتیسم - در بستر جامعه باشند.
سریال “اغما” یکی از این نمونههای تبیین خرافهپروریست. سریالی که با جسمانیت دادن به شیطان در شخصیتهایی متنوع و پیوسته، تمام ظلمها را بر گردن شیطان میاندازد و بشر را از هرگونه جرم و خطا مبرا میکند. سریالی سراسر وهم، که با اسپشیالافکتهای دود و تصاویر فلو و دوربین روی دستهای لرزان سعی در تزریق ترس، و یا با افکتهای نور و هاله سعی در روحانی نشان دادن فضا دارد. در سریالهای ماه رمضان، شاهدمثال ترویج فرهنگخرافهپروری از انگشتان دست نیز بیشتر است و “اغما” تنها نمونهای کوچک از سیل این سریالهاست.
در ایام عیدها اما اکثر سریالها و تلهفیلمها یا طنز هستند و یا رگههای طنز دارند. طنزهایی که گاه از منظر کیفی و ساختار نازلتر از فیلمفارسیهای گیشهای پیش از انقلاب هستند. یکی از این سریالها که علیرغم محبوبیت کارگردانش – در امتداد تخریب قشر روشنفکر و حتی از بُعد دیگر دراویش پخش شد؛ سریال “مرد هزار چهره” بود. سریالی که به کارگردانی و بازی مهران مدیری، نویسندگان و شاعران را تا حد دلقکان بیهویت پایین آورد. در سکانسی از این سریال شاعری، در محفلی ادبی که به روایت فیلم همه یا نشئه بودند یا مست، شعری اعتراضی میخواند و فریاد میزند: مرا بگیرید، مرا به زندان ببرید، پس چرا مرا نمیگیرید؟ انگار که او شعر میگوید تا بازداشتش کنند! و همان شاعر با شنیدن اولین صدا از مهلکه میگریزد.
تصویری که از قشر روشنفکر مضحکهای نشان میسازد تا سالها تلاش روشنگری و رنج زندان و تبعید و زخم جامعهی ادبیات را بهسخره بگیرد؛ اما مضحکهی این نمایش کسانی هستند که رد چاقو را بر پیکرهی نویسندگان و جای غل و زنجیر را بر اندام روزنامهنگاران و جامعهی ادبیات نمیبینند. با اینکه در اپیزودهایی از این سریال بر خلاف عرف سریالهای تلوزیون خرافهگرایی نیز به سخره گرفته میشود؛ اما گمان میرود که این نیز معاملهای بوده تا در عوض بذل نشان دادن جامعهی نویسندگان، مجوز شوخی با خرافهپروران نیز صادر شود!
این روند که علیرغم تلاشهای مدیران تلوزیون تلاش میشد تا حدی نامحسوس پیش برود، پس از کودتای ۲۲ خرداد ۸۸ رویهای تازه به خود گرفت. “اتاق جنگ روانی” وزارت اطلاعات و سازمان صدا و سیما که زیر نظر شخص رهبری اداره میشود در پروسهای همزمان باز شروع به ساخت برنامههای “هویت” با عناوینی دیگر کرد. از سوی دیگر نیز با دستورالعملهای جدید سریالها و تلهفیلمهای سفارشی انبوهی با سوژهی علیه “فتنه” و “تحرکات دانشجویی” تولید و پخش شد.
“بیست و سی” در بستر “هویت” برنامهسازیها کرد و “دیروز امروز فردا” به دیکتهی سفارشات پرداخت و پنج کانال شبکهی سیما نیز همزمان سریالها و تلهفیلمهای سفارشی را تولید و پخش کردند. حتی برای تکمیل این پروژه، سریالهایی که در سالهای قبل با موضوعات مشابه و به قصد شستشوی مغزی تودهی جامعه ساخته شده بودند نیز بازپخش شدند. سریال “مرگ تدریجی یک رویا” هر شب از کانال یک و در زمان پربینندهی تلوزیون نمایش داده شد، تا جنگ روانی به اوج خود برسد.
سریال “سراب” اما یکی از تولیداتی بود که در ایام پس از کودتای ۲۲ خرداد تولید و پخش شد. سریالی که برای اولین بار به صورت مستقیم به سراغ اعتراضات دانشجویی رفت. در قسمت اولش طی اعتراضات دانشجویی، دختری – که بهنوعی شبیهسازی شدهی ندا آقا سلطان بود - کشته شد و در انتهای سریال نیز تمام این اعتراضات به “دشمن” وصل شد و معلوم شد که دانشجوی دختر کشته شده نیز، به وسیلهی یکی از همان دانشجویان کشته شده!
این پروسه اکنون شکل تازهتری به خود گرفته. بودجههای هنگفت از سوی “سیمافیلم” و سازمان صدا و سیما در اختیار فیلمسازان تازه از راه رسیدهی شکل گرفته در حکومت قرار میگیرد و روند رو به رشدی طی میکند.
سریالها و تلهفیلمهایی که با یک پیش فرض مشترک؛ به “دشمن” بیرونی و “دشمن” داخلی که از دید حکومت یاران دیروز و منحرفان و ضدانقلابان امروز هستند - میپردازند. رویکردی که هدف و نشانهگذاریاش تودهی ناآگاه جامعه و بهخصوص شهرستانهاییست که از دسترسی به رسانههای غیرحکومتی دستشان کوتاهست.
با توسل به هزینههای هنگفت شاید بتوانند ساختار و روایت این سریالها و تلهفیلمها را به نسبت گذشته ارتقاع دهند اما؛ مضامین تکراری و تاکید بر خودمحوری و حقنشان دادن حاکمیت در این فیلمها – با توجه به تعارض با روند بیرونی و حقیقی جامعه، روزی این حصار تنیده را خواهد شکست.
البته گاه علیرغم تمام این این فشارها و کانالیزه شدنها و سانسورها، هستند کارگردانانی که بر تکیه بر تعقید و ایهام ذات هنر، سریالیهایی را میسازند که بخشی از درد حقیقی جامعه است و ممیزیهای سازمان هم بهدلیل کمسوادی از ذات حقیقی هنر از درکش عاجزند. به عنوان نمونه شاید بتوان سریال طنز “بزنگاه” به کارگردانی رضا عطاران را بعنوان بهترین مثال نام برد. سریالی که باعث شد دیگر هیچگاه مدیران تلوزیون اجازهی کارگردانی و ساخت سریال دیگری را به او ندهد و او بابت ساخت “بزنگاه” مدتها به حراست صدا و سیما بازخواست پس بدهد!
تلهفیلم و سریال در تلوزیون حکومتی برای تودهی جامعه، تنها جنبهی سرگرمی دارد. سرگرمیای که با رویکرد تولیدات صدا و سیما، هرچه میگذرد خواستگاهش را بیشتر از دست میدهد. نگرانی مدیران فرهنگی و کلان حاکمیت از گرایش تودهی جامعه به ماهواره و در مبتذلترین حالتش گرایش به شبکههایی مانند فارسیوان، نشانگر این اتفاق مهم است؛ اینکه پس از تمام این هزینه کردنها و تلاش برای شستوشوی مغزی تودهی جامعه، بازخوردش چیزی نیست جز دلزدگی از تکرار مکررات حرفهایی که برای نسل جدید و عصر حاضر دیگر هیچخریداری ندارد!