حرف اول

نویسنده
ابراهیم گلستان

فهمیده، سنجیده، نو

حمید سمندریان نفس تازه‌یی بود که نیم قرنی پیش در تئاتر ایران دمیده شد. او، به یمن سال تولد و سنش، ربطی داشت به آنچه پیشتر تئاتر ایران بود در سال‌های پیش از شهریور بیست و بیرون شدن رضا شاه از کشور- “سال‌های پرورش افکار” - و نه پشتگرمی داشت به نوعی حیثیت سیاسی یا موقعیت حزبی پس از شهریور پایان کار رضاشاهی. چه پیش از فروریزی حرکت پیشه‌‌وری و چه بعد از آن در خلال دوره رزم‌آرا و تئاتر فردوسی یا بعد، دوره ملی شدن نفت و دولت مصدق و تئاتر سعدی که این دو دوره آخری فرصت گسترده شدن رغبت به تئاتر “جدی‌تر” بود و همچنین زمان قالب گرفتن یک نوع مفهوم و یک نوع روآوری و انتخاب و به دنبال آن نوشتن نمایشنامه‌ها که در تمام اینها صداقتی ابتدایی و یک تسلیم ساده‌لوحانه به یک شکل واحد- و ناقص – بود زیر نفوذ کج‌طبعی‌های دستوری، نفوذی که بیشتر ندانسته و به پیروی از حکم‌های منتسب به اندیشه و عقیده‌های سیاسی ولی سست و لنگنده که می‌شدند رسم و روند جاری، و عادت پیش می‌آمد و جا می‌گرفت چون در یک فضای بسته، بی‌امکان داد و ستدهای فکری و برخورد سنجش‌ها و فکرها اتفاق می‌افتاد. در چنین فضای فکری حقیر آنچه از نمونه‌های پیش از آن دوره در یادها و در فرهنگ باقی مانده بود اعتبار و حرمت سرمشق بودن و حتی تنها سرمشق مطلوب و مجاز بودن، به هم می‌زد، حرمتی انگار تقدیس‌شده، انگار حتی قدوسی، گیر می‌آورد که این تقصیر خودش نبود فقط، بلکه از فشار فقر فکری موجود بود که اسفنج خشکیده توقع و دریافت عمومی را خیلی پر و اشباع می‌کرد، و هم هویت می‌کرد و می‌شد مفهوم پیشرفت و ترقی و آزادی در عین اینکه، در واقع نمونه عقب‌مانده عقب‌ماندگی و اسارت در مضیقه و در بسته بودن بود.

این را همین‌جا باید با تاکید گفت که هرچه در گذشته بود، با تمام عیب‌هایی که بتوان در آنها دید، به هر صورت، پایه‌های ساختمان‌های بعدی بودند حتی اگر به صورت نمایان شدن خود به خود آن نقص و عیب‌ها. دست‌اندرکاران آن گذشته‌ها، حتی اگر ارثیه‌یی خطا به جای گذاشته باشند حق به گردن تئاتر دارند چراکه در زمان خودشان قصدشان کار بهتری بوده است چراکه “مایه دیگر خطا ناکردن مرد، هست از راه خطاها کردن‌ مرد.” در این میان مقصر و خطاکار کسانی‌اند که بعد از رسیدن و پدیدار شدن نمونه‌های نوبهتر، توان درک درست را مانع شدند. خواه از قصد، خواه از وامانده بودن اندیشه و ابتکار که نه فکر علاج درد خود را کردند و نه رها کردند که پیشرفت را کند کنند. نمونه‌های چنین مقصران در همه شعبه‌های شعر و نثر و نقاشی و موسیقی و نمایش گیر می‌آیند. حق کسانی که با صبر و قوت،‌ پافشاری در دنبال کردن حرفه خود به خرج می‌دادند باید ادا شود. عزت زحمت را باید نگاه داشت. مقصران کسانی‌اند که دست‌اندرکاران را به راه کج می‌کشانند و می‌کشاندند، و با دروغ و جاه‌طلبی‌های مسکین، سنگ سوی حرکت به پیش انداختند و می‌اندازند و بدتر و بالاتر، یا در واقع پست‌تر، آنان که از کار و رنج دست‌اندرکاران بهره برای خود بردن را در ضایع کردن رشد دیگران دیدند.

این حال و احوال فقط تئاتر نبود. کل دنیای فکر و ابداع در آن طاس لغزنده افتاده بود. مانند مور. از کل مظاهر هنر و ابداع، شعر و قصه زودتر تکان خورده بود ولی به هرحال، پیشرفت فکر و بیان حس اگرچه گاه به اعوجاج و لنگندگی برخورد کند، مجموع میراث و پیدا شدن حاجت‌ها و ابزار تازه پاسخ دادن به نیاز، عاقبت و مرتب، راه جلو رفتن را باز می‌کند. هرکدام از پیچ و خم‌های ناباب راه، نهایتا نقص خود را بروز می‌دهد و راهگشایان به باز کردن راه آغاز می‌کنند، و راه رفتن دوام می‌آورد. حمید سمندریان یکی از این کم‌شماره‌ترین راهگشایان کار نمایش بود

من نزدیک ۵۰ سال پیش با او آشنا شدم. از این آشنایی بسیار بسیار شادم، هرچند بیش از ۳۰ سال هم هست که او را نه دیده‌ام و نه با او مکاتبه‌یی داشته‌ام و از این ندیدن و نداشتن بسیار بسیار دریغ دارم. من آشنایی با او را مدیون محبت و لطف پری صابری هستم که همکار مبتکر و موثر و راهگشا و بسیار کوشای او بود. پری هم تازه از اقامت دراز، و رشدی دقیق و مطلوب و سرشار در اروپا برگشته بود به ایران، دوستی و حرمت فراوان من به پدر و مادرش که به سال‌های ۲۰ برمی‌گشت مایه آشنایی من با پری در سال‌های ۴۰ شد. پری به من پیشنهاد کرد با حمید یک گروه تئا‌تر راه بیندازیم. چنین کردیم و گروه پازارگاد برپا شد اما هرگز نشد که من در این گروه کاری کنم جز چیزهایی بسیار جزیی، بسیار حاشیه‌یی ولی این امکان برای من فراهم شد که شاهد کوشش‌های این دو باشم. و این غنیمت بود. آنجا می‌دیدم، و بسیار وابستگی پیدا می‌کردم به کار آن‌ها و نحوه برخوردشان به کارشان، به متن نمایشنامه‌هایشان، به روی صحنه آوردن‌هایشان، به رفتارشان با همکار‌هایشان و بازیکنانشان. روش آن‌ها، و اینجا در کار سمندریان با آنچه مطلوب من بود مطلقا برابر و همسان بود. شاید این بود که به دلبستگی من به کار آن دو می‌افزود.

روش سمندریان دور بود از روند تقلید و تکرار سطحی‌ نظر‌هایی که بیشتر اسم‌شان برده می‌شد تا به کار بردن رسم‌شان، تا ماهیت و اصول عملی‌شان. روش پری و سمندریان با همکاران‌شان برای راضی کردن حس خودپسندی نبود. روشی بی‌ادعا، رفیقانه، و “خودمانی” بود با بازیگرهایی که دستچین کرده بودند. این هر دو، همچنین با جرات سدشکنانه‌یی نمایشنامه انتخاب می‌کردند و روی صحنه می‌آوردند. آنچه در اروپا به تازگی دیده و شنیده و خوانده شده بود، رواجی زنده و نو، رواجی فهمیده و سنجیده می‌گرفت. کار، جنبی و فرعی نبود. کار، خود کار بود. جدی بود. تمام وقت بود. با اصرار و پشتکار بود. کامیاب می‌شد. کامیاب بود. ماندگار می‌شد. شد، سبب گشایش راه‌هایی دگر شد که همه برتر بودند از آنچه پیشتر از آنان بود. همه متکی به اراده و فهم و کوشش دست‌اندرکارانش بود. حتی کسانی که در کنه و تنگنای اداری دستگاه‌های پرادعای بی‌مایه بودند می‌کوشیدند از زیر سلطه معلون اداری و “وزیری” که برشان تحمیل شده بود به درخشندگی، درآیند. بنویسند و برصحنه آورند و بازی کنند به درخشندگی، به فردیت، به راهگشایی. نصیریان به این‌گونه بود. بهمن محصص با قدرت فراوانش به این‌گونه بود. بیژن مفید به این‌گونه درآمد. تا اینکه این قدرت‌های خلاقه بر دستگاه‌ پرمدعای خالی از جان دولتی فائق آمدند. کارگاه نمایش که دولتی شروع شد، شد کارگاه خلاقیت مغتنم نعلبندیان و خلج به اداره بیژن صفاری و آربی آوانسیان و کارگاه مستقل که پرویز صیاد شروع کرد تا تالار مستقل خود را ساخت و چیزی که برق آرزویی در چشمی بود شد تئاتر مدرن و آزاده. تا بعد.

  برگرفته از بولتن بزرگداشت حمید سمندریان