گفت و گو با نویسنده ی مجموعه ی تلویزیونی پایتخت
مسئولین تلویزیون به این حساسیت ها دامن می زنند…
دور دوم مجموعه ی تلویزیونی “پایتخت” در روزهای نوروز نود و دو از طریق تلویزیون سراسری ایران به روی آنتن رفت و چنان چون دوره ی پیشین این مجموعه در جذب مخاطب خاص و عام، اقبال فراوانی پیدا کرد.
بسیاری از منتقدین “باور پذیر” بودن کاراکترهای این مجموعه و قصه ی ساده و روزمره ی رایج در آن را مسبب این محبوبیت و مقبولیت دانسته اند و نقش نویسنده ی فیلمنامه در موفقیت کار را ستوده اند. از همین روی به سراغ “محسن تنابنده” نویسنده و بازیگر نقش “نقی” رفتم تا از چند و چون قصه بیشتر بدانم و دلایل استفاده از لهجه ی مازنی را بهتر درک کنم.
در آغاز کلام از گذشته ی کاری او در زمینه ی “نوشتن” پرسیدم و او گفت:
” حقیقتش این است که من آموزش بازیگری دیده ام و فارغ التحصیل بازیگری هستم اما از دوران جوانی علاقه ی شدیدی به نوشتن داشتم. تجربه ی حرفه ای نوشتن هم از فیلم نامه ی “ چند می گیری گریه کنی ” شروع شد؛ در ادامه هم “ چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” را همراه با سامان سالور نوشتم که جوایز بسیار زیادی برد. کار دیگر من “ هفت دقیقه تا پاییز” بود که آن هم جوایز بسیاری گرفت و “استشهادی برای خدا” که آن هم کاندید سیمرغ بود و بعد هم که رسیدیدم به پایتخت یک و دو…
در ادامه ی گفت و گو، از لهجه ی مازندرانی پرسیدم و جای خالی این لهجه ی شیرین در تلویزیون جمهوری اسلامی. آقای تنابنده در پاسخ، این نقصان و اهمال را به جملگی لهجه ها و زیرمجموعه های فرهنگ فارسی تعمیم داد و گفت که بهتر است پیشتر از “لهجه ی مازنی” از خود “لهجه” بگوییم. او گفت:
“طیبعتا استفاده از لهجه در تلویزیون سراسری خیلی کم است؛ دلیلش هم پایین بودن ظرفیت است. یکی از بزرگترین مشکلات نویسنده ها و کلا آنهایی که دوست دارند “شیرین” به زندگی نگاه کنند، همین کم بودن ظرفیت و پایین بودن آستانه ی تحمل مردم است. یعنی از لهجه ها و اقلیم ها بگیر تا مشاغل و غیره؛ در مورد هیچ چیز نمی شود صحبت کرد. یعنی شما در ایران خیلی سخت می توانید که با چیزی شوخی کنید. و جالب اینجاست که این اعتراض ها معمولا از جانب خود ملت مطرح نمی شود تا مسئولین…”
پرسیدم برخورد مردم مازندران با این سریال چطور بود؛ و او پاسخ داد:
“خب وقتی ما در مازندران کار می کردیم یا حتی بعد از تجربه ی پایتخت یک، که من به کرات به مازندران آمد و شد داشتم، خیلی کم مردم عامی مشکل تمسخر کردن لهجه یا چیزی در این مایه ها را داشتند. عمدتا یک سری دیگر هستند که دنبال دستاویز و باب کردن این اعتراض ها هستند… “
با صحبت های آقای تنابنده خاطرم از اخباری آمد که در پی پخش دوره ی اول این سریال به میان آمده بودند. هم آن ها که از اعتراض نماینده ی مردم ساری به لهجه ی این سریال می گفتند و هیاهوی به پا شده در مجلس، اما آقای تنابنده این موضوع را رد کرد و این طور توضیح داد:
“نه اتفاقا نماینده ی ساری و نماینده گرگان و نمایندگان اکثر شهرهای گلستان و مازندران، خیلی استقبال کردند. ما نشستیم و راجع به همه چیز این سریال صحبت کردیم و مشکلی هم نبود. در آن اعتراضی که شما اشاره می کنید، خود نماینده ها نبودند؛ اما یک سری مسئولین با رده های پایین تر بودند که اعتراض کردند که البته این اعتراض ها در پایتخت دو تکرار نشد…”
از آقای تنابنده باب فضای مجازی و اعتراض کاربرین اینترنتی به استفاده از لهجه های متفاوت هم پرسیدم. گفتم، علی رغم توضیحات شما اما، لااقل در فضای مجازی و در میان قلم به دستان اینترنتی، گفتن و نوشتن با لهجه های متفاوت، بازتاب فراوان و معترض بی شمار دارد؛ و او گفت:
” ی شود به آنها حق داد. ببینید در تجربه ی بسیاری از کارها، استفاده از لهجه تنها برای شیرینی کار است. حالا هر لهجه ای ها، این کار صرفا برای جالب شدن دیالوگ ها انجام می شد. یعنی مثلا عوامل فیلم به یک بازیگر می گفتند که تنها برای جذاب شدن کار، به یک گویش خاص که آن هم معمولا لهجه ی تعریف شده ی درست هیچ جا نبود، صحبت کند. اما در پایتخت این اتفاق نیفتاد. یعنی لهجه به عمد استفاده می شد و الزام خود قصه بود…. “
باب چرایی این انتخاب هم پرسیدم؛ از میان این همه لهجه، چرا لهجه ی مازنی؟
“خب، من عمدتا در دایره ای پا می گذارم که شناخت کافی ازش داشته باشم. وقتی که شناخت کامل داری، این امکان برایت فراهم می شود که تمام کارها درست و از روی اصول پیش برود. خب من مازندران را خوب می شناختم. اقلیمش را و لهجه ش را می شناختم و از همه مهمتر رفتارشناسی مردمش را خوب دنبال کرده بودم. شما وقتی اینها رو می گذارید کنار هم کار بسیار باورپذیر تر و تحقیق شده تر جلوه می کند. و من احساس می کنم اینها لازمه ی هر درام و هر اثر بصری باشد که نویسنده شناخت کافی از سوژه ی مورد بحثش داشته باشد… “
در ادامه، از منفعت احیای این لهجه ها جویا شدم. پرسیدم سودمندی قصه گفتن با لهجه های متفاوت در کجاست و او پاسخ داد:
“یادمان نرود که ما در ایران زندگی می کنیم؛ و ایران تنها مختص به تهران نیست. کما اینکه ما دچار یک سری کلیشه هایی بودیم که عبور کردن از آنها بسیار سخت بود. مثلا همین که لهجه و بستر قصه می بایست که از تهران نشان داشته باشد. می گفتند تهرانی ها که راضی باشند دیگر تمام است. تا ما آمدیم و گفتیم که این طور نیست و در ایران خیلی ها زندگی می کنند و اگر ما بتوانیم درست به آنها بپردازیم، محال است که نگرانی و معضلی پیش بیاید. البته قصه گفتن از نواحی متفاوت ایران سود فراوانی دارد. کما اینکه بعد از پایتخت یک، خیلی ها تازه متوجه شدند که منظور از شمال تنها رشت و گیلان نیست و مازنی ها هم قسمتی از شمالی ها به حساب می آیند و این دو فرهنگ کاملا از هم جدا و تفکیک شده اند. باور کنید این موضوع را خیلی ها نمی دانستند در حالی که شاید حتی هر سال هم در تعطیلاتشان به شمال سفر می کردند.”
سرآخر باب مراقبت از فرهنگ های زیرمجموعه ی فرهنگ فارسی را به میان کشیدم و پرسیدم که به روایت شما که از نزدیک دستی بر آتش دارید؛ ظرفیت نویسنده های بومی ما برای حفظ و نگهداری فرهنگ های کم جان تر تا چه میزان است و او در پاسخ این طور عنوان کرد:
“ببینید مهمتر از چیزی که شما اشاره می کنید، شرایط ارائه ی کار است. بله، من فکر می کنم ما آدم های توانای بسیاری داریم که خیلی خوب می توانند کار کنند؛ اما این ها محل و شرایط مناسبی برای ارائه ی کار ندارند. چرا که مسئولین همین اندک موقعیت هایی که به دست می آید را هم می سوزانند. ببینید من به عنوان مثل عرض می کنم، پایتخت پخش می شود و این معضل که از تلویزیون سراسری با لهجه های متفاوت صحبت کنیم، کمی مرتفع می شود اما بلافاصله خیلی از کارهای تلویزیون عوض اینکه این غنیمت را پاس بدارند و به این موضوع به چشم یک نطفه ی نیازمند رشد نگاه کنند، می آیند و از این موقعیت سواستفاده می کنند و بر می گردند به همان لود گی و ارائه ی کارهای بی مقدار که خواه نا خواه حساسیت ایجاد می کند. من بعد از همین تجربه ی پایتخت چند برنامه ی چه می دانم دست چندم در تلویزیون دیدم که در آنها از لهجه ی مازنی استفاده می شد. یعنی عوض اینکه ما به این نهال نو پا برسیم و شرایط را به سمت کارهای قوی و با جنم پیش ببریم، آمده ایم و حساسیت را بیشتر کرده ایم. یعنی به نظر من خود تلویزیون به این حساسیت ها دامن می زند و تنش ایجاد می کند… “