در طی یکی دو هفتۀ گذشته مطالبی در فضای مجازی هویدا شدند که یک مضمون مشترک را به نمایش گذاشته بودند. از یکی از سخنرانی های قاسمی، از اعضای ارشد فرماندهی سپاه، در می یابیم خط دفاعی حزب الله سوراخ است و دشمنان به راحتی به داخل صفوف آنان رخنه می کنند. مصباح یزدی مدعی می شود که هیچ کس حتی عالی رتبه ترین عوامل رژیم به ولایت فقیه اعتقادی ندارند. او هم چنین اعلام می کند دین در خطر است؛ که باید دانست از منظر او تمامی واقعیت دین در همین حکومتی خلاصه می شود که او از آن به دفاع پرداخته است. هاشمی طی روندی که در سال های اخیر اتخاذ کرده، ادعا می کند مردم از حکومت فاصله گرفته اند. در مقابل این گروه احمد خاتمی معتقد است که به هیچ روی مردم از نظام فاصله نگرفته اند و هم چنان پیرو منویات حاکمیت هستند.
به نظر می آید بر قول و عقیدۀ گروه اول بیشتر می توان دل بست. یعنی بنا بر شواهد بسیار، به خاطر سیاست هایی که حاکمیت در طی این سی و چند ساله، به ویژه بعد از روی کار آمدن دولت های هشتم و نهم اتخاذ کرده، بیش از پیش موجبات انزوای خود را در میان کسانی فراهم آورده که زمانی با درصدی بالا به آن آری گفته بودند. با توجه به اختیارات وسیع قانونی و رویه های فرا قانونی که در نزد رهبری است، در تمامی سیاست های نادرست حکومت متهم ردیف اول، رهبر کشور است. در نتیجه سهم بیشتری از این تنهایی نسیب او خواهد شد. در این میان رهبر به این مقدار بسنده نکرده، با عملکرد خود تلاش می کند نشان دهد سررشتۀ تمامی امور به دست او است، تا بیش از پیش، خواسته یا ناخواسته، از این انزوا صدمه بخورد. آنچه که به بی کس ماندن خامنه ای بیشتر خدمت کرده، صحبت هایی است که از سوی اطرافیان و منصوبین حکومتی وی شنیده می شود. این گروه تلاش دارند برای ربودن گوی سبقت در وفاداری به رهبری و هم چنین غلو در میزان قدرت او مسئولیت تمامی امور را به گردن رهبر بی اندازند. تا آفتاب آید دلیل آفتاب.
بگذارید دلایل خود را از یک نکتۀ ساده و کاملاً عینی آغاز کنم تا دریابیم چگونه حاکمیت و در نهایت رهبر گرفتار یک انزوای خود ساخته شده است. از زمان استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی تا به امروز، آیا می توان کسی را یافت که مسئولیت اجرایی را به عهده گرفته اما در پی بر کناری یا در زمان صدارتش مورد بی مهری نظام قر ار نگرفته باشد؟ باید گفت پاسخ منفی است. از زمان مرحوم بازرگان و بنی صدر تا به امروز، که احمدی نژاد بر سر کار است، همۀ مسئولین اجرایی با یک شیوۀ مشابه ولی با عناوینی متفاوت مورد شماتت قرار گرفته اند. به بازرگان لقب لیبرال و سازشکارداده شد. بنی صدر متهم شد که قصد داشته کشور را در جنگ شکست دهد و آن را در اختیار صدام قرار دهد. رفسنجانی بعد از هشت سال سردار سازندگی بودن متهم شد که خود و اطرافیانش به فساد های مالی بی حد وحصر آلوده هستند. موسوی که مورد تأیید بنیانگدار این حکومت بود و نزدیک به هشت سال در سخت ترین روزها امور اجرایی را اداره می کرد، به همراه خاتمی که هشت سال ریاست جمهوری را با آرای واقعی بیست و چند میلیونی در اختیار داشت و در کنار کروبی که دو دوره ریاست قوۀ مقننه را بر دوش داشت، جملگی به فتنه گری متهم شدند. در کنار این افراد کمتر کسی دیده می شود که زمانی پستی اجرایی در حد وزیر یا معاونین ردۀ اول دولتی را بر عهده داشته و امروز دامنش ملکوک نباشد. دور جدید نوبت به احمدی نژاد و اطرافیانش رسید که به یاری خود رهبر و نزدیکان سینه چاک وی، برکشیده شدند. خونها ریخته شد. بی گناهانی به اسارت رفتند. هم چنین مردم در خیابان ها مورد تعرض قرار گرفتند تا این تشنگان قدرت در رأس بمانند. اما ناگهان بانگی برخاست که این گروه هم به کار نمی آیند. چرا که تر دامنانی هستند اهل رمالی و شعبده و در کار انحراف خبره. پس بار دیگر شمشیرها برکشیده شد تا این گروه تازه به دوران رسیده را به همان جایی بفرستند که روزگاری عرب در آن نی می انداخت.
حال اجازه بدهید این تصویر را در مقابل دیدگان گروهی از انسان های بی طرف قرار بدهیم که قصد قضاوت دارند. آیا این دادرسی حاصلی جز این خواهد داشت که این نظام هر چه هست، باشد، به جز فساد، خیانت، تباهی و تفتین چیزی به بار نخواهد آورد؟ در چنین شرائطی آیا به جز سلب اعتماد نسبت به تک تک عناصر این نظام در میان مردم، حتی در میان دل ها و ذهن های کاملاً بی غرض، نتیجۀ دیگری حاصل می آید؟ اگر پیدایش این بی اعتمادی یک مسئول حقوقی و حقیقی لازم داشته باشد، آیا کسی شایسته تر از خامنه ای می توان سراغ گرفت که بیش از بیست سال به عنوان نفر اول کشور، رشتۀ امور را در دست گرفته است؟ اما باید اعتراف کرد که این رواج فساد و تباهی و دروغ تنها در حد اتهام زنی نیست و در عالم واقع پیش می آید و مردم به خوبی آن را حس کرده اند. فسادی که بیشتر دامان اطرافیان رهبری را آلوده و مردم را بیش از پیش از حکومت جدا کرده است.
چندی پیش آیت الله استادی از مدرسین حوزه که با هزار وصله هم نمی توان او را به کسانی چسباند که فتنه گر و یا منحرف باشند و یا در حوزه به دنبال نو اندیشی دینی بگردند، فریاد برآورد که اگر در جمهوری اسلامی هر امری به صلاح رفته باشد و پیشرفتی حاصل شده باشد، در دروغگویی هم سر آمد شده ایم. این نالۀ استاد حوزۀ علمیه بارها از سوی بسیاری از دلسوزان کشور تکرار شده بود؛ واقعیتی که بارها از عناصر درون حکومت هم شنیده می شود. یعنی به کرات دیده می شود که گروه های رقیب درون حکومت یک دیگر را به دروغ گویی متهم می کنند. اما متأسفانه هیچ کس به خاطر دروغگویی مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد و یا طرف مقابل به خاطر افترا بازخواست نمی گردد. چرا که قبح دروغ در میان جامعه و حکومت فرو ریخته است. همین شائبۀ دروغگویی در میان کسانی مصداق پیدا می کند که از نزدیکان رهبری هستند. اما این تنها خلاف مستولی بر حکومت نیست.
فساد در امور مالی به شدت گریبانگیر حکومت شده است. کافی است به یک مثال بپردازیم. قاچاق سیگار امری است که از گذشته های دور مورد سواستفادۀ گروه های سیاسی مختلف قرار گرفته است. زمانی گفته شد که حکیم امورات مجلس اعلای عراق را به کمک آن اداره می کرد. بعد ها حوزۀ اندیشه و هنر از این موقعیت سواستفاده کرد. تا به امروز که هواداران مشایی رضایی را متهم به کسب درآمد از قاچاق سیگار می کنند و در مقابل مخالفین دولت، مشایی و اطرافیان او را مورد اتهام قرار داده اند که از این راه به کسب درآمدهای نامشروع دست زده اند. فارغ از اینکه چه کسی از این کار خلاف بهره می برد، به نظر می آید جملۀ مسئولین متفق القول هستند که یک عمل غیر قانونی به کرات توسط عناصر نزدیک به رهبری از ابتدای انقلاب تاکنون مشاهده شده است. اما شوربختانه این تخلف های کلان در روشنی روز صورت می گیرد، و مردم می بینند که “اقتدار رهبری” به شیوع این فساد یاری رسانده است. افراد جامعه که امروز در شرائطی طاقت فرسا در زیر بار گرانی ها به زحمت قادر به تأمین معاش خود هستند، با نظاره به این رفتارهای غیر قانونی که سودهای هنگفت نسیب اطرافیان رهبری کرده است، چه طرز تلقی باید از مجموعۀ حاکمیت داشته باشند؟ آیا مردم محق نیستند با توجه به واقعیت هایی که تنها به گوشه هایی از آن اشاره شد، مشروعیت و اقتدار حاکمیت و شخص اول آن را به چالش گرفته، از این مجموعه فاصله بگیرند؟
شاید همین انزوا از یک سو و واریز شدن همۀ خلاف کاری ها به حساب رهبری است که خامنه ای را وادار کرد تا در مراسم سالمرگ رهبر پیشین عباراتی به زبان آورد، که در شرائط عادی حاضر به بیان آن نبود. احتمالاً او امیدوار است بخشی از اعتبار نداشتۀ خود را از این راه احیا کند. در این مراسم خامنه ای گفت: “در کشور آرا و عقاید مختلفی وجود دارد، اگر عنوان مجرمانه ای بر یک حرکت یا حرفی منطبق شود، قابل تعقیب است و دستگاه های مسئول باید تعقیب کنند و می کنند. اما اگر عنوان مجرمانه ای در کار نباشد، در مورد کسی که قصد براندازی و خیانت ندارد و نمی خواهد دستور دشمن را در کشور اجرا کند، اما با سلیقه سیاسی ما مخالف است، نمی توانیم امنیت و عدالت را از او دریغ کنیم”.
هم چنین در ادامه افزود: “اگر به نام عدالت خواهی و انقلابی گری به برادران خود و مردم مؤمن، به کسانی که از لحاظ فکری با ما مخالفند اما می دانیم که به اصل نظام و اسلام اعتقاد دارند اهانت کنیم و آنها را مورد ایذا و اذیت قرار دهیم، از خط امام منحرف شده ایم”.
او حتی علیرغم اینکه در نماز جمعۀ 29 خرداد 88 دستور سرکوب مخالفان خود را صادر کرده بود، تلاش کرد نشان بدهد به رفتارهای خشونت آمیز اعتقادی ندارد. او خاطر نشان کرد: “مبادا خیال کنید که تقوا این است که انسان، مخالف خود را زیر پا له کند”. یعنی به این ترتیب حاضر شد به نوعی اتهام بی تقوایی را برای خود بخرد. این همه لاف و گزاف از چه رو بر دهان رهبر جاری شد؟
برخی تحلیل گران احتمال داده اند که این سخنان در پاسخ پیشنهاد آشتی جویانۀ بخشی از اصلاح طلبان ادا شده است. حتی اگر این ادعا را بپذیریم، باید به این نکته اعتراف کرد که رهبری قصد دارد به نوعی خود را از انزوا، حداقل در میان عوامل حکومتی نجات دهد. اما لازم به ذکر نیست که بیان چنین سخنانی نمی تواند به حل مشکل رهبری در مورد فقدان مشروعیت و تنهایی سیاسی وی کمک کند. چرا که امروز به اعتراف دوستان و دشمنان رهبر، کمتر تردیدی وجود دارد که دستگیری و یا حصر بسیاری از رهبران سیاسی نظیر موسوی و کروبی، حداقل بعد از انتخابات سال 88، با دستور و صلاحدید شخص رهبر صورت گرفته است. حتی این گمانه وجود دارد که آنچه بر سر کروبی و همسرش رفته است به سرپرستی وحید صورت گرفته است که از افراد مورد اعتماد رهبر محسوب می شود. در چنین شرائطی نمی توان دل مردم را با گفتار درمانی به دست آورد. اگر رهبر صداقتی در گفته های خود دارد، باید بی درنگ شرائط آزادی تمامی زندانیان سیاسی را فراهم آورد تا شاید بتواند بخشی از اشتباهات گذشته خود را جبران کند. اما از آن جایی که به نظر نمی آید رهبری در قول خود چندان صادق باشد، این سرکنگبین صفرا فزوده است. یعنی دیوار بی اعتمادی مردم نسبت به رژیم و در رأس آن رهبر ارتفاع بیشتری گرفته است. در نتیجه رهبر و اطرافیان وی در تلاش اند با القای موقعیت های ویژه از رهبر در اذهان عمومی وی را از شمول محاسبات عمومی خارج کرده، به نحوی آب رفته را به جوی بازگردانند.
یدالله جوانی مسئول دفتر سیاسی سپاه در آخرین شمارۀ صبح صادق از همگان خواسته است تا به خامنه ای مقام امامت اعطا کنند. اگر این سخن را در کنار مجموعه ای از رفتارهایی که برای بزرگنمایی شخصیتی رهبری در این یکی دو ساله صورت گرفته قرار دهیم در می یابیم که خامنه ای در اوضاعی قرار گرفته است که به لحاظ شخصیتی نیاز به یک بازیافت دارد. این استنتاج با شواهدی که ارائه شده است این همانی دارد. یعنی مجموعۀ این دلایل و شواهد نشان می دهد موقعیت رهبری به شدت در میان مردم متزلزل گردیده است. این عدم اقتدار رهبر به ویژه زمانی بیشتر عریان شد که اختلافات بین نفر اول و دوم کشور بر سر ماجرای مصلحی از پرده ها بیرون افتاد. در حقیقت احمدی نژاد و اطرافیان “منحرف” او به درستی و از گوش دادن به شعارهای مردم در تظاهرات دو سالۀ اخیر در یافته بودند که کلاه رهبری در بین مردم دیگر پشمی ندارد. “منحرفین” از هویدا کردن این یافتۀ خود واهمه ای نداشتند. در چنین موقعیت خطیری، رهبری و اطرافیان وی می خواهند با تقدیس خامنه ای اجازۀ هر گونه انتقادی را نسبت به وی از جامعه و اطرافیان سلب کرده، او را از احتمال هر گونه خطا و انحرافی مبری کنند.
.آیا شکاف موجود بین مردم و حاکمیت و در رأس آن خامنه ای با این ملات بی مایۀ القاب آسمانی و اوصاف ماورایی قابل ترمیم است؟ به طور قطع و یقین باید گفت از این نمدهای مندرس و نخ نما شده دیگر نتوان کلاه مشروعیت سر کسی گذاشت. پس اگر این رویکرد حاصلی ندارد، مقصود چیست؟ شاید زمانی که رامین معاون وزارت ارشاد اصرار داشت برای رهبر از کلمۀ امام استفاده شود واز آن تعبیر پیشوا می کرد اموری به ذهنش خطور کرده بود. شاید می خواست در کنار کتمان هولوکاست، بقیۀ درس هایی را که در سرزمین ژرمن ها آموخته بود باز پس دهد. امروز هم بعید نیست در پس پردۀ تمامی این اسامی و قصه های مقدس همین مقصود موهوم و مخوف نهفته باشد. این شاید همان خطری باشد که مهدی خزعلی و عبدالله شهبازی با هزار ایما و اشاره از آن خبر داده اند. این دو کسانی هستند که از اسرار “درۀ جنی ها” بی اطلاع نیستند. ممکن است همۀ این مخاطرات به این کشور تحمیل می شود، تا شاید رهبری “بی تقوا” از تنهایی به در آید.