انحطاط و پورشه

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

حتی وزیر”محترم” ارشاد هم از انحطاط جامعه می نالد،کارگردان محبوب “حضرت آقا” که کشوررا برای نمایش وتبلیغ و فروش “محمد” ش بسیج کرده اند به پورشه های سرگردان در خیابان ها اشاره می کند و پسر “رسول” در میدان تنها مانده است.

هفته دوم شهریور به پایان می رسد. کسی “ژاله خون شد” نمی خواند؛ به شجریان دشنام می دهند.شعارهای مرگ بر آمریکا را از دیوارهای تهران می روبند و”تتلو” را حلوا حلوا می کنند.

دیگر نشانی از پدر طالقانی ـ اباذر انقلاب- نیست. مجید مجیدی که “ تبلیغ میلیون دلاری اسلام رحمانی!” اش بحث روز است، می گوید : “به این تهران نگاه کنید، خداوکیلی پول این فیلم، پول ۲۰، ۳۰عدد از پورشه‌های بچه‌های پولدار این شهر یا پول ۲تا از پنت‌هاوس‌های این شهر است. ”

خوب،کارگردان مردمی محترم در تورنتو تشریف دارند و خبر از جنجال حضور یک کارتون خواب فلک زده در تلویزیون سرداران ندارند که “سیمای” انقلاب را هم برخ جهانیان بکشند.

و تازه این از نتایج سحر است. علی جنتی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در گفت وگو با سیمای جمهوری اسلامی، اعتراف می کند که در حوزه های فکری و رفتارهای اجتماعی شکاف بزرگی میان هنجارهای جامعه و هنجارهای قدرت مذهبی به وجود آمده است. تقصیر را هم طبق معمول سنواتی گردن “دشمن” می اندازد که: “منشاء شان بعضاً فضای مجازی، شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی اینترنتی است که همگی چالش هایی را برای جمهوری اسلامی ایجاد کرده اند.”

 جملاتی از “امام راحل” در همان شبکه های اجتماعی “پیج” به “پیج” می شود و به ریشه ها می رسد: “ اگر بخواهید مملکتتان یک مملکت صحیح باشد موسیقی را حذف کنید نترسید از اینکه به شما بگویند کهنه پرست شده‌اید، باشد ما کهنه پرستیم همه این کلمات نقشه است برای اینکه شما را از کار جدی عقب بیندازند.این که می‌گویند اگر چنانچه موسیقی در رادیو نباشد آن‌ها می‌روند از جای دیگری موسیقی میگیرند بگذارید از جای دیگر بگیرند شما عجالتا آلوده مباشید آن‌ها کم کم برمی‌گردند به اینجا این عذر نیست که موسیقی نباشد در رادیو آن‌ها می‌روند از جای دیگری موسیقی میگیرند حالا اگر از جای دیگر میگیرند آیا ما باید به آن‌ها موسیقی بدهیم! ما باید خیانت کنیم! موسیقی خیانت است به یک مملکت و خیانت است به جوان‌های ما این موسیقی را حذفش کنید آن را به طور کلی عوض کنید و یک چیز دیگری را بگذارید که آموزنده باشد. کم کم مردم و جوانها را عادت به امور زندگی بدهید از آن عادت خبیثی که داشتند برگردانید.”

کارمندان مصباح و شرکاء بیشتر ازسه دهه است که سرگرم اجرای این دستورند؛ نه درعرصه موسیقی، بلکه درهمه زمینه ها.

ترانه های توبه را رواج داده اند: “از خرچنگ‌های مردابی تا الله اکبر. از جیگیلی و دختر رشتی تا انرژی هسته‌ای. این فقط تفاوت در نام‌‌ ترانه‌های آوازخوانانی است که برای بودن در صحنه‌های مجاز و رسمی، روش و منش خود را تغییر دادند، ظاهر و پوشش خود را عوض کردند و کلماتی متفاوت با ارزش‌های دیگر را تبدیل به آواز و ترانه کردند. نه فقط آوازخوانان جوان و گم‌نام؛ این راهی است که قدیمی‌های مشهور هم رفته‌اند.”

میدان فرهنگ به اشغال امنیتی ها درآمده است؛ آخرین آنها – دلصدا- “به ظاهر اسمی شاعرانه است که برای موسسه‌ای فرهنگی در نظر گرفته شده. اما در باطن، با تشکیلاتی سیاسی امنیتی طرف هستیم که با بودجه‌های خاص ترانه و ویدئو کلیپ تولید می‌کند و به دنبال ساختن آوازخوان‌های اسلامی است. کسانی که به وسیله‌ی ساز و ترانه، پیام‌های حکومتی را تبلیغ کنند و مداحان مدرن باشند. این موسسه اگر به شکل خصوصی و با بودجه‌ی شخصی تاسیس شده بود و فعالیت می‌کرد، محل و مورد اشکال نبود. می‌شد تصویری ترسیم کرد از حزب‌الله چماق بر زمین گذاشته که ایدئولوژی‌اش را با سازی در دست تبلیغ می‌کند. اما پشت این موسسه و شرکت‌های مشابه، بودجه‌های خوابیده متعلق به نهادهای امنیتی که می‌خواهند در خط مقدم جنگ فرضی نرم، ایفای نقش بکنند و در دورانی که ظاهرا دولت و حکومت، بودجه‌های‌شان را از هنر دریغ کرده‌اند، دقیقا با استفاده از کمک‌های حکومتی تبدیل بشوند به قطب هنر اسلامی!”

از این سیاست فرهنگی است که “انحطاط “می زاید.ناصر اعتمادی- روزنامه نویس-ـ می نویسد: “بر اساس معیارهای قدرت دینی، آنچه عملاً در ایران اکنون رایج شده «منکرات» یا در اصل «ممنوعات» حکومتی و دینی است و تحمیل «معروف» یا «شریعت اسلامی» نتیجۀ معکوس به بار آورده به طوری که جامعه به تعبیر علی جنتی «دچار انحطاط اخلاقی» شده یا در اصل مسیر دیگری را برغم همۀ فشارها و تبلیغات طی می کند. با این اشارات وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تلویحاً نیز پذیرفت که قدرت سیاسی شرایط ایدئولوژیک بازتولید خود را از دست داده و از بارزترین نشانه های این تغییر، دگردیسی نهاد خانواده به عنوان هستۀ اصلی و منشاء معانی جامعۀ پیش رو است.”

 خانم ها!آقایان!

حافظ قرنها پیش، از خونی گفت که موج می زند در دل لعل:
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است مجو آزارش