تماشا

لیلا سامانی
لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

هفت تیرهای چوبی…

اشاره:

تصویر درستی از واقعیت و ثبت بی کم و کاست گوشه هایی از زندگی در تابلوهای نقاشی، مشخصه ی اصلی نقاشی رئال است و رویای جاودانه ی “ گوستاو کوربت “؛ در شانزدهمین شماره ی تماشا از دنیای واقعی کوربت گفته ایم و افسانه ها ی اهل کوچه و بازار که با قلم چارلز دیکنز برای همیشه به صفحات تاریخ سنجاق شده اند. از هفت تیر های چوبی شاپور قریب یاد کرده ایم و روزگار خوش سینمای ایران در آن دوران؛ اینها هست و نگاهی اجمالی به قلم و شیوه ی داستان نویسی ” اصغر الهی “ هم … شرح آنچه ذکرش رفت و بیشتر از این را در شانزدهمین شماره ی صفحه ی تماشا از پی بگیرید…

 

صورتگر واقعیات زندگی…

دهم ژوئن سالروز تولد “گوستاو کوربت” نقاش شهیر فرانسوی ست. هنرمندی که گرچه خود را از همه ی مکاتب رها می دانست، اما به واقع بنیان گذار نهضت رئالیست در قرن نوزدهم و نقاشی فرانسه شد.

او با برپا کردن نگار خانه ای خصوصی و به نمایش گذاشتن آثار خلاقانه اش، “مانیفست واقع گرایی” خود را عرضه کرد. آثاری که با گذر از فضای رمانتیسم حاکم بر هنر آن زمان، جهان را همان گونه که هست به تصویر می کشیدند، بی هیچ اغراق و اغماضی.

کوربت اعتقاد داشت، وظیفه ی یک نقاش پیروی از حقیقت و وفادار ماندن نسبت به پرده ی نقاشی ست از همین رو هرگز به سوژه های خیالی و نقوش اساطیری و مذهبی نپرداخت و به جای آن  بیشتر موضوعاتی چون طبیعت، دریا، زنان برهنه، طبیعت بی جان و پرتره را نقش زد.

تابلوی “ ریسنده ی خفته” یکی از آثار برجسته ی این هنرمند است. تابلویی که نه یک زن اسطوره ای و نه یک بانوی اشرافی که دخترکی معمولی را ترسیم کرده است. دخترکی محاط در رنگهای سبز و محو در فضایی تیره و در عین حال آرامش بخش. این تابلو نظیر دیگر آثار کوبرت نمایشی غریب از تضادهای زندگی را به دست می دهد چنان که شادابی گلهای ریز لباس دخترک و بیداری چرخ ریسندگی با رخوت گلهای پژمرده ی روی میز و خواب دخترک، تقابلی امید بخش و دوست داشتنی را خلق کرده اند.

 

راوی بهانه های ساده ی دلخوشی

یک سال از مرگ دکتر “اصغر الهی” نویسنده ی ایرانی می گذرد. نویسنده ای که با واژگانش راوی روان پرالتهاب و رسوا کننده ی حقیقت دلخوشی های کوچک آدمی بود،  واژگانی که در دیباچه ی رمان “سالمرگی” اش، عصاره ی تمام و کمال حکایت سرگشتگی بشر را روایت می کرد، حیرانی های بی انتهایی که به گواه قلم الهی، پیوندشان با اسطوره ها نشان از ازلی بودن و تداوم بی وقفه شان خبر از ابدی بودنشان می دهد.

“در واگویه ی  خاطره های مه آلود و خاکستری، به دنیا آمدم. بالیدم. بزرگ شدم. ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت. به دریا نپیوستم. چون قطره آبی زلال به خاک برگشتم. به زهدان مادری که از آن به دنیا آمده بودم. به هیئت انسان نخستینی. در تردید زیستن و ماندن.”

الهی در رمان “سالمرگی” به مدد راویان متعدد و در هم تنیده، پرتره های گوناگون مرگ را از سکته، خودکشی و شهادت گرفته تا سقط جنین و قتل به تصویر می کشد، او به روان پر رمز و راز شخصیتهای داستانش نفوذ می کند و درکسوت یک روانپزشک - نویسنده به کاوش لایه های درونی و هویتی آنان می پردازد و نه تنها چرایی که چگونگی زیستن را به چالش می کشد. آدم های “سالمرگی” به رغم تفاوتهای بنیادینشان با یکدیگر در پیوند با اسطوره، گناه و تاوان مشابهند و دغدغه ی مشترکشان درانتخاب میان زیستن و مرگ آنها را به هم نزدیک می کند. الهی از شهادت “سیاوش ” گونه ای روایت می کند که تحقق رویای پایداری و استمرار دو خانواده را نا ممکن می سازد، مرگی که شاید به تقاص گناه تردامنی مادر، بدعهدی پدربزرگ در ادای نذر یا بیرحمی “آقاجان” در حق همسرانش رخ داده است. در این میان “لیلا” ی سرراهی دلخوشی ساختگی و موقتی ست که گرچه ریشه هایش سست و بی رمق اند، اما بهانه ی دروغین ماندن می شود و کورسوی امید، برای ادامه ی زندگی؛ ازسوی دیگر مادربزرگ همیشه زنده، خبر از سنت و گذشته ای می دهد که حضور مدام خود را در ذهن آدمی مکرر می کند.

رمان سالمرگی با شیوه ی روایت غیر خطی و معما گونه اش که نشان از اندوه های گوناگون و تزلزل موقعیت شخصیتهای آن دارد، بازتاب واقعیت ذهن پریشان و سرگشته نسلهایی ست که پی در پی با دلشوره ای مدام زوال آرمانهایشان را نظاره گر بوده اند:

“در خیالات بودم. انگار همین دیروز بود. نشسته بودم کنار جوی آب. آب جوی جم نمی خورد. لایه ای از خاک و خاشاک روی آن بود. قورباغه ای از کنار دستم پرید. ترسیدم. داشتم برای خودم از گل و شن خانه می ساختم، خانه ای دو طبقه. دو اتاق تو در تو، با ایوانی نرده کشی شده با چوب و زنی در آن. آن زن تو بودی، ایستاده بودی پشت پنجره ای.”

 

بزرگترین “ نه” به دنیای غرقه ی سرعت…                                                                                                                     

 

پنجم ژوئن امسال مصادف است با یک ساله شدن خاموشی  “ری داگلاس بردبری” نویسنده ی نام آشنای آمریکایی و خالق رمانهای شناخته شده ای چون “فارنهایت ۴۵۱” و “حکایت های مریخ”.

این نویسنده ی صاحب نام که از اوایل سال های دهه ی ۱۹۴۰ میلادی،  با انتشار داستان های کوتاهش در نشریاتی چون” قصه‌های خارق‌العاده”،  “داستان‌های شگفت‌انگیز” و “ داستان‌های علمی مبهوت ‌کننده” قدم به عرصه ی نویسندگی گذاشت، تا پایان عمرش، صدها رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و سناریوی تلویزیونی و سینمایی نوشت.

شاهکار او “فارنهایت ۴۵۱”، در سال ۱۹۵۳ منتشر شد، این کتاب که  برجسته ترین و مشهورترین اثر این نویسنده است ، تنها کتابی ست که خود بردبری آن را علمی تخیلی می داند. از زمان انتشار این کتاب تا کنون بیش از ۱۰ میلیون نسخه از آن در دنیا به فروش رفته است.

فارنهایت ۴۵۱ با نگاهی پیشگویانه، آینده ای را به تصویر می کشد که در آن سردمداران سلطه جو و تمامیت خواه  جهلی مطلق را به آدمیان تحمیل کرده اند، در این جامعه خواندن و حتی داشتن کتاب امری ممنوع به شمار می رود،  کتابها توسط آتش نشان ها سوزانده می شوند و به جای آن صفحه های تلویزیونی بزرگ بر دیوار منازل و اعتیاد به سریالهای تلویزیونی راه هرگونه آزاداندیشی و رسیدن به بلوغ فکری را سد می کنند. در این میان گروهی هستند که این اختناق و اسارت اندیشه را تاب نمی آورند و ذهنشان را مبدل به گنجینه ی مکتوبات ماندگار و تاریخی بشر می سازند.

 

یادی از خالق آرزوهای بزرگ…

نهم ماه ژوئن  به نقل شرح حال نویسان، روز در گذشت “چارلز دیکنز” زبده ترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن نوزدهم است.   

دیکنز که ابتدا حرفه ی روزنامه نگاری را پیش گرفته و نام خود را به عنوان یک فعال اجتماعی تثبیت کرده بود، با نگارش رمان هایش فعالیت های اجتماعی خود را شکلی دیگر بخشید، او رمان نویسی بود که با خلق شخصیتهایی ماندگار، مرزهای زمانی و مکانی را در نوردید و خود را با فرهنگ مردم جهان عجین کرد. تا جایی که امروز نام هایی چون “الیور تویست”، “سکروچ”، “دیوید کاپرفیلد”  و “ خانم هاویشام” به نمادهایی بدل شده اند که گاه در میان مکالمات روزمره بار وصفی به خود می گیرند. دیکنز در داستان هایش بیش از همه به طبقه ی فرودست جامعه توجه داشت، نگاهی اجتماعی که در حقیقت فقر و تهی دستی قشر پایین اجتماع در دوره ی ویکتوریا را آشکار می ساخت.

رمان “خانه ی قانون زده” یکی از آثار مطرح  دیکنز است و داستانی از زندگی غم انگیز طبقه ی کارگر فقیر در انگلستان. دیکنز در این کتاب مسایل اجتماعی و سیاسی را در قالب نقشه ای داستانی بیان می کند. او در سراسر داستان دستگاه فاسد قضایی را با لحنی طنز آلود به چالش می کشد و از پرونده های بی انتهایی می گوید که هیچ گاه به نتیجه نمی رسند و صاحبانشان در طی حیات خود موفق نمی شوند داد خویش را بستانند و به این شکل است که جمع وسیعی از وکلا از این طریق برای خود مکنت و مقام تحصیل کرده اند و همه ی شخصیت های داستان را در خود احاطه کرده اند :

 ” کودکان بی‏شماری دیده به جهان گشوده و سالخوردگان بسیاری از جهان رفته‏اند، عده‏ای بی‏آنکه خود بدانند دیوانه‏ وار خویشتن را در گیر آن یافته‏اند. خانواده‏های بیشمار از این دعوا کینه بسیار به ارث برده‏اند.”

دیکنز صحنه ی عدالتخانه را فرورفته در گل و مه توصیف می کند تا همان نکبتی که زندگی مردم را به تباهی کشانده را به خواننده القا کند، رمان با همین تصاویر آغاز می شود و همه چیز از رودخانه، چمن، بندر و شهر را احاطه شده درمهی غلیظ  به تصویر می کشد و از فضای رعب آور و آمیخته به مرگی سخن می گوید که مردم را به تعلیق و سردرگمی کشانده است:  “یعنی می‏توانم به آن لحظات بحرانی اشاره کنم که طی آن گردنبند با حلقه‏ای سوزان یا اشعه فروزانی را در فضای تار می‏دیدم که خود مهره‏ای از مهره‏های آن بودم و تنها آرزویم این بود که از بقیه جدا شوم، و از این‏که جزیی از این شیء مخوف بودم رنج وصف‏ناپذیری می‏بردم

 

سینماگر روزهای خوش سینما

یک سال پیش چنین روزهایی  با خبر در گذشت “شاپور قریب” همراه شد، کارگردان پیش کسوتی که نامش با فیلم هایی خاطره انگیز و به یاد ماندنی روزهای خوب سینمای ایران عجین شده است.

قریب که پیش و بیش از هرچیز خود را قصه نویس می خواند، نگاهی عمیق و خاص به سینمای کودک و نوجوان داشت، همین نگرش بود که موجب شد تا وی یکی از برجسته ترین آثار سینمای ایران با عنوان “هفت تیرهای چوبی” را در این زمینه خلق کند. این فیلم که نمونه ی دگرگونه ای از سینمای کودک بود، مورد تحسین منتقدان داخلی و خارجی گرفت و جایزه ی جشنواره ی مصر ، سوئد و جایزه ی طلایی شیکاگو را نصیب خود ساخت. در هفت تیر های چوبی “عبدالله یاقوتی” و “حسن حاجیان” نقش آفرینی می کردند و موسیقی متن این فیلم اثر” اسفندیار منفردزاده” است.

از دیگر آثار مطرح این کارگردان می توان به فیلم “ممل آمریکایی” اشاره کرد، این فیلم که دومین همکاری مشترک”گوگوش” و “بهروز وثوقی” بود،  در نوروز ۱۳۵۳ اکران شد وعنوان پر فروش ترین فیلم سال را از آن خود ساخت. در این فیلم، آمریکا و رویای مهاجرت به آن را مورد نقد قرار می گیرد و از “ممل آمریکایی” ها یی سخن به میان می آد که فریب دروغ های “حسن پپه” ها را خورده اند. ترانه‌های معروف “شب شیشه ای” و “دریایی” نیز اولین بار در این هم این فیلم اجرا شدند . شاپور قریب پس از آن  فیلم “مرد شرقی‌، زن فرنگی‌” را با همین مضمون ساخت  که از اقبال فیلم نخست برخوردار نشد.

وی پس از انقلاب مدتی در کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان با سمت مشاور رئیس مشغول به کار بود و در هیات تصویب فیلمنامه‌ها فعالیت داشت.اما پس از چندسال اشتغال در این جایگاه به دلیل اختلافات از سمت خود استعفا کرد .

او سپس در سال ۱۳۶۵ فیلم “بگذار زندگی کنم”  با بازی “مهدی هاشمی” و “افسانه بایگان”،  را کارگردانی کرد، فیلم که از دغدغه های پس از طلاق می گفت از بخت خوبی در گیشه برخوردار شد و بنا به گفته ی کارگردان سرمایه گذار را با سود قابل ملاحظه ای مواجه کرد، حال آنکه خود وی پس از فیلم “سایه های غم ” ( ۱۳۶۶)  – که یکی دیگر از فیلم های پرفروش بعد از انقلاب به شمار می رود -  ناچار به ساختن فیلم هایی برای گذران زندگی و پرداخت کرایه ی خانه اش شد.

فیلم “ملاقات” آخرین ساخته ی این سینماگر ایرانی ست که در سه اپیزود  و به تهیه کنندگی “عباس رافعی” ساخته شده است و شاپور قریب  در این فیلم کارگردانی اپیزود “ ایستگاه آخر” را برعهده  داشت، اپیزودی که هنوز به نمایش عمومی در نیامده است.