نظام های دیکتاتوری نه تنها موجبات سقوط خود را فراهم می آورند بلکه نظام سیاسی کشور را هم پس از خود در هاله ای از ابهام فرو می برند که برونرفت از آن مستلزم تنش های اجتماعی فراوان است تا بلکه هویت سیاسی ـ– اجتماعی جامعه دیکتاتور زده باز تعریف شود.
مثال بارز این وضعیت را می توان مصر دانست. جمهوری اسلامی با نگاهی ایدئولوژیک تمامی تحولات خاورمیانه، به استثنای سوریه را “بیداری اسلامی” می داند. از قضا مخالفان محمد مرسی نیز او را متهم به بنیادگرایی اسلاگرایی (از نوع سلفی) می کنند و خود نظامی مبتنی بر سکولاریزم را تجویز می کنند.
بدین ترتیب هم جمهوری اسلامی و هم اپوزیسیون مصر، همسو با هم، دولت مرسی را دولتی اسلامگرا می دانند با این تفاوت که جمهوری اسلامی، تحولات خاورمیانه از جمله مصر را ناشی از “اسلام ناب محمدی” متجلی در جمهوری اسلامی می پندارد و مخالفان مرسی، وی را متهم به سلفی گری می کنند.
با این حساب هویت گمشده مصر کدام است؟
قدرت نمایی جبهه تمرد
دقیقا در نخستین سالگرد ریاست محمد مرسی (۳۰ ژوئن) مخالفان او در جبهه تمرد (جبهه نافرمانی) به اتهام ناکارآمدی دولت مرسی ضمن فراخوان عمومی برای اعتراض علیه بی کفایتی های دولت، خواستار کناره گیری او از قدرت و برگزاری انتخابات زود هنگام شده اند.
در حالی که نخستین تظاهرات و نافرمانی علیه دولت از دو ماه پس از انتخاب مرسی توسط اپوزیسیون کلید خورده بود، به نظر می رسد که مخالفان مرسی اینک از سازماندهی و انسجام بیشتری نسبت به پیش از انتخاباتی که منتهی به قدرت رسیدن او شد، برخوردارند.
مخالفان مرسی عمدتاً در زیرمجموعه دو جریان سیاسی به فعالیت علیه او پرداختند که عبارت بودند از : جبهه نجات ملی (حمدی صباحی و محمد البرادعی) و حزب دمکراتیک ملی که احمد شفیق را نماینده خود در رقابت با مرسی داشت. (شفیق ۴۹ به ۵۱ انتخابات را به مرسی باخت)
اینک این دو جریان نیرومند و سکولار در هماهنگی با یکدیگر در زیر جبهه نافرمانی (جبهه تمرد) گرد آمده و برای قدرت نمایی علیه مرسی در نخستین سالگرد به قدرت رسیدن او، همان روز (۳۰ ژوئن) را روز اعتراض عمومی علیه بی کفایتی مرسی و دولت اخوان المسلمین اعلام کرده اند. درخواست اصلی آنان هم استعفای رییس جمهور و برگزاری انتخاباتی زود هنگام است تا از “انقلابی دوم” جلوگیری شود.
بدین ترتیب مرسی در برابر جبهه ای قوی از مخالفانی نیرومند قرار گرفته که شکست آنان دشوار به نظر می رسد. جبهه نافرمانی توانسته است فراخوان های موفقی به جایگاه داران بنزین دهد که در نتیجه، بحران کمبود سوخت و متعاقب آن کمبود مواد غذایی اینک به دغدغه جدی تبدیل شده تا آنجا که پر کردن یک باک بنزین به امر دشواری تبدیل شده و ذخیره کردن آذوقه نیز برای مردم اولویت یافته است.
در نشانه ای از اقبال عمومی به فراخوان های جبهه نافرمانی، همین بس که بدانیم شماری از هنرمندان و هنرپیشگان نامدار، شماری از افسران ناراضی پلیس، شماری از روزنامه نگاران، شماری از وکلا و شمار زیادی از زنان به فراخوان جبهه تمرد پاسخ مثبت داده اند.
در این میان مشارکت گسترده زنان در تظاهرات علیه محمد مرسی حاوی معنا و مفهوم خاصی است چرا که از زمان سقوط مبارک مسئله آزار جنسی زنان در معابر عمومی، وضعیت بسیار بغرنجی به خود گرفته و زنان مصری بخش زیادی از این ناامنی را نتیجه سوء مدیریت دولت مرسی می دانند.
جامعه دوپاره
در حالی که در ۳۰ ژوئن ۲۰۱۳ مخالفان در میدان تحریر به نشانه اعتراض علیه دولت مرسی جمع شدند، موافقان مرسی نیز در دیگر میدان شهر به نشانه حمایت از او گرد آمدند تا نمادی باشد از “دوپارگی” مصر.
این دو پارگی نشان از آن دارد که مصر پس از انقلابی که در ژانویه ۲۰۱۱ منتهی به سقوط مبارک شد، هنوز نتوانسته “هویت” خود را بیاید. مخالفان قدرتمند مرسی در اندیشه خود، مصری بر اساس نظامی سکولار می بینند در حالیکه مرسی به عنوان شخصیتی اخوانی، مصر را به عنوان کشوری ملتزم به قانون “شریعت” در خیال می پروراند.
نتیجه این تقابل به درجه ای رسیده که الازهر به عنوان عالی ترین نماد دینی مصر، خطر وقوع “جنگ داخلی” را هشدار داده و ارتش این کشور نیز از احتمال مداخله خود برای پایان دادن به “درگیری های غیر قابل کنترل” خبر داده که نتیجه آن می تواند “کودتای نظامی” ارتش و بازگشت نظامیان به قدرت باشد.
وضعیت خطیری که مصر گرفتار آن شده در مصاحبه مرسی با روزنامه گاردین مشهود است. وی در این مصاحبه گفت “انتخابات زود هنگام نه تنها مشروعیت انتخابات سال گذشته را زیر سوال می برد بلکه مصر را به سوی یک “مصیبت ابدی” به پیش می برد” ۳۰ ژوئن ۲۰۱۳ اشاره مرسی به موضوعی است که اگر قرار باشد تنها در یک سال انتخاباتی جدید صورت گیرد، هیچ انتخابات دیگری از این پس مورد احترام مخالفان قرار نخواهد گرفت.
هویت گم شده
به شرح اختلافی که گفته شد، مصر به دنبال “هویت گمشده ای” است که درپی انقلابش هنوز آن را نیافته است. هر یک از دو سوی این اختلافات، هویتی را برای آینده مصر ترسیم می کنند که در تعارض با دیگری است.
اما نکته مهم و محوری در این تظاهرات، نه صرفاً مخالفت اپوزیسیون با شخص محمد مرسی به دلیل بی کفایتی دولت اوست بلکه آنان با اندیشه اخوان مخالفت اساسی دارند. یکی از شعار هایی که امروزه در زبان مخالفان بسیار شنیده می شود عبارت است از سقوط حکومت اخوان نه صرفاً محمد مرسی.
در حالی که اخوان، امریکا را به دامن زدن به اختلافات متهم می کند، شعار مخالفان “اسقاط حکومت اخوان” است که متهم به اخوانی سازی مصر (اخونه) بر اساس اصول شریعت در معنای مضیق آن از دیدگاه سلفی است.
نتیجه
به نظر می رسد جامعه دیکتاتور زده مصر برای یافتن هویت گمشده خود، می باید از میان تنازعات خطیر اجتماعی گذر کند که در عین حال خطر فروپاشی اقتصادی ـ– اجتماعی از یک سو و کودتای نظامی از سوی دیگر را دارد.اینکه مصر به کشوری سکولار دمکرات اقبال کند یا به کشوری بنیادگرای سلفی هنوز روشن نیست اما آنچه مسلم است اینکه هیچ دلیلی دال بر رو آوردن مصر به سوی اسلام ناب محمدی با الگو گرفتن از انقلاب ۵۷ در دست نیست.
چه دلیلی بالاتر از اینکه طی دو سال و نیم از آغاز انقلاب مصر تاکنون حتی یکی از تظاهرکنندگان تصویری از رهبران ایران را بالا نبرده و شعاری در حمایت از حمهوری اسلامی سر نداده که هیچ، چندی پیش به اقامتگاه کاردار ایران در قاهره در اعتراض به حمایت تهران از اسد حمله نیز صورت گرفته است. این فضا قاعدتا باید درس های مهمی برای حکومت جمهوری اسلامی و ایران داشته باشد.