”راز سر به مهر” به موضوع انحطاط اخلاقی در جامعه ایران پرداخته است:
هر از چند گاهی که خبر درگذشت “یک استاد مسلم اخلاق” منتشر میشود، و آخرین نمونه آن آیت الله اشتهاردی در همین هفته قبل بود، شاید برای یک غریبه این توهم ایجاد شود که ضایعه بزرگی به کشور وارد شده است ولی اگر معیار برای قضاوت، جایگاه اخلاق و اخلاق مداری در ایران امروز باشد، با سختی تمام باید اعتراف کرد:
نه! چنین نیست! افزایش متاثرکننده جرم و جنایت در جامعه، حسب اذعان مقامات ارشد پلیس، وجود مفاسد اقتصادی کلان، بر اساس اظهارات مکرر مقامات عالیرتبه کشور، تبعیض و فساد در نظام اداری و بی اخلاقی های تقریبا عادی شده در دنیای سیاستورزی ایرانِ امروز، حاکی از آن است که به رغم برپایی کلاس های متعدد اخلاق و وجود اساتید نه چندان کم شمار در این زمینه، “اخلاق” در ایرانِ امروز حال وخیمیدارد.
اساتید مسلم اخلاق یا از زیر پوست شهر خبر ندارند، یا دانش و تجربه خود را نمیتوانند به طور موثر منتقل کنند، یا خوره ای هست که هر چه آن ها میبافند به چشم بر هم زدنی رشته میکند و میپوساند و یا هر این سه با هم. در هر حال حیات این آیت الله ها نوشدارویی برای اخلاق ایرانی نیست و مماتشان هم اخلاق را برای طولانی مدت غمگین نمیکند.
در چه صورتی خاتمیرئیس جمهور خواهد شد؟
عطا صادقی در “یک پنجره” موضوع آمدن یا نیامدن خاتمیرا بهانه آخرین پست خود کرده است:
مشکل دیگر آمدن خاتمیاین است که با توجه به عملکرد گذشتهاش، به سختی بتوان اکثریت خاموش چند سال گذشته را که در انتخابات شرکت نمیکردهاند، راضی کرد که پای صندوق بیایند و به خاتمیرای دهند. به همین خاطر حصول چنین امری نیاز به فضاسازی اساسی و پیگیرانه توسط همهی جریانهای آزادیخواه، نخبگان، روشنفکران و سایر گروههای مرجع جامعه دارد.
به هر جهت از نظر من رایآوردن خاتمیحتی درصورت کاندیدا شدن به صورت صددرصد مشخص نیست و خاتمیتنها در صورتی رییسجمهور خواهد شد که با اکثریتی قابلتوجه احمدینژاد را شکست دهد و تازه در آن صورت هم در ابتدای مشکلات بیشمارش قرار خواهد گرفت که چهگونه کشور را از این وضعیت تاسفبار خارج کند. ترجیح من بر این است که آدمیقویتر از خاتمیبرای انتخابات کاندیدا شود، اما به خاتمینیز درصورت کاندیداشدن رای خواهم داد. رایی که مسلماً آن را به پای افرادی مثل کروبی یا… تحت هیچ شرایطی نخواهم ریخت.
نتایج حیرتآور اصلاحات در چین
رشید اسماعیلی در “دست نوشته های یک لیبرال دموکرات” از نتایج حیرتاور اصلاحات اقتصادی در چین و خارج شدن یکصدوهفتادمیلیون چینی از زیر خط فقر نوشته است:
سرمایه داری، بازار آزاد و حاکمیت قانون مهمترین پیش نیازها برای دموکراتیک شدن ساختار سیاسی و فرهنگی جوامع هستند. در واقع به عقیده ی بسیاری نظریه پردازان از برینگتون مور گرفته تا فریدمن و پزوورسکی، پایایی و نهادینه شدن دموکراسی در کشور ها ربط وثیقی با میزان نهادینگی سرمایه داری ِ قانون سالار و افزایش در آمد سرانه دارد.
نتایج اصلاحات اقتصادی در چین حیرت آور بوده است، بین سالهای دهه هشتاد تا دوهزار، متوسط در آمد هر فرد چینی از هزاروچهارصد دلار به چهار هزار دلار رسیده است، یعنی تقریبا ً سه برابر. حدود صدوهفتاد میلیون نفر به بالای خط فقر آمده اند. زکریا همچنین معتقد است “اگر روند اصلاحات اقتصادی در چین به همین ترتیب پیش برود در دو دهه ی آینده کشوری ثروتمند با یک اقتصاد بازار به وجود خواهد آمد که با اقتصاد جهانی ادغام شده است. ورود چین به سازمان تجارت جهانی احتمالا تحولی کُند ولی تکان دهنده خواهد بود”.
بدانید که حقتان چقدر است!
هادی کحال زاده در “نه چندان جدی” به موضوعی پرداخته است که کمتر توجه کسی را بر میانگیزاند:
امروز داشتم جدول یارانه های دولت در سال هشتادوهفت را میدیدم و در کنارش سخنرانی رئیس دولت در مورد اقدامات بی سابقه دولت را میخواندم. ولی تعجب کردم که چرا هیج جا چنین اقدامیبازتاب نداشته است. دولت در سال هشتادوهفت مبلغ سی میلیارد تومان به ساخت توالت های عمومیبین راهی اختصاص داده است. واقعا شکم سیر خبر از دل گشنه نداره!
دولت سی میلیارد تومان با آقای مشایی قرارداد بسته(میراث فرهنگی) که خلاصه رفاه عمومیرو افزایش دهد. یادتون باشه دوستانی که یارانه گرفتند یه چیزی معادل پانصد تومان در هر ماه از یارانه نقدی که دریافت کردید مربوط به همین امر خیر است. پس اگر توالت بین راهی رفتید تا اندازه پانصد تومان از منابع عمومیحق استفاده دارید و اگر بیشتر خواستید برید قضای حاجت بجا بیاورید خودتان باید از جیب بپردازید. از الان بدانید که حقتان چقدر است و به حق خودتان قانع باشید؛ نگید نمیدونستیم! بدین معنی که همان آقایی که آفتابه بدست میگیرد و لب در مینشیند رو باید بهش پول بدهید.
نقش اصلی دولت در تلقی لیبرالی
سعید قاسمینژاد در “لیبرالیسم رادیکال” گفتگویی از آرش نراقی را منتشر کرده است. که در بخشی از آن میخوانیم:
سوال: بحث حق دخالت بشردوستانه در زمینه اندیشه لیبرالی مطرح میشود. اگرحق دخالت بشردوستانه را اصل بگیریم پذیرش آن موجب فربه یا لاغر شدن کدام یک از اصول اساسی لیبرالیسم میشود؟
پاسخ: من مطمئن نیستم که بحث حق دخالت بشردوستانه را علی الاصول و بنابر مبنا بتوان به قلمرو اندیشه لیبرالی منحصر دانست. هر مکتب فکری که امر اخلاق را جدّی میگیرد و برای فرد انسان حداقلی از حقوق اساسی ”سلب ناشدنی” یا دست کم “شدیداً محافظت شده” قائل باشد، مبنای لازم برای تصدیق حق دخالت بشردوستانه را در اختیار دارد.
البته این درست است که فردگرایی اخلاقی از مبانی مهم لیبرالیسم است، اما من بعید میدانم که این موضع منحصر به لیبرالیسم باشد. به هرحال تا آنجا که لیبرالیسم مدّ نظر است، به گمان من پیش از پاسخ به پرسش شما باید تصریح کنم که تلقی من از لیبرالیسم چیست.
درک من از “لیبرالیسم” بیش و پیش از هر چیز دیدگاهی است که مطابق آن نقش اصلی دولت عبارتست از تأمین و تضمین حقوق اساسی سیاسی و مدنی آحاد جامعه. این حقوق اساسی از مقوله حقوق فردی تلقی میشود، و پاره ای از مهمترین مصادیق آن عبارتست از حق آزادی بیان، حق آزادی عقیده و مذهب، حق آزادی اجتماعات، حق مشارکت سیاسی مؤثر، حق دادرسی عادلانه، و نیز حق برابری فرصتها.
فرهنگ آمریکائی و طبیعت انسانی آن
مهرداد بزرگ در “انزوا” از کتابی نوشته که به تازگی آن را خوانده است:
مجموعه داستان” نغمه غمگین” از جی. دی. سالینجر را خواندم و حسابی چسبید. سالینجر از نویسندههایی است که خود زندگی را مینویسد. بیهیچ قید و شرط و رودهدرازیای. سالینجر در داستان نغمه غمگین مینویسد:” اما این نقد نیشداری علیه هیچکس یا هیچچیز نیست. فقط داستان کوتاه سادهایست درباره پای سیب خانگی، آبجوی تگری، بروکلین راجرز، و لوکس تیاتری رادیو- یعنی کلاً چیزهایی که ما به خاطرش جنگیدیم. واقعاً نمیشود که این را نفهمید.“
و این بند چهقدر زیباست. این بند را وقتی در برابر دفاعیات کامو از فرانسه و جنبش مقاومت ملی فرانسویان در برابر آلمان نازی میگذارم، چقدر این فرهنگ امریکایی و طبع انسانی آن برایم جذاب میشود. کامو در نامههایی که در جنگ دوم به دوستی آلمانی مینویسد و در ایران تحت عنوان “چند نامه به دوست آلمانی” منتشر شدهاست، سراسر از انتزاعیات وطناش دفاع میکند. از آزادی، از آزادگی، از عدالت و تعالی این مفاهیم در وطناش فرانسه دفاع میکند.
اما هیچ یک از اینها زندگیبخش نیست. زندگی همان است که سالینجر میگوید و تصویر میکند. یعنی تنها توجیه جنگ و دفاع. انسان میتواند در نبود آزادی و عدالت زندگی کند، اما آنچه زندگیبخش است همان است که سالینجر میگوید و تصویر میکند.
شاهکار گوباچف
احسان رمضانیان در “من یک لیبرالم” بزرگترین خدمت گورباچف به شوروی را رسوا کردن پوچی و پوکی اندیشه مارکسیستی میداند:
این از خوش اقبالی ساکنان شوروی سابق بود که رهبری خردمند و با تدبیر چون گورباچف، زمامدار حکومت در روزهای واپسین شوروی بود. راست گفته اند که کارهای بزرگ تنها از انسانهای بزرگ بر میآید.
شاهکار گورباچف در عیان کردن تو خالی بودن حکومت برآمده از ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم از آن جهت حائز اهمیت است که او نه در جایگاه اپوزیسیون، که صاحب قدرت اول سیستم محسوب میشد و بهتر از هر کس دیگری اسرار آنسوی دیوار آهنین را میدانست. گورباچف هیچ کم نداشت از آنچه یک سیاستمدار میخواست. مگر یک سیاستمدار از دنیا چه میخواهد که او بدست نیاورده بود؟ قدرت، ثروت، نفوذ، معروفیت و هر آنچه که یک سیاستمدار از دنیا تمنا دارد، او یکجا داشت. حکمرانی بر بزرگترین کشور و مهمتر از آن، یکی از دو ابر قدرت دنیا، کم جایگاهی نیست.
چه بسیار سیاست بازانی که در آتش وصال به چنان قدرتی سوختند و میسوزند و چیزی به کف نیاورده و نخواهند آورد. اما چه میشود که یک انسان به جایی میرسد که جاه و جلال را فدای مصالح مردم کشورش میکند؟ این کار چیزی جز از خود گذشتگی نیست. گورباچف نه تنها طومار اتحاد جماهیر شوروی را در هم پیچید، که میان تهی بودن اندیشه مارکسیم- لنینیسم را نیز عیان کرد.