از احمدی نژاد بیاموزیم

محمد رهبر
محمد رهبر

حادثه ها نشانه است. وقتی مامورانِ دادستانی با فرمان محسنی اژه ای، به روزنامه ایران حمله می کنند تا یکی از بُرجک های حریف جان سخت را پایین آورند و از طرف دیگر شبیخون می خورند و احمدی نژاد با چند تَشر و تکان دادنِ پرونده های محرمانه، رهبری را به تکاپو می اندازد که سریعا به لشگر اژه ای فرمان عقب نشینی بدهد، برای عاقلان نشانه ای است که بدانند چیزی از نظام نمانده است.

آنچه از ویرانه های مجریه و قضاییه و مقننه و مجموعه نظام مانده، باندهای قدرت است که فعلا در زیر لگام رهبری جَستی می زنند و لحظه دریدن را به تاخیر می اندازند.

 جوانفکر در همان مصاحبه جنجالی با روزنامه اعتماد از خواست های احمدی نژاد با وصفِ “ما” صحبت می کرد. “اژه ای و متکی وزیر ما نبودند”. این باند ما و دسته ما به قدری غلیظ است که اصولا چیزی به نام دولت دیده نمی شود.

 چه توان کرد، وقتی رییس جمهور بی رای مردم آمده است، ناگزیر در پیله هوادارن فربه از اختلاس و عارفانِ قدرت خواه فرو می رود و تمام توانِ این دولت تسخیر شده، مصروف آن خواهد شد تا قبیله احمدی نژاد در همه جا نفوذ کند و رفتنی نباشد.

چند ساعت درگیری در روزنامه ایران، میان احمدی نژادی ها و خامنه ای خواهان، نشان داد که تا چه اندازه حکم قانون و رویه های قضایی در جمهوری اسلامی به سُخره افتاده است.

 اگر کسی مثل احمدی نژاد رو در روی دستگاه قضا باشد، می تواند به زور اسرار مگو و در پی هراس رهبری از واکنش سریع دولت، اژه ای و لشگر همیشه پیروزش را که تا به حال هر جا رفته اند با گروگانی بازگشته اند، به عقب براند.

 از آن طرف اگر مظلومان با نظمیه و دادستانی روبرو شوند و دستشان به جایی بند نباشد، مثل این همه گروگان اصلاح طلب می شوند که به زندان افتاده اند و دریغ از عدالت و یا مثل روزنامه اعتماد که جرمش مصاحبه با جوانفکر بود و به توقیف رفت.

روزگاری آیت الله خامنه ای شکوه داشت که دولت خاتمی به دنبال حاکمیت دو گانه است و حالا احمدی نژاد رسما دولت را از همه حاکمیت جدا کرده و ابزارهای رهبری که می توانست بگیر و ببند راه بیندازد و اصلاحات را به بن بست رساند، به احمدی نژاد که می رسد تیغ کُند و مشت پوشالی است.

 نه کسی جرئت توقیف روزنامه ایران را دارد و نه دستگیری جوانفکر و خدای ناکرده مشایی و نه حتی سئوال از احمدی نژاد در مجلس.

 نظام دیگر با حاکمیت دو گانه روبرونیست، ملوک الطوایفی شکل گرفته که هر باند قدرتی بنابر آنچه از قدرت به چنگ آورده و غنیمت برده، سعی دارد تا رقیب را کناری زند و این وسط آیت الله خامنه ای پرچم سوراخ سوراخ وحدتی است که بنابر مصلحت و ترس از فرو ریزی، به سمت هر که زورش بیش است، باد می خورد.

با این تنازع بقا در سطح و عمق نظام، دیگر حتی نیازی به حمله خارجی نیست و دوستان از دشمن بدتر می توانند این چند آجر باقی مانده از جمهوری اسلامی را برکنند.

اما برای یک ناظر بیرونی که از دوران اصلاحات تا استبداد کاریکاتوری این روزها را رصد کرده، بسی افسوس می ماند که همچو احمدی نژادی می توانست از حقوق ناحق قبیله قلیل هوادارانش دفاع کند و رهبری را بر سر جای خود نشاند و آنگاه اهالی اصلاحات با پشتوانه رای مردمی فرصت ها را از کف دادند.

احمدی نژاد به ما می آموزد، قدرت رهبری آنقدرها که می گفتند بی حد و مرز نبود و ولایت فقیه با آن همه تبلیغات که می کردند یال و کوپالش به قدری مقاومت می ریزد و عقب می ایستد.

 ای بسا اگر خرداد 89 با ایستادگی مردم و نا فرمانی مدنی و هم نوایی و وحدت اپوزیسیون تداوم می یافت، نه احمدی نژاد رییس جمهور می شد و نه قید مُطلقه ای برای ولایت می ماند.

گفته اند روزی بایزید بسطامی از شهری می گذشت و جنازه ای بر دار دید که دستش بریده و کفه پایش زده بودند. پرسید که این بینوا کیست، گفتند دزدی بود که انگشت و دست و پایش بریدند و باز دزدی کرد و عاقبت بر دارش کردند. بایزید می گریست و می گفت آفرین بر ثُبات قدمت.

حالا حکایت ماست، محمود احمدی نژاد در راه شر و ناصواب چنان ثبات قدمی دارد که اگر ما قدری از آن به راه آزادی و حق خواهی داشتیم، تا حال رسیده بودیم.