از ما عبرت بگیرید!‏

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

چندی پیش دوست اجمندم جناب حجت الاسلام عبد الله نوری خطاب به گروهی از جوانان دوستدارش که به دیدنش ‏رفته بودند گفته بود: “از ما عبرت بگیرید!”. سخنان ایشان، تا آنجا که اکنون به یاد می آورم، به مناسبت سالگرد ‏انقلاب بود و ایشان با اشاره به سوابقشان و “تجربه نسل ما” از پیش از انقلاب و زمان انقلاب و سه دهه پس از ‏انقلاب و بیان خاطراتی از گذشته های دور و نزدیک، در مقام ارشاد و تنبه نسل پس از انقلاب و جوانان امروز، ‏جمله یاد شده را گفته بودند. ‏

به گمان من این سخنی است حکیمانه و بر خاسته از تجربه ای ارزشمند و مهم از نسل ما که برای نسل فرزندان ما ‏بسیار مهم و سرنوشت ساز و آگاهی بخش است و توجه به آن می¬تواند جوانان امروز و فردا را از برخی اشتباهات ‏و سطحی نگری ها برهاند. گفته اند ( ودرست گفته اند )، که “تجربه فوق علم است” چرا که تجربه از حس ودرک ‏و شناخت عینی و بلا واسطه حقایق و پدیده ها به دست می¬آید و “حدیث تجربه در دفتر نباشد”. نیز به درستی گفته ‏اند “گذشته چراغ راه آینده است”.‏

اما ماجرا چیست؟ و از چه باید عبرت گرفت؟ بی ابهام و شفاف باید گفت جان کلام این است که “نسل انقلابی ما” ‏در زمان خود دچار اشتباهاتی گریز پذیر و یا گریز ناپذیر بود که احساس می ¬کند امروز دارد تاوان آن را می¬‏پردازد. لازم است از همین اکنون روشن باشد که فعلا بحث بر سر درستی یا نادرستی وقوع انقلاب و یا گریز پذیر ‏یا گریز ناپذیری انقلاب 57 نیست، بلکه بحث بر سر این است که نسل انقلابی در دهه چهل و پنجاه دارای برخی ‏بینشها و یا روشهایی بوده که در دوران پس از پیروزی و در زمان تأسیس و استقرار نظام جدید و بدیل نظام ‏منقرض شده سلطنتی و تصاحب قدرت سیاسی و احیانا مدریت کشور دچار مشکل شده و به عوارضی گرفتار ‏گشته که امروز موجب خرسندی بسیاری از انقلابیون گذشته از طیفهای مختلف نیست. به گونه ای که سالیانی است ‏که بسیاری از پدید آورندگان این رخداد مهم تاریخی آن را دچار انحراف از اصول خود می دانند. از برخی مذهبی ‏ها و حتی رهبرانی چون آیت ا لله منتظری گرفته تا ملیون و مارکسیست ها و گروههای دیگر در شمار این منتقدان ‏و معترضانند. ‏

اما آن “بینشها” و “روشها” که منجر به برخی “اشتباهات” شد چه بوده اند؟ در پاسخ به این پرسش قطعا پاسخهای ‏مختلف و متنوع از منظرهای گوناگون ایدئولوژیک و جریانها و سازمانهای متعدد و چه بسا متضاد وجود دارد اما ‏به نظر می¬رسد که در چند مورد اجماع نسبی وجود دارد که می¬توان به آنها اشاره کرد:‏

‏1 – بی توجهی و یا بی اعتقادی به اصولی مهمی چون دموکراسی و حقوق‏
‏2 – باور به ایدئولوژی و حکومت ایدئولوژیک و تفسیر عالم وآدم بر مبنای نادرست ایدئولوژی
‏ 3– بی توجهی به بیدار شدن غول سنت و روحانیت و عدم اطلاع کافی از نظام مذهبی و حاکمیت دینی
‏4 – بی توجهی به برنامه و یا اصلا نداشتن برنامه و طرح معین و مدون برای نظام انقلابی جانشین نظام سلطنت ‏و فرو پاشیده
‏5 – اختلافات بین گروههای انقلابی و روشنفکری و بویژه تند رویهای بسیاری از گروههای دست اندر کار ‏انقلاب که عمدتا برآمده از رادیکالیسم و انحصار طلبیها بود.‏

تا آنجا که من در این سالها با آثار مکتوب و شفاهی شماری از نسل انقلاب اعم از مذهبی و غیر مذهبی آشنا شده و ‏از آنان شنیده و خوانده ام، همین موارد پنجگانه بود که گفته شد. گرچه ممکن است این موارد به طور کامل ‏اجماعی نباشند اما به نظر می¬رسد بیش از دیگر موارد از مقبولیت و اجماع بر خوردارند.‏

حال باید دید نسلی که اکنون بیش از 50 سال از عمر سیاسی و فکری اش گذشته و تجربه مهم دوران انقلابیگری و ‏‏30 زندگی با نظام جمهوری اسلامی را در پرونده اش دارد و ظاهرا به انتقاد از خود پرداخته است، اکنون چه ‏می¬کند و حداقل در همان موارد انتقادی یادشده گامی به جلو نهاده است؟ آیا به اصطلاح از گذشته آموخته و عبرت ‏گرفته است؟ بحث پرمناقشه¬ای است و ممکن است نظر من مورد قبول همه نباشد اما آنچه که من به عنوان فردی ‏از نسل انقلاب و منتقد به خود و نسل خود به تجربه دریافته ام این است که متأسفانه هنوز به قدر لازم از روزگار ‏و تحولات جاری نیاموخته و هنوز “اندر خم یک کوچه ایم”. جالب است که جوانان امروز یعنی نسل پس از ما تا ‏حدود زیادی از ما و داستان انقلاب و انقلابیگری ما آموخته و تلاش می¬کند اشتباهات ما را تکرار نکند اما ما ‏هنوز، به رغم برخی آگاهی ها و به رغم انتقاد از خود و تشخیص درست شماری از اشکالات و یا کاستی های ‏بینشی و یا روشی در دوران انقلاب و پس از آن، حتی به اندازه فرزندانمان نیاموخته ایم. اخیرا یکی از چریکهای ‏سابق از کار چریکی در دهه چهل و پنجاه تعبیر کرده بود به “ابالغی خود خواسته” و نویسنده آن در چند مقاله با ‏موشکافی و دقت در خور تقدیری به پاره ای از اشتباهات بینشی و یا روشی کار چریکی در آن دوران پرداخته بود ‏که مهم و درس آموز است و بویژه می¬تواند برای جوانان امروز کاملا مایه عبرت باشد، اما همین نوشته ها و ‏نوشته های بسیاری دیگر و مخصوصا شمار قابل توجهی از تحلیلهایی که در همین سی¬امین سالگرد انقلاب بهمن ‏‏57 ارائه شد و در معرض افکار عمومی قرار گرفت، به روشنی نشان می¬دهد که هنوز هم به “بلوغ خود ‏خواسته” ای نرسیده ایم. درست است که امور نسبی است اما بیش از پنجاه و حتی سی سال برای آگاهی و عبرت ‏لازم کفایت نمی¬کند؟

برای این که اندکی از کلی گویی فاصله گرفته باشم در این مجال فقط به ذکر چند نکته مهم اشاره می¬کنم. امروز ‏تقریبا عموم انقلابیون سابق از رادیکالیسم و تند روی و به تعبیری افراطیگری فاصله گرفته و از این رویکرد در ‏گشته انتقاد می¬کنند و آن را برای خود و جامعه ومردم زیانبار می¬دانند و حتی برخی تا آنجا پیش می¬روند که اصل ‏ضرورت مبارزه با استبداد پهلوی و یا استعمار و استثمار را زیر سئوال می¬برند و گاه به اصطلاح از آنور بام ‏افتاده به دفاع تلویحی و یا تصریحی از رژیم پهلوی دست می¬زنند اما به هزار یک دلیل می¬توان نشان داد که اکنون ‏نیز بنیان اندیشه و گفتار و رفتار شان در قبال رخداد های گذشته و حال و در مقام نسخه پیچی برای گره¬گشایی از ‏هزار درد بی در مان کنونی جامعه ایران همان رادیکالیسم و افراطیگری است ( قابل ذکر است که رادیکالیسم و ‏افراطیگری یکی نیستند ولی به دلیل رواج این ترادف از باب تسامح فعلا آن دورا مترادف به کار می برم ). ‏

منظور از رادیکالیسم ( که می توان آن را رادیکالیسم منفی نامید ) رویکرد “همه یا هیچ” در قبال مسائل چند ‏بعدی و پیچیده است به گونه ای که تمام هدف یا اهداف باید درکوتاه ترین زمان حاصل شود و گرنه یا قهر می¬کنیم ‏و از صحنه خارج می¬شویم و یا نا امید می¬گردیم در کنج خانه می¬نشینیم و یا دست به شورش و انقلاب می زنیم تا ‏در اسرع وقت به اهدافمان برسیم. رویکرد رادیکالی به مثابة یک استراتژی، حل ریشه ای و فوری و به عبارتی ‏نهایی مسائل است. شاید همان مثال کریم شیره ای بیان عامیانه این نوع رادیکالیسم باشد که مهندس بازرگان در ‏اوایل انقلاب می گفت. کریم شیره ای نزد ناصرالدین شاه رفت و گفت: پول می¬خوام، خیلی می¬خوام، زود هم می¬‏خوام! در رادیکالیسم منفی معمولا منطقه خاکستری وجود ندارد، همه چیز یا سیاه سیاه است و یا سفید سفید. نسبیت ‏در این نوع رادیکالیسم جایی ندارد. “رهنگ حذف” و “تکروی” در عرصه جامعه و سیاست، دو ویژگی مهم در ‏رادیکالیسم منفی است که از قضا هر دو ویژگی در تاریخ و خلق و خوی ایرانی و ایرانیان ریشه عمیق دارند. در ‏رادیکالیسم سیاسی و انقلابی همواره پیشفرض “مردم خوب” و “دولت بد” وجود دارد و بر این اساس مبارزان و ‏انقلابیون ایرانی در طول سده اخیر تمام تلاش خود را معطوف به نابودی حکومت و ستایش مردم و ملت و یا ‏‏”خلق” کرده اند. در این اندیشه هر نوع همکاری با دولت و حتی انعطاف در برابر حاکمیت ناپسند و مذموم و گاه ‏خیانت دانسته می شود. ‏

نمی خواهم تمام لوازم و عواقب اضطراری رادیکالیسم منفی را بر شمارم، هدف آن است که بگویم شمار قابل ‏توجهی از انقلابیون سابق در سالیان اخیر به درستی به نقد گذشته خود دست زده و از جمله رادیکالیسم دهه چهل و ‏پنجاه را نادرست و منفی ارزیابی کرده و بر این اساس حتی برخی اندیشه بر اندازی قهر آمیز و مخصوصا ‏مسلحانه برضد شاه و در نهایت تلاش برای سقوط پهلوی را غلط می¬دانند، اما در همین حال به روشنی می بینیم که ‏در برابر همدیگر از روش سنتی و دیرین حذف استفاده می¬کنند و دربرابر حاکمیت کنونی نیز از روش قهر و ‏انقلابی یعنی بر اندازی سیاسی و گاه نظامی ( ولو با حمله نظامی خارجی ) سود می¬جویند و بسیاری از منتقدان ‏رادیکالیسم و مدافع سرسخت تساهل و دموکراسی جز به سقوط رژیم رضایت نمی¬دهند. من نمی¬خواهم در اینجا از ‏هیچ نظریه ای دفاع کنم و یا فکری را رد کنم، تمام حرف من این است که ادعای نفی رادیکالیسم حتی در برابر ‏رژیم مستبد و به گمان من اصلاح ناپذیر پهلوی با اندیشه و روش قهر آمیز و براندازانه در برابر حاکمیت کنونی ‏در تعارض است و نمی¬توان این دو دعوی را باهم سازگار کرد. امروز تقریبا همگان بر این نظرند که از دل ‏انقلاب ( حداقل مستقیم ) دموکراسی و حقوق بشر در نمی آید اما همین “همگان” در تحلیل و رفتار هنوز در پی ‏انقلابند. مخالفت کلی و اصولی با هر نوع تلاش اصلاح طلبانه در درون نظام جمهوری اسلامی، که غالبا با عنوان ‏کنایه آمیز “اصلاح طلبان حکوتی” بیان می¬شود، منطقی جز رادیکالیسم منفی یا همان انقلابیگری سنتی ندارد.‏

روشن است که بحث من اصلاح پذیری و یا اصلاح ناپذیری نظام حکومتی ایرا ن و یا اصولا ضرورت اصلاح و ‏یا انقلاب نیست، حرف و ادعای من این است که نشان دهم بخش بزرگی از انقلابیون دیروز و منتقد آن استراتژی ‏امروز، هنوز نیز در همان حال و هوا و حداقل متأثر از همان گفتمان هستند. گواه آن استفاده از روشهای حذف و ‏نفی و انکار هر نوع اصلاح طلبی در ساختار حاکمیت کنونی است. امروز تقریبا مخالفت با هر نوع ایدؤلوژی و ‏به تعبیر دیگر ایدؤلوژی ستیزی مورد توافق همگان است و عموما آن را منفی ارزیابی می¬کنند، اما همین افراد ‏در نظر و عمل و در برابر همدیگر و یا مخالفان فکری و سیاسی خود و حزب و گروه خود، ایدؤلوژیک ‏‏(ایدؤلوژی به همان منفی که مراد می¬شود ) بر خورد می¬کنند. این نیز خود نشانه دیگری است بر ای اثبات این ‏دعوی که رادیکالیسم منفی و یا انقلابیگری دیرین همچنان پر رنگ و پا برجاست. از همه جالب تر این که برخی ‏از عناصری که در گذشته یا همکار و مددکار حکومت پهلوی بودند و یا بی تفاوت و غیر انقلابی و در مقام بیان ‏عدم ضرورت انقلاب بر اندازانه در برابر آن رژیم هر نوع انقلاب را “ابلهانه” می دانند، امروز دربرابر رژیم ‏کنونی به شکل بسیار رادیکال و انقلابی و با نفی مطلق هر نوع اصلاح در حاکمیت فعلی به راهی جز همان ‏‏”انقلاب ابلهانه” نمی روند و در واقع اینان عملا جا پای انقلابیون گذشته می¬نهند و نا خواسته مهر مشروعیت بر ‏انقلابی گری پیشین و در نتیجه انقلاب 57 می¬گذارند. همگان از خود انتقاد می¬کنند که در دوران مبارزه فکر ‏روشن و برنامه و به طور خاص طرحی برای نظام بدیل سلطنت نداشتند، اما هنوز پس از سی سال و تکرار ‏مکرر آن اشکال در گذشته، تقریبا جز حرف و ادعا و یک سلسله شعار و کلیات، طرح و برنامه ای روشن و ‏اجرایی در اکثر طیفهای رنگارنگ اپزیسیون فکری و سیاسی دیده نمی شود. شعار بنیادین همه “نظام سکولار” و ‏الزامات آن مانند دموکراسی و حقوق بشر است، اما روشن است که این بر نامه نیست و از اینرو هیچ کس نمی ‏داند که این “آیه آسمانی” چگونه در ایرا قابل تحقق است. اصلا سخنانی از این دست، ولو کاملا درست، در حد ‏همان شعارهای دوران انقلابیگری ما است. چیزی شبیه “حکومت عدل علی” و یا “سانترالیسم دموکراتیک ” و ‏امثال آنها.‏

وجه دیگر این رادیکالیسم، چگونگی بر خورد شماری از روشنفکران و انقلابیون پیشین با جامعه و فرهنگ مردم ‏ایران است که در جای خود مهم و دارای آثار و عواقب اجتماعی و سیاسی است. روزگاری جریان روشنفکری ‏غیر مذهبی و مخصوصا مبارزان و چریکهای انقلابی یا در برابر مذهب و مبارزات و مبارزان دینی بی تفاوت ‏بودند و یا با آنان ( بویژه در دهه پنجاه ) همکاری داشتند و حداقل کمتر به تضعیف رقیبان دست می زدند و همین ‏امر از مشروطیت تا انقلاب اسلامی ایران موجب اثرگذاری اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بیشتری بود، اما اکنون ‏شمار قابل توجهی از روشنفکران غیر مذهبی و چریکهای چپ پیشین به شدت به دین و افکار و آداب و سنت دینی ‏مردم ایران می¬تازند و به این نتیجه رسیده اند که مشکل اصلی دین و فکر دینی مردم است و تا این مشکل حل ‏نشود مردم ایران به آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و تجدد و توسعه و دیگر چیزهای خوب دست نخواهند یافت. ‏

روزگاری حیدرعمواوغلی چپ به گفته خود درخاطراتش به هر طلبه مدرسه سپهسالار پنج ریال می¬داده تا به باغ ‏سفارت انگلیس در تهران بروند و به صف متحصنین بپیوندند، و زمانی بود که یک روشنفکر چپ در دادگاه اعلام ‏می¬کرد که من ازاسلام به سوسیالیم رسیدم و سوسیالیسم را از علی و حسین آموختم، و نویسنده ای غیر مذهبی از ‏روحانیت مترقی در برابر توهین به این طایفه در جشن هنر شیراز دست می زد، اما اخیرا ناگهان کشف کرده اند ‏که ای دل غافل! ما هر چه بدبختی داریم از نه تنها دین که از “دینخویی” ایرانیان است و این دینخویی، که ‏ویروسی خطرناکتر از خود دین است، تمام مردم و روشنفکران ایرانی حتی افراد ظاهرا غیر دینی و یا ضد دینی ‏را آلوده کرده و این آلودگی اساسا موجب “امتناع در تفکر” ما ایرانیان شده است! حال چگونه می توان و باید از ‏این بیماری عمومی و د¬رد بی درمان نجات پیدا کرد، روشن نیست، فقط و فعلا به استناد یک فتوای روشنفکرانه ‏تصمیم بر نابودی دین و دینخویی ایرانی است. بار دیگر بگویم که من در مقام درستی یا نادرستی معرفتی این ‏نظریه و یا استراتژی تازه کشف شده مبارزه با دینخویی نیستم، منظور من مدلل کردن این دعوی است که ‏رادیکالیسم منفی مورد انتقاد بسیاری از روشنفکران و انقلابیون با وسعت و عمق بسیاری ( و حتی در پاره ای ‏موارد عمیق تر از گذشته ) در همین جماعت وجود دارد و عمل می کند و یکی از آثار آشکار آن در نحوة مواجهه ‏اینان با پدیدة دین و آداب و عقاید مذهبی مردم ایران قابل دیدن است. این رویکرد انقلابی و براندازانه با دین ‏ودیندارن، موجب شده و می¬شود که این گروه روشنفکران نه تنها از مردم فاصله بگیرند وحتی به عنوان دشمن ‏دین و ملت ( مخصوصا با تبیلغات حکومتی ) معرفی شوند، بلکه نتوانند در کنار نیروی مهم واثر گذار نواندیشان ‏و اصلاحگران دینی قرار بگیرند و به هرحال در عمل امکان هر نوع همکاری در تحقق پروژه روشنگری و ‏رسیدن به دموکراسی و حقوق بشر و رهایی و توسعه کشور و نجات مردم ( اموری که مورد اتفاق همه هست ) ‏منتفی باشد. یعنی از دوسو دافعه جای جاذبه، دشمنی جای دوستی و جدایی جای اتحاد و همکاری بنشیند و این ‏فرجام طبیعی با ادعاهایی چون نفی تندروی و حقوق بشر و دموکراسی خواهی و شعار مدارا و رهایی مردم ‏ناسازگار است و به هر حال به لحاظ استراتژیک فرجامی جز شکست ندارد. این در حالی است که عموم ‏روشنفکران و دموکراتهای ما از گذشته انقلابی خود و رادیکالیسم پیشین انتقاد می¬کنند اما تجربه نشان می¬دهد که ‏‏”در بر همان پاشنه می چرخد”. عموما از تندرویهای اوایل انقلاب خرده می¬گیرند اما باز همان تندرویها، البته ‏غالبا در زرورق لیبرالی، ادامه دارد. خشونت به هر شکل مذموم شمرده می¬شود، ولی گفتارها و رفتارها انباشته ‏از خشم و خشونت و پرخاش و ستیزه است.‏

در روزگار انقلابیگری من و امثال من در قم گفته ها و نوشته های چپ مسلمان و غیر مسلمان را در کنار هم می¬‏خواندیم و آنها را در میان مردم تبلیغ و توزیع می¬کردیم و پس از اطلاع از اعدام زنداینان انقلابیی چون بیژن ‏جزنی، به رغم تمام خطراتش، در مدرسه فیضیه مجلس ختم برگزار می¬کردیم و قرآن می¬خواندیم، اما اکنون پس ‏از 32 سال و در دوران دموکراسی و رواداری و لیبرالی حتی در درورانی که ضدیت با هر نوع انقلاب مد روز ‏است در کجا قرار داریم؟! این بلایی است که رادیکالیسم منفی بر سر ما آورده است! البته این جداسریها و دین ‏ستیزیها در شرایط کنونی جامعه کاملا قابل فهم و درک است، اما از روشنفکران و انقلابیونی که از گذشته انقلابی ‏خود انتقاد می¬کنند و حول آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و جامعه مدنی اجماع کرده اند، انتظار می رود که از ‏اشتباهات بینشینی و روشی گشته خود و بویژه از تجربه پر ارزش 30 ساله بیاموزند و راهی را بر گرینند که ‏اشتباهات گذشته تکرار نشود و ما و جامعه ایرانی به وضعیت بهتر و انسانی تر برسد.‏

گفتم که جوانان امروز غالبا از ما آموخته اند و به آزادی و دموکراسی و اعتدال و نسبیت و روش اصلاح طلبانه ‏گرایش پیدا کرده و دیگر حاضر نیستند بهای انقلاب دیگری را بپردازند اما ما همچنان انقلابی باقی مانده ایم. ‏دوستی می گفت در ایران لیبرالهای ما هم رادیکالند. پیران و با تجربه ها انقلابی و بنیادگرا می نمایند ولی جوانان ‏ما اعتدالی و کثرت گرا. می گویند یک نسل دو بار انقلاب نمی¬کند اما امروز با شگفتی می بینیم نسل انقلابی ما ‏بار دیگر در اندیشه انقلاب است اما نسل پس از ما از خیر انقلاب گذشته است. ظاهرا آنان از انقلاب و انقلابیون و ‏عوارض آن “اصلاح” آموخته اند و ما هنوز با اصلاح طلبی آشتی نکرده ایم. من گاه می اندیشم که اگر 22 بهمنی ‏رخ دهد، چه خواهد شد؟! اعتراف می کنم که چندان به آینده اکثر جماعت دموکراسی خواه وطنی ( بویژه آنانی که ‏در خارج از کشور زندگی می کنند ) خوشبین نیستم. اکنون زبان وقلم گلوله است، فردا در مواجهه با هم چه خواهد ‏شد؟! ‏