پس از انتشار مطلبی که در آن دو پرسش را با رهبری جمهوری اسلامی در میان گذاشته بودم، هر که مرا دید یکی از جملات زیر را گفت:
سرت به تنت زیادی کرده است؟
دلت برای زندان تنگ شده است؟
تو هنوز زنده ای؟
این نوع واکنش از سوی افراد جامعه نسبت به طرح محترمانه دو پرسش، در درجه نخست هشداری است به مجموعه نظام سیاسی ایران تا از خود بپرسد که چه کرده و یا چه کسانی خود را سخنگوی آن معرفی کرده اند که چنین چهره خشن و بی رحمانه ای از آن نزد بخشی از مردم شکل گرفته است.
در درجه دوم، این نوع واکنش هشداری است به تک تک ما که به نظر می رسد به رسم نیاکانمان، دنیا را به دو نیروی خیر و شر و یا نور و ظلمت تقسیم کرده ایم و خارج از این مطلق بینی، قادر به داوری و قضاوت نیستیم.
واقعیت این است که جامعه ایران از مشکلات بی شماری رنج می برد و در بعضی حوزه ها این مشکلات به حدی است که واقعا برای آینده ایران نگران کننده است. در این نکته تردیدی نیست.
حرف من اما این است در حوزه هایی که مشکل اندک است و یا چندان بزرگ نیست، باز هم اغلب ما آن حوزه را سیاه تر از وضع عینی آن می بینیم، چرا؟
قاعدتا برای کسانی که در پی انقلابند، تیره نشان دادن همه چیز به طوری که مردم احساس بدبختی کنند و از آن به خشم آیند، امری موجه به نظر می رسد اما برای طرفداران تحولات آرام و مسالمت جویانه چطور؟
در زمان سلطنت محمد رضا شاه، انقلابیون جز تباهی و بدبختی و فساد چیزی ندیدند و نگفتند. تردیدی نیست که شاه دیکتاتور و ساواکش بی رحم بود، اما آیا همه عملکرد آن در همین دو موضوع خلاصه می شد؟ شگفت است که انقلابیون اعم از چپ و مذهبی و ملی، هر برنامه تازه ای را فارغ از ماهیت آن، گامی در جهت وابسته کردن بیشتر کشور به بیگانگان و تحکیم دیکتاتوری شاه معرفی و با آن مخالفت می کردند حتی اگر این برنامه برای حفظ جنگل ها و مراتع کشور و یا برای حفظ محیط زیست بود!
آیا منطقا امکانپذیر است که در کارنامه رژیم شاه، هیچ طرح و برنامه مثبتی نبوده باشد؟ آیا آنچه در سال های 56 و 57 از زبان سخنرانان در میتینگ ها و یا واعظان بر منبرها در باره عمق فساد و خشونت و بی رحمی رژیم شنیدیم، یکسره مطابق با واقع بود یا اینکه راه به طریق عدالت و انصاف نمی پیمودیم؟
به باور من، ما ایرانیان شاید بیش از هر ملت دیگر، در ارزیابی های خود، بخصوص هنگامی که به موضع دشمنی و خصومت می افتیم، جانب انصاف را رعایت نمی کنیم و درست به همین دلیل، وقتی خود نیز به موقعیتی دست می یابیم، در معرض داوری غیر منصفانه دیگران قرار می گیریم.
به نظر من انصاف یعنی داوری مبتنی بر درک واقع بینانه شرایط عینی و نظر گرفتن امکانات و محدودیت های یک طرف در کنار شنیدن همدلانه استدلال های آن طرف و طرف های مقابلش.
ما عموما به این طریق، داوری نمی کنیم و از همین رو داوری منصفانه در کشور ما چندان خریداری ندارد. در جامعه ما داوری باید قاطع و مبتنی بر سیاه و سفید دیدن امور باشد، در غیر این صورت، متهم می شوید.
انصاف اما بیشتر در مورد قضاوت نسبت به مخالفان و دشمنان مصداق پیدا می کند و مشکل نیز در همیجاست.
راستش از زمانی که تلاش کرده ام تا نگاهی منصفانه به امور داشته باشم، همواره متهم بوده ام. قضاوت منصفانه بویژه در باره امور بین الملل و کشورهای منفور در نگاه مسلمانان، سخت و طاقت فرساست، اما گمان می کنم رضایت اخلاقی ناشی از آن، مایه تسکین فشارها باشد.
برای کسی مانند من که می خواهد در باره آریل شارون نیز به انصاف قضاوت کند، قاعدتا داوری منصفانه نسبت به کارگزاران کشور خودمان اهمیتی بیشتر پیدا می کند.
اشتباه نشود. من نمی خواهم از واژه انصاف برای سرپوش گذاشتن بر کژی ها و یا بی اهمیت شمردن کاستی ها استفاده کنم و با پنهان شدن در پشت این واژه، سیاست ایرانی یکی به میخ یکی به نعل که را که همان عافیت طلبی و فرصت طلبی است، توجیه کنم.
دقیقا به عکس. انصاف حکم می کند آنجا که کاری به غلط انجام می شود و یا ستمی بر کسی می رود، با صراحت و شجاعت به انتقاد از آن برخیزیم و در حد وسع خود با آن مقابله کنیم. اما چنین رفتاری مستلزم در افتادن با هر چیزی و تیره بینی مطلق نیست.
در سفری که عید داشتم، کسان بسیاری را دیدم که واقعا در چرخاندن چرخ زندگی خود در مانده بودند. حقوق ناچیز، کفاف کرایه خانه و تغذیه عادی زن و فرزندشان را نمی داد و از اوضاع به ستوه آمده بودند. جالب اما کسانی هم که از درآمد خوبی برخوردار بودند و سطح رفاه بالایی داشتند، بیشتر از بینوایان از وضع اقتصادی خود می نالیدند و ناسزا می گفتند.
آیا انصاف این بود که با این دسته از مردم هم همنوا شوم و بر استدلال های آنها برای خراب نشان دادن اوضاع چند دلیل دیگر هم بیفزایم و بدین وسیله خود را در چشم آنها یک ناراضی پاکباخته نشان دهم. یا اینکه با نادیده گرفتن غرولند آنها تاکید کنم که در هیچ کجای جهان با کاری همسطح کار آنها، نمی توان رفاهی در این اندازه داشت؟
به نظرم ایرانی ها در دوره های بحران مایلند همه چیز را سیاه ببینند و به کمتر از آن هم تن نمی دهند. سیاه بینی اما در هیچ شرایطی منصفانه نیست. ما می توانیم برای رضایت مردم با آنان همنوا شویم و از جاده انصاف بیرون رویم یا اینکه با اصرار بر قداست و اهمیت اخلاقی انصاف، در معرض انتقاد و اتهام آنان قرار گیریم، اما عملا در جهت اصلاح ساختار اخلاقی این جامعه پر مساله گامی به پیش بگذاریم.