رویدادهای یک ساله اخیر ایران باردیگر افکارعمومی جهان را متوجه کشوری کرده که “چهار راه حوادث” لقب گرفته است. این حوادث هم تحولاتی جدی را در داخل ایران سبب می شود، وهم تاثیری تعیین کننده برجهانی دارد که اکنون آشکار و پنهان در لبه پرتگاه جنگ دیگری است.
از 11 سپتامبر به بعد، نیروئی که از اعماق تاریخ می آید و تمدن غرب را به چالشی جدی کشیده، در میان مسلمانان سراسر جهان مشغول سرباز گیری است. این نیرو، توان خود رابیشتر از آنکه از پول و سلاح بگیرد، از ایدئولوژی بدست می آورد.
تفسیری بنیادگرایانه که نظریه پردازان این نیرو ازاسلام به دست می دهند جهان رابه دو قطب خدا- شیطان تقسیم می کند. شیطان، به تمامی در تمدن غرب مجسم است، از اومانیسم مایه می گیرد و در لیبرالیسم متبلور می شود. معمولا القاعده به رهبری بن لادن را نماینده این بینش می دانند و ریشه هایش رادر جوامع اسلامی می یابند که به اسلام اهل سنت پایبندند و درجهان اسلام اکثریت عددی نیرومندی دارند.
شاید حوادث یک ساله اخیر ایران، روشن کرده باشد که این بینش درحکومت ایران هم جایگاه استواری دارد وباین ترتیب بنیادگرائی شیعه را درکنار اندیشه طالبانی می نشاند. این اندیشه در افغانستان بصورت انفجار مجسمه های بودا تجلی یافت و این روزها در ایران خود رابصورت سرقت شبانه مجسمه ها نشان می دهد. اگر دقت کنیم که این مجسمه ها به تمامی بعد از انقلاب ساخته ونصب شده اند و روی این نکته بایستیم که یکی از مجسمه ها به شاعر موردعلاقه رهبر جمهوری اسلامی یعنی محمدحسین شهریار تعلق دارد، اندیشه راهبردی و یگانه طالبان در افغانستان و ایران روشنی بیشتری می گیرد.
درواقع آنچه در ایران می گذرد، نبردی سخت و خانه به خانه بین دو قرائت از اسلام است. قرائتی لیبرال و رحمانی از اسلام و قرائتی طالبانی از آن. پیشتر از صد سال قبل، اولین انقلاب اصلاح طلبانه در جهان غیر غرب در ایران درآستانه پیروزی ( 1906) با سد بسیار محکم قرائت بنیادگرایانه از اسلام شیعی متوقف شد. نتیجه، سازشی بین دواندیشه بود که حکومتی عرفی را در یک قانون اساسی متکی به”شرع” سازمان داد. این تناقض به “انقلاب اسلامی” انجامید.
انقلاب اسلامی درمرحله اول، جامعه عرفی را بشدت سرکوب کرد و کوشید با استقرار قوانین شرعی بجای قوانین مدنی، زیر بنای حقوقی جامعه را تغییر بدهد. اما وقتی حکومت تحت رهبری آیت اله خامنه ای، قدمهای بلندتری را برای تبدیل جمهوری اسلامی به خلافت اسلامی برداشت، روحانیونی که قرائتی لیبرال از اسلام داشتند دعوای خود را آشکار کردند.
اکنون، جامعه ایران به دو بخش کاملا متمایز تبدیل شده است:
بخش اول؛ بنیادگرایان شیعه که پشت سر آیت اله خامنه ای سنگر گرفته اند. رهبر جمهوری اسلامی به لحاظ فکری در سه جا ریشه دارد :
الف، در اندیشه های اخوان المسلمین مصر که پدرمعنوی بنیادگرایی اسلامی ـ سنی هستند. کتاب های اصلی نظریه پرداز اخوان المسلمین یعنی سید قطب، پیش از انقلاب توسط آیت اله خامنه ای بفارسی ترجمه شده است. می توان در مسیر سیاسی رهبر جمهوری اسلامی رد پای اندیشه های سید قطب ـ به ویژه نفرت از غرب- را دنبال کرد.
ب، در گروهی موسوم به فدائیان اسلام در ایران که اولین پیروان اخوان المسلمین در ایران بودند. رهبر انها - سید مجتبی نواب صفوی - اولین ترورهای مذهبی در ایران را سازمان داد. از جمله سید حسن کسروی، تاریخ نویس نامدار ایران بدست او ترور شد. آیت اله خامنه ای، بدفعات گفته است که الگوی او در سیاست نواب صفوی است. شاید گذاشتن نام مجتبی بر فرزند ارشد اقای خامنه ای که برای جانشینی او هم در نظر گرفته شده، بعلت همین تعلق خاطر باشد.
ج، دراندیشه گروهی بنام انجمن حجتیه که وظیفه خود را زمینه سازی برای ظهور حضرت مهدی امام زمان می داند. امام دوازدهم شیعیان که از نظرها پنهان شده تا روزی برای نجات بشریت بر گردد.
اخیرا در ایران فاش شده است که آیت اله خامنه ای، هر چهارشنبه به محل غیب شدن امام زمان که چاهی است در قم می رود. شاهدان عینی گفته اند که او را در حال مکالمه با امام زمان دیده اند.
اگر بخاطر بیاوریم که رهبرجمهوری اسلامی، مدتی پیش گفت که نظریاتش به محموداحمدی نژاد نزدیکتر است تابه هاشمی رفسنجانی، نظریات گروه بندی مصباح یزدی- احمدی نژاد را بهتر می توان درک کرد. این گروه بندی که نظریات رهبر جمهوری اسلامی را در تئوری و عمل اجرائی می کنند، باور خود را بارها اعلام کرده اند:حذف اندیشه لیبرالی و جهان ساخته شده بر اساس آن، بدست گیری مدیریت جهان و زمینه سازی برای حضور امام زمان.
این دیدگاه در جائی- مقابله با غرب ـ با القاعده همراه است و در نقطه ای- حضور امام زمان- از آن جدائی می گیرد. بین القاعده و دیدگاه “طالبان شیعی” به رهبری آیت اله خامنه ای، همکاری تاکتیکی و رقابت استراتژیک بر قرار است. القاعده برای پیشبرد اهداف خود به سرمایه های شخصی پشتگرم است و “طالبان شیعی” کشور ثروتمندی چون ایران را در اختیار دارند.
بر بستر این نگاه است که می توان ریشه خشونتهای بیرحمانه حکومت ایران را یافت.
بخش دوم؛ جامعه ایران که در برابر آیت اله خامنه ای صف آرائی کرده با اندیشه این گروه مخالف است وآن را ویرانگر ایران و زمینه ساز جنگی هولناک می داند. اکثریت نخبگان ایران، بخش بسیار مهمی از سیستم حکومتی، اکثریت طبقه متوسط و جوانان ایران دراین بخش قرار دارند که بعد از حوادث سال گذشته جنبش سبز خوانده می شود. از منظر “طالبان شیعی” این بخش جامعه در حکم کفارند. می توان آنهارا به زندان انداخت، شکنجه کرد و موردتجاوز قرار داد و…
نتیجه نبردی که در ایران می گذرد، تاثیری داخلی ونتیجه ای جهانی دارد. پیروزی اندیشه طالبانی، ایران را بیشتر از پیشتر به قهقرا می برد. ثروت کشور و موقعیت ژئوپولتیک آن را دربست در اختیار اندیشه ای می گذارد که پیروزی اسلام را باجنگ میسر می بیند و سلاح اتمی را هم برای همین می خواهد.
اگر بیاد بیاوریم که ایران همواره الهام بخش حرکتهای اجتماعی درمنطقه خاورمیانه بوده است، بیشتر واقف می شویم که پیروزی دموکراسی در ایران به معنای ایجاد الگوی دموکراسی در قلب خاورمیانه خواهد بود. و برعکس.
در این امر شکی نیست که رویدادهای امروز ایران بر اینده جهان تاثیر حیاتی دارد.
این مقاله به درخواست سایتjuancole وبه مناسبت انتشار کتاب “نامه هایی به شکنجه گرم” نوشته شده است.