مراسم بزرگداشت پرویز کلانتری، در خانهی هنرمندان با سخنرانی ایرج کلانتری، نصراله افجهای، محمدابراهیم جعفری، غلامرضا امامی، محمدرضا اصلانی، محمد سریر، ناصر فکوهی و پخش فیلم هایی از آثار و آخرین گفتگوی پرویز کلانتری با ناصر فکوهی برگزار شد.
پرویز کلانتری را به شیوههای مختلفی میتوان معرفی کرد، او زاده یکم فروردین، نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار معاصر ایرانی است ولی شاید سادهترین و در عین حال شناختهشدهترین تعریف از او این باشد: نقاش داستان روباه و زاغ در کتاب فارسی دوران مدرسه همان نقاشی آشنایی که بسیاری از دانشآموزان، تجربه کپی کشیدن از آن را در دفترهای مشقشان دارند. این را حداقل روزی که کلانتری در جمع خانواده انسانشناسی و فرهنگ و در قالب بیستمین جلسه یکشنبهها حاضر شده بود تا درباره تاریخچه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صحبت کند، چندین نفر در اتاق انتظار جلسه و پیش و پس از سخنرانی به او گفتند؛ همان سخنرانیای که در آن، با ترجیعبند من آدم خوششانسی هستم. سعی کرد به بهانه روایت از خودش، از تمام کسانی که به عقیده خودش، دینی به گردن او داشتند تشکر کند و حالا این بر ما به عنوان خانواده انسانشناسی و فرهنگ است که تلاش کنیم تا رسم دیرین وفاداری را در حق او و به پاس تمام مهربانیها و تلاشهایش ادا کرده و بگوییم ما آدمهای خوشبختی بودهایم و هستیم که انسان ارزشمندی چون پرویز کلانتری در میان ما زیسته، برایمان قلم زده و به سهم خود تلاش کرده تا در جهان انسانیتری زندگی کنیم. ما آدمهای خوشبختی هستیم که برایمان از مهربانی و عشق و کودکی گفته و از خلال روایت داستان زندگی خودش و موفقیتهای شگفتانگیز نهادی که با کودکی بسیاری از ما گره خورده، سعی کرده انرژی و توان نسل خودش، آن نسل بینظیرِ پرتلاش را به ما انتقال دهد و بگوید از ساختن جهان و آرزوی بهتر کردنش نباید منصرف شد. ما انسانهای خوشبختی هستیم که میتوانیم به عکسهای روز نشست تقدیر از او نگاه کنیم و با یادآوری خندههایش شاد شویم؛ نشستی که درواقع، نه تقدیر از او که تلنگری به خودمان و دیگران بود مبنی بر اینکه انسانهای خوب زیادی در اطرافمان هستند که سخت کار کردهاند و هرگز ناامید نشدهاند.
یاد دوست…
باور نمیکنم که پرویز نازنین، پرویز کلانتری کلامی نگوید. خطی بر بومی نکشد، نقشی رقم نزند. قصهای را، یادی را با آن صدای آرام مهربان روایت نکند. پرویز، دل مهربانی دارد. نقاش بچههاست و شگفتا پس از دیدن نمایشگاه نقاشی دخترکی هنرمند، دلش لرزید و تنش بر زمین افتاد.
در یادداشتی خطی که پس از و قوع حادثهای دردنا ک به من سپرد چنین نوشته بود: درواقع کودک درون من همواره معصومانه زندگی را د ر راستای زیبایی وهنر میخواست. در جان نجیب او آرامشی است عمیق، بلندای کوههای طالقان در همت بلندش نمایان است. پرویز نقال و نقاش روزگار ماست، چندی پیش به همت دکتر ناصر فکوهی گرامی محفلی برا ی بزرگداشت پرویز برپا شد. جمعی انبوه از دوستدارانش گرد هم بودند. پرو یز خواسته بود که من سخن بگویم. گفتم که پرویز به سرفرازی و عشق و مهر مویز خویش خورده و مجیز کس نگفته.. دلش به اینه میماند… و سخنش گرمایت میبخشد.
نمیتوان او را دیدو به او دل نبست و دوستش نداشت از بس که یکرو.. بیشیله پیله و صادق و صمیمی است. نمیتوان کارهایش، کارهای کاه گلیاش را دید و به احترامش نایستاد….
چندی پیش به خانهاش دعوتم کرد. به طبقه بالا رفتیم. تابلویی دیدم که نشانهای از خشم درونی او داشت. به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟ نقاشی پهناوری بود به رنگ شب با خانههای نو سری خورده و پنجرههایی سیا ه و پیراهنی پاره شد ه که رو ی شب تیره بر بوم نقش بسته بود.
گفتم: پرویزجان خدا بدندهد!
حکایتی را بازگفت و روایتی را… سخت دلگیر بود. متنی را که نوشته بود به من سپرد. متنی تلخ بود. لااقل از او انتظار نداشتم. باور نمیکردم که این دریای آرام از حرکتی نامهربانانه چنین پرخروش شده باشد. با هم ساعتی صحبت کردیم، از گذشته، حال و آینده سخن گفتیم. خاطرههای ۴۰ سال دوستی را با هم مرور کردیم. اندک اندک آرام شد. بر جان او توفان شدیدی وزیده شده بود. حالا دوستم خبر میدهد که پزشکان گفتهاند حال او حال شهری است که توفان تندی بر آن وزیده. باید صبر کرد تا تن خستهی او خرابیها را ترمیم کند.
بر بستر بیماری و بیمارستان، انسانی بزرگ آرمیده است؛ نه تنها تصویرگری توانا و قصه نویسی دانا. برایش دعا کنیم که از بستر برخیزد و انبوه دوستداران و یارانش را بنگرد. برایش دعا کنیم که حضور پربرکت او بر بلندای آسمان هنر این ملک همچون ماهی باز بدرخشد. برایش دعا کنیم….
پینوشت:
غلامرضا امامی، روزنامه شرق