شرح - پیشگفتار کتاب حجاب و روشنفکران

نویسنده

پیشگفتار کتاب حجاب و روشنفکران

کشف حجاب از گفتار تا عمل…

نوشین احمدی خراسانی

اشاره:

” حجاب و روشنفکران “ عنوان تحقیق و پژوهشی ارزشمند از نوشین احمدی خراسانی، نویسنده و فعال زنان ایرانی ست که در قالب کتابی مستقل به بازار کتاب آمده است. به همین بهانه، پرونده ی این هفته  ی هنر روز را به معرفی و بررسی این کتاب اختصاص داده ایم. در مجموعه مطالب این پرونده، پیشگفتار کتاب، نقدی بر چند و چون و شیوه های تحقیق آن و دو گفت و گو با دو روشنگر دینی باب لطمات جبران ناپذیر پوشش اجباری بر روح و روان زنان را از پی آورده ایم. مطالب این پرونده را در ادامه از پی بگیرید…

 

در جهان امروز، تنوع در فرم وترکیب و رنگ و اندازه­ی  پوشش زنان، مرز و محدوده­ای نمی­شناسد. به تعداد انسان­ها و به تناسب گوناگونی فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعی، سلیقه­های بسیار متنوع برای انتخاب نوع و رنگ و فرم لباس وجود دارد. در اکثر قریب به اتفاق جوامع انسانی نیز انتخاب لباس و پوشش شهروندان آزاد است، هر چند برای این آزادی مانند هر آزادی دیگری، محدوده­هایی نیز وجود دارد که عمدتاَ از سوی جامعه و از طریق فرهنگ و عرف تعریف و تحمیل می­شود. بنابراین از آن جایی که همواره انسان­ها در زندگی جمعی خود کم و بیش برای پوشش خود محدود به هنجارهای اجتماعی، خرد جمعی و عرف و سنت در جوامع خود هستند و این «خرد و توافق جمعی» و «عرف» و «سنت» نیز معمولا آلوده به انواع و اقسام محدودیت­های مردسالارانه است، در نتیجه، این زنان هستند که بیش از مردان برای «پوشش خود» دچار موانع و محدودیت­های گوناگون می­شوند. اما نکته­ای که در این میان وجود دارد آن است که وقتی در برابر انتخاب آزادانه پوشش توسط زنان، صرفاَ موانعی همچون عرف و سنت وجود دارد بنابراین زنان همواره می­توانند در تعامل با «عرف و سنت » و با ابزارهای فرهنگی و مبارزاتی خود، به­تدریج به نفع گسترش «حق انتخاب» خود، و رفع محدودیت­های نابخردانه، عرف و سنت را به­تدریج اصلاح و تغییر بدهند و  جامعه را به سمت کاهش محدودیت­ها رهنمون سازند. اما در سرزمینی که «انتخاب زنان» توسط «قانون» و با «دخالت دولت در حوزه خصوصی افراد» محدود می­شود آنگاه گروه­های زنان امکان آزادانه ایجاد تغییر و اصلاح در «عرف و سنت» به نفع منافع مشروع خود را از دست می­دهند، چرا که  «زور و قدرتِ قانون» و متعاقب آن «زندان و جریمه و داغ و درفش» در برابر مدافعان تغییر قرار می­گیرد و تعادل نیروهای گوناگون در جامعه را برهم می­زند. از این رو بحث محدودیت­های اعمال شده توسط عرف و سنت در «پوشش زنان» در جوامع گوناگون، با جنس «اجبار قانونی» به نفع نوع خاصی از پوشش، متفاوت است.

 

«حجاب» در هیئت «قانون»، مسئله این است

«حجاب زنان» به عنوان یک نوع خاص از پوشش که با عقاید و آموزه­های مذهبی نیز عجین شده در اکثر جوامع اسلامی رایج است با این حال فقط در معدود جوامعی ـ که تعدادشان از انگشتان یک دست فراتر نمی­رود ـ حجاب و پوشش زنان، اختیاری نیست و با اجبار دولتی (در هیئت قانون) همراه شده است. ایران نیز یکی از همین معدود کشورهاست، هر چند تنها کشور دنیا هم نیست که به وسیله قانون، مجازات­هایی را برای نوع پوششی خاص تعیین کرده و به این بهانه، دولت در زندگی خصوصی شهروندان دخالت می­کند. اما از طرف دیگر شاید بتوان گفت ایران تنها کشوری است که به وسیله ملزم­­­­­­­­­­کردن همه زنان کشور به رعایت «قانون حجاب اسلامی»، زندگی روزمره آنان را فارغ از نوع مذهب و عقایدشان، تحت تاثیر و کنترل قرار داده است. برای نمونه در کشورهایی مانند سودان، عربستان، بوتان و کره شمالی و اخیراَ در برخی از کشورهای اروپایی نظیر فرانسه، محدودیت­های قانونی برای برخی از پوشش­های خاص وجود دارد. مثلا در سودان پوشیدن شلوار توسط زنان ممنوع است و در چند سال گذشته جنجال رسانه­ای توسط یک زن منتقد (به نام خانم «لوبنا حسین») در اعتراض به این اجبار قانونی  به وجود آمد؛ و یا در کشور بوتان طبق قانون آن کشور، مردم (چه زن و چه مرد) باید لباس «رسمی و ملی» کشورشان را در انظار عمومی بر تن کنند. در کره شمالی نیز قانونی وجود داشت که زنان را ملزم به پوشیدن لباس سنتی کره­ای و عدم استفاده از شلوار کرده ­بود. در فرانسه نیز به تازگی پوشیدن «برقع» در اماکن عمومی مشمول مجازات اعلام شده است. (شهلایی، 1390)

به رغم محدودیت­هایی از این دست اما شاید بتوان گفت که آنچه مقررات حجاب اجباری در ایران را از سایر قوانین در این چند کشور خاص، متمایز می­کند آن است که این قانون الزام­­­­­­­­­­­آور،  در واقع قانونی عام و همه­­­­­­­­­­­شمول است و «همه زنان مملکت با هر نوع مذهب» را شامل می­گردد. یعنی قانون حجاب، برخلاف قوانین آن چند کشور دیگر، محدود به گروهی خاص در جامعه یا محدود به ممنوعیت در مورد یک نوع لباس معیّن و یا محدود به محیط­های مشخص نیست. مثلا در سودان فقط پوشیدن یک نوع لباس خاص (یعنی شلوار توسط زنان) ممنوع است، یا در فرانسه، صرفاَ گروه خاصی از زنان یعنی زنان برقع­پوش مسلمان (که اقلیتی  در حدود 2 هزار نفر را در فرانسه تشکیل می­دهند) مخاطب این قانون هستند، یا در کشور بوتان الزام به پوشیدن لباس ملی، فقط در انظار عمومی را شامل می­شود و لباس ملی آنان نیز معطوف به یک لباس «خاص و مشخص» است. در حالی که اجبار به داشتن حجاب در کشور ما، همه­­­­­­­شمول و فراگیر است و اساساَ تعریف مشخصی هم ندارد و نیز تمامی فضاها و محیط­های خصوصی و عمومی زندگی زنان (و نیز مردان) را  تحت تاثیر قرار می­دهد، برای نمونه با استناد به همین قانون حجاب، ورود پلیس حتا به مهمانی­های خصوصی و خانوادگی در خانه­ها مشروعیت قانونی می­یابد، یعنی نه تنها «اماکن عمومی» بلکه «خانه و منزل شخصی» افراد نیز از شمول این قانون در امان نیست.

از سوی دیگر قانون حجاب در کشور ما همچون قوانین مربوط به «لباس ملی» در بوتان و کره شمالی، پوشیدن لباسی که مربوط به «سنت و ملیت» ایرانیان محسوب شود را نیز تشویق نمی­کند؛ و یا مانند سودان به ممنوعیت بخشی از پوشش مثل «شلوار» نیز محدود نمی­شود، بلکه حجاب زنان در چنان کلیتی در «قانون حجاب» در ایران تعریف شده که هیچ­­­­­­­­­گاه نمی­توان معیار دقیق و روشنی برای آن داشت. بنابراین به نظر می­رسد که هدف قانونگذار در تصویب قانون حجاب  بیشتر از آن که تعریف یک پوشش خاص باشد، تداعی­گر ایجاد یک نظم خاص اجتماعی است که به دلیل عام و کلی بودنش، از حوزه عمومی به حوزه خصوصی تعمیم می­یابد و حتا به روابط بین شهروندان نیز تسری پیدا می­کند. یعنی رابطه بین زن و مرد را نیز در محیط­های شغلی و تحصیلی و در روابط دوستانه خصوصی و… تحت تأثیر قرار می­دهد.

به همین سبب، طبیعی است که یکی از دغدغه­ها و مسائل عمدۀ ما زنان در ایران وجود «قانون حجاب اجباری» باشد. مسلماَ خود حجاب به عنوان انتخاب شخصی و خودخواستۀ افراد معتقد به آن، موضوع مورد بحث ما نیست، بلکه حجاب در هیئت «قانون و اجبار» است که بر زندگی ما زنان تأثیراتی عمیق  برجای گذارده است. زیرا وقتی برای پوشش نیمی از جمعیت، قانون وضع شده است و سپس برای کنترل و اجرای آن، فضای شهری و حتا فضاهای خصوصی و خانگی ما به‎طور دائم تحت نظارت و کنترل پلیس قرار گرفته دیگر بحث بر سر «نوع پوشش» و یا سلیقه زنان در انتخاب یا عدم انتخاب آن، و یا اعتقاد و باور قلبی به چنین پوششی و یا عدم اعتقاد به آن، مطرح نیست بلکه تبعات چندوجهی این قانون در خصوصی ترین و ظریف‎ترین زوایای زندگی شخصی و اجتماعی‎مان نفوذ دارد و نظم و انضباط ویژه‎ای را بر کل جامعه تحمیل کرده است. از همین روست که مسئله «قانون حجاب اجباری» صرفاَ مسئله زنانی که این نوع پوشش را قبول ندارند و در واقع «بی­حجاب» تلقی می­شوند نیست، بلکه موضوعی در حوزه «کنترل رفتارها و نظم اجتماعی خاص» و دست اندازی دولت به «حوزه خصوصی شهروندان» است که می­تواند هم به ضرر زنان با هر نوع پوشش و هم مردان و در مجموع به ضرر کل جامعه و عاملی در جهت  بی­قدرتی جامعه مدنی در برابر دولت تلقی شود. در واقع مسئله حجاب به‎عنوان قانون (و انضباط و کنترل متعاقب آن)، بر زندگی تمام زنان ساکن در ایران ـ چه زنان متدیّن و معتقد به حجاب و چه زنان غیرمسلمان ـ به راستی تاثیرگذار است و نظمی امنیتی را بر کل جامعه تحمیل می­کند که تبعات اجتماعی و روانی آن بر مناسبات اجتماعی و روابط شهروندی ایرانیان، آن را در جایگاهی فراتر از «تحمیل یک نوع پوشش خاص» قرار می­دهد.

پُر واضح است که برای کنترل هرچه بیشتر زنان و محدود ساختن حضور فیزیکی آنان در فضاهای عمومی و شهری، اعمال نوع پیچیده‎ای از «انضباط» لازم است، انضباطی سخت و چند‎وجهی که مرز و دیوارهایی دور خانه‎هامان، و سپس در گستره‎ای وسیع‎تر در فضای عمومی جامعه، به دور تن و بدن‎مان می‎کشد تا ما را از حوزه­ی عمومی ـ که انگار فقط به مردانِ صاحب قدرت، تعلق دارد ـ کاملا منفک سازد. برقراری مرزهای نامریی این نظم، ابتدا بر بدن و ظاهر ما زنان اعمال شد تا در قدم بعد، مرزهای فضایی این نظم بر کل جامعه، سایه بگسترد و تمامی شهروندان اعم از زن و مرد را به کنترل درآورد. سید محمد قائم مقامی مدرس حوزه­ی علمیه، چند سال پیش طی مصاحبه‎ای در هفته‎نامه یالثارات به روشنی اذعان می‎دارد که: «کارکرد حجاب، نهادینه کردن نظم در اعماق جامعه است» (چهارشنبه 21 تیرماه 83).  انضباط و اقتداری که از پی نهادی کردن حجاب اجباری (به صورت قانون درآمدن آن) پس از انقلاب بر جامعه حاکم شد به لحاظ جغرافیایی نیز مکان مشخص و تعریف شده‎ای ندارد و سیّال است و از مرزهای خصوصی، عمومی، قومی، مذهبی، طبقاتی و اجتماعی عبور می‎کند و فضاها و معابر عمومی در کلیه شهرهای بزرگ کشور (مانند کلان شهری هم‎چون تهران) را به کنترل درآورده است.

تبعات و تأثیر چندوجهی قانون حجاب بسیار وسیع و گوناگون است از جمله می‎توان به: جداسازی‎ زنان از مردان در محیط‎های کاری و شغلی به‎ویژه در بخش‎های رسمی و دولتی، تفکیک جنسیتی در دانشگاه‎ها، و همچنین به جداسازی‎های گسترده‎ در کل جامعه (به لحاظ مکانی: در اتوبوس‎ها، محیط‎های آموزشی و دانشگاهی، و مکان‎های عمومی و…) اشاره کرد که از جمله‎ی تبعات این مسئله، رشد خشونت و نگاه به‎شدت جنسی به زنان است. بروز خشونتی چنین سازمان‎یافته و ساختارمند در کمتر نقطه‎ا‎ی از جهان، مشابهی دارد. شاید بتوان یکی از دلایل گسترش آزارهای جنسی خیابانی به زنان را علاوه بر ده‎ها دلیل دیگر، به  اجرای همین قانون حجاب اجباری و تبعات آن در فضای شهری مربوط دانست که حوزه­ی زندگی و روابط  زنان و مردان را چنان از ریخت انداخته که روابط دو جنس را به رابطه‎ای بسیار پیچیده، شک‎برانگیز و عجیب و غریب تبدیل کرده است.

«قانون حجاب» که در واقع به عنوان زیر‎بنای حقوقی، اخلاقی، اجتماعی، (و حتا سیاسی) در بافت این نظم آهنین عمل می‎کند شبکه‎ای درهم تنیده از مرزها و خط‎قرمزهایی را در جامعه‎ی ما به وجود آورده که سرپیچی از آن، جرمی امنیتی تلقی می‎شود و در نتیجه با مجازات‎های سنگین رو‎به‎رو می‎گردد زیرا این تنظیمات و خط‎قرمزها که دو جنس را از هم تفکیک می‎کند در واقع وسیله‎ای هستند که از طریق آن‎ها قدرت و تسلط اقلیتی را بر اکثریت وسیع زنان ــ و نیز مردان ــ جامعه، مشروعیت می‎بخشد.

 اصولا هر نظم و انضباط «زمینی» (که به دست انسان‎ها ساخته می‎شود) برای تبدیل شدن به اقتدار و هیبتی ترسناک (هیبتی که شهروندان را به اطاعت مجبور سازد) محتاج مشروعیت است. تنظیمات سیاسی و اجتماعی در اکثر کشورها، مشروعیت خود را معمولا از قانونی که برآمده از نیاز اکثریت جامعه باشد اخذ می‎کنند. اما در کشور ما ایران، با وجود دولت مذهبی، این تنظیمات و خط‎قرمز‎ها برای مشروعیت‎بخشی به اقتدار خود، قبایی از ایدئولوژی نیز بر تن کرده‎اند.

و اما، مرزها و تنظیمات قانونی (برآمده از قانون حجاب) و عملکرد شبکه‎ی بغرنج قواعد نانوشته‎ی آن، باعث شده که تمامی فضاها و مکان‎های عمومی موجود، از مغازه‎ها تا رستوران‎ها، آرایشگاه‎ها، موسسات هنری، کارگاه‎های تولیدی، و… را در برابر ورود ماموران  (اداره اماکن نیروی انتظامی) و کنترل دایمی فضاهای عمومی توسط نمایندگان دولت، ضربه‎‏پذیر سازد. وجود حراست‎های ویژه­ی مدخل ورودی اماکن عمومی شهر (سالن‎های تئاتر، فرهنگ‎سراها، و…) و همچنین حضور مأموران حراست در ادارات و سازمان‎های دولتی برای کنترل حجاب زنان، به محملی برای کنترل کل این مکان‎ها و همه کارکنان آن (زن و مرد) تبدیل شده است. در واقع به پشتوانه‎ی این قانون، کنترل فضاهای عمومی به‎راحتی امکان‎پذیر شده و ظاهراَ «مشروعیت» یافته است.

قانون حجاب باعث شده مسافرت و تحرک اجتماعی زنان با موانع بسیاری مواجه شود. قانون حجاب باعث اُفت شدید ورزش زنان نیز شده است و این اُفت، تبعات بسیار منفی بر سلامتی تن و روان زنان گذارده و نسلی از دختران افسرده را پرورده است.

به پشتوانه‎ی همین زیر‎ساخت حقوقی مشروعیت یافته از سوی مجلس شورای اسلامی (قانون حجاب)، نیروهای امنیتی و پلیس ‎ و سازمان‎های عریض و طویلی با هزینه‎های بسیار ( از محل بودجه‎ی عمومی) به وجود آمده که هر نوع حرکت مردم را در جامعه و حتا درون خانه‎ها کنترل می‎کند. یک لحظه تصور کنید عده‎ای از «برکت» وجود این قانون و تذکر به زنان و جریمه و بازداشت آنان، «معاش» و حقوق دریافت می‎کنند و از این طریق چه بسیار شغل‎های متعدد که ایجاد نشده است! در واقع این قانون یک ساختار اقتصادی نیز پیدا کرده است و چه بسا سوءاستفاده‎های مالی ــ و پنهانی ــ را نیز به‎وجود آورده است.

تنها در سال 1371 «یکصد و ‎سیزده هزار زن تحت عنوان بد‎حجابی، اشاعه منکرات و فساد و بی‎حجابی بازداشت شده‎اند.» (سمینار امر ‎به ‎معروف و نهی‎ از منکر 11 مرداد 1371). هم‎چنین طبق آمارهای رسمی، فقط تعداد پرونده‎های مختومه در دادگاه‎های عمومی که با موضوع «اعمال منافی عفت» در دادگاه‎های عمومی مطرح شده است در سال 1380، نزدیک به 80 هزار پرونده بوده است (خلاصه آمارهای پایه‎ای کشور، 1380) که از موارد عمده‎‎ که ذیل عنوان اعمال منافی عفت می‎توان طبقه‎بندی کرد «بدحجابی»، «زنا»، رابطه دختر و پسر و غیره است. در سال 1387 نیز رئیس پلیس فرودگاه‌های کشور اعلام کرد که «در راستای اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی و برخورد با هرگونه بدپوششی، پلیس از سفر 128 نفر به دلیل بدحجابی جلوگیری کرد و به 171 هزار و 151 نفر نیز تذکر داد و از 6 هزار و 799 نفر نیز تعهد کتبی گرفت.» (خبرگزاری فارس، 9/6/1387) در همین سال فرمانده نیروی انتظامی نیز اعلام کرد: «تعداد یک هزار و 98 نفر از زنان بدحجاب که با پوشش خود عفت عمومی را جریحه‌دار می‌کردند، دستگیر شدند و از این تعداد 954 نفر با اخذ تعهد کتبی آزاد و تعداد 114 نفر نیز با تشکیل پرونده تحویل مراجع قضایی شدند.» (خبرگزاری فارس، 12/3/ 1387) همچنین معاون اجتماعی نیروی انتظامی در تیرماه 1389 اعلام کرد که «از آغاز اجرای طرح عفاف تاکنون یک هزار و ۵۲۴ نفر دستگیر شده‌اند». (رادیو فردا، 3/4/1389)

اگر مسئولان و تصمیم‎سازان مملکتی از منظر اقتصادی و با حسابی سر‎انگشتی، میانگینی از تعداد زنان بازداشت‎شده طی 33 سال اخیر داشته باشند و انرژی و سرمایه‎های درگیر در چنین پرونده‎هایی را به‎حساب بیاورند، آن وقت با آگاهی نسبت به اتلاف عظیم سرمایه‎هایی که برای برقراری و تداوم چنین نظمی، از بودجه عمومی پرداخت شده، ممکن است شوکه شوند. این در حالی است که به گفته‎ی کارشناسان، ضایعات اصلی این نظم پُر‎خشونت (خشونت سازمان‎یافته و بسیار پُر هزینه) پیش از آن که اقتصادی باشد، روحی و روانی است یعنی صدمات جبران ناپذیری که این خیل عظیم زنان، متحمل شده‎اند.

از سوی دیگر این نوع نگاه و کنترل دایم و مستقیم زنان ـ و به تبع آن مردان ـ به واسطه‎ی عملکرد این قانون، به یک هنجار اجتماعی تبدیل شده است و باعث شده که بسیاری از مردم به خود این «حق» را بدهند که با توجیهات مختلف در مورد نوع پوشش و طرز رفتار دیگران (به­ویژه زنان) اظهارنظر کنند و با خیال راحت و بدون آن‎که نیاز به هیچ مشروعیت دیگری داشته باشند آنان را کنترل و محدود سازند. در واقع کنترل‎گری و مداخله‎جویی در زندگی زنان و حتا مردان به بهانه  پوشش زنان، و با تکیه به قانون حجاب، در کشور ما امری نهادینه شده است.

 بررسی تأثیر چند‎وجهی این قانون بر زندگی، روابط اجتماعی، اقتصادی و روان جمعی جامعه بی­شک بسیار گسترده است اما همین بس که اجرای این قانون (و عملکرد شبکه‎ی درهم تنیده‎ی قواعد نانوشته‎ی آن) بر فرآیند باز‎تولید و فوران ــ آزاد شدن ــ مجدد تعصبات پدرسالارانه و اخلاقیات سنتی و اقتدارگرا، تأثیر تعیین کننده‎ای داشته است. قانون حجاب، متأسفانه عاملی شده تا اقتدار‎گرایی سنتی و به‎اصطلاح «تعصب و غیرت» مرد ایرانی، برای سرکوب زنان و تسلط هر چه بیشتر بر همسران، خواهران و دختران خود  بار دیگر سر بر آورد و به طور پیوسته تحریک شود. آزاد شدن این تعصبات اقتدارگرایانه در کنار ملغا کردن «قانون حمایت از خانواده»، سرانجام باعث افزایش حیرت‎آور آمار: طلاق، تنش‎های خانوادگی، فرار دختران از خانه، شوهرکُشی و خود‎سوزی زنان شده و به نوعی توجیه­گر قتل­های ناموسی در کشورمان است.

این درست است که وقوع انقلاب در سال 1357 و تصویب قانون حجاب‎اجباری، بر دل‎نگرانی و هراس بسیاری از مردان هموطن‎مان ــ که از برابری نسبی حقوق زن و مرد، به وحشت افتاده بودند ــ خط بطلان کشید و خیال‎شان را آسوده کرد اما باید صادقانه بگوییم که در زمان شاه، مادران ما با این که حقوق قابل ملاحظه‎ای به دست آورده بودند هیچ‎گاه از وظایف انسانی و اخلاقی خود شانه خالی نکردند، نه ترک خانواده گفتند، نه فرزندان خود را نادیده گرفتند، و نه از محبت و فداکاری‎شان سر سوزنی کاسته شد. بلکه تنها اتفاقی که رخ داده بود اینکه با حمایت دادگاه‎های خانواده و تصویب قوانین تاحدودی عادلانه­­­­­­­تر، به طور نسبی از زیاده‎خواهی و اختیارات بی‎حد و حصر مردان کاسته شده بود ــ همین !

در حال حاضر اما اجبار در پوشش زنان ــ در هیئت قانون ــ بهانه‎ای به دست مرد متعصب ایرانی داده است که به وسیله‎ی آن، ارزش‎های اقتدار و سلطه‎گری (و باصطلاح اُبهت و جبروت) خود را از اعماق سیاه‎چال‎های قرون و اعصار بیرون بکشد و مشروع جلوه دهد. روشن است که در فضایی متخاصم (که آمیزه‎ای از تعصب و خشم و اقتدار و غیرت و سوء‎ظن و کنترل «ناموس» است) مردان فرهیخته و آزاداندیش جامعه، خواهی نخواهی منزوی می‎گردند.  

یک آن تصور کنیم که اگر قانون حجاب اجباری وجود نداشت آیا روابط دختران و پسران ما می‎توانست چنین سیستماتیک مورد کنترل و مداخله‎ی دولت‎ها قرار گیرد؟ تا جایی که حتا درون منازل شخصی و جشن‎های خانوادگی نیز تحت تعقیب و مراقبت واقع شوند؟ پس می‎بینیم که قانون حجاب مقاصد و تبعاتی فراسوی تحمیل یک نوع پوشش خاص دارد. هرچند در بسیاری از نقاط دنیا، نوع پوشش زنان (و حتا مردان) از طریق عرف و سنت‎های پدرسالارانه تا حدودی کنترل می‎شود اما نه به این صورتِ فراگیر و خشونت­بار و با پشتوانه­ای قانونی.  البته نباید این نکته را از نظر دور داشت که در بسیاری از مواقع  بروز و ظهور چنین سیستمی از کنترل فعال و فراگیر معمولا در کشورهایی بوجود می­آید که نه فقط حاکمانش بلکه مجموعه جامعه و به­خصوص فرهنگ و سنت­های سیاسی­اش، چنین نظم­های غیردموکراتیکی را بازتولید می­کنند. زیرا چنین نظم­هایی در جوامعی قابل پیاده شدن است که فرهنگ و سیاست دست به دست هم می­دهند تا چنین انضباطی علیه نیمی از  جمعیت کشورشان، مسلط و مستقر گردد. قضیه‎ی استقرار نظمی فراگیر و آهنین و برقراری مجازات‎های قانونی برای طرز لباس پوشیدن مردم و تربیت انبوه مأموران کنترل‎گر دولتی ــ که از طریق آن، کل روابط اجتماعی مهار می‎شود ــ همان‎طور که تاریخ قرن بیستم هم نشان داد، پدیده‎ای تک‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎عاملی و منحصر‎ به شکل و عنوان حکومت هم نیست بلکه به فرهنگ سیاسی و بافت توبرتوی جوامع دارای سیستم­های توتالیتر (فارغ از نوع ایدئولوژی آنان) نیز مربوط بوده است. تجربه عملی هم نشان داده است که نظم­های توتالیتر بدون همکاری و همدلی و کمک بخش­های وسیعی از مردم، هرگز بر جامعه مستولی نمی­شوند و یا بهتر بگوییم که نظم توتالیتر بدون این همکاری، توان و قدرت آن را ندارد که در درازمدت صرفاَ با «زور و خشونت» دوام بیاورد.

از همین روست که شاید بتوان گفت برقراری قانون حجاب اجباری به نوعی نشان دهندۀ حضور فعال فرهنگ و ارزش­های غیردموکراتیک در اعماق جامعه ما نیز هست. هنگامی که برآیند انقلابی بزرگ (انقلاب 57)  با مشارکت گسترده مردمی، در استقرار قانون حجاب اجباری متبلور می­شود، این امر به خودی خود می­تواند بازتاب‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎دهندۀ نوع بافت و ساختار فرهنگ سیاسی غالب بر جامعه ما نیز تلقی شود. چرا که به نظر می­رسد در تاریخ معاصر کشور ما ایران، عدم دلبستگی روشنفکران و نبود توجه کافی و روشمند نخبگان و نیروهای پیشرو جامعه نسبت به «شیوه­ی گذار دموکراتیک»، سبب شده که همواره تلاش نیروهای فعال جامعه (که موتور محرکه تغییر برای دستیابی به مطالبات بوده­اند) اغلب بدون توجه به روش­های دموکراتیک تحقق این مطالبات، صورت گیرد و این امر نیز باعث تکرار چرخه­ی تولید و بازتولید «نظم غیردموکراتیک سیاسی» (چه در شکل مذهبی و چه غیرمذهبی آن) بوده است، و متأسفانه همین عدم توجه کافی را حتا امروز هم می­توانیم در بین نیروهای فعال که گفتمان­های معاصر امروز را برای شکل دهی به آینده­ی ایران می­سازند مشاهده کنیم. به­طوری که هنوز که هنوز است گاه نقدهایی که به «قانون حجاب اجباری» در میان بخش­هایی از نیروهای پیشروی مخالف با حاکمیت،  در جریان است بیشتر در حوزه چالش و رقابت­های سیاسی و ایدئولوژیک است تا این که اساس «دخالت گری دولت در حوزه خصوصی شهروندان» و تبعات منفی این دخالت گری را به چالش بگیرد و مرکز نقدهای خود قرار دهد.

از همین روست که به نظر می­رسد، معضلاتی مانند «پوشش و حجاب زنان» که همواره در تاریخ معاصر ما به چالشی سیاسی تبدیل شده، بیش از آن که نیازمند نقد و افشاگری و یا تأیید «فلسفه و محتوای حجاب» باشد، ضرورت دارد که از منظر رابطه «حجاب و پوشش زنان» با چگونگی استقرار نظمی دموکراتیک در جامعه­ی چندفرهنگی ایران، و چند و چون دربارۀ مرزهای «خصوصی و عمومی» نسبت به دخالت گری دولت مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. چرا که اگر حجاب و پوشش زنان در ایران در ارتباط با استقرار نظم و سامانه­ای دموکراتیک مورد چند و چون قرار نگیرد و نقدها و بررسی­ها افزون بر موارد و حوزه­های دیگر،  بر محور «دخالت گری دولت در حوزه خصوصی» تمرکز نیابد و صرفاَ به عنوان «یک باور شخصی و مذهبی» به چالش کشیده شود بی­شک باز هم ظرفیت آن را دارد که در آینده نیز همچنان در چالشی ایدئولوژیک سیاسی میان نیروهای گوناگون در جامعه ما (به عنوان ابزاری برای «کنترل زنان») مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و «حق انتخاب» زن ایرانی و حوزه خصوصی شهروندان جامعه به شکل­های دیگر  مورد هجوم قرار بگیرد.

واقعیتی که نمی­شود نادیده­­­­­­اش گرفت این که از هشتاد سال پیش تا به امروز، تلاش ایرانیان برای گذار به جامعه­­­­­­ای دموکراتیک، چندان موفقیت­­­­­­­آمیز نبوده است. در واقع، تلاش برای درهم شکستن نظم سنتی «اندرونی/ بیرونی» و استقرار «نظم مدرن» در زمان رضاشاه پهلوی، و نیز تلاش برای بازگشت به «اصل» و «خویشتن خویش» و استقرار همان نظم سنتی «اندرونی / بیرونی» پس از انقلاب 57، همگی به نظم­های غیردموکراتیک در جامعه ما رهنمون شدند. در واقع هر دو رویکرد در سایه فقدان دلبستگی به ارزش­های دموکراتیک (که پایه آن بر تفکیک حوزه­ خصوصی و عمومی و استقلال و تحکیم جامعه مدنی است) و کم بهاء دادن به استقرار «نهادهای دموکراتیک»  صورت گرفت که سر آخر منجر به استقرار «نظم امنیتی» در فضای جامعه ایران شد که متأسفانه هیچ کدام از این دو رویکرد، «انتخاب آزادانه پوشش برای زنان» را به رسمیت نشناختند. در واقع حلقه مفقوده در گفتمان­های مسلط در میان نیروهای عمل کننده در وقایع تاریخی کشورمان، اتفاقاَ ناباوری به استقرار «نظمی دموکراتیک» بوده است؛ منظورم از نظم دموکراتیک، نظمی است که می­تواند ظرف و ساختاری مناسب برای حضور نیروهای گوناگون با عقاید مختلف در کنار یکدیگر و محترم شمردن حق انتخاب شهروندان و استقرار یک جامعه مدنی قوی باشد که بتواند در برابر دخالت گری­های دولت و گروه­های فشار بر زندگی خصوصی اقشار گوناگون، ایستادگی کند، و این ایستادگی، مبتنی بر نهادهای مستقل و پرقدرتی برای حفاظت از حقوق شهروندی و حوزه خصوصی شهروندان باشد. اما درست برخلاف این روند، در طول چند دهه اخیر، چالش اصلی میان نیروهای گوناگون سیاسی در جامعه ما، به جای یافتن راهی برای چگونگی همزیستی و تعامل مسالمت­آمیز در سامانی دموکراتیک، همواره تلاش برای حذف نیروی مقابل و رقیب خود، بوده است تا از طریق «حذف» نیروی غیرخود، نظم دلبخواه گروه خود (آرمانشهر خود) را در کل کشور پیاده کنند؛ و در این میانه نیز «حجاب زنان» یکی از مهم­ترین کانون­های چالش میان نیروهای گوناگون بوده است. چالش­هایی که همواره با ایجاد «نظمی امنیتی و اقتدارگرا» حل و فصل شده و نه با رواداری و ایجاد سامانه­های دموکراتیک.

در حال حاضر، گفتمان­های موجود در اپوزیسیون و حتا در میان فمینیست­های ایرانی، به همه ما هشدار می­دهد که مسئله «حجاب زنان» همچنان می­تواند در آینده نیز از موضوع «حق انتخاب زنان» به ابزاری برای «چالش­های قهرآمیز سیاسی» تنزل یابد. از این رو به نظر می­رسد مقوله «پوشش زنان» (با توجه به حافظه تاریخی مردم ایران) اگر به طور مشخص در رابطه با مقوله دموکراسی و احترام به حقوق شهروندی و عدم مداخله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گری دولت در حوزه خصوصی زندگی ایرانیان ـ به منظور تضمین یک زندگی سالم و صلح­آمیز و سرشار از امنیت و حق انتخاب ـ تبیین نشود و همچنان در حوزه­ی درگیری دو قطب ایدئولوژیک «مذهبی/ غیرمذهبی» باقی بماند باز هم پتانسیل آن را خواهد داشت که زندگی اجتماعی زنان و حق انتخاب آنان را به شکلی دیگر در روابط پیچیده خود، به زیر سایه استبداد بکشد. بنابراین در فصل­های پنجگانه این کتاب در حد بضاعت تلاش کرده­ام تا گفتمان­های عمده و مسلطی که بر محور حجاب و پوشش زنان در میان نیروهای سیاسی عمل کننده در مقاطع سرنوشت­ساز تاریخی کشورمان وجود داشته و فاصله این گفتمان­ها را با ارزش­های دموکراتیک (که یکی از میزان هایش عدم مداخله دولت در حوزه خصوصی شهروندان است) مورد بررسی قرار دهم.

همین جا لازم به تأکید است که خوشبختانه تاکنون تحقیقات بسیار جامعی در مورد تاریخ تحولات جنبش زنان و دیدگاه­های مسلط جنسیتی در تاریخ معاصر توسط برخی از نظریه پردازان مدافع برابری و پژوهشگران فمینیست ایرانی منتشر شده که عمدتاَ به بررسی نگرش و رویکردهای جنسیتی دولت­هایی که در یکصدساله اخیر بر سر کار بوده­اند، پرداخته­اند. این پژوهش­ها اتفاقاَ بسیار دقیق و آموزنده هم هستند و توانسته­اند به پرسش­ها و ابهامات بسیاری که در این زمینه مطرح بوده، به خوبی پاسخ گویند. اما من در بخش­های گوناگون این کتاب ـ که برخی از قسمت­های آن به شکلی خلاصه پیشتر در فضای اینترنتی منتشر کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام ـ صرفاَ بر رویکردها و گفتمان­هایی که در میان روشنفکران پیشرو و معاصر ایران (درباره «حجاب») وجود داشته تمرکزکنم و نسبت آن را با «حق انتخاب زنان برای پوشش خودشان» برجسته سازم. بنابراین روشن است که مطالب این کتاب، رویدادهایی مثل «کشف حجاب» یا «حجاب اسلامی پس از انقلاب» را به طور همه جانبه مورد بررسی قرار نمی­دهد بلکه بیشتر سعی دارد تا به نقش و نگاه خود زنان کنشگر و روشنفکران و بازیگران اجتماعی و برخی از نخبگان سیاسی ایران نسبت به حجاب در تاریخ معاصر کشورمان بپردازد و تاثیر گفتارها و عمل آنان را بر اتفاقاتی که حول مسئله حجاب رخ داده است بازنماید. بنابراین، بیش از آن که کلیات را بررسی کنم به جزئیات پرداخته­ام و بیش از آن که به اسناد و مطالبی که به نحوه برخورد دولت مردان با این مسئله می­پردازد رجوع کنم، به خاطرات به جای مانده از این دوران و نگاه و قضاوت فعالان زن  ارجاع داده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام. چرا که سعی داشته­ام به جای تمرکز و قرارگرفتن در دایرۀ اقدامات حاکمیت­ها و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، عمدتاَ به کنش و واکنش­ مدافعانِ تغییر در بطن جامعه نگاه کنم.  زیرا تاکنون تحلیل­های جامعی از منظر جنسیتی توسط نظریه پردازان فمینیست ایرانی در مورد دوره­های مختلف تاریخ معاصر کشورمان منتشر شده که بی­شک آن تحلیل­ها می­تواند چشم­­­­­­­­­­­­­­­انداز روشنی از این دوره­های تاریخی، برای فعالان جنبش زنان فراهم نماید، اما من به عنوان یک کنشگر جنبش زنان، هدف­ام در این بررسی موجز و جزءنگر، صرفاَ دستمایه قرار دادن تجربه­های عملی گذشته برای به­کارگیری در جنبش امروز زنان است و امیدوارم نگاه جزءنگر این کتاب به سهم خود بتواند در کنار تحلیل­های جامع و کلان نگر موجود، به فعالان مسالمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جوی جنبش زنان کشورم در اتخاذ استراتژی­های کارآمدتر یاری رساند.

نگاهی به مطالب فصل ­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­ های پنج ­­­­­­­­­­­­­­ گانه کتاب

مطالب فصل اول کتاب حاضر، عمدتاَ به شرایطی که منجر به «کشف حجاب» توسط رضاشاه شد و تاثیر و نقش روشنفکران پیشرو در این حادثه، اختصاص یافته است. زیرا «کشف حجاب» که در سال 1314 خورشیدی در کشور ما اتفاق افتاد بی­اغراق یکی از مهمترین حوادث سیاسی در تاریخ معاصر ایران بوده است به این دلیل که اهمیت و تأثیر عظیم آن، از دوره کوتاه خود (حداکثر 6 سال)، بسیار فراتر رفته و پیامدهای چند وجهی­­­­­­­­­­­­اش، سبب­ساز مناقشه و تأثیر بسیار عمیق در فرهنگ و سبک زندگی و نیز در ساختار روابط قدرت در ایران معاصر بوده است تا جایی که در طول هشتاد سال اخیر، فعالان حقوق زنان را به دو گروه عمده­ی موافقان و مخالفان، تقسیم­بندی کرده است. اما به رغم همه این موافقت­ها و مخالفت ها، سعی نگارنده در این فصل، نشان دادن نقش روشنفکران و نیروهای پیشرو جامعه در بروز واقعه «کشف حجاب» و نیز نحوه واکنش فعالان جنبش زنان در آن زمان به این رخداد، بوده است.

فصل دوم: عمدۀ مطالب فصل دوم بر چگونگی و نحوۀ بازخوانی «کشف حجاب» پس از خروج رضاشاه از کشور تمرکز دارد. در این فصل، سعی کرده­ام بافت جنبش زنان درفاصله سال­های 1320 تا 1342، دنبال کرده و همراه  با آن، نحوۀ «بازخوانی جهت­­­­­­­­­­­­دار کشف حجاب» توسط نیروهای مختلف سیاسی و مذهبی (و توسط خود مدافعان حقوق زنان) را طی این دوران پی بگیرم.  در واقع در فصل دوم، بخش عمدۀ تلاش­ام این بوده است که استراتژی­هایی‌‌‌‌‌که گروه­های فعال در جنبش زنان در قبال مطالبات عمومی ملت و جنبش­هایی نظیر «نهضت ملی شدن صنعت نفت» اتخاذ کردند را بررسی و آشکار نمایم و در عین حال، حوادث تأثیرگذار و گفتمان­های مسلط (از جمله نحوۀ برخورد با واقعه «کشف حجاب») را که در سال­های بعد، بسترساز قطب­بندی میان گروه­های مختلف جنبش زنان شد و جنبش ضدشاه بر چنین بستری توانست بنیاد «جنبش زنان» را زیر سئوال ببرد، نشان بدهم.

فصل سوم : مطالب این فصل با توجه به دنباله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روی و تمکین گروه­های زنان از گفتمان قهرآمیز جنبش ضدشاه و مسلط شدنِِ تدریجی گفتمانی که بین «منافع زنان» خط­کشی ایدئولوژیک برقرار می­کرد، و سر آخر هم باعث شد که جایگاه جنبش زنان را (به عنوان کلیتی که نمایندگی زنان را برعهده داشت)، ساقط نماید به تحریر درآمده است. و در ادامه سعی کرده­ام با نتیجه­گیری از این دو رویکرد، موضوع را به تحولات پس از انقلاب 57 بکشانم. در واقع کوشش کرده­ام تا در حد بضاعت، نشان بدهم چگونه و چه حوادث و عوامل مختلفی در جنبش ضدشاه دست به دست هم دادند که پس از سقوط سلطنت محمدرضاشاه پهلوی و پیروزی انقلاب در سال 57، حجاب برای زن ایرانی در مقام الزام و اجبار در هیئت و لباس قانون، به اجرا درآید.

فصل چهارم : در این فصل در حد دسترسی به مکتوبات و اسناد موجود، وقایع بعد از انقلاب در مورد روش برخورد زنان نسبت به اجباری شدن حجاب را مورد بررسی قرار داده­ام و سعی کرده­ام به روند پُر چالش مقاومت­هایی که در برابر «اجباری شدن حجاب» در جامعه زنان ایجاد شد نگاهی داشته باشم. هر چند این مقاومت­های مستقل زنانه، برای نخستین­بار بود که در تاریخ معاصر سرزمین ما اتفاق می­افتاد و با آغاز زمزمه­های اجباری شدن حجاب در ماه­های اول پس از پیروزی انقلاب، در شهرهای بزرگ کشورمان رخ نمود ولی به هزار و یک دلیل، نه ادامه یافت و نه در میان لایه­های مختلف زنان گسترش پیدا کرد و نه سبب شد که میان گروه­های گوناگون زنان، اتحادی یکپارچه را نهادینه سازد، با این حال اما بازتابی از مقاومت مسالمت­آمیز زنانه­ای است که در برابر «انقلابی مردانه» قد علم کرد و زنان معترض، بسیار بیشتر از حد و توان و حتا فراتر از وسعت اعتراض­های خود، هزینه پرداختند. در ادامه مطالب فصل چهارم، به فراز و فرودهای سیاست­­­­­­­­­­­گذاری حاکمیت در قبال بدحجابی و چالش­­­­­­­­های متعدد میان جناح­­­­­­­های گوناگون حاکمیت در رابطه با نحوۀ برخورد به پدیده حجاب و بدحجابی در طول بیش از سه دهه پس از انقلاب،  می­پردازم، چالش­­­­­­­­هایی که سبب شد از همان ابتدای پیروزی انقلاب، موضوع پوشش اسلامی برای زنان، نه تنها یک «تنش بیرونی» بلکه به یک تنش درون­­­­­­­­­­حکومتی و بیناجناحی نیز تبدیل شود و تا امروز، بی­­­­­­­­­­وقفه ادامه یابد.

فصل پنجم: این فصل نگاهی مختصر به نتایج برخی از تحقیقات میدانی و پژوهش­های انجام شده در دانشگاه­های کشور دارد زیرا این تحقیقات که عمدتا در یک دهه اخیر در رابطه با نظرات جوانان (به­ویژه دانشجویان) در مورد «حجاب» صورت گرفته است می­تواند ما را به آنچه امروز در ذهنیت جامعه در رابطه با حجاب می­گذرد ، نزدیک­تر سازد. هر چند پژوهش­هایی که در این فصل به آنها استناد شده، به دلایل مختلف، نمی­تواند تصویری کامل و جامع از ذهنیت امروز جامعه ایران  را نسبت به حجاب منعکس سازد، اما مطالعه آن­ها بی­شک می­تواند به ما فعالان جنبش زنان یاری رساند تا روش­ها و رویکردهای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان را با وسواس و دقت بیشتری بر اساس واقعیت­های جامعه تنظیم کنیم. چرا که به نظر می­رسد بحث «حجاب» در میان بخشی از نیروهای درون جنبش معاصر زنان (نیروهایی که عمدتاَ اولویت اصلی­شان سکولاریزم است و نه دموکراسی)، به نوعی با «حق انتخاب آزادانه پوشش» زاویه پیدا کرده است.

با توجه به مطالب فصل­های پنج­­­­­­­­­­­­­­­گانه کتاب شاید بتوان نتیجه گرفت که بحث اصلی در تمامی  بخش­های مختلف این کتاب عمدتاَ بر محور «روش برخورد جامعه» و نشان دادن دیدگاه­های غیردموکراتیک در میان نیروهای پیشرو و روشنفکران و نخبگان ایرانی در رابطه با حجاب و حق انتخاب زنان، دور می­زند، و شاید به همین دلیل بوده است که عمدتاَ بر نقاط ضعف نیروهای مترقی و پیشرو در جامعه و برجسته­­­­­­­­­­کردنِ روش غیردموکراتیکِ مواجهه آنان با مسئله «حجاب و پوشش زنان»، تمرکز یافته است تا از این رهگذر شاید در جنبش معاصر زنان، حساسیت بیشتری نسبت به این نقطه ضعف­ها به وجود آید و احیاناَ گفتمان و روش و منش دموکراتیک­تری نسبت به مسئله حجاب ـ که همواره چالشی سیاسی و پیچیده در ایران بوده است ـ به نفع زنان پی­ریزی شود ــ به این امید.