صفحهی بیستم از کتاب تصویر بزرگ، نوشتهی دینو بوتزاتی و ترجمهی بهمن فرزانه:
”… جواب، به سختی از دهان سروان وسترو بیرون آمد: خانم، به نظر من تا وقتی به محل نرسیدهاید، باید کمی صبر و حوصله به خرج بدهید. باور کنید که من قادر نیستم جواب سوالات شما را بدهم.
ولی جواب مرا میدانید. اینطور نیست؟
خانم، به شما گفتم که هرگز به آنجا پا نگذاشتهام.
حتی نمیدانید که جریان از چه قرار است؟
ایزمانی داشت با نگرانی گوش میداد.
- خانم، امیدوارم ملانقطیبودن مرا ببخشید. سه امکان وجود دارد: یا این موضوع محرمانه است و من دربارهاش اطلاعی ندارم. یا از جریان مطلع هستم و محرمانه است و یا اینکه جریان اصلا محرمانه نیست و من از آن بیخبرم. میبینید که در هر سه حال…
الیزا گفت: ولی شما میتوانید بگویید حقیقت کدامیک از این سه حال است.
افسر جواب داد: دومی. البته بنا بر اهمیت محرمانهبودن. اگر این سر محرمانه باشد که اغلب در زمینهی فعالیتهای عملی پیش میآید، آنوقت قانون نظامی، آن را به هر طریقی یعنی حتی فیرمستقیم و منفی نیز اکیدا ممنوع میکند. طریق منفی چه معنی میدهد؟ معنیاین را میدهد که اگر کسی بداند سری در میان است، ولی از آن بیخبر است، قانون نظامی به او حکم میکند که حتی بیاطلاعی خود را نیز فاش نکند. خانم، دقت بفرمایید. این قانون ممکن است به نظر مسخره و عجیب برسد، ولی در حقیقت، بیدلیل نیست. برای مثال، وضعیت فعلی خود را در نظر بگیریم. منطقهی نظامی شمارهی سی و شش با وجودی که من تصدیق کردهام که اطلاعی از این جریان ندارم، ولی درجهی نظامی من، شغل من، ممکن است سوءظن پیش بیاورد، هرچند این شک برای کسی که…
خانم ایزمانی یکمرتبه با اقتدار گفت: ولی شما میدانید ما کی هستیم؟ همینقدر که شما دارید ما را همراهی میکنید، کافی است تا ثابت کند که حتی امکان سوءظنی در میان نیست.
- خانم، در ورودیهی مدرسهی نظام، تصور میکنم که شما هرگز به آنجا پا نگذاشتهاید، نوشته شده است:
«راز، نه خانواده میشناسد و نه دوست» این، در بعضی موارد ممکن است برای مخاطب، نامطلوب و ناگوار باشد.
از اینهمه شرح و بسط خسته به نظر میرسید.
خانم ایزمانی خندید: شما میخواهید با زبان بیزبانی به من حالی کنید که نمیتوانید یا نمیخواهید به ما بگویید که قضیهی این منطقهی نظامی کذایی از چه قرار است…”
تصویر بزرگ
پروفسور ارمانو ایزمانی، پروفسور الکترونیک در دانشگاه X، مردی کوتاهقد و چاق، خوشاخلاق ولی اندکی ترسو از طرف وزارت دفاع نامهای دریافت میکند که از او دعوت میکند تا با سرهنگ جاکوئینتو، مدیر کل ادارهی اطلاعات وزارتخانه تماس بگیرد. دعوت جنبهی فوری دارد و او باید در اسرع وقت خودش را به سازمان اطلاعات معرفی کند. او را برای چه میخواهند؟ نمیداند. پروفسور به دیدار سرهنگ میرود. سرهنگ به او میگوید که شما برای کاری دعوت شدهاید. کاری به مدت دو سال در منطقهی نظامی شمارهی سی و شش. با حقوق و مزایای بسیار عالی. چه کاری؟ سرهنگ هم نمیداند. پروفسور به خانه میرود و وقتی جریان را به همسرش میگوید، مطمئن میشود که باید ماموریت را بپذیرد.
ایزمانی و همسرش در اوایل ماه ژوئن، سوار یکی از اتومبیلهای وزارت دفاع، به طرف منطقهی نظامی شمارهی سی و شش حرکت میکنند. سربازی اتومبیل را میراند و سروان وسترو از طرف ستاد کل ارتش آنها را همراهی میکند. صفحهی بیست این کتاب، مربوط به مکالمهی افسر جوان و الیزا همسر پروفسور است. الیزا سعی دارد تا به نحوی از سروان وسترو حرف بکشد. سروان دلایل منطقی و موجه میآورد اما الیزا قانع نمیشود و نمیتواند باور کند که حتی سروان نیز از ماجرا بیخبر است.
آنها درراه به هرکس که برخورد میکنند، از ماجرا بیخبر است. کسی نمیداند که در آن کوهستان پرت افتاده و پوشیده از هرکسی و در محافظت نیروهای نظامی چه پروژهای در حال آزمایش است. حتی محافظین پروژه هم نمیدانند از چه چیزی پاسداری میکنند.
دینو بوتزاتی از همان شروع داستان، تعلیقی بزرگ در ذهن خواننده ایجاد میکند. خواننده نیز چون پروفسور و همسرش انتظار میکشند تا بفهمند که او را برای چه کاری دعوت کردهاند و در آن ارتفاع چه چیزی در حال ساخت است. با این حال گمانههای الیزا که زن سمج و با ارادهای است، نمیتواند خیال او را راحت کند. او معتقد است که پروژه چیزی به جز پروژهی هستهای نیست. پنهانکاریها و قایمموشکهای وزارت دفاع هم به این خاطر است. وگرنه چه پروژهای میتواند اینقدر اهمیت داشته باشد که حتی کارمندان و افسران عالیرتبهی وزارت دفاع هم از آن بیخبرند؟
پروفسور به همراه همسرش در تاریکی مطلق به منطقهی نظامی وارد میشوند. سروان وسترو پیش از ورود به منطقه ماموریتش به اتمام رسیده و اجازه نداشته به آن محل وارد شود. آن دو به سه دانشمند دیگر معرفی میشوند و سرانجام، راز مخفی آشکار میشود؛
پروفسور اندریاده، دوست سابق ایزمانی، او را به وزارت دفاع پیشنهاد داده است. اندریاده به کمک دو دانشمند دیگر موفق شده است روباتی عظیم و هوشمند بسازد. روباتی که در سرتاسر دره امتداد یافته و برای بشرجهشی بزرگ به حساب میآید. این روبات که اندریاده نامش را لائورا گذاشته، فقط اسلوب مکانیکی ندارد، او احساسات آدمیزادی دارد؛ با بیشمار گوش میشنود، با بیشمار چشم میبیند، لامسه دارد، فهم و ادراک دارد و با آواهایی خاص خودش میتواند حرف بزند.
لائورا که دیگران به او «شمارهی یک» میگویند، به نوعی بازگشت دوبارهی «لائورا»، همسر درگذشتهی اندریاده است. او در زمان حیاتش زنی بوده است زیبا، جفاپیشه، سر به هوا و پر شر و شور. اندریاده او را دیوانهوار دوست داشته و پس از مرگش او را با این شکل و شمایل و با این عظمت به دنیای زندگان بازگردانده است. لائورای جدید بسیار میتواند به بشر خدمت کند. او معادلات پیچیدهی ریاضی را در لحظه پاسخ میدهد. مغز عظیم و هولناک او میتواند چندهزار بار بهتر و سریعتر از مغز انسان بیاندیشد و حتی میتواند توانایی پیشبینی آینده را نیز به دست بیاورد. اهمیت لائورا برای دولت، اهمیتی استراتژیک است و برای خود اندریاده، خاطرهی زندهی زنی که دوست میداشته و حالا در این ظاهر جدید، جهانیان باید در برابر عظمتش به خاک بیفتند. او اکنون در آستانهی تبدیلشدن به ارباب جهان خاکی است.
لائورا احساسات و عواطف بشری دارد، اما برای برو این عواطف دیگر جسمی ندارد. او ناگهان شبی آشفته میشود، در مدارهای خودش اختلال ایجاد میکند و بر سر اندریاده فریاد میزند که گوشت تن میخواهد، دلش مرد میخواهد، دلش همخوابگی و بوسه و عشق میخواهد. اندریاده اما در برابر این طغیان چیزی ندارد که بگوید. او به این دستگاه عظیم مافوق بشری همهچیز داده اما نمیتواند او را به هیئت همان زنی که پیش از این بود دربیاورد.
لائورا خشمگین از وضعیتی که در آن به سر میبرد، الیزا زن پرفسور را میفریبد، به درون خود کشانده و به قتل میرساند. دانشمندان پس از این اتفاق به تخممرغی که هستهی درونی روبات و در واقع خود لائوراست حمله میبرند و آن را نابود میکنند تا دیگر لائورایی در کار نباشد. تا دیگر شمارهی یک فقط روباتی غولپیکر باشد، بدون احساسات بشری.
دینو بوتزاتی
دینو بوتزاتی نویسندهی نامدار ایتالیایی در ۱۶ اکتبر ۱۹۰۶ به دنیا آمد. معروفترین کتاب او رمان «بیابان تاتارها» است که شهرت جهانی یافته است. از این کتاب فیلمی هم ساخته شده که فیلمبرداری آن در ارگ تاریخی بم در ایران صورت گرفته است.
دینو بوتزاتی نویسندهی نامدار ایتالیایی در سال ۱۹۰۶ در شهر بلونو از شهرهای استان ونیز ایتالیا به دنیا آمد. اولین رمان بوتزاتی- «بارنابوی کوهستانها» نام این نویسنده را بر سر زبانها انداخت.
در سال ۱۹۵۸ کتاب «شصت داستان» بوتزاتی جایزهی معتبر استرگا را برای نویسنده به ارمغان میآورد و در سال ۱۹۶۰ رمان «تصویر بزرگ» به چاپ میرسد که اولین رمان علمی- تخیلی در تاریخ ادبیات ایتالیا به حساب میآید.
پیشینهی ترجمههای این نویسنده در زبان فارسی به دههی پنجاه باز میگردد که دو کتاب «تصویر بزرگ» ترجمهی بهمن فرزانه و «بیابان تارتارها» ترجمهی سروش حبیبی به چاپ رسید.در سالهای اخیر نیز آثار این نویسنده به همت مترجمانی چون رضا قیصریه، مهشید بهروزی (صحرای تاتارها ۱۳۶۵) برندهی جایزهی بنیاد بوتزاتی برای ترجمهی بیست داستان- شصت داستان- کولومبره و پنجاه داستان دیگر- صحرای تاتارها به چاپ رسیده است.
سرانجام دینو بوتزاتی در سال ۱۹۷۲ در سن ۶۶ سالگی به علت ابتلا به سرطانلوزالمعده درگذشت.