بوف کور، آن‌چه سایه گفت

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه‌ی بیست

صفحه‌ی بیستم از کتاب بوف کور، اثر صادق هدایت:

 

”… به فکرم رسید که شاید گرسنه و یا تشنه‌اش باشد، رفتم در پستوی اطاقم تا چیزی برایش پیدا بکنم – اگرچه می‌دانستم که هیچ چیز در خانه به هم نمی‌رسد- اما مثل این‌که به من الهام شد، بالای رف یک بغلی شراب کهنه که از پدرم به من ارث رسیده بود داشتم – چهارپایه را گذاشتم- بغلی شراب را پایین آوردم – پاورچین پاورچین کنار تخت‌خواب رفتم، دیدم مانند بچه‌ی خسته و کوفته‌ای خوابیده بود. او کاملا خوابیده بود و مژه‌های بلندش مثل مخمل به هم رفته بود- سر بغلی را باز کردم و یک پیاله شراب از لای دندان‌های کلید شده‌اش آهسته در دهن او ریختم.

برای اولین بار در زندگی‌ام احساس آرامش ناگهان تولید شد. چون دیدم که با چنگال آهنینش درون مرا می‌فشرد، کمی آرام گرفت. صندلی خودم را آوردم، کنار تخت گذاشتم و به صورت او خیره شدم – چه صورت بچه‌گانه، چه حالت غریبی! آیا ممکن بود که این زن، این دختر، یا این فرشته‌ی عذاب (چون نمی‌دانستم چه اسمی رویش بگذارم) آیا ممکن بود که این زندگی دوگانه را داشته باشد؟ آن‌قدر آرام، آن‌قدر بی‌تکلف؟

حالا من می‌توانستم حرارت تنش را حس بکنم و بوی نمناکی که از گیسوان سنگین سیاهش متصاعد می‌شد ببوسم- نمی‌دانم چرا دست لرزان خودم را بلند کردم. چون دستم به اختیار خودم نبود و روی زلفش کشیدم – زلفی که همیشه روی شقیقه‌هایش چسبیده بود- بعد انگشتانم را در زلفش فرو بردم – موهای او سرد و نمناک بود- کاملا سرد. مثل این‌که چند روز می‌گذشت که مرده بود – من اشتباه نکرده بودم، او مرده بود. دستم را از توی پیش سینه‌ی او برده روی پستان و قلبش گذاشتم - کم‌ترین تپشی احساس نمی‌شد، آینه را آوردم جلو بینی او گرفتم، ولی کم‌ترین اثر زندگی در او وجود نداشت…

خواستم با حرارت تن خودم او را گرم بکنم، حرارت خود را به او بدهم و سردی مرگ را از او بگیرم شاید به این وسیله بتوانم روح خودم را در کالبد او بدمم – لباسم را کندم رفتم روی تختخواب پهلویش خوابیدم – مثل نر و ماده‌ی مهرگیاه به هم چسبیده بودیم، اصلا تن او مثل تن ماده‌ی مهرگیاه بود که از نر خودش جدا کرده باشند و همان عشق سوزان مهرگیاه را داشت…”

شانزده سال پس از آن‌که آندره برتون کتاب “میدان‌های مغناطیس” را منتشر کرد و راهش را برای همیشه از دادائیسم تریستان تزارا جدا کرد، بوف کور در ایران منتشر شد. اثری غریب و سورئالیستی که نه تنها اولین اثر داستانی مدرن به زبان فارسی بود، بلکه ستایش نویسندگان و صاحب‌نظران غربی را نیز برانگیخت. آندره برتون، بوف کور را شایسته‌ی قرار گرفتن در لیست «بیست شاهکار قرن بیستم» دانسته و هنری میلر درباره‌ی آن گفته است: “بوف کور هدایت کتابی است که من آرزو دارم روزی نظیر آن را بنویسم. چنین داستانی را در هیچ زبانی ندیده‌ام. آن را واقعا دوست ‌دارم.”

ما و بوف کور

راوی منزوی و تنهای بوف کور، کسی است که اول از همه سعی در شناخت نمادها و کهن‌الگوها رمزگشایی آن‌ها دارد. ماجرای صفحه‌ی بیستم بوف کور، ماجرای مرگ مرموز زن اثیری در خانه‌ی راوی است. راوی که نقاش روی جلد قلم‌دان است و همیشه فقط یک تصویر را می‌کشد – تصویر دختری زیبا را که دارد شاخه‌ی نیلوفری را به پیرمردی که در سایه‌ی سروی به شیوه‌ی جوکیان هند چمباتمه نشسته است تعارف می‌کند و بین آن‌ها جوی آبی قرار دارد- از سوراخ کوچکی که به پشت خانه‌اش راه دارد، همان دختر(زن اثیری) را دیده است که می‌خواهد به پیرمردی که زیر درخت سرو نشسته است شاخه‌ی نیلوفری بدهد، اما چون بین آن‌ها جوی آبی فاصله انداخته است، دختر نمی‌تواند گل را به پیرمرد بدهد و پیرمرد از این اتفاق، خنده‌ی هولناکی سر می‌دهد که مو را بر تن آدم سیخ می‌کند. راوی از خنده‌ی ترسناک پیرمرد به خو می‌لرزد و سرش را میان دست‌هایش می‌گیرد و بعد دوباره که می‌‌خواهد از دریچه دختر را ببیند، متوجه می‌شود که اصلا از روز ازل دریچه‌ای در کار نبوده. سرگشتگی‌های راوی از همین‌جا آغاز می‌شود؛ “سه ماه- نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم‌های جادویی با شراره‌ی کشنده‌ی چشم‌هایش در زندگی من همیشه ماند – چطور می‌توانم او را فراموش بکنم که آن‌قدر وابسته به زندگی من است؟” راوی همه‌جا را به دنبال او می‌گردد و دیوانه‌وار در یاد نگاه او غوطه می‌خورد تا این‌که شبی در بازگشت به خانه، او را می‌بیند که در تاریکی جلوی خانه‌اش نشسته است. زن اثیری می‌رود روی تختخواب راوی دراز می‌کشد، در سایه مچاله می‌شود، راوی کمی شراب از لای دندان‌های کلید‌شده‌اش به او می‌نوشاند و بعد زن اثیری می‌یمرد. راوی می‌خواهد با او هم‌بستر بشود تا شاید او را به زندگی برگرداند ولی بی‌فایده است.

توصیفات هدایت از زن اثیری، شمایلی به دست می‌دهد که بسیار شبیه زن معهود نقاشی‌های مینیاتوری ایرانی و معشوق زیباروی ادبیات کلاسیک فارسی است. زنی که همیشه در سایه است، زنی که جز به اشاره سخن نمی‌گوید، موهای درهم پیچیده‌اش راهزن دل و دین است و همیشه تا او فاصله‌ای هست. راوی خواهان وصال به همین زن مینیاتوری و معشوق ازلی است، ولی هم‌چنان‌که جوی آب مانع آن بود که گل نیلوفر به دست پیرمرد برسد، شرابی که راوی به زن اثیری می‌خوراند، او را می‌میراند. شراب رمز مرگ، ناهشیاری و ورود به قلمرو مردگان است.

درگیری‌های مداوم راوی با سایه‌های خود در سرتاسر بخش اول، در بخش دوم به کشمکشی اجتماعی- اعتقادی میان او و مردم جامعه تبدیل می‌شود. دنیای هراس‌اوری که راوی را احاطه کرده است، دنیای پر از سوء ظن و تردیدی است که هویت، وجود و بودن او را به مبارزه می‌طلبد. دور و بر راوی را مشتی رجاله که فقط روده‌های وصل شده به شکم و آلت تناسلی هستند احاطه کرده‌اند. زن اثیری حالا برای او فقط زنی لکاته است که با عالم و آدم حشر و نشر دارد و با او نه و با این حال دوشیزه‌ای غیرندیده است. هدایت در بخش دوم، به طور جدی بحث وجود، رابطه‌ی فرد با اجتماع و موقعیت فرد در طبقه‌ی اجتماعی و رابطه‌اش با مذهب و خرافه را پیش می‌کشد. با این حال اشارات و استعاره‌های رمزی فراوان، این بخش را از شکل یک داستان روشنفکرانه‌ی صرف به کلی جدا می‌کند.

بوف کور اثری است بسیار تاویل‌پذیر. هدایت در نوشتن بوف کور، در کنار پرداخت فضاهای سورئالیستی تکان‌دهنده، به عرفان شرق، خصوصا عرفان هندو، کهن‌الگوهای ایرانی و اساطیر و اعتقادات عامه‌ی مردم توجه ویژه داشته است. او همه‌ی این جنبه‌ها را با نخی نامرئی از نمادگرایی به هم وصل کرده و همین نکته باعث می‌شود که بتوان متن را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد و هیچ‌گاه نتوان با قطعیت درباره‌ی بخشی از آن حتی، اظهار نظر کرد. درباره‌ی بوف کور بسیار نوشته‌اند. دکتر سیروس شمیسا با تکیه بر جنبه‌های نمادگرایانه‌ی بوف کور و ارجاعات آن به اساطیر شرق، در کتاب “داستان یک روح”، تاویلی عرفانی و قابل تامل از بوف کور به دست داده است. جلال ستاری در کتاب “بازتاب اسطوره در بوف کور (ادیپ یا مادینه جان؟)“، تاویل اسطوره‌شناسی دقیقی از بوف کور ارائه کرده است و کتاب‌های زیر همگی درباره‌ی بوف کور نوشته شده‌اند:

تاثیر بوف کور بر ادبیات داستانی معاصر و بر ذائقه‌ی نویسندگان بعد از هدایت انکارناشدنی و انکار آن چون انکار آفتاب است. بوف کور با تکانه‌هایی باورنکردنی که در قواعد و مرزهای داستان‌نویسی فارسی ایجاد می‌کند، ابزارهایی بی‌همتا در اختیار نویسندگان پس از خود قرار می‌دهد. سورئالیسم بومی بوف کور که در دوران اقامت هدایت در پاریس (در دوران طلایی سورئالیسم) شکل می‌گیرد، تنها وجهی از دنیای تو در توی این رمان شگفت‌انگیز است.

بوف کور نگاه داستانی به جهان پس از خودش را در ادبیات فارسی دست‌خوش تغییر کرد. برای نمونه، هوشنگ گلشیری، در رمان معروف شازده احتجاب بسیار تحت تاثیر نگاه بوف کوری به هستی و کاراکترهای داستانی است. پس از او، نویسندگان دیگری که همچون او دغدغه‌ی آزمایش در امکانات زبان فارسی و دل‌بستگی زیادی به متون کهن و اسطوره داشتند، باز هم به فضاهای بوف کوری رجوع کردند که از آن میان می‌توان به ابوتراب خسروی و رمان «رود راوی» او اشاره کرد. در کل نوع نگاه به زن، در مدیومی قرار گرفت که در آن عاشق ناگزیر از کشتن معشوق (نفس خود) بود. نمونه‌ی مشخص دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد، «هیس» نوشته‌ی محمدرضا کاتب است. این تاثیر تنها به ادبیات محدود نماند و هنرهای دیگر را نیز دست‌خوش تغییر کرد. برای نمونه داریوش مهرجویی، لحن و فضایی که «هامون» دارد را تحت تاثیر مستقیم بوف کور می‌داند. در ایران سینماگرانی هم پیدا شدند که تصمیم گرفتند بوف کور را به زبان تصویر ترجمه کنند که از آن میان تنها کیومرث درم‌بخش در سال ۱۳۵۳موفق شد با کمک تلویزیون ملی ایران، فیلمی ۵۰ دقیقه‌ای از روی بوف کور بسازد. فیلمی غیرحرفه‌ای و به دور از زیبایی‌شناسی خاص بوف کور. (این فیلم را این‌جا می‌توانید ببینید: لینک)

رائول روییز، کارگردان شیلیایی در سال ۱۹۸۷ تحت تاثیر بوف کور فیلمی به همین نام ساخت. روایت تک‌گفتاری و ذهنی رمان صادق هدایت در فیلم او نیز تکرار می‌شود. آپاراتچی ۳۵ ساله‌ای که در سینما مشغول به کار است و بیشتر فیلم‌های شاد عربی را نمایش می‌دهد راوی داستان است. آپاراتچی با تماشای چندباره‌ی فیلم‌ها از مرز واقعیت و خیال می‌گذرد. دیگر شخصیت‌های این فیلم مانند زن لکاته یا پیرمرد خنزرپنزری اطرافیان جوان آپاراتچی را تشکیل می‌دهند. فیلم روئیز مانند بوف کور هدایت ویژگی‌های شخصیت پریشان، خیال‌پردازو اسکیزوفرنی روحی راوی را به همراه احساس بیهودگی، دلهره‌ی تنهایی، از خود بیگانگی و پریشانی و… به خوبی نمایش می‌دهد. (لینک این فیلم در آی ام دی بی: لینک).

 

رجاله‌ها و هدایت

صادق هدایت در تمامی آثارش اعتقادات خرافی توده‌ی مردم را به نقد کشیده و به مقابله با عادات و اخلاق رجاله‌مآبانه پرداخته است. این نگاه هدایت و نیز سبک زندگی جسورانه‌ی او هیچ‌گاه به مذاق سردمداران سیاسی مذهبی جامعه و متولیان فرهنگی جکهوری اسلامی خوش نیامده و آن‌ها با صرف هزینه‌های هنگفت همیشه سعی در پنهان کردن نام و آثار هدایت داشته‌اند. از جمله‌ی این اقدامات بی‌نتیجه می‌توان به تعطیل‌کردن جایزه‌ی صادق هدایت، تبدیل خانه‌ی او به انباری یک بیمارستان و انتشار آثار مغرضانه علیه او اشاره کرد. رضا سرشار، نویسنده‌ی سرسپرده‌ی حاکمیت، در اواسط دهه‌ی هشتاد با انتشار کتابی سراسر ناسزا و بهتان و تحقیر درباره‌ی هدایت سعی در بی‌اهمیت جلوه‌دادن شخصیت و نوشته‌های این نویسنده ملی را داشت، اما کتاب‌فروشان و توزیع‌کنندگان کتاب در کشور با اقدامی هماهنگ، از توزیع و فروش کتاب او خودداری کردند و این اثر با وجود تبلیغات بسیار هیچ‌گاه خوانده و دیده نشد.