مصاحبه محمد رضا شکوهی فرد با مهدی خزعلی:
شما به عنوان یکی از حامیان و موثرین شناخته شده جنبش سبز، این جنبش را چگونه تعریف می کنید؟ به صورت مشخص از منظر پدیدارشناسانه چگونه حرکتیست خصوصیات اش چیست؟ دقیقا چه ایده ال هایی را نمایندگی می کند و چه اهدافی را به شکل عملیاتی دنبال می کند؟
هر نهضتی در جهان امروز برای پیروزی نیاز به چهار مولفه مهم دارد: 1- ایدئولوژی 2 – رهبری 3 – مردم 4 – پذیرش جهانی(دول خارجی)
1 – ایدئولوژی: جنبش سبز فاقد ایدئولوژی تعریف شده ای است، حداقل برای کسانی که در جنبش حضوردارند تعریف نشده است، تفاوت دیدگاه ها بسیار است، در این جنبش از بازماندگان رژیم سابق وتمامی کسانی که با انقلاب اسلامی از ایران رفتند و جلای وطن گفتند، کسانی که به حق یه ناحق از انقلاب آسیب دیدند، اموالشان مصادره شد واینک در فرصت به دست آمده به دنبال انتقام از رژیم اسلامی هستند و در راس آنها رضا پهلوی اظهار نظر می کنند تا گروههای چپ نظیر توده ایها، فداییان خلق، پیکاریها، مجاهدین خلق، …یعنی تمامی گروههایی که با شاه مبارزه کردند و پس از انقلاب، به سهم خواهی پرداختند و به توجه به قدرت روحانیت و رهبری دینی انقلاب حذف شدند، اینها نیز به دنبال انتقام سی ساله محرومیت های سیاسی- اجتماعی هستند! اینها به دلیل رهبری مذهبی انقلاب و استفاده رهبران انقلاب از سلاح مذهب در سرکوب آنان، کینه و حقدی هم نسبت به اسلام و حکومت دینی پیدا کرده اند. گروه دوم: گروههای انقلابی و یا مذهبی هستند که بعد از انقلاب خطشان جدا شد، مثل نهضت آزادی و جبهه ملی و بخش بزرگی از روحانیت سنتی و نواندیش که به هر حال سهمی از قدرت نداشتند و آنطور که انتظار داشتند، دیده نشدند! اینها با اسلام مخالفت نخواهند کرد، اما تفسیری موسع از احکام ارائه می کنند تا دست و پای جناح حاکم را ببندند و از سویی دیگر تفسیری مضیق از تئوری حکومت اسلامی و ولایت فقیه دارند، برخی اساساً ولایت قیه را قبول ندارند و آنرا دیکتاتوری می دانند و برخی آنرا تا حد نظارت فقیه پایین می آورند. گروه سوم: تمامی احزاب و گروهها و جناحهایی هستند که در انقلاب بودند و حتی در جنگ هم همراهی کردند و با رحلت امام و تغییر رهبری موقعیت خود را از دست دادند، تمامی جناح چپ زمان امام ( اصلاح طلبان بعد) در این گروه قرار دارند، مثل مجاهدین انقلاب اسلامی، مشارکت، اعتدال، کارگزاران و دهها حزب وروزنامه و نشریه دیگر. اینها در بازی بوده اند و در ساختار حکومت کار کرده اند، نفی ارکان حکومت مساوی با نفی گذشته خودشان است، اینها حتی از نقد گذشته می ترسند، پس تمامی چارچوب را می پذیرند و روی انحرافات جناح حاکم تاکید می کنند، حتی خطا های مشابه دوران خود را مسکوت می گذارند. اینها در دوم خرداد قوه مجریه را به دست گرفتند و پس از آن مجلس ششم و شوراها در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفت، اما با جناح حاکم ساختند و از رای 22 میلیونی مردم در جهت اصلاح اساسی و ساختاری بهره نبردند، در آوردگاههای مهم سکوت کردند و مسائل اصلی را با مردم در میان نگذاشتند و امروز هم آن مسائل را برای مردم باز نمی کنند! مردم احساس می کنند که دعوای این دو جناح بر سر قدرت و لحاف ملاست! گروه چهارم : کسانی هستند که به اسلام و انقلاب و خون شهدا وفادارند و معتقدند که هردو جناح با انقلاب اسلامی و خون شهدا بازی کرده اند وهردو جناح به سهم خود در انحراف انقلاب از مسیر آزادی و دموکراسی مسئولند، اینها برای اصلاح قیام کرده وفقط می خواهند از اسلام و انقلاب دفاع کنند، از انحراف انقلاب و بازگشت شیوه سلطنت و استبداد نگرانند! مثل بسیاری از دینمداران و بسیجیان جنگ، من سعی می کنم در این دسته باشم.
به گمان این حقیر، جنبش سبزهم مثل انقلاب، گروهها و احزاب و دیدگاههای متفاوتی را در خود دارد، اگر بخواهد به پیروزی برسد، باید مشترکات همه گروهها را بردارد و از شعارهای انحرافی بپرهیزد، من معتقدم آزادی و دموکراسی خواسته مشترک همه است و از دردی مشترک برمی خیزد، ما باید برای رسیدن به آزادی های مشروع و دموکراسی تلاش کنیم، من می توانم در فضای آزاد و دموکراتیک، از حکومت دینی دفاع کنم و دیگری که سرخورده از عمل ماست از سکولاریسم دفاع کند، اگر آزادی و دموکراسی به معنای واقعی کلمه بیاید، بعد از پیروزی هم جنگ گروه های مختلف پای صندوق رای است و سلاح آنها یک برگ رای چند گرمی است، دیگر از سلاح سنگین و چماق و باتوم و گاز اشک آور و حبس و تجاوز خبری نیست، پس در جنبش آزادیخواه نباید شعاری داده شود که بخشی از جنبش را آزرده کند و یا دستاویزی شود برای استبداد تا با قدرت بیشتر مذهبیون را علیه جنبش بشوراند، پس امروز درد مشترک مافقد” آزادی” است، ایئولوژی جنبش سبز حرکت بسوی “ دموکراسی” است، و می دانیم که در قطار ما همه گونه تفکر وجود دارد، همدیگر را با روی باز نقد می کنیم و باز در قطار آزادی می نشینیم، این بار بنا نداریم، همه را مجبور کنیم تا مثل ما بیاندیشند، مثل ما فکر کنند، مثل ما سخن بگویند، کسی مقدس نیست، کسی مافوق قانون نیست، کسی فصل الخطاب نیست، همه آزادند تا نظر خویش بگویندوباید نظرات مخالف را بشنوند.
پس گام نخست جنبش سبز، ارائه یک ایدئولوژی همه گیر است تا بر اساس آن استراتژی جنبش تدوین شود. اگر این گام درست برداشته شود، دیگر اتهامات جنگ نرم و براندازی نرم وانقلاب مخملی و رنگی خریدار ندارد.
2- رهبری :
جنبش سبز فاقد یک رهبری کاریزماتیک است، انقلاب اسلامی ایران مرهون رهبری کاریزماتیک امام خمینی (ره) بود، این عدم وجود رهبری کاریزماتیک محاسن و معایبی دارد، اصولاً نظام های فرد محور و شاه پرور به دنبال یک رستم دستان و سلطان والامقام می گردد تا در سایه او حکومت شکل گیرد و نظم یابد، شاه یا سلطان را مقدس و سایه خدا می نامند و او را بی چون و چرا اطاعت می کنند، ما نیز که سابقه چند هزار ساله پادشاهی داریم، به دنبال یک کاریزما می گردیم، ادبیات ما پر است از شخصیت های کاریزماتیک، او را بت می کنیم و بالا می بریم و بر زمین می زنیم وبت دیگری را به جای اوبرمی گزینیم، فریاد می زنیم” خمینی بت شکن” اما باز کارگاه بت سازی ما، برایمان بت می تراشد، و بازشعار می دهیم “ فلانی بت شکن بت جدید و بشکن” و می خواهیم از فلانی بت بسازیم، کار ما این بوده و هست، بیایید یکبار برای همیشه، کارگاه بت سازی را - که در خون ماست - خراب کنیم، بیایید حکومت قانون و دیوانسالاری را بر حکومت فرد برگزینیم، آنوقت رهبر می شود یکی از ما که رسالت هماهنگی را دارد تا رسیدن به اهداف، او فقط هماهنگ کننده مردم است تا رسیدن به آزادی و دموکراسی، او هم می تواند یکی از ما باشد، با همه قوت و ضعف ما، او را مقدس نمی نامیم، آب دهانش را شفا نمی دانیم، دستش را نمی بوسیم، جایز الخطا یش می دانیم و به کوچکترین خطا او را ساقط نمی کنیم، او هم انسانی است مثل ما، او هم همه نیازها و کاستی های ما را دارد. شاید برای یک ملت اسطوره ساز، که بهترین کتابش، شاهنامه است و شاهکارش رستم دستان، جنبش بی رستم دیر به ثمر برسد، اما وقتی رسید، یک تیر است و دو نشان، او به آزادی رسیده است و دیگر بتی برای خود نتراشیده است، او این بار نه تنها بتخانه را خراب کرده است که کارگاه بتگری را نیز درهم کوبیده است، امروز باید برای رهبری جنبش سبز، چاره ای نو اندیشید، خرد جمعی و دیوانسالاری بهترین گزینه است، و رهبری به عنوان هماهنگ کننده مردم باید تابع این خرد و قانون باشد.
پس نگران نباشیم که جنبش سبز دیر به نتیجه می رسد، این میوه کال باید برسد، ما باید فرهنگ سازی کنیم، باید تا درون خانه های تک تک مردم نفوذ کنیم، ما باید شیشه عمر بتها را در سراپرده آنها بشکنیم، همانگونه که شیشه قلیان را در دربار شاه شکستیم. باید تفکر نو را در خانه های همه – حتی انحصار طلبان و بت پرستان – رواج داد. جنبش نارسیده، مولودی نارس خواهد داشت، بگذارید با روشنگری افکار پخته شود. اما جنبش نیاز به یک رهبر هماهنگ کننده در راستای ایدئولوژی همه گیر دارد، او نمی تواند مثل یک رهبر کاریزماتیک، محور باشد و مردم خواسته هایشان را با او تنظیم کنند. او باید حداقل ها را هدف قرار داده و از مباحث اختلافی بپرهیزد. هرچند نظرات شخصی او برای خودش محترم می باشد.
3 - مردم:
حضور مردم در جنبش سبز چشمگیر و در آغاز خوب بود، اما رهبران جنبش از این حضور به خوبی پاسداری نکردند، سرکوب بی سابقه مردم را در دوره کمون فرو برده است، جنبشی که به دنبال اصلاح ساختار خشونت آمیز و قدرت محور است، نمی تواند با خشونت به جنگ خشونت رود، چرا که حاصل باز حکومتی خواهد شد خشن، باید مردم بیاموزند که این بار تفاوت دارد، در برابرقتل و غارت و تجاوز، ما باید از مسیری برویم که می خواهیم ادامه دهیم، اگر امروز سلاح برگرفتیم، فردا چه تضمینی هست که وقتی به قدرت رسیدیم، در برابر مخالف سلاح برنداریم؟ یا او را به زندان نیفکنیم؟
من معتقدم مردم خوب آمدند، اما رهبران هنوز خود را باور نداشتند، از سوی دیگر شعارها و رفتارها همسان و یکسو نبود، این حضور به مراتب پر توان تردر دلهای مردم وجود دارد و دوران کمون را می گذراند، با روشنگری می توان منتظر چیدن میوه رسیده جنبش سبز بود.
4 – پذیرش جهانی( دول خارجی):
دولتهای دیگر دلشان به حال ملت ما نسوخته است، به خصوص دولتهای استعمارگر غرب، همه رصد می کنند تا با طرف پیروز وارد معامله شوند، آنچه مسلم است دولت ماجراجوی فعلی مورد اقبال سایر دول نیست، اگر چند کشور، مثل لبنان، ونزوئلا، سنت وینسنت، بولیوی، نیگاراگوئه و کوبا، دست در گردن اینها می اندازند، در همان حال جیب بغلشان را می زنند، این در آغوش کشیدن از سر مهر برادری نیست، اگر خوب دقت کنید دستشان در جیب شماست، جامعه جهانی ابتدا از جنبش سبز حمایت و استقبال کرد، اما بعدها سرد شد، چرا که منافع آنها در ارتباط با جناح حاکم گره می خورد، آنها دیدند، جنبش در کوتاه مدت به نتیجه نمی رسد، پس منافع خود را پاس داشتند، اگر ببینند، حکومت بدون پشتوانه مردمی ( حتی از نوع استبدادی) برای تامین منافع آنان بهتر است، با او معامله خواهند کرد و او را حفظ می کنند- مثل همه حکومت های موروثی خاورمیانه – چرا دموکراسی خواهی و حقوق بشر و حقوق زن در عربستان دغدغه آمریکا نیست، لااقل تا زمانی که می تواند آنها را بدوشد! صد البته اگر روزی مثل رژیم شاه، تاریخ مصرف آل سعود هم تمام شود، فریاد وادموکراسی، وا آزادی و وا حقوق بشر آمریکایی ها در عربستان هم در می آید. امروز دعوای آمریکا با ایران برسر دموکراسی نیست، آنها می خواهند جناح حاکم در ضعف تن به خواست آنها بدهد، البته روزی هم می رسد که تصمیم بگیرند قدرت نظامی و هسته ای ایران را به بهانه ماجراجویی یک دولت افراطی نابود کنند!
در مجموع باید گفت: حمایت های بین المللی فقط میتواند قرینه ای باشد بر اینکه دنیا و غرب راجع به این نظام به چه جمع بندی رسیده است، اگر تاریخ مصرف آن رژیم را تمام شده بداند، رژیم وابسته کارش برای سرکوب مخالفان دشوار می شود و اگر با او وارد معامله شد، کار مبارزان زار است، امروزه در شرایط برزخ هستیم، از یکسو ماجراجویی دولت راهماهنگ با سیاست لابی صهیونیست ها می دانم و غرب و صهیونیست ها از روی کار آمدن دولتی مردمی و دموکراتیک نگرانند، چون بازار سلاح و بهانه حضور آنها را کاهش خواهد داد و از سوی دیگر موجودیت اسرائیل را به خطر می اندازد، امروز اسرائیل به آخر خط خود رسیده است، اگر پابرجاست به یمن وجود دولت احمدی نژاد و حرکات افراطی اوست.
اکثر تحلیلگران بر این اعتقادند که این جنبش در واقع پاسخی بود طبیعی به روندی که در ابعاد مختلف زیست جامعه ایرانی خاصه سیاسی و اقتصادی بار سنگینی از ظلم و تبعیض و بی عدالتی و قبض آزادی را بر جامعه تحمیل شده بود. برنامه ها و استراتژی های این جنبش برای رسیدن به اهداف نسبی و غایی را طی این مدت چگونه ارزیابی می کنید؟ به بیان روشن تا چه میزان این جنبش در مسیر نیل به این اهداف پیشروی کرده است؟
ظلم و بی عدالتی، تبعیض و رانت خواری و عدم پاسخگویی و سرکوب هر صدا، تبدیل به دمل چرکینی شده بود که نیشتری می خواست تا سر باز کند، دوم خرداد 76 این اعتراض ها در قالب رای به خاتمی تجلی پیداکرد، در سال 84 باز بیشتر آرای احمدی نژاد را معترضین تشکیل می دادند، آنها معتقد بودند که او بساط جناح حاکم را به هم می ریزد، یا حداقل دعوای داخلی برمی انگیزد و راه را کوتاه می کند، در 22 خرداد 88 باز اکثریت آرای احمدی نژاد را کسانی تشکیل می دهند که می خواهند یک نه بزرگ به پشت پرده قدرت بگویند، و مخالفین احمدی نژاد را تکنوکراتها تشکیل می دهند که در عین حال گفتن نه، می خواهند کشور را بسازند و نگران نابودی و تجزیه کشور می باشند، آنها آزرده از وضع فعلی و خشمگین از دولت نهم، اما به ساختن ایران می اندیشند، آن مخالفینی که به احمدی نژاد رای دادند، آنقدر از این بازی خسته شده اند که به نابودی هم رضایت داده اند، و می گویند: “دیگی که برای ما نجوشد، بگذار سر سگ در آن بجوشد!” من معتقدم، این جنبش، استمرار جنبش مشروطه است، ما ملت بت پرستِ شاه پرور، گام به گام رشد کرده ایم، ابتدا با حفظ شاه، مشروطه ساختیم و مجلسی به پا کردیم، بعدها از دل جمهوری خواهی ما سلطنت پهلوی درآمد، و باز در انقلاب اسلامی مان، جمهوریت کم رنگ و کم رنگ شد، رای و نظارت عالی مردم تحت الشعاع نظارت استصوابی حکام قرار گرفت، باز رای فرد بر خرد جمعی رجحان یافت، اما ما گامهای بزرگی برداشته ایم، ملتی که در قیام های قبل با ناسزا و دشنام به خیابان می آمد و شعبان بی مخ ها تعیین کننده بودند، در یک نمایش زیبای میلیونی، مهر سکوت بر لب زد و هیچ نگفت و فقط راه رفت، این پیامی بود برای تمامی شعبان بی مخ ها که ما در سکوت هم به مقصد می رسیم، امروز، حتی نیامدن به خیابان و سکوت ما در دل استبداد ترس و وحشت ایجاد می کند، من معتقدم که این جنبش رو به کمال و رشد است و بزودی نخبگان و مسئولین زیادی را در خفا جذب خواهد کرد، در خانه تندروترین جناح حاکم، که همه را منافق و محارب می داند و حکم به اعدام سران فتنه می دهد، کسی که هاشمی را هم مستحق اعدام می داند، باز فرزندان و نوادگانش سبز سبز سبزند!
همانطور که اشاره کردید تلون اندیشه ها و تکثر نیروها یک واقعیت به غایت مشهود در ترکیب بندی نیروی اجتماعی این جنبش است، تاثیر مدیریت بهینه این گوناگونی در پیش آمد یا پس آمد جنبش چه می تواند باشد؟ آیا اساسا این مدیریت بهینه انجام پذیرفته است؟ و اگر آری تا چه میزان موفق عمل کرده است؟ مهندس موسوی و جمعی از موثرین داخلی بارها از وقع و حرمت و شان والای احترام به این تلون تاکید کرده اند و نقد درون گفتمانمی را به مثابه یک فعل پر فایده برای جنبش الزامی دانسته اند و ستوده اند، در این حال اما برخی از طیف های، نیروها یا شاید صرفا افرادی که به اعتباری نقش رسانه ای سنگین تری در حمایت از جنبش یافته اند مدام بر روی گزاره های ایجاد انشقاق و اختلاف میان این متکثرهای هم آرمان و سبز نگر سرمایه گزاری می کنند. این دو نگاه یکی وحدت بخش و دیگری افتراق افکن به نوعی یکدیگر را خنثی نمی کنند؟ شما این موضوع را چگونه تحلیل می کنید؟
این تکثر اجتناب ناپذیر است، در میان جنبش سبز هم مثل همه کشور، رسوبات تفکر استبدادی وجود دارد، بسیاری با هر نقد برمی آشوبند، بعضی نگرانند که این نقد ها جنبش را متزلزل و سست نماید، اما من بر این باورم، که جنبش سبز یک حزب سیاسی، یا یک جناح نیست، اساس جنبش سبز بر پذیرش آرای متفاوت است و احترام به عقاید متفاوت است، باید با نقد هم این رشد و بالندگی را در حین مبارزه تحصیل کنیم، اگر امروز، دوستی را بخاطر نظر مخالفش طرد کردیم، فردا ما دیکتاتوری سبز را پایه گذاری خواهیم کرد، و شعار می دهیم، هرکه سبز نیست باید که سرخ رو باشد، و تیغ بر مخالفان خواهیم زد، نه، این اختلاف دیدگاه های موجود در جنبش سبز نعمت و نشان بالندگی جنبش است، من دست خویش را به سوی تمامی افرادی که می خواهند سبز باشند دراز می کنم و تا ساحل آزادی در کنارشان هستم، با هم پیمان می سپاریم، به ساحل که رسیدیم، همه اختلافات نظری خویش را به صندوق رای آزاد بسپاریم، هرکه پیروز صندوق بود، یاریش کنیم و برای دور بعد تلاش کنیم، با دموکراسی، اگر رضا پهلوی هم روی کار بیاید، می توانیم با همان شیوه او را برکنار کنیم، اما در فقد دموکراسی، اگر پسر پیامبر هم دیکتاتور شد، نمی توان او را چاره کرد!
دو پرسش دیگر: اولی: یکی از مشکلاتی که اکنون گریبان جامعه را گرفته، موج شدیدی از فشار های اقتصادیست که مردم آنرا ناشی از بی تدبیری ها، سوءمدیریت ها و فسادها و خیانت هایی می دانند که از جانب مسئولین حاکمیت صورت پذیرفته می دانند، اقتصاد کشور به نوعی گروگان هژمونی دسته ها و گروهک های نظامی و امنیتی است، این یک واقعیت مشهود است. اولا به نظر شما تاثیر این حجم سنگین فشارها با توجه تصویب تحریمهای جدید و بوی تندی که از فضای شبه جنگی پیرامون ایران به مشام ها می رسد چیست؟و ثانیا چه می شود انقلابی را که با شعائر و آرمان های عدالت محورانه فریاد پیروزی سرمی داد و اکنون به چنین بزنگاهی رسیده است؟ ما مثال علی و برادرش را داریم در تاریخ تشیع که شفاف است، مسئولان حکومت حقا چگونه و به چه اعتباری خود را در جایگاه علی می نشانند آن هم به این صراحت و از خود نمی پرسند این همه فساد و بی عدالتی چه مناسبتی با شعار عدالت علوی دارد.
ما در بعد اقتصادی و مبارزه با مفاسد نمره قبولی نداریم، تامین اجتماعی و حمایت از اقشار آسیب پذیر می لنگد، عدالت اجتماعی شعاری بی محتواست، تولید ناخالص ملی سقوط کرده است، حکومت متکی به ذخایر و منابع زیرزمینی است، مردم هرروز فقیر و فقیرتر می شوند، و دستشان به سوی دولت دراز تا از ثروت خودشان به آنها صدقه دهد، در این وانفسا، مشکلات اقتصادی ناشی از نابخردی سیاسی و سوئ مدیریت قوز بالا قوز شده است، اگر چاره ای جدی اندیشیده نشود، تمام ثروت و منابع ملی صرف بپا نگاه داشتن این جناح حاکم خواهد شد، و انحطاط اخلاقی ناشی از این بحران اقتصادی شاید تا دو الی سه نسل بعد گریبانگیر ما باشد.
از آنجا که شما به اعتباری هم تجربه تلبس به جامه روحانیت را داشته اید و هم خود روحانی زاده هستید و فرزند ارشد یکی از ذی نفوذ ترین روحانیون در ایران، دو سئوال را مایلم مطرح کنم در این رابطه، اولا نقش و جایگاه مذهب را در این حرکت چگونه ارزیابی می کنید، و ثانیا نهاد روحانیت چه نسبتی و رابطه ای و شاید مرزها و اشتراکاتی با این حرکت احساس می کند؟ تا پیش از انقلاب به مثابه یک طبقه با تعاریف و ویژگی های تعریف شده طبقات عمل می کرد و قدرت انسجام بخشی وسیعی داشت به اعتبار اقبالی که جامعه به انان داشت. اکنون اما مفهوم طبقه در مورد روحانیون مصد اق علمی و عینی ندارد و در تحلیل اوضاع عناصر بریافته از چنین درکی از وزن و شان حضور روحانیت در سپهر عمومی را زیر سئوال برده است. حقیقتا برداشت شما از جایگاه این نهاد در میان اقشار گوناگون اجتماعی شریک در جنبش و برداشت این طیف های از جریان روحانیت از منظر درک و کنش و واکنش و همراهی و افتراق با این مجموعه چیست؟
و در آخر اینکه پیش بینی تان از آینده بلند مدت پیش روی این جنبش چیست؟ حضور خیابانی جنبش کمرنگ شده است، اما همانطور که اشاره کردید بشدت پخته شده است، تعارضات و تضادهای میان جامعه با حاکمیت و درون حاکمیت نیز روز به روز در حال افزایش است، سایه جنگ این بار به نحوی جدی تر بالای سر ایران است، اینها پیش بینی را تا اندازه زیادی سخت و نگرانی ها را از دیگر سو بیشتر نمی کند؟
اولاً من هرگز ملبس نبوده ام، در دادگاه ویژه روحانیت هم قرار عدم صلاحیت رسیدگی صادر شد، هر چند شاید اگر می پذیرفتم که روحانی باشم، اوضاعم از دادگاه انقلاب بهتر بود، اما ترجیح دادم جسمانی بمانم و جسمانی محاکمه شوم. حضور نهاد روحانیت در جنبش سبز کم رنگ است، شاید بخاطر این باشد که رابطه آنان همیشه از بالا به پایین بوده و از بالای منبر با بلند گو سخن گفته اند و کمتر شنیده اند و در این جنبش باید بیایند در بین مردم و یکی باشند ازهمه!، اما من معتقدم که جنبش باید بپذیرد که روحانیت در توده ها نفوذی انکار ناپذیر دارد و حضور روحانیت، عوامفریبی جناح حاکم را خنثی می کند، جنبش باید با دین آشتی کند و آن دسته از افرادی که از حکومت دینی آزرده اند، به احترام عقاید همرزمانشان، به دین ادب کنند، و روحانیت هم به عنوان کارشناسان دین مورد احترام باشند.جنبش رو به کمال است و می تواند در انتخابات مجلس بعدی تعیین کننده باشد، باید ابزارهای نظارتی را تقویت کرد، باید کار تشکیلاتی و حزبی را جدی گرفت، باید گذاشت تا آرامش برگردد و در فضای آرام باز به سازماندهی نیرو پرداخت، نباید بهانه به دست انحصارطلبان داد، آنها فضای امنیتی و بحران را دوست دارند تا همه را سرکوب کنند، باید تلاش کرد تا حربه را از دستشان بدرآورد.
واما در مورد سایه جنگ؛ من 5 سال قبل هم گفته ام، پای یک سرباز آمریکایی به ایرن نمی رسد، اما این بدین معنی نیست که زیرساخت های ما بمباران نشود، آنها به دنبال بهانه اند تا هرچه ما در این بیست سال و اندی پس از جنگ اندوخته ایم، ظرف 72 ساعت نابود کنند، این مدت ما را لولو سر خرمن عربها کرده بودند، از یک سو به ما سلاح و تکنولوژی هوا فضا می دادند و از یک سو به عربها، عراق را تخلیه کردند، نوبت ما و بعد هم نوبت عربستان است، باید تخلیه شود!
منبع: سایت باران