مرگ احسان نراقی برای من به مانند بسیاری از دوستدارانش تلخ و سخت بود. آنقدر با او خاطرات مشترک داشتم که شنیدن خبر رفتنش از دنیا٬ آن هم در این سوی دنیا٬ غمگینم کند. سال ها بود که او را می شناختم. هم میزبانش در خانه مان در تهران بودم٬ هم میهمان خانه اش در تهران. هم میزبانش در اقامتگاه موقتم در پاریس بودم٬ هم میهمان خانه اش در پاریس. هم همنشینی با او در اتاق کارم در روزنامه های مختلف را تجربه کردم٬ هم همسفری با او به برخی شهرستان های ایران. هم تشرهای گاه و بیگاهش را چشیدم و هم نصیحت های دلسوزانه اش شنیدم. هم برایم احترام برانگیز بود٬ هم گاهی مواقع عصبی کننده.
برای نوشتن همین چند سطر هم چندین روز برای نوشتنش با خودم کلنجار رفتم. همیشه از نوشتن درباره کسی که از دنیا چشم بسته است و تو با او خاطره های تلخ و شیرین بسیاری داری٬ هراسیده ام. خیلی وقت ها از نوشته های دیگران در پی مرگ کسی٬ عذاب می کشم. بخصوص وقتی همه نیکی های عالم در وجود آن از دنیا رفته به ناگهان برای دیگران کشف می شود و در قلم و بیانشان متبلور می شود.خوبی هایی که در همه روزهای زندگی او بوده٬ اما لام تا کام از زبان و قلم کسی جاری نشده است.
احسان نراقی نیز برای من یکی از همان کسانی است که همیشه از نوشتن پس از مرگش می ترسیدم. دوست داشتم هرچه بود و هست را تا وقتی هست نوشته باشم.(البته احسان نراقی از جمله کسانی است که نوشته هایم در مورد خودش را خوشبختانه خوانده است اما منظورم نوشته های عمومی است) نراقی هم از همان کسانی بود که هم خصوصیات خوب داشت و هم رفتارهای انتقاد برانگیز. نه نیکویی مطلق بود و نه “پلیدی” بی انتها. او مردی دوست داشتنی بود از نسل قدیم. از روزگاری با مشخصاتی متفاوت. از دنیایی بی رحم و پر کینه و با کوله باری از خاطره و تجربه.
او در زمانی که زنده بود نیز همانند وقتی که رفت٬ زیر سیلاب حرف و حدیث های بی اساس و با اساس بود. هم دشنام ها شنید هم تکریم ها نثارش شد. هم عامل “این” شد هم ضامن “آن”. اما هرچه بود او متفکر غیر قابل انکار تاریخ معاصر ما بود.
این ادعایی است که نه فقط بخاطر آشنایی نزدیک و زندگی با او٬ که بر پایه چندین سال کندوکاو فعالیت ها و آثارش دارم. ساعت ها با او در مورد موضوعات مختلف کلنجار رفته ام٬ و ماه ها و سال ها ورق ورق نوشته ها کارنامه اش را زیرو رو کرده ام.
زندگی و آثار نراقی به مانند خیلی های دیگر به دو بخش پیش از انقلاب و پس از انقلاب تقسیم می شود. برای نوشتن کتابی٬ پانزده کتاب منتشر شده او را با دقت زیر رو کرده ام. هم رویکرد منتقدانش را از چشم دور نداشتم هم برداشت های موافقانش را.
اکثر آثار نراقی پس از انقلاب ۵۷ نوشتاری اند که به صورت پرسش و پاسخ تنظیم شده است. روشی که برخی از متفکران غربی مانند میشل فوکو نیز از آن پیروی کرده بودند. اما خود نراقی علت این انتخاب را پاسخ گفتن به پرسش های واقعی و مطرح در جامعه می دانست که از زبان پرسش کنندگان بیان می شد. او چندان روی خوشی به نشستن و نوشتن در مورد مسایل انتزاعی نداشت. هر چند گاهی هم از روش پرسش و پاسخ فاصله می گرفت. آنچه پس از سال ها درگیر بودن با آثار دکتر نراقی که حاصل نزدیک به پنجاه سال عمر علمی او بود٬ برای من ویژگی های پررنگی بود٬ محورهای زیر است:
آزادی :
محوری ترین مفهوم که در آثار نراقی از ابتدا خودنمایی می کند “آزادی” است. آزادی و آزادی خواهی از جمله وجوه ممیز شخصیت و تفکر نراقی در دوره های مختلف است. “آزادی” در بیان و موضع نراقی٬ انجام ندادن کاری در موقعیتی است که انجامش ممکن است. مفهومی که از نگاه وی پیش زمینه همه خلاقیت ها٬ پویایی ها و رشد و توسعه٬ و در یک کلام٬ دموکراسی است. آزادی در هیچ اثری از نراقی٬ چه در رژیم گذشته و چه در رژیم کنونی٬ به حاشیه رانده نشده است و آزادیخواهی نیز از معیارهای پایه ای او در سنجش دیگران بوده است.
واقعیت غرب:
غرب نیز در دیدگاه نراقی یک واقعیت است. واقعیتی که باید شناخت و از مواهبش بهره برد و از مضارش دوری جست. نراقی از جمله معدود متفکرانی است که از ابتدا با بودن و زندگی در غرب٬ غرب را شناخت و هرگز مبهوت ابهت آن نشد. او همواره از علم و تکنولوژی غربی بهره ها برد٬ اما هرگز “از کجا آمده بود” خود را فراموش نکرد. غرب و تمدن غرب یکی از محورهای آثار نراقی است که به خوبی بازشناسی می شود و آموخته هایش را به دیگران منتقل می کند.
حقیقت شرق:
در مقابل واقعیت غرب٬ نراقی هرگز حقیقت شرق را کنار ننهاد. حقیقت شرق در نگاه او نه زیر غبار ماند و نه در مقابل واقعیت های غرب قلب شد. نراقی از جهاتی تعصبی مثبت به شرق و تمدن های بزرگش داشت. شرق برای او همه چیز داشت و شاید از همین رو سعی می کرد با سبقت گرفتن غرب در عصرما عظمت مقام شرق را از نظرها دور ندارد. او اندیشمندی متکی بر فرهنگ غنی مشرق زمین است که غوطه وری اش در دریای تمدن غربی نیز موجب مسخ اش نشد. تاکید فراوان او بر سنت ها٬ بومی گرایی و میراث های گرانبهای فرهنگی٬ ناشی از همین نگرش است.
مخالفت با ایدئولوژی گرایی:
نراقی در طول عمر خود همواره مخالف ورود هر نوع ایدئولوژی در عرصه اجتماع و مرام سیاسی بود. او ایدئولوژی و ایدذولوژی گرایی را عامل جلوگیری از پویایی و پیشرفت می دانست و همواره به آفت های این تفکر پرداخت و سعی در اصلاح آن داشت. نراقی که روزگاری خود در چنبره ایدئولوژی مارکسیستی گرفتار آمده بود٬ در مدت کوتاهی به اشتباه خود پی برد و شمشیر را در مواجهه با این تفکر از رو بست. از همین رو٬ با ایدئولوژی گرایی شریعتی در مذهب شیعه نیز به مخالفت برخاست و انتقادات فراوانی علیه این تفکر در آثار خود مطرح کرد.
جوانان:
همراهی و همگامی با جوانان به عنوان راهبران نسل های آینده از دغدغه های همیشگی نراقی در آثارش بود. چه آن زمان که در اوایل دهه چهل به کالبد شکافی نظام آموزشی مدارس می پرداخت و برنامه اصلاحی ارایه می داد و چه روزگاری که در دهه هشتاد به دنبال دغدغه های جوانان امروزی و راه های حل مشکلات شان این سو و آن سو می رفت. حضور در جامعه و پرسشگری او از لایه های مختلف جوانان٬ تا پایان عمر هم او را در مورد این مقوله حساس٬ فعال و پیگیر نگاه داشت. آسیب شناسی های او درباره مسایل جوانان در طول دهه های مختلف در آثارش حاضر بود و کاربردهای خود را حفظ کرده است. البته مهم ترین قدم نراقی در این مسیر طرح مساله فرار مغزها برای اولین بار در ایران بود که هنوز هم از معضلات جهان سوم محسوب می شود.
اصلاح طلبی:
از جمله ریشه های اساسی تفکر نراقی منطق اصلاح طلبی او و مخالفت با هر نوع تندروی انقلابی است. در طول دوران فعالیت های اجتماعی و علمی نراقی٬ مشی اصلاح طلبانه او پر رنگ ترین بخش شخصیت اش را تشکیل می دهد. اصلاح طلب٬ هم در رژیم سلطنتی و هم در رژیم جمهوری اسلامی. نکته ای که گرچه منتقدان فراوانی را در مقابل دارد اما در مباحث مختلف نشان گر روحیه دموکرات او است.
اصرار بر ایده ها:
از جمله ویژگی های شخصی نراقی٬ اصرار و استمرار در پی گیری هایش بود. اگر به نظر و دیدگاهی می رسید در انتشار و رساندن آن به هدف از هیچ کاری فروگذار نبود. برای رسیدن به هر هدفی٬ حتی اگر ذره ای می توانست گامی به جلو بر دارد تلاش می کرد و این ویژگی در طول زندگی اش٬ حتی زمانی که با افراد بی منطق و چارچوب هایی تسخیر ناپذیر روبه رو می شد٬ به خوبی مشهود بود.
روزی در یکی از گفتگوهایم از او پرسیدم: “آقای نراقی! شما برای خود رسالت یک روشنفکر را قائل هستید؟”
گفت: “نمی دانم! منظورت چیست؟”
گفتم: “روشنفکر از نظر شما چه خصوصیاتی دارد؟”
گفت: “روشنفکر کسی است که تعصب سیاسی نداشته باشد. شاید دارای سمپاتی با یک جریان خاصی باشد٬ اما این باید به دور از تعصب باشد. روشنفکر باید بتواند با بی طرفی قضاوت کند و مسایل را از بالا نظاره گر باشد.”
گفتم: “فقط دردها را ببیند و بیان کند و یا وظیفه دارد درمان هم بکند؟”
گفت: “بله! باید درمان را هم تجویز کند. پس دیدن و تحلیل دردها برای چیست؟! روشنفکر حق ندارد که درد را بگوید و درمان را نگوید. چنین حقی ندارد. اگر درد را گفت باید درمان را هم بگوید.”
گفتم: “اما برخی معتقدند وظیفه روشنفکر تحویز درمان نیست٬ بلکه بیان دردهاست.”
گفت: “بی خود گفته اند! من صد در صد این نظر را رد می کنم.این بی مسوولیتی روشنفکر را نشان می دهد که از گفتن درمان آن ابا داشته باشد …. می دانی یکی از دلایلی که فدریکو مایور (دبیرکل اسبق یونسکو) خیلی به من اعتقاد داشت٬ همین بود. او می گفت: نراقی زمانی که می آید درد را بازگومی کند٬ می دانم که به راه حل آن هم فکر کرده است وگرنه هرگز درد را نمی گفت.”
اگر به کارنامه نراقی بدون حب و بغض نگاه کنیم حتما می توانیم به او نمره بالای قبولی بدهیم در شناختش از جامعه٬ از دردها٬ از نقص ها. هرچند می توانیم با راه حل هایش موافق نباشیم. او آنچه می دید و می شناخت مطرح می کرد.