وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ (ابراهیم آیه ۴۲)
و هرگز مپندارید که خدا از کردار ستمکاران غافل است بلکه کیفر ظالمان را به تاخیر میافکند تا آن روزی که چشمهایشان در آن روز خیره و حیران است.
به خواهر دربندم فائزه هاشمی؛
خواهر فائزه!
نامه تو جز معدود اسناد و نامههای زندانیان سیاسی بود که در فضای بسته رسانهای امروز ایران، انعکاس یافت و برای ما زندانیان که نقل هم بندیانمان را در ملاقات و شکسته بسته از زبان عزیزانمان میشنویم، مایه اعجاب و شگفتی شد.
بخشهای زیاد از نامه سرکار عالی را در سرمقاله روزنامه رسالت به قلم کاظم انبارلویی در تاریخ ۲۷ آذر ۹۱ خواندیم و دردمندانه لحن زنده و روح مقاومت ستیز در آن را ستودیم.
غرض این نیست که به واسطه چاپ بخشهایی از آن در روزنامه مذکور قلم تخطئه بر آن بکشم ولی چند نکته کلیدی در محتوای آنکه موجب استقبال رسانههای یکه تاز از آن شد برآنم داشت تا چند سطری من باب تذکر، قلمی کنم. به طور مشخص تاکید بر آن دارم اگرچه جغرافیای اسارت امروز ما یکسان است اما تاریخ آن از آغاز تا به امروز و در طول زمان تفاوتهای بسیاری را مورد اشاره قرار میدهد.
مشخصا کاربرد عباراتی نظیر: “گزارشگری صادق”، “اینجا دمکراسی حاکم است”، “اینجا دانشگاه است”، “اینجا پر از خاطرههای زیباست”، “اینجا مدرسه عشق است”، “شهادت نامه صادق” و سپس این نتیجه گیری که گزارشهای احمد شهید سیاه نمایی و کذب است و در نهایت انتقاد از قوه قضاییه که زندان را برای ناقصان حقوق ۷۵ میلیون ایرانی به “هتل” و یا “آرمان شهری برای مجرمان” تبدیل کرده است، قلقلکم داد تا تنها تجربیات خود را در تحمل سه سال حبس در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰ و ۳۵۰ و فقط بخشی از آن را که به چشم دیده یا به گوش شنیدهام بازگو کنم.
خواهرم! تو جلب توام با تحقیر و وحشت زن و فرزند معصوم را در مقابل دیدگان بهت زده همسایگان را نیمه شبان یا صبحگاهان فراموش کردی، یادآوری کنی. تو ماهها حرکت از سلول به دستشویی، هواخوری، حمام، اتاق بازجویی، دادسرا، دادگاه و حتی گذر از معابر شهر را با چشم بند از یاد بردهای ذکر کنی. تو فریادهای جانکاه مردان را در اتاق بازجویی روبروی بند شش بازداشتگاه ۲۰۹ از قلم انداختهای. من پاییز ۸۹ صدای فریادهای مادری را در این اتاق میشنیدم که زیر بازجویی از حال میرفت و جیغ معصومانه نوزادی را از بند یک همین ساختمان که با صدای آشنای مادر به هوا بلند میشد. تو آیا صحنه آرایی اتاق بازجویی ۲۰۹ را که دکور آن خون های دلمه شده بر دیوار و کف آن بود دیده یا وصفی از آن شنیدهای؟ تو احیانا صدای عزیزی از نزدیکانت را هنگامی که با چشم بند رو به دیوار، بازجویی پس نمیدادی نشنیدی؟
نفهمیدی که او را برای خرد کردنت و تایید سناریوهای ذهنهای بیمار بازجویان به میدان آورده بودند؟ تو تحقیر توسط بازجو و نگهبان را با پوست و استخوان و ذهن خود درک کردهای یا حتی سوزش سیلی بازجو را برگونه است؟ تو هرگز حس کردهای محتویات عفن داخل توالت استیل بازجویی بند ۲۴۰ هنگامی که سرت را به داخل آن میکنند که عنقریب وارد منافذ چشم و گوش و دهانت میشود؟ بازپرس پرونده تو آیا همراه با بازجو و کارشناس به پدر و مادر و فرزند و همسرت فحاشی کردهاند؟ تو آیا مقابل قضات معروف شعبات بدنامی چون ۲۸ و ۱۵ دادگاه انقلاب به خود جرات دادهای همه این مصیبتها را به سودای شنیدن فریاد تظلم خواهی از سوی قاضی در محضر دادگاه بیان کنی و در کمال ناباوری متهم به دروغ گویی و بهتان زنی شدهای؟
تو خواهر من، آیا زجر هم نشینی با سوداگران مواد مخدر، خیانت کاران به بیت المال، زورگیران را در اتاقهای ۱/۵ ۲/۵ نیز بودهای؟ تو میدانی التماس برای یک تماس تلفنی با خانواده فقط و فقط برای اینکه اطلاع دهی نمردهای تا آنها را از رنج دربدری در بیمارستانها، پاسگاههای پلیس، پزشکی قانونی رهایی دهی و بازجویت این حق مسلم را منوط به پذیرش سناریوهای ذهن توهم زده از دشمنان خیالی کرده باشد؟
تو درخواست ملاقات با وکیل یا حتی حق امضا وکالت نامه برای داشتن وکیل غیر تسخیری را تا قبل از برگزاری جلسه دادگاه، داشتهای که هنوز هم سه سال پس از صدور حکم دیدار با وکیل برایت آرزو خواسته باشد؟
تو همراه من در جنبش اعتراضی مردم ایران؛ با مفهوم بازی “حکم تو اعدام است” و سپس بازجویی پشت بازجویی و بیدارباشهای شبانه برای شرکت در این بازی دو نفره را با بازجو درک کردهای؟
تو آیا تصویر حکم ناعادلانهای که امثال ما را به ۲، ۳، ۵، ۷ و ۱۰ سال و یا برای همیشه از دیدار عزیزانمان محروم میکند توانستهای ببینی؟ باور میکنی هستند بسیاری از هم بندیان ما که بدون داشتن وکیل، بدون رویت حکم و بدون دانستن ادله و استنادات حکم از احکام بدوی، تجدید نظر خواستهاند؟ تو آیا ماهها ممنوع الملاقات بودن را میدانی چیست؟ آیا ترا با دزدان و جنایتکاران دستبند زده و در دالان های دادگاه انقلاب، بیمارستانها، دادسراها و نزد نزدیکانت به نمایش گذاشتهاند؟ آیا حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی تحقیر و توهین ماموران معذور و منشیان وابسته به دستگاههای امنیتی شعب خاص را تجربه فرمودهاند!
آری خواهرم، بند بانوان و ۳۵۰ امروز محیط خوبی است اما راه رسیدن به این بهشت موصوف در گزارش سرکار عالی، از برزخی و دوزخی سخت میگذرد. ۳۵۰ و بند بانوان سال ۹۱ بسیار متفاوت است با همین نامها در سالهای ۸۸، ۸۹ و ۰-. در همین اتاقهایی که کاظم انبارلویی به یمن گزارش زیبای تو آنرا هتل مینامد، ده الی پانزده نفر در فضایی به اندازه درازکشیدن در کنار هم، کف خوابی کردهاند.
من از خاطرات سالهای ۸۸ تا یک سال پیش میگویم نه دورتر. از دهه شصت نمیگویم که در همین فضا فقط جا برای ایستاده خوابیدن وجود داشت.
خواهر من فائزه! هتلی که دولت کودتا برای آزادگان در بند تهیه کرده است محدود به ساختمانی قدیمی و فرسوده با اتاق ای پر جمعیت است که حداقل امکانات مورد نیاز یک انسان را فاقد است و از میان تجهیزات این هتل تنها ساختمان آن متعلق به سازمان زندان هاست. تلویزیونها، فرشها، یخچالها، وسائل پخت و پز، کولر، کتابخانه و کتابهای آن، ادوات کلاسهای آموزشی و فرهنگی توصیف شده در گزارش سرکار عالی مثل میز و صندلی، وایت بورد و استاد و دانشجو، سندش بنام زندانیانی است که از نقد جان خود و خانواده برای چند صباحی مقاومت و ایستادگی تهیه شده است.
باور کن سهم زندان از این امکانات و تسهیلات درها و دیوارها، سیمهای خاردار، قفلها، توالت های غیربهداشتی و حمامهای بیمصرف، لوله کشیهای زنگ زده و فاضلابهای مستهلک است. سهم زندانیان اما تعمیر این خرابیها، بازکردن هر هفته کانال فاضلاب قدیمی و استخراج فاضلابها با دست و انتقال آن به بیرون از زندان است و هزینه پاک سازی و نظافت هم این روزها بر عهده زندانی است.
خواهرم! سهم زندانیان از غذای زندان حمل دیگ های سنگین غذای بیکیفیت، غیرقابل استفاده به بند و سپس بازگرداندن سطل های زباله مملو از همان غذاها به بیرون است. سهم ما انواع بیماریها و جراحت های به جا مانده از دوران بازجویی که هزینه درمان آن باز هم بر گردن نحیف ما و خانوادهمان است، در این هتل یا آرمان شهر به تعبیر سرمقاله نویس روزنامه رسالت.
اما تو درست میگویی اینجا همه خوبند. از یک سطحی نسبی امکانات برخوردارند و مسائل بند را خود رتق و فتق میکنند و کلاسهای آموزشی و جلسات درس و فهم برپاست و آزادی، این اکسیر زیست، به طور نسبی در بندها جریان دارد. اما فراموش کردهای یاد آوری کنی که هزینه گزاف اصرار بر آزادی و آزادگی را دهها زندانی پرداخت کردهاند که اکنون در زندانهای قرون وسطایی در تبعید به سر میبرند و همین امروز هم برای اصرار بر استفاده از حق آزادی بیان، زندانیانی روزانه به بندهای ۲۰۹، ۲ الف، ۲۴۰ و دادسرا تردد دارند. کم نیستند هم بندیانی که به دلیل استفاده از همان آزادیهای محدودگاه مجبور به تحمل ۱، ۲، ۳ یا ۵ سال حبس اضافه هستند.
آری خواهر من، آن آزادی که در این آرمان شهر وجود دارد تاوان و بهای اسارت ماست. اگر بنا بود تن به خفقان و سکوت داد چه لزومی به زندان و اسارت. اگر این آزادی در زندان است- که هست- به بهای نقد زندگی زندانیان و صرف فرصت زیست آنها و خانواده آنان پرداخت شده است. راستی کاش چندی دست نگه میداشتی و از هم بندیان خود و همسایگان دربندت در مورد چگونگی طی دوران اسارتشان سوال میکردی! از ابوالفضل قدیانی میپرسیدی که بهای آزادی بیان خود را پس از طی دوران یک ساله حبس خود تا چند سال دیگر باید بپردازد! از تاجزاده میپرسیدی که چرا شب پرستان از انتقالش به بند عمومی وحشت دارند؟ از سعید مدنی میپرسیدی از چه دوازده ماه آزگار در بند ۲۰۹ در انفرادی نگه داشته شده، از ژیلا و بهمن میپرسیدی که نداشتن ملاقات با همسر و همراه زندگی در اسارت چه طعمی دارد. از شیوا نظرآهاری میپرسیدی که معنی سگدونی چیست؟
از کبری میپرسیدی تبعید به زندان قرچک چرا صورت گرفت؟ از خانم بنازاده میپرسیدی سوی چشمانش را در کدام گوشه زندان و کی فراموش کرده است؟ از آرش صادقی میپرسیدی چگونه مرگ ناشی از وحشت مادر در هنگام بازداشت را تحمل کرد و وقتی شکایت به قاضی برد تنها یک ماه پس از آزادیاش اکنون در کدام سیاهچال روزگار سپری میکند؟
فائزه جان، ای هم درد و هم سرنوشت من؛
آیا فرزند تو هم مانند فرزند محمدرضا مقیسه برای ایستادن بر سر آرمانهای پدرش جشن ازدواج خود را پشت دیوار اوین گرفت؟ آیا خدایی ناکرده بودند عزیزانی که در طول دوران حبس تو چشم از جهان فروبندند مثل سیدمحمد ابراهیمی و اصغر محمودیان و… ولی حتی تماس تلفنی برای تسلیت به بازماندگان را اجازه نیابند؟ آیا تو هم صدای عزیزی را از بند همسایه هر روز میشنوی و ماهها انتظار میکشی تا شاید زندانبانان نیم ساعت اجازه دیدار دو زندانی را صادر کنند!
آیا حیواناتی چون اوسط به همسر تو هم چون علیرضا رجایی پیشنهاد دادهاند از قید زندگی با یک زندانی سیاسی خودش را رها کند؟ آیا درد حصر خانگی و نبود در میان هم بندیان همفکر و همراه را مثل رهنورد، موسوی و کروبی درک کردهای؟ آیا چون نسرین ستوده، دختر دوازده سالهات را همراه با تو مجازات کردهاند؟ آری زندان سیاسی امروز یک دانشگاه است. اما اشتباه نشود این مهم به مدد و یمن حضور صدها نخبه و اندیشمند و فرهیخته این مرز و بوم فراهم آمد که ستم و جهل را برنتافتهاند.
خواهرم! من تلاشهای فائزه را، ایستادگیاش را در میادین اعتراضی ارج مینهم، عدم استفاده از امتیاز خانواده معتبرش را محترم و منصفانه میشمارم، نرفتن به مرخصیاش را گرامی میدارم و بودنش را در میان سایر زندانیان سیاسی و عقیدتی مرهمی بر جراحت تبعیض و بیعدالتی میدانم، اما آیا میدانی که برای اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در تظاهرات که تو به دلیل آن مجبور به تحمل شش ماه حبس ناعادلانه شدی، هستند کسانی که باید حداقل تا شش سال در زندان بمانند!؟
فراموش نکردهای که برادرت مهدی را چگونه در طی مراحل تشخیص پزشکی و برغم دستور پزشکان از بیمارستان ربودند و به زندان بازگرداندند. درست که اینجا مدرسه عشق است، آری برای آنانی که آرمانی و هدفی دارند حتی ۲ الف، ۲۰۹ و ۲۴۰ بازداشتگاههای جهنمی که هر روز قربانی میگیرد، میتواند زیبا باشد.
آری خواهرم! تو نیمه پر لیوان را با نفسی سلیم و نگاهی مثبت بین که طبیعی یک انسان است دیدهای و شرح دادهای ولی بدان آن بخش پرلیوان نه آب که اشک چشم همسران و فرزندان زندانیان است، خون جگر زندانیان سیاسی است که آن بخش پر لیوان را لبریز کرده است. آن نیمه پر حاصل اشک دخترکان و پسرکانی است که پدرو مادر ندیده مراحل طفولیت به کودکی، نوجوانی و جوانی را طی میکنند.
خواهرم! این همه ظلم و بیعدالتی واقعی است. آنها را باید دید و همان گونه که هستند نه بیشتر و نه کمتر باید فریاد کرد تا فرزندان من و تو در کمند آن گرفتار نیایند.
این درست است که باید هیمنه نظام جور و ظلم و زندان آن را به ریشخند گرفت و آنرا مرحلهای از زیست و تکامل انسان خواند اما نباید برای ظالمانی که دستشان هنوز از خون ستارها خیس است مستمسکی فراهم آورد که گزارشهای حقوق بشری و مساعی مردان و زندان در اقصی نقاط جهان برای ارتقا وضع حقوق بشر را در این جغرافیای شب زده یکسره دروغ و باطل و سیاه نمایی بخوانند.
فراموش نکنیم در همین ۲-۳ ساله هیجده زندانی در زندانهای کشور به انحا مختلف کشته شدهاند. نمیگویم اعدام، این کشتهها نتیجه غفلت و نبود گزارشهای حقوق بشری از یک سو و جسارت و سبعیت ناشی از بیخبری است.
باری خواهر عزیزم پایدار باشی و سرافراز بمانید که سرشکستگی و ضعف شایسته آنانی است که حقوق بشر را بازی میدانند و به بهانههای مختلف آن را به ریشخند و استهزا میگیرند و درک نمیکنند حقوق بشر ناموس بشریت برای امروز و فردای انسانها است، ناموسی که به راحتی بر آن چشم نخواهیم بست.
آری خواهر من، هزاران و میلیونها چون من قدر، سرکارعالی و تلاشهای بیشائبه شما و مجاهدتهای امثال شما و کسانی که در ساختار قدرت موجود میتوانستند آسوده باشند و بهرهمند، ولی راه مسوولیت انسانی و شرعی و ملی را پذیرفتهاند، نیک میدانند، همان سان که چنان هدف را مقدس و پاک، که حاضرند بر سر آنجان فدا کنند.
منبع: کلمه