بی شک تاریخ تکرار نمی شود ولی پاره ای از رویدادهایش در گذر زمان شبیه هستند. گاه حکومتهای تمامی خواه، ناخواسته و یا نادانسته آن کنند که مخالفین و منتقدین به صرف هزینه های سنگین و حتی با جانفشانی نتوانند. هزاران نمونه اش در تاریخ ملل مختلف یافت می شود ولی نزدیک ترین نمونه اش را میتوان در تاریخ معاصر کشورمان یافت. پاره ای از اندیشمندان را گمان بر این است که رهبر حقیقی انقلاب ایران محمدرضا شاه پهلوی بود، نه آیت الله خمینی. چرا که چینش نادرست مهره ها، نا امید کردن خودی ها و موضعگیرهای دیرهنگام و نسنجیده شاه، راه را برای پیروزی انقلاب هموار کرد. حرکت شاه در جهت اشتباه وزنه را به سمت انقلابیون سنگین کرد ورنه آنان را حتی گمان چنان پیروزی سریع و ساده ای نبود.هجر و انتظار انقلابیون در حالی بسر آمد که پاره ای از آنان به گمان مبارزه ای طولانی، نیرو به لبنان برای تعلیمات چریکی فرستاده بودند. نادانسته منویات طرف مقابل را تامین کردن، یکی از روندهای تکراری تاریخ است. نمونه دیگرش دگرگونی برداشت از یک کشور و مردم به طور ناگهانی و غیرقابل تصور است. همانطور که چهره ایران پس از انقلاب 57 در چشم جهانیان به یکباره دگرگون شد. انگار که برقعی که نقش و نام شاه روی آن بود از روی ایران کنار رفت و تصویر مردمی پارسا و طالب آزادی و مردمسالاری بجای آن نشست. گرچه آن تصویر و تصور نیز دیر نپایید.
پیش از خرداد 88 جلوه ایران و ایرانیان در چشم جهانیان، هفتاد میلیون مردمانی بود که فردی چون احمدی نژاد را برمیگزینند، بدنبال سلاح هسته ای هستند و جوانکهای چشم آبی را به گروگان می گیرند. شگفت انگیز نیست که این تصویر در کمتر از یک ماه واژگون شود و ایرانیان به عنوان یکی از پیشروترین، آزادیخواه ترین و شجاعترین مردمان شناخته شوند؟ بی شک این شگفتی را آقای احمدی نژاد آفرید. سالها اندیشکده ها گفتند و نوشتند تا دول غرب فهمیدند بین مردم و دولت ایران باید تفاوت قائل شد. مردم به مراتب روشن تر، پیش رو تر و صلح جوتر از دولت هستند. مشکل آنکه گواهی بر آن نبود و افکار عمومی به دشواری چنین تمایزی را درک می کرد. اما امروز کمینه پایگه ایرانیان در چشم جهانیان اوج کهکشان می گیرد. آنان که ایران را روی نقشه عالم نمی یافتند، امروز گره ای سبز بر دست دارند و دل نگران آن کهن دیار هستند. چگونه می توانستیم اینگونه توجه جهانیان را به خود جلب کنیم و در راه خجسته آزادی باخویش همدل و هم راه کنیم؟
مگر نبود قتل و ظلم در 58؟ مگر نبود تجاوز و ستم در 67؟ بسیاران در گذشته شرح ستم ها را گفتند و در بوق و کرنا کردند، اما کسی را التفات نبود بدان ستمگری ها. این تشت را آقای احمدی نژاد از بام انداخت و نگاهها را به سمت ایران گرداند، ورنه حقوق بشریها سالهاست می گویند و می نویسند کاین طایفه از کشته ستانند غرامت. به لطف این آگاهی است که امروز در خون غلتیدن ندای رهایی و ترانه آزادی ایران، جهان را تکان می دهد و اشک از هزاران هزار چشم جاری می سازد. درست است که نزدیکانش می گویند احمدی نژاد خود یک رسانه است ولی تا به حال نمی دانستیم در خدمت کیست. ما را چه باک از اخراج خبرنگاران خارجی و بستن منافذ رسانه ای و بالابردن دیوارها و حصارها، آقای احمدی نژاد خود آن کند و گوید که پرده کتمان نظام را بدرد.
اما خدمات رئیس دولت محدود به ارتقاء چهره ایران در جهان و همراه کردن جهانیان با مردم ایران نیست. او ایرانیان را نیز با یکدیگر متحد و همراه کرد. درست است که در آن کهن دیار حضور میلیونها از هر قشر و دسته ای خیابانها را فرش کرد، اما ازمردمی زیر ستم که امیدشان به بهبودی نیز گرفته شود، جز انفجار انتظار نباید داشت. ولی به گمان من معجزه واقعی احمدی نژاد در برون مرزها اتفاق افتاد. سالها مخالفین از هر رنگ و دسته ای در طلب این جام جم بودند که او برایشان به ارمغان آورد. کافی است در یکی از اجتماعات ایرانیان در خارج از کشور شرکت کرده باشید تا با شگفتی اتحاد اندر اثر را ببینید و بدانید که نوبهار و مهرگان آمیخته، گر چه کژبازند و ضدانند لیک، همچو تیرند و کمان آمیخته. نه تنها نیروهای متضاد به هم آمدند بلکه دورافتادگان و در خواب رفتگان نیز به آنان پیوستند و بزرگترین گردهمآیی ها را در سی سال اخیر آفریدند. چه آبروها که به میان گذاشته شده بود و چه تلاشها که شده بود تا اپوزیسیون از هم گسیخته را به هم آورند. اما همه حلقه اقبال ناممکن جنباندن بود تا جایی که عده ای را به این نتیجه رسانده بود که سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به. چگونه میشد تصور کرد که دوباره امیدها زنده شود و دل ها صاف گردد و آنان که سایِه هم با تیر می زدند، با هم بنشینند و سخنان های هم بشنوند. لازمه اش دولت احمدی و معجزه سبحانی بود. حتی سیاستِ تبدیلِ منتقد به مخالف و مخالف به معاند رئیس دولت کارگر افتاد و آنان که در میانه بودند رو در روی نظام ایستادند. طرفه آنکه آنان که گمان بر آن بود که راهی جز جمهوری اسلامی ولایی وجود ندارد، امروز از هر گونه همکاری و حتی شرکت در میهمانی های سفارتخانه ها شرم دارند. بالاتر از همه، آزردن و از خود راندن 13 میلیونی که به گفته خودشان به رقیب رای داده بودند، که همه خواسته و نا خواسته مهر مشروعیت پای جمهوری اسلامی زده بودند، اگر سست کردن پایه های نظام نیست پس چیست؟ این چنین دشمن آفرینی نه کاری است خُرد و این همه را این گرمساری مرد به انجام رساند.
اینها همه خدمات تاریخ به ایران از طریق واسطه است. گاه بدین می اندیشم که اگر فردی زیرک و کاردان، یا دنیاشناس و جذاب به جای او بدین مقام رسیده بود، این همه دستاورد نصیب آرمان آزادی شده بود؟ شاید اگر قالیباف مانندی به مقام ریاست جمهوری رسیده بود، هنوز هم قدرت منحصراً در دست اقتدارگرایان می ماند و برنامه هسته ای با ظرافت به پیش میرفت و جایگاه رهبری محفوظ می ماند. ولی هتک حرمت نظام نمیشد، آبروی جمهوریت نمیرفت، یاران پنجاه ساله شمشیر بروی هم نمی بستند و مراجع در مقابل مداحان قرار نمی گرفتند. از همین روست که خدمت و خیانت احمدی نژاد بهم آمیخته. لاقل بزرگان با نگاه در ادبیات ما می بایست می دانستند که اینکه مسکینست اگر قادر شود، بس خیانتها کزو صادر شود.