چقدر دل بسته بودیم به این ماه پرفیض. باورمان نمی آمد بیاید و برود و فرجی نشود.
اما صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت (عید رمضان و ماه رمضان) و همسرجان ما از بند ظالمین رها نشد که هیچ توفیق دیدار را هم از ما سلب کردند با سنگدلی تمام. خدایشان جزای دهاد که خود بیش از همه از نهاد آنان آگاه است و از نهاد هر آفریده ای دیگر
امشب زیر پل یادگار در همان هوای بارانی صفای دیگری داشت وقتی ربنا را حاضرین همراه، دسته جمعی زمزمه می کردند. وقتی خرما را در دهان می گذاشتند تا کامشان شیرین شود در اوج تلخی های روزگار غدّار و آنگاه که نان و پنیر و آش رشته را در همان تاریکی تناول کردند زن و مرد و پیر و جوان
دوست نداشتیم این سفره پر رونق باشد اما افسوس که هنوز خانواده ای از در آغوش کشیدن عزیز رهیده از بندش از جمع ما تفریق نشده خانواده های دیگر اضافه می شوند و این داستان را ادامه می دهند تا کجا؟ نمی دانیم. شاید خودشان هم نمی دانند. راهی را آغاز کرده اند که پایانش ناکجاآباد است.
پرستوی جوان همسر حسین عزیزمان هنوز آشفته حال است و طول می کشد تا عادت کند به نبود همسرش و هدی مادر جوان نوزاد مهدی میردامادی و همسر دکتر فیاض زاهد که نمی داند باید نفرین کند یا دعا یا ناله یا فریاد ؟ تکلیفش را نمی داند. هنگامه خانم را از میعادگاه همیشگی اش می کشند پایین که در جمع باشد و همسر عرب سرخی چه شکفته است پس از ملاقات با همسرش همین ساعتی پیش از افطار. الهه خانم صندلی های سفری را همراه دارد و رخشان بنی اعتماد که باز هم با آن پادرد ما را خجالت داده و تنهایمان نگذاشته می نشیند روی آن. باران هم آمده برای همدردی جلوتر از مادر و بقیه مادران صلح. می پرسم پارک لاله چطور بود؟ می گویند امروز تعطیلش کردیم رفتیم دیدن مینو که داغدار مادر است.
ای وای همین دیروز پریروز بود که گفت مادر را از بخش برده اند سی سی یو و چه زود رخت بربست این مادر رنجدیده از این دنیای فانی و مینو که یک پایش بیمارستان بود و یک پایش در پیگیری امور زندانیان و کشته شدگان و منزل مادرش دیوار به دیوار خانه سعیده پورآقایی که تا چندی پیش صدای الله اکبرش را از همان نزدیکی می شنیدند. باید سری بزنم برای دادن سرسلامتی به مینوخانم.
این افطار آخر است؟ ژیلا می گوید خدا کند. مهسا هم آمده می گویم بی وفا شوهرت را رها کردی آمدی بیرون؟ می گوید کاش نیامده بودم کاش. مادر و خواهر هنگامه هم هستند و شیوا همسر سعید شریعتی و فاطمه دختر ابطحی که پدر تولدش را از اوین تبریک گفته و همسران تاجرنیا و لیلاز و رمضان زاده و صفایی فراهانی و امین زاده. یکی که آرام در گوشم می گوید من رفتم ملاقات محسن و من می غرم : حقتان را می دهند با منت.
خیلی های دیگر هم هستند. دوستان همه جمعند. سفره امشب گشاده تر است اما دل ها هوای الله اکبر دارد در این شب عیدی و چه رساست صدای ما همین جا جلوی زندان معروف اوین که دستگاه توّاب سازی است این روزها و روزهای دیگر هم بوده است و حالا هی سرکوفت می شنویم که در گذشته چرا صدایتان در نیامد و من برمی گردم به عقب تر ها که صداهایی درآمد و شنیده نشد یا شنیده شد و اثر نکر یا اثر کرد و کافی نبود یا… الهه همچنان سر حرف خودش هست : ما داریم تقاص پس می دهیم. و من فکر می کنم ما داریم تقاص پس می دهیم؟ یکی می گوید باید وزن گروههای زنان سنجیده شود این روزها. خصوصا وزن زنان اصلاح طلب که خاموشند. و من دنبال وزنه می گردم تا یکی یکی این دختران و زنان اصلاح طلب زندانی و همسران و مادران و دختران زندانیان سیاسی را وزن کنم و وزنشان را جمع بزنم و تفریق کنم از جمع کل وزن زنان معترض و نسبتش را با وزن یگانه زن وزیر ایران اسلامی بسنجم و همه این نسبت ها را نقش کنم در کتاب تاریخ جنبش زنان ایران و بدهم دست معلم های تاریخ که حرفی داشته باشند برای گفتن سر آن کلاس های بیروح و خشک که هی باید از هجمه ها بگویند و سرهایی که بریده می شود و آدم هایی که لای دیوارها ایستاده دفن می شوند و زبان ها و گوش هایی که بریده می شوند و چشم هایی که در می آیند و پسرکانی که اخته می شوند و کنیزکان و خواجه های حرم و از ظلم ها و مظلوم ها و ظالم ها و نظام هایی که با انقلاب های مردمی سرنگون می شوند و شیرین است درس تاریخ وقتی از نقش مردم سخن گفته می شود اگر بشود. به فریده می گویم هیچ کس نیست این همه فعالیت زنان را مستند کند؟ زنانی که خود پیامند و پیام رسان؟ زنانی که خود تاریخند و تاریخ ساز ؟ کاش کسی بود
این شب آخر شب باصفایی است کسی دلش نمی خواهد با زندانی دربندش خداحافظی کند. یکی می گوید: بس است دیگر تا نیامده اند بریزند سرمان تمامش کنیم و ما چشم می دوزیم به آن درهایی که هی باز و یسته می شود و ماشین ها می روند و می ایند و هرازچندگاهی آمبولانسی و مردم رهگذر ما را تماشا می کنند و علامت پیروزی را نشان می دهند و سواره ها با صدای بوق اتومبیل هایشان در گذر از کوی دوست مارا همراهی می کنند و ما جلوتر می رویم تا صدایمان را بندیان بهتر بشنوندو زندان بان ها هم یادشان نرود که خدا بزرگتر است و یادشان بماند که در مقدّر است که زندانی سیاسی آزاد شود و روسیاهی بماند به ذغال و ذغال فروش طفلکی.
باید سری به مینو بزنم برای دادن سرسلامتی و او در خانه مادر است دیوار به دیوار خانه سعیده پور آقایی که انکار شد. می روم طبقه پنجم همه سراغ همسر قهرمانم را می گیرند. می گویم شرمنده بی خبرم می گویند دشمنانمان شرمنده باشند. خاطرات روز سبز قدس تعریف می شود اینجا هم مثل همه جا. نشانه های سبز همه جا هستند و گوینده خبر بیست و سی می گویند چه با شعف انکار کرده عاطفه را. درست مثل انکار دیروز.انکار حضور سبزها. انکار هر اعتراضی هر نقدی هر گفته متفاوتی. انکار آدم ها و اندیشه هایشان. انکار حق. اگر این ماه که گشتند و پیدایش کردند و تبریک گفتند و گفتیم انکار شدنی باشد، سبزها هم انکار شدنی هستند.
ساعت نزدیک ده است یاد بزرگی خدا ساعت نمی شناسد همیشگی است حتی اگر برزبان نیاید
الله اکبر الله اکبر.
خانواده های زندانیان سیاسی منتظر جواب استفتاء از مراجع در مورد فطریه هستند. آیة الله صانعی فوری جواب داده و سایت دفتر آیة الله مکارم رسید داده بی جواب و بقیه هم لابد درگیر یوم الشک بوده اند یا این که با این سیستم اطلاع رسانی فشل به یمن فیلترینگ دولتی هنوز نامه را دریافت نکرده اند یا جواب در راه است نمی دانم. ما که تکلیفمان را فهمیدیم. نانخور هرکس هستیم هم او باید زکاة فطرمان را بپردازد حالا دربند باشد یا نباشد یعنی تکلیف از ما سلب می شود! ولی ما نمی توانیم صبر کنیم تا اراده فلان و بهمان تعلق بگیرد برای آزادی همسرجان بعد حق الناس را بپردازیم. شکم گرسنه عذر و بهانه نمی پذیرد.
به امید روزی که در حکومت اسلامی گرسنه ای نباشد که سیر کردن شکمش بهای تحمیقش شود و زندانی ای نباشد که بند و حبس بهای ابراز نظر و عقیده اش باشد.
از برنامه نماز عید دارالزهرا می پرسم. پسرعموجان می گویند : طبق معمول سنواتی از ساعت ۷ صبح و می گوید هرچند به فرموده امام عیدی نداریم (در زمان ظلم) اما نماز عید را می خوانیم.
و من یاد دوران کودکی می افتم و نماز های پربرکت عید و شعارهای دسته جمعی الله اکبر و لله الحمد علی ما هدینا و لله الشکر علی ما اولینا و دعا برای آزادی زندانیان سیاسی رژیم پهلوی
کاش به جای تاریخ، علم هیئت خوانده بودم و یا حتی نجوم آنوقت اینقدر از تکرار مکررات حرصم در نمی آمد.
حالا با همه این تفاصیل فطرتان مبارک
منبع: وبلاگ نویسنده