مانلی ♦ شعر

نویسنده
ویدا فرهودی

شهر - منهای وقتی که هستی - حاصلش برزخ خشک وخالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی
شعرهای سه شاعر از سه نسل مختلف کشورمان را به خوانش نشسته ایم. ابتدا چهار شعر تازه از سپیده جدیری را خواهید خواند و سپس شعری از زنده یاد حسین منزوی و سرانجام به دل و جان به شب های این دوران ویدا فرهودی می سپاریم…

maneli860_1.jpg


چهار شعر از سپیده جدیری

(1)

بیا بیندازم از ستونِ صدا
فقط روزنامه‌ها می‌خوانند
که من تنها عضوِ تناسلی زمینم
تنهاترینْ با تمامِ شرایط

و خنده‌هایم را البته می‌شود
بلند کرد و شنید تا روی دست‌هایی از زمین

بلندتر از ستونم و فکر می‌تواند بیندازدم
بیا بیا از ستون از هوا
فقط روزنامه‌ها می‌دانند
که من تنها عضوِ تناسلی زمینم.

(2)

بُخار می‌کنم در کوره‌های آبی از صدایم
چکّه
چکّه.

جامد نمی‌شوم دیگر
ترشّحاتم وسوسه نمی‌شوند
تو در من چروک‌تر می‌خوری
و عشق
چشم‌هایم را می‌مکد
سوراخ‌هایم را می‌درد
مَردهایم را می‌چرکانَد
چکّه
چکّه.

جامد نمی‌شوم دیگر
جامد صداست که بُخارم می‌کند
در کوره‌های آبی
چکّه
چکّه.


(3)

به من مدال بدهید
از آن مدال‌های بدون گردن‌بند
مدال‌هایی که آن قدر به خورشید نگاه می‌کنند
تا بیفتند

می‌خواهم نامزد جایزه‌ افسردگی بشوم
جایزه‌ بزرگِ دهان به دهان،
و شعرهایم را تا بزنم برای بعد از کلماتِ مبهم.

می‌خواهم همه چیز کنار تو باشد؛
دوازده اتاق و دوازده در با روبان‌های بزرگ
تا وقتی صدایم بزنی
دوازده بار طولت را ببوسم.

(4)

که دیگر شبیه هیچ‌کس نیست
گناه‌هایم
نه شبیه مارهای تنومند بوآ
نه بی‌رمق‌تر از عشق‌های پشت به پشتِ خیابان
که دیگر شبیه هیچ‌کس
از پشتِ چشم‌های بزرگ
هیچ‌وقت
برنمی‌گردد…

امشب چرا زمان بدون هیچ منظوری نمی‌گذرد
و روح از دور به سیاهی می‌زند
تو بیشتر نزدیک می‌شوی
بعد روی شعارهای سپید می‌روی
و فردا از سه‌شنبه‌های بعدی هم بیشتر دنبالت خواهم گشت.

maneli860_2.jpg


شعری از حسین منزوی

شهر - منهای وقتی که هستی - حاصلش برزخ خشک وخالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی

هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی

ای طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!
وی ورق خورده ی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!

چشم وا کن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی

حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

maneli860_3.jpg


ویدا فرهودی
شـب های این دوران

شـب ( ۱ ) : مهتاب خواهد شد

سـترون بسترت ای شب ، زمَـه سیراب خواهد شد/ عقیم_ وَهم،آبستن ازآن مهتاب خواهد شد
اگر یک چند در یغما، فرو خفتنداخترها/ قیامت گونه بالینت، مزار_ خواب خواهد شد
ستاره با شهاب_ ثاقب و با مـَه چوآمیزد/ پلاسین معجر_ یلدا، حریری ناب خواهد شد
به هرگامی که برداری به سوی شهرهشیاری/ بدین مژده، ترافانوسره شبتاب خواهد شد
به تهدیدی مکن تمکین، زمحصوری مشو غمگین/ که گرخواهی، رها سرداب ازارعاب خواهد شد
دماراز مکرِزندانبان برآردخسته ی زندان/ قفس چون بشکند،باری، پریدن باب خواهد شد
و بی پروا به آزادی، کند پرواز چون شادی/ دعای تک تک شوریدگان ایجاب خواهد شد
عبوس زُهـد در پستو، عطش هارانخواهد کشت/ به حکم عاشقان میخانه خود محراب خواهد شد
دراین ابری ترین دوران،رهاسازی اگرحرمان/ دل سنگین ماتم هـم، به همت آب خواهد شد
و حتا در دل افسانه ها بینی که تهمینه/ جوان ، از دیدن
بیداری_ سهراب خواهد شد
بدین شکرانه پس ای شب،خموشی رامده مهلت/ بخوان مه رابه بالینت! بخوان، مهتاب خواهد شد : ویدافرهودی
تابستان ۲۰۰۸- پاریس

شـب ( ۲ ) : چون صدف آبستن است از گوهر فردا شدن

می گـشاید روز را دروازه ی فردا شدن/ تا که برهستی دمــَد عیسا دم_ برنا شدن
روشن است او را مسیراستوار زندگی/ گر چه گاهی می روَد تا ورطه ی یلدا شدن
خسته از قال و مقال کینه های بی دریغ/ با سکوتش می رسد تا قله ی گویا شدن
مخملی بر دوش خود افکنده، اخترها بر آن/ یک به یک تقدیرشان، با لیدن و زیبا شدن
گه گداری با عروس مَـه کند هم بستری/ تا شود چون عاشقان، شوریده از شیداشدن
بشنود اما چو بانگ رنج جانکاه زمین/ مـاه_ رعنـا را دهد فرمان_ نا پیدا شدن
می خزد آن گه به تلخی در دل تاریک بند/ تا ببیند آدمی را خالی از معنا شدن
مرد زندانی هراسان از طلوع حکم صبح/ غول زندانبـان به کـارِ آیـت یغما شدن
آن یکی نامش شماره، همنشینش موش ها/ این دگر مست ازهماره زحمت_ جان ها شدن
شب رسد وقتی به زشتی های هستی بی نقاب/ در سیاهی، چهره پوشـد ، در پی تنها شدن
پرسه زن می پوید او پس کوچه ها را تا سحر/ همچو رودی جانفشان با همت دریا شدن
تیرگی دارد اگر برصورت غمگین، ببین/ چون صدف آبستن است از گوهر فردا شدن : ویدا فرهودی

پاییز ۲۰۰۸- پاریس