به تماشای دنیای فرهنگ و هنر
نه شفا می طلبم و نه بیماری…
اشاره:
باز هم تماشا و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در تازه ترین شماره ی این صفحه از شاهکار جورج اورول انگلیسی گفته ایم و قصه ی نابی که از پسامدهای شوم رسوخ سیاست در بستر زندگی گفت و از سر غریب روزگار، سالها بعد با ابتذال تلویزیون به سخره کشیده شد؛ دیگر از این، از خالق شهره ترین شازده ی ایرانی یاد کرده ایم و از دنیای اسرار آمیز و به هم آمیخته ای نمونه آورده ایم که دستمایه ی قصه های بورخس شده بود… اینها و بیشتر از اینها را هفدهمین شماره ی گزیده نویسی های صفحه ی تماشا از پی بگیرید…
صدای اندیشه ها ی رزتشت …
یازدهم ژوئن به نقل تذکره نویسان موسیقی سالروز تولد “ریچارد اشتراوس” موسیقی دان برجسته ی آلمانی اواخر دوره ی رمانتیک و اوایل مدرن است. او که بیشتر به خاطر خلق اپراهای بی نظیرش شهره است، آثاری چون “شوالیه ی گل سرخ” و “سالومه” و قطعاتی مانند” دگردیسی” و “آواز آخر” را از خود به ارث گذاشته است. اما شاید مشهورترین اثر بر جای مانده از اشتراوس” سمفونی “ چنین گفت زرتشت” باشد، اشتراوس این قطعه را بر اساس کتاب فلسفی – شاعرانه ی “فردریش نیچه” فیلسوف آلمانی آفرید. قطعه ای که بیش از یک قرن بعد، استنلی کوبریک در فیلم درخشانش، “ادیسه ی فضایی” از آن بهره گرفت.
این موسیقی از نتی پدالی آغاز می شود و نوایش از کف پاهای شنونده و گویی از درون زمین وارد می شود و در همین حال به ترتیب، سازهای بادی، سازهای زهی و سر آخر سازهای ضربی به نوا در می آیند و به تدریج در سراسر بدن پخش می شوند، تا بدینسان زمین و موسیقی در آشتی ای بی بدیل قرار و آرام را میهمان ذهن شنونده سازند.
شاهکار ادبیات، زخمی ابتذال تلویزیون
شصت و پنج سال از تولد اوراق کتاب “ 1984” یکی از شاهکارهای ادبیات جهان، می گذرد. “جوروج اورول” خالق این اثر عنوان کتابش را با جا به جا کردن دو رقم آخر سال نگارش کتاب ( ۱۹۴۸) تعیین کرد. این کتاب سالهای پس از جنگ جهانی دوم و پیرامون فاشیسم هیتلری نوشته شد و نویسنده در حقیقت با بررسی اوضاع حاکم بر روزگار خویش دست به نوعی پیش گویی زده و رژیمهای توتالیتر و مستبدی را به تصویر کشیده است که قادرند به احساسات و اندیشه های انسانی هم رسوخ کنند و ریشه ی خصایلی چون عشق و نوع دوستی را در وجود آدمی خشک کنند.۱۹۸۴، به شیوه ای هنرمندانه تصویری کامل از یک حکومت استبدادی را به تصویر می کشد. داستان، روایت جامعه ی ویرانی ست که در آن همه ی مردم تحت سلطه ی “برادربزرگ” زندگی می کنند، شهر مملو است از پرده های تلویزیونی که رفتار و گفتار انسانها را رصد و به پلیس مخابره می کنند. در این جهان غریب و بعضا آشنا سه شعار اصلی طنین انداز است: “جنگ صلح است، آزادی بردگی ست، جهل قدرت است.”
در این جامعه خبری از دوستی و عشق نیست، استراحت، آشپزی و لذت بردن از زندگی بی معناست و مردم برای گذران معیشت خود در تنگنا و سختی اند، دولت مجهز به انواع وسایل الکترونیک جهت استراق سمع و تعقیب است و آزادی در حریم خصوصی بی معناست. همه ی افراد جامعه به هم بدبین اند و به یکدیگر به چشم خبر چین و مامور مخفی پلیس نگاه می کنند، دولت دم از آزادی و دموکراسی می زند اما در عمل هیچ حقی برای مردم قائل نیست. اورول که همه ی این مصائب را برآمده از انقلابی مصادره شده می داند، پس از تشریح این وضعیت با ترسیم پایانی تلخ و سیاه خواننده را برجای خود میخکوب می کند:
“به آن چهره غولآسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیلهای سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سو تفاهم و کجفهمی احمقانه ای! چه قدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین میداد از چشمهایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده شده بود. به برادربزرگ عشق میورزید.”
قصه گوی سوی پنهان امور…
چهاردهم ژوئن مصادف است با سالروز در گذشت “ خورخه لوییس بورخس” نویسنده و شاعر برجسته ی آرژانتینی. کسی که پرورشش در دنیای سراسر ماجرا و همهمه ی آمریکای لاتین و رویارویی اش با ایدئولوژی های دوگانه و آموزش همزمان دو زبان انگلیسی و اسپانیایی، زمینه ی اصلی رشد فکر و شکل گیری تخیلات قوی بورخس را فراهم ساخت و او را از همان کودکی به دنیای پر رمز و راز و پیچیده ی ادبیات علاقه مند نمود.
او تفکرات ذهن متلاطم و عاری از تعصبش را با تجربه های زندگی خویش ترکیب کرده و با زبان شاعرانه اش آراسته است، به گونه ای که خود او بعدها این دوگانگی فرهنگی و ذهنی را دستمایه ی خلق آثار خود عنوان کرد.
بورخس از همان آغاز شکل گیری گروه های فاشیستی و ضد یهود در آرژانتین به نهضت هایی پیوست که در جهت تقبیح جنگ با یهود و مخالفت با نازیسم مبارزه می کردند. اما بورخس به همان اندازه که از این نژاد پرستی رنج می برد، از هرج و مرج و آشوبی که گریبان گیر آرژانتین شده بود نیز آزرده خاطر و بیزار بود. بورخس در این دوران علاوه بر انتشار مقالات سیاسی و جدلی، آثار متعدد خود اعم از شعر و داستان را نیز منتشر ساخت. آثاری که در آنها مسائل سیاسی و اجتماعی عصر خود را به نمایش کشید و زشتی و پلشتی توتالیتاریسم، نازیسم و نژاد پرستی را عیان کرد:
وقتی به صلیبم میکشند، من باید صلیب و میخ ها باشم
وقتی جام را به دستم میدهند، من باید دروغ باشم
وقتی در آتشم میافکنند، من باید دوزخ باشم.
من باید هر لحظهی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم
من از همهی اشیاء تغذیه میکنم.
وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو
من باید مدافع زخم های خود باشم.
نه شفا میطلبم و نه بیماری
من شاعرم.
سازنده ی مشهروترین شازده ی ایران…
هفدهم خرداد سالروز پرکشیدن “هوشنگ گلشیری”، داستاننویس و منتقد ادبی و پایهگذار جُنگ اصفهان است. او خالق جهان داستانی دوگانه ای ست، جهانی که از یک سو بر پایه ی تکنیکهای داستان نویسی مدرن بنا شده و از سوی دیگر با ناقص انگاشتن معرفت علمی، به مولفه های غریب و پر رمز و راز پست مدرن هم چنگ انداخته است.
گلشیری بسیاری از آثارش را به شیوه ی جریان سیال ذهن و با الهام از بنیانگذاران مدرنیسم داستانی چون “جیمز جویس” و “مارسل پروست” نوشت ولی در همان حال به تأسی از نویسندگان پست مدرن مانند “ساموئل بکت ” با رد قهرمان گرایی و تئوری های زیبایی شناسی سنتی، مضامینی چون فرسودگی، خستگی و پوچی را در تار و پود نوشته هایش تنیده است.
گلشیری در رمان معروفش “شازده احتجاب” با برچسب انقضا زدن به اشرافی گری، راوی فروپاشی نظام ارباب و رعیتی و خان سالاری است: “ تمام تنه ی شازده تنها گوشه ای از آن صندلی اجدادی را پر می کرد. و شازده صلابت و سنگینی صندلی را زیر تنه اش حس می کرد.” او در این رمان در پس نثری که گاه سلیس وساده و گاه سنگین و پیچیده است و با استفاده از روش جریان سیال ذهن، تردیدی عمیق را ذهن خواننده ایجاد می کند، او در این رمان به بیان بی هدف و بی ترتیب ادراکات و افکار شازده می پردازد، افکاری که با خاطره ها و تداعی های آزاد ذهنی او گره خورده اند و نمایشی از عدم ثبات و نظم فکری انسان را به دست می دهند.
اما اوج نگاه تلفیقی گلشیری را باید در رمان “بره ی گمشده ی راعی” جست و جو کرد. اثری که نه تنها شیوه های مدرن روایت را با زبان روایی سنتی ایرانی می آمیزد که این آمیختگی را با ترکیب حوادث گذشته و حال با یکدیگر، موکد می کند.
در پستوخانه ی زبان فارسی…
شانزدهم ژوئن همان روزی ست که داستان رمان درخشان “اولیس” نوشته ی “جیمز جویس” در آن آغاز می شود. در ساعت ۸ صبح این روز، “لئوپلد بلوم” که مشغول درست کردن صبحانهاست، نامه و صبحانهٔ زنش را برای او به رختخواب میبرد. یکی از این نامه ها از طرف مدیر تور کنسرتِ مالی، “بلیزس بویلان است” کسی که بلوم ظن دارد که عاشق همسرش شده است… داستان در هژده فصل پیاپی ادامه می یابد، فصلهایی که هریک معرف یک ساعت از روز شانزدهم ژوئن هستند و هر کدام با نثری ویژه و با الهام از بخشهای مختلف “ادیسه” ی “هومر” نگاشته شده اند.
جویس در این شاهکار علاوه بر ثبت مکالمات، شیوه ی “جریان سیال ذهن” را نیز خلق کرد، خلقتی که علاوه بر بدیع بودنش، ناب ترین نمونه از این تکنیک را به نمایش گذاشت.
جیمز جویس” درطی چند دهه فعالیت ادبیاش از بزرگان ادب و فرهنگ همچون “هومر”، “دانته”، “ارسطو”، “شکسپیر”، “چخوف” و “تولستوی” الهام گرفت و توانست تاثیر ژرفی بر نویسندگان نسلهای بعد از خود چون “ساموئل بکت”، “خورخه لوییس بورخس”، “اومبرتو اکو”، “ویرجیینا وولف”، “ویلیام فاکنر” و “جورج اورول” داشته باشد.
این کتاب را منوچهر بدیعی سالهاست که به فارسی ترجمه کرده ، اما با این حال هنوز در انتظار صدور مجوز انتشار به سر می برد.