روزگار غمباری را سپری می کنیم که هرکس، هرچه و هرجا که دستش برسد از آن می زند تا توازن مالی خود را برقرار کند.
ناگوارتر و تلخ تر از اتفاقات کلان اقتصادی که این روزها همه درباره اش صحبت می کنند شاید همین رخدادهای پیدا و پنهانی باشد که در گوشه گوشه شهر همه را به فکر فرو برده اما ماجرا آنقدر خرد و جزئی است که کسی درباره اش حرفی نمی زند.
این روزها همه می زنند. یکی از زندگی خود، یکی از تفریح و معاشرت و کسی هم اگر دستش برسد و امکانش را داشته باشد از خدمت یا محصولی که به مردم تحویل می دهد. این روزها گذرتان به هر صنفی بیفتد و سر و کارتان با هر قشری باشد به وضوح می توانید از کاهش کیفیت و کمیت و خدمات ارائه شده مطلع شوید.
کافی است از رستورانی غذا بگیرید، سر و کارتان به بیمارستان بیفتد، لباسی سفارش دهید، جنسی بخرید، اتومبیلتان را به تعمیرگاه ببرید و یا اینکه به نحوی با مراکز خدماتی در ارتباط باشید، خواهید دید که چگونه از یک جای کار می زنند و کم می گذارند تا به خیال خود، دخل و خرجشان با هم بخواند.
مثال معروف و عامیانه این “زدن” را وقتی می بینیم و می شنویم که بسته چیپس یا پفکی باز می شود و در کنار حجم زیادی از هوا، مقداری خوردنی هم یافت می شود! قضیه روشن است فلان کارخانه برای بقا و سوددهی، از محصول خود می زند. اوضاع دیگر مواد خوراکی هم بهتر نیست. تولیدکنندگانی که نمی توانند قیمت محصول خود را افزایش دهند از محصول کم می کنند. رستوران هایی که ظرفیتشان برای افزایش قیمت یک پرس غذا به پایان رسیده و کششی برای افزایش قیمت ندارند یا از طول سیخ می کاهند یا از مخلفات غذا می زنند یا بی خیال کیفیت و مواد مرغوب می شوند.
صبر کنید، داستان هنوز ادامه دارد. کارمندان بخش خصوصی و ادارات غیردولتی این روزها می بینند که مدیر شرکت از نابسامانی اوضاع اقتصادی به ستوه آمده و در اولین گام، اقدام به قطع مزایای جانبی و امتیازات کاری کرده است. کارمندان هم که حقوق و پاداش را متناسب با حال و روز خود نمی بینند به صورت متقابل تا جایی که بتوانند از کار می زنند.
آنها که زمانی که سفر سالیانه دبی و تایلندشان قطع نمی شد، با افزایش بی سابقه قیمت ارز از مسافرت های خارج از کشور خود می زنند، خانواده هایی که امکان پذیرایی و برپاکردن سفره های شام را ندارند از مهمانی های خانوادگیشان می زنند. گروه دیگری که زمانی به برنامه های فرهنگی، هنری بها می دادند از کنسرت موسیقی و سینما تئاترشان می زنند. دوستان و رفقایی را می شناختم که پای ثابت رستوران ها و بوفه های گران قیمت تهران بودند. این روزها که هزینه های زندگی سرسام آور شده، این ها هم از رستوران بازی هایشان می زنند.
جوانانی که اهل استخر و بدنسازی و اجاره زمین فوتبال و دیگر سالن های ورزشی بودند با وضعیتی که برایشان به وجود آمده از ورزش خود می زنند.
مادری که نیازهای مختلف اعضای خانواده را می بیند از سفره رنگین می زند. پدری که درخواست های فرزندانش را می بیند از لباس نوی شب عید خود می زند.
خانواده متدینی که می بیند سه شب اقامت در مشهد چه هزینه هایی اضافه بر حد معمول تحمیل می کند به امام زاده صالح رضایت می دهد و از زیارت می زند. نوعروس و مادرِ حیرت زده، وقت خرید، با بغض و آه، از جهاز و جنس عالی می زنند. ماه داماد و پدر، هنگامِ رفع احتیاج، از برای دفع کسری های خود، این در و آن در می زنند.
بستگان و قوم و خویش، البته حق دارند ولی، موعد چشم روشنی با شرم و حزم و احتیاط، از سکه و زر می زنند.
مردمانی هم که البته ندارند هیچ آه در یک بساط، از سر ناچاری و درماندگی، بر سینه و سر می زنند.
ماجرا اما به همین جا ختم نمی شود. گروه دیگری هم هستند که جور دیگری می زنند. آنهایی که دستی در تولید نداشته یا امکانی برای کاهش محصول ندارند، صبورانه اوضاع را نظاره می کنند و به وقتش از جیب مردم می زنند. این دسته از افراد کاری ندارند که قیمت ها چه وضعی پیدا می کند و اقتصاد چه حال و روزی دارد. اینها خودشان مستقیم با مردم طرف حسابند و هرچه ارزش پولشان کم شود یا تورم افزایش یابد، آن را به وقتش با مشتریانشان حساب می کنند.
دندانپزشک یا جراح متبحری که با علم به نیاز بیمارانش، تعرفه هایش را ماه به ماه افزایش می دهد، راننده تاکسی که در آخرین ساعات شب یا زیر بارش باران، بیچارگی مسافران را فرصت خوبی برای دو برابر کردن کرایه می بیند، خرده فروشی که قیمت خرید را نادیده گرفته و قیمت اجناسش را به روز تعیین می کند، اینها همه از جیب مردم می زنند و در دلشان استدلال خاص خودشان را دارند: «فرقی نمی کند تورم چقدر باشد و هزینه هایم چقدر افزایش پیدا کند، وضعیت هرچه شود من هم از مشتریانم را می گیرم و کسری را جبران می کنم.»
گروه دیگری هستند که نه تولیدی دارند، نه فروشی دارند و نه خدماتی که از آن بزنند. این ها در مواجهه با مشکلات و گرفتاری های روز، کم طاقت تر و کم توان تر شده، اعصابشان یاری نمی کند و در نتیجه از لطف و نوعدوستی خود می زنند. این ها دیگر دست نیازمندی نمی گیرند، میزان یاری و نیکوکاریشان افت می کند. در اختلافات کوتاه نمی آیند، از خودگذشتگی نمی کنند و از انسان دوستی و … خود می زنند.
این بخش آخر شاید خطرناک ترین نوع “زدن” باشد؛ اتفاقی که اثرات اجتماعی نگران کننده ای داشته و زندگی در جامعه را سخت می کند.
اینها که همه گفته شد شاید پاسخ به یک سئوال را برای ناظران راحت کند: “چرا با وجود این همه گرانی و تورم افسارگسیخته، نشانی از نارضایتی عمومی و یا بروز مشکلی جدی را در سطح جامعه نمی بینیم و به ظاهر همه چی آرام است؟”
پاسخ این است: این روزها همه می زنند …. هرکس، هرچه و هرجا که دستش برسد می زند.
منبع: شماره 56 ماهنامه صنعت و توسعه