چند ماهی بیشتر تا انتخابات ریاست جمهوری نمانده و اگر در ایران، آزادی بود و احزاب سیاسی در کار، این روزها هر حزبی در مراسمی که از سوی رقبا برهم نمی خورد به جشن وشادمانی، نامزدی معرفی می کرد که برای اداره کشور برنامه هم داشت. و لابد تلویزیون های خصوصی و دولتی، نامزدهای احزاب و سخنگویان را رو در رو می نشاندند و پرسش های جاندار می کردند و معلوم می شد که هر کدام چند مَرده حلاج است و روزنامه ها به عنوان رکنِ چهارم دموکراسی، نقاط ضعف و قوت حریفان را می سنجیدند و با عدالتی شایسته ی روزنامه نگارانِ بی طرف، معدلی پای کارنامه شان می گذاشتند و چند ماه بعد، مردم ایران نه به ضرب و زورِ گزینش اداره و دا نشگاه و کارفرما و نه از ترس مُنهدم شدنِ مملکت به دست نامزدی دیوانه و نه به رسم پناه بردن از مار غاشیه به عقرب جراره، پای صندوقهای شیشه ای می آمدند که از قبل معلوم بود خالی است و رای را با متانت و اطمینان از اینکه هیچ کس دستی در آن نخواهد برد، به صندوق می انداختند و با خیال راحت از اینکه رای شماری، ماشینی است و خطای انسانی ندارد و شورای نگهبانی نیست به خانه می رفتند و با هیجان، منتظرِ اعلام نتیجه انتخابات می ماندند.
ازآنجا که رقابت احزاب واقعی بود و هر نامزدی حرفی برای گفتن داشت و میدان انتخابات، صحنه ی نبرد اهریمن و اهورا نشده بود، رقابت تنگاتنگ در می گرفت و برنده ی انتخابات با فاصله ی نجومی رییس جمهور نمی شد تا بداند باید از دیگرانی که رای آورده اند و رییس جمهور نشده اند، مشورت گرفت و به کارشان گمارد.
اما، فکر معقول بفرما، اینجا جمهوری اسلامی است و بازگردیم به خانه ی سیاه خودمان.
انتخابات ریاست جمهوری آتی از عجایب مخلوقات است، آنها که شورِ آزادی دارند، یقین کرده اند که همه ی روزنه ها بسته است و با این حال امید نیز بسته اند که شاید در دقایق آخر، عاقبت دری یا پنجره ای باز گردد به قد و اندازه ی یک نامزد اصلاح طلب که خوشبینانه بیاید و رییس جمهور شود تا مگر فرمان رها شده ی مملکت را به دست گیرد و ترمز دستی را بکشد و عجالتا به دره سقوط نکنیم که سواری پیش کش.
در این چند ماهه با انتظارات متنوع و متضاد و احیانا بی ربطی نسبت به انتخابات طرف هستیم. در فقدان حزب و متلاشی شدن هر سازمان سیاسی، آنچه از سیاست ورزی مانده است، تلاش های یک نفره است. گاهی این تلاش های انفرادی وضع مسخره ای هم پیدا می کند، مثل ائتلاف ۱+۲. یک شب علی اکبر ولایتی، حداد عادل را به کناری می کشد و بعدش به قالیباف زنگ می زند که بیایید که سفره ی منصب و مقام خالی است و جایتان رامشخص کنید و من هم رییس جمهور و سعدی علیه الرحمه کجاست که بگوید: دو پادشاه در اقلیمی نگنجنند و دو سگ بر جیفه ای نمانند.
نوع دیگر انتظار یا بهترش پررویی را احمدی نژاد و شرکا دارند که رای نداشته دوره ی قبلی را هم به حساب پس انداز گذاشته اند و باقی اش می خواهند.
احمدی نژاد، انتظار دارد با دوربین مخفی و “بگم بگم” راه انداختن، اسفندیار مشایی را از خوانِ هفتم شورای نگهبان، مثل جنس قاچاق رد کند، باقی اش را خود اسفندیار استاد است که چگونه عوام فریبی کند.
قماشی هم هستند مثل علی فلاحیان، سرپرست قتلهای زنجیره ای که هر چند سال یکبار می آید و انتظارش ریاست جمهوری هم نیست، بلکه بیشتر می خواهد به حضار حالی کند که هنوز از استوانه های نظام است و در بر همان پاشنه می گردد و آخرش حکم صلاحیت شورای نگهبان را مثل تمدید جواز کار در جیب می گذارد و می رود. یکی هم مثل محسن رضایی است که به توهماتی خوش است و به انتخابات می آید، بلکه اینبار بصره و بغدادی بگیرد و دریغ که به همین خیالات، جان بسیاری را قبلا گرفته است.
اگر این ها که گفتیم سرِ آخر انتظار دارند که رهبری با چشم و ابرویی تکلیفشان را روشن کند اما نگاه هاشمی رفسنجانی برای آمدن و ماندن از همان اول به ادا و اصولِ آقاست.
فیلِ خاکستری پیر، خوب می داند که انتخابات یک رای بیشتر ندارد و آن هم رای حضرتِ آقاست و ایشان است که معلوم می کنند به کجاها بیشتر نزدیکند و آن تن علیل در این سیاست افلیج ایران، چست و چابک است.
انتظاری که هاشمی می برد، انتظارِ بُت تراشی است که می خواهد دست ساز چموشی که امروز دستِ سازنده بسته، به کارگاه بُتگری بازگردد و می داند که این بُت بزرگ از آنهاست که به شعور نمی آید و شاید وقتی تبر به دستان دنبالش کردند، یادی از هاشمی کند و آن موقع دیگر “اکبر” یار رهبر نخواهد بود.
می ماند اصلاح طلبان، به همان معنای داخل ایران– در اینجا کاری به بدلیجاتی مثل عارف و کواکبیان نداریم- انتظارِ اصلاح طلبان شاید این باشد که حصر موسوی و کروبی برداشته شود و در زندان گشوده و یا حتی این هم نباشد و تنها اینکه نامزدی اصلاح طلب و مورد توافق همه ی گروههای باقی مانده از اردوی اصلاحات، به میدان بیاید و تضمینی هم داده شود که تقلبی نخواهد شد. به امید اینکه با آمدن یک رییس جمهور اصلاح طلب به مرور زندانیان آزاد شوند و حصر رهبران جنبش سبز برداشته شود.
این انتظارِ حداقلی – البته همین حداقل هم از منظر حاکمیت، حداکثر است – ممکن است عاقلانه تلقی شود، با این وصف که انتخابات پیش رو گذری به دموکراسی و آزادی نیست بلکه احیانا گریزی ازفاجعه ی فروپاشی ایران و نه فقط جمهوری اسلامی است.
اما درخواستی چنین حداقلی، می تواند رشته ی ارتباط با جنبشی که در این چند ساله شکل گرفته و همچنان زیر خاکستر می سوزد را ببرد و نهایتا رییس جمهورِ احتمالی اصلاح طلبان را در مسند قدرت و بی ارتباط با بدنه ی اجتماعی، مُبدل به وزیر دربار سازد و بدتر اینکه در کارزار انتخاباتی، نامزده اصلاح طلب با قهرِ مردم روبرو شود.
تجربه ی جبهه ملی و نهضت آزادی پس از کودتای ۲۸ مرداد و حصر دکتر مصدق، پیش روی ماست. جبهه ملی و بعدتر نهضت آزادی در هر گام و قدم که پس از سال کودتا برداشتند، از مصدق اجازه و رخصت طلبیدند و تاییدی از آن آزاده ی در بند داشتند، تا رشته ی تاریخ نگسلد و مردمانی که مصدق رهبرشان بود، بدانند که سیاسیون ملی در این دوی امدادی آزادی، مشعل را از دستِ همانِ شمعِ ایستاده گرفته اند.
چه خوب و درست است که نامزد اصلاح طلبان، - اگر که ایشان به این جمع بندی رسیدند که در انتخابات پای گذارند- مورد تایید میر حسین موسوی و مهدی کروبی باشد.
اصلاح طلبان، هر چند ناگزیرند که مُترصد گشایشی در حکومت باشند اما به رغم دیگر مدعیان باید که انتظارشان از مردم باشد، از همان ها که رای می دهند و جایشان در تحلیل ائتلاف های مضحک ۱+۲ خالی است، چه درست گفته است خاتمی که حکومت به ما پشت کرده و باید رو به مردم کنیم.
نکند که سیاست ورزی و مصلحت اندیشی های افراطی، تنها مزیتِ اصلاح طلبان که پشتوانه ی مردمی است - گیرم که خاموش - را بر باد دهد.