یاد یاران

نویسنده
آتوسا گرگانی

مهدی آذر یزدی حاصل آن همه کار و تلاش دیروزش را در شجاعت جوانان خوب امروز دید و رفت تا رفتنش در این روزهای سبز همگان را به یاد معلم تنهای مانده ی دیروزهامان بیندازد…در صفحه جمع مستان هم از نو می خوانیم آخرین مصاحبه  فرخ لقا هوشمند را …

بچه های خوب دیروز، جوانان خوب امروز

مهدی آذر یزدی هم رفت. مردی که سالها از بیماری رنج می برد و در کنج انزوا روزگار سخت تنهایی را می گذرانید، از روی نکوی قصه، در روزهایی از میان فرزدانش رفت که بچه های خوب دیروز پاسخ پند قصه هایش را نه تنها به او که به جهانیان نشان دادند. پیرمرد خود به چشم خویشتن دید که  نسلی که با قصه های خوب او بزرگ شده بودند هرگز حکومت زور و دروغ را تاب نیاوردند. مهدی آذر یزدی حاصل آن همه کار و تلاش دیروزش را در شجاعت جوانان خوب امروز دید و رفت تا رفتنش در این روزهای سبز همگان را به یاد معلم تنهای مانده ی دیروزهامان بیندازد.

 

مهدی آذریزدی در اوایل قرن پر فراز و نشیب سیزدهم شمسی در خرمشاه از توابع یزد به دنیا آمد. قرنی که دو جنگ جهانی را به خود دید و تغییرات اجتماعی، سیاسی بسیاری در ایران را شاهد بود. وی، پس از اتمام تحصیلات مقدماتی، مدتی در رشته علوم قدیمه به تحصیل پرداخت و با زبان عربی و انگلیسی آشنایی یافت. بعد ها به تهران آمد و در سی و پنج سالگی اقدام به چاپ نخستین کتابش کرد. کتابی که با تولدش نام نویسنده را برای همیشه در تاریخ ادبیات ایران ثبت کرد.

آذز یزدی، در نوشتاری زیر عنوان “ آذر یزدی به روایت آذر یزدی”  که پیشتر در شماره 628 روزنامه پیمان پزد منتشر شده بود، چگونگی شکل گیری قصه های خوب را اینگونه شرح داده است…

” در بحبوبه ی جنگ دوم و یکی دو سال از شهریور 1320 گذشته بود که ناگهان آمدم تهران، حال ناگزیر می بایست کاری پیدا می کردم تا بتوانم با آن زندگی کنم و این کار حتماً می بایست کاری مطبوعاتی می بود. در تهران با چند کتابفروشی از راه مکاتبه آشنا بودم ، ولی نمی خواستم بروم و بگویم کار می خواهم ناشناسانه تقاضای کار کردن را سهل تر می یافتم. پیشتر با مقالات  ” هاشمی حائری “  انسی پیدا کرده بودم. با خودم گفتم ، یک روزنامه نویس مشهور با همه ارتباط دارد. نامه ای به ایشان نوشتم و گفتم که کار مطبوعاتی می خواهم. آقای هاشمی قدری توپ و تشر زد و ملامت کرد که به تهران می آیید چه کنید ؟! ما خودمان از این شهر در عذابیم و از این حرف ها. بعد کم کم آرام شد و گفت ، شما سه شنبه ی آینده بیا یک فکری برایت می کنم. سه شنبه ی بعد ، آقای حسین مکی را در همان اداره ( ظاهراً روزنامه ایران ) صدا کرد و گفت ، بیا ، این همشهری ات آمده. با آقای مکی در یزد آشنا شده بودم. آقای مکی گفت ، در خیابان ناصرخسرو با چاپخانه ی حاج محمدعلی علمی صحبت کرده ام، برو آنجا و بگو مکی مرا فرستاده. همان روز رفتم و در چاپخانه ی علمی مشغول به کار شدم و تا امروز همچنان در کتابفروشی های متعددی مشغول کار هستم ( حالا در هشتادسالگی ، کارم بیشتر تصحیح نمونه های چاپی کتاب است ).     با اینکه در این مدت چهل و هفت سال اقامت در تهران، از کتاب دور نشده ام ، ولی به کارهای مختلفی دست زده ام و هروقت از هرجا بد می آوردم ، چاپخانه ی علمی دوباره پناهگاه من بود. دو بار کتابفروشی دایر کردم و هر دوبار ورشکست شدم. دوبار با یکی از کسانی که در چاپخانه آشنا شده بودم شریک شدم و به کار عکاسی حرفه ای پرداختم و هر دوبار مغبون و پشیمان شدم. یک بار یک عکاسخانه را خریدم ، ولی بعد از یک سال واگذار کردم ، چون با وضع من جور نمی آمد. در کتابفروشی های خاور ، ابن سینا ، امیرکبیر ( دوبار ) ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، روزنامه ی های آشفته و اطلاعات و چاپخانه ی علمی ( سه چهار نوبت و هر نوبت به مدت شش ماه تا چندسال ) کار کردم. هر وقت نمی توانستم با جایی جور بیاییم ، از کار موظف و مستمری گرفتن دست برمی داشتم و فقط کار فردی غلط گیری و فهرست اعلام نویسی و … را انجام می دادم      ( کاری که همچنان به آن مشغولم ) - اولین بار که به فکر تدارک کتاب برای کودکان افتادم ، سال 1335 یعنی در سن 35 سالگی ام بود. در این سال، در عکاسی یادگار یا بنگاه ترجمه و نشر کتاب کار می کردم و ضمناً کار غلط گیری نمونه های چاپی را هم از انتشارات امیرکبیر گرفته بودم و شب ها آن را انجام می دادم. قصه ای از ” انوار سهیلی “ را در چاپخانه می خواندم که خیلی جالب بود ، فکر کردم اگر ساده تر نوشته شود ، برای بچه ها خیلی مناسب است. جلد اول ” قصه های خوب برای بچه های خوب “ خود به خود از اینجا پیدا شد. آن را شب ها در حالی می نوشتم که توی یک اتاق 2 × 3 متری زیر شیروانی ، با یک لامپای نمره ده دیوارکوب زندگی می کردم. نگران بودم کتاب خوبی نشود و مرا مسخره کنند. آن را اول بار به کتابخانه ی ابن سینا ( سر چهار راه مخبرالدوله ) دادم. آن را بعد از مدتی پس دادند و رد کردند. گریه کنان آن را پیش آقای جعفری ، مدیر انتشارات امیرکبیر بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند. وقتی یک سال بعد کتاب از چاپ درآمد، دیگران که اهل مطبوعات و کار کتاب بودند، گفته بودند که خوب است. به همین خاطر، آقای جعفری پیوسته جلد دوم آن را مطالبه می کرد. کم کم این کتاب ها به هشت جلد رسید، البته قرار بود ده جلد شود، ولی من مجال نوشتن آن را پیدا نکردم…

و ای عجب که خالق بهترین قصه های کودک ایران سالها خانه نشین ماند و قصه ای تولید نکرد تا کودکان امروز نتوانند  همچون پدران و مادران شان از قصه های او نصیب ببرند. او در گفت و گویی که چندین سال پیش انجام داده بود لب به اعتراض از شرایط موجود گشوده  و گفته بود:

”… از وقتی که چند سالی به ‌خاطر یک واژه، چاپ کتاب “ گربه تنبل ” با وقفه مواجه شده، دیگر دلسرد شده ام. بنویسم که چه شود؟ دوباره چند سالی معطلی و تغییری ناخواستنی؟!…”

سوای از “ قصه های خوب برای بچه های خوب ” که مشهور ترین کتاب او و پر تیراژ ترین کتاب کودک تاریخ ایران است، آذر یزدی کتاب های دیگری هم دارد که  “ قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن “، ” گربه‌ ناقلا “، ” گربه‌ تنبل “، ” مثنوی برای بچه‌ها “، ” مجموعه‌ قصه‌های ساده “ و ” تصحیح مثنوی مولوی برای بزرگسالان “ از جمله ی این آثار می باشند.