ادبیات گاهی اوقات نقش بسیار مهمی در سیاست دارد، مثلا ممکن است از طریق تولید ادبیات بتوانید فکر مردم را تغییر دهید، البته این در حالتی است که آنها بخواهند فکرشان عوض بشود، یا شما بلد باشید چطور از ادبیات استفاده کنید، اما به نظر من، ما مجموعه ای از دانسته های ادبی داریم که این ها نه تنها به فکر کردن کمک نمی کند، بلکه باعث جلوگیری از فکر کردن می شود. خیلی اوقات این دانسته ها، می تواند نوعی عادت ادبی باشد، مثلا وقتی به کسی می گوئید که سخنرانی بکن، بلافاصله لحن صدایش شبیه مرحوم مصدق یا فلسفی یا علمای اعلام می شود. به محض اینکه شروع می کنیم به سخنرانی رسمی یک “ ملت بزرگ ایران” می گوئیم و یک “ جهانیان باید بدانند” و یک “ کوردلان و شب پرستان نمی توانند” از خودمان صادر می کنیم و حتی اگر قصدمان از سخنرانی نکوهش تندخویی هم باشد، آخرش تا همه همدیگر را کتک نزنیم و سخنران غش نکند، ول کن معامله نیستیم.
یا وقتی که شعرنو می گوئیم، حتی اگر خیلی هم حال مان خوب باشد، ناخودآگاه و براساس عادت ادبی شناخته شده فورا شروع می کنیم به چسناله و گله از روزگار و اعلام نفرت از فصل زمستان و اینکه چقدر همه چیز سیاه و ناامید کننده است، اووووووی! داداش! تو که داشتی شعر حماسی می گفتی؟ چی شد پس؟ یا وقتی طنز می نویسیم، اصولا عادت ادبی مان این است که حتی اگر بخواهیم از آدم احمق انتقاد کنیم، جوری طنز می گوئیم که او می شود دزد یا فاسد. اصلا ادبیات طنز ما جز برای دزد و فاسد انگار کلمه ندارد. لابد دارید فکر می کنیداز این همه اظهار لحیه و تشعشعات ادبی می خواهم چه نتیجه ای بگیرم؟
منظورم این ضرب المثل های سیاسی خودمان است، لامصب چسبیده به آن انتهای لایه خاکستری مغز و تکان نمی خورد، تا می گویی که “ هاشمی رفسنجانی به درخواست مقامات کشور برای دعوت مردم به آرامش پاسخ منفی داد” فورا زرتی فرمایشت صادر می شود که “برو بابا، سگ زرد برادر شغال است” یا وقتی می گوئی سعید مرتضوی برکنار شد و معاون دادستان کل کشور شد، ایکی ثانیه مردم ادبی می شوند و می گویند که “ ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خوایم پالون خر عوض می شه” یا مثلا وقتی می گوییم که مثلا عماد افروغ علیه احمدی نژاد سخنرانی کرده، فورا ضرب المثل صادر می شود که “ حتما زیر کاسه یک نیم کاسه است.” من نمی فهمم، درک یک مفهومی به این سادگی که عماد افروغ علیه احمدی نژاد سخنرانی کرد، که بقول احمدی نژاد اسنادش هم موجود است، چقدر مگر پیچیده است که برای فهمیدنش باید از یک ضرب المثل بی معنی که “ زیر کاسه یک نیم کاسه است” استفاده کنیم؟ و تازه هیچ کسی هم نمی داند که نیم کاسه یعنی چی و چطوری این نیم کاسه زیر آن کاسه قرار می گیرد.
قبل از اینکه در مورد مرتضوی که معلوم نیست این لباس جدید، کاری به الاغ نداریم، چیست و اصولا برای چه این جابجایی صورت گرفته، توضیح بدهم، بیایید کمی در این مورد فکر کنیم که آیا واقعا سگ زرد برادر شغال است؟ حالا فرض کنیم باشد، مگر دو تا برادر مثل هم هستند؟ فرض کنید که مثلا یک روز اعلام شود که هادی خامنه ای رهبر انقلاب شد. اینجا هم باید بگوئیم سگ زرد برادر شغال است؟ این که واقعا برادر خودش است. ولی آیا مثل خودش است، آن یکی رهبر است و روزنامه این برادر را می بندد، آن یکی برادر دیگر آقا هم خجالت می کشد که آقا را برادر خودش بداند، تازه آن یکی خواهرش هم که ده سال در عراق بود و داشت نان مجاهدین خلق را می خورد و حالا نشسته در بیت دارد، نان خانداداش اش را می خورد.
وقتی دو تا برادر به هم ربطی ندارند، چطوری یک سگ زرد، فقط بخاطر اینکه شغال زرد است، برادر اوست؟ مثلا هاشمی رفسنجانی 2573 بار رسما اعلام کرد که من با رهبری مثل برادر می مانیم، ولی آیا شکی وجود دارد که خانداداش علی در اولین فرصت نه تنها خشتک اخوی اکبر را بادبان می کند، بلکه کاری می کند که در دریای مواج سرگردان بماند؟ اصلا چطور می شود که فکر کنیم همه شان مثل هم هستند؟ هاشمی و خامنه ای و خاتمی و موسوی و لاریجانی و همه و همه یا سگ زرد باشند یا شغال؟ اینها که دارند همدیگر را می خورند، این را هم که بگوئی فورا یک ضرب المثل عنیف دیگر صادر می شود که “ برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند.” آقا! ول کنید این ضرب المثل های غیر مفید مانع فکر کردن را
حالا من نمی خواهم در مورد مرتضوی حرف بزنم، ولی این یعنی چی که، “ ما می گیم خر نمی خوایم پالون خر عوض می شه، ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه.” یک جوری حرف می زنیم انگار دفعه قبل درست به نتیجه رسیده بودیم و چون قبلا کار درستی کرده بودیم، به همین دلیل حالا هم همان کار را تکرار می کنیم و تا ابد هم همین طور. مثلا، آیا دفعه قبل، که شاه بدبخت فلک زده، یک آقای محترم باشعور فهمیده و درس خوانده روشنفکر ملی گرایی که تا شش ماه قبل از آن تحت تعقیب یا زندانی یا ممنوع الحیات بود، به اسم شاهپور بختیار را به جای تیمسار ازهاری نخست وزیر کرد، اگر ما یک لنگی نرفته بودیم در خیابان و مشت مان را به فلانجای آسمان خداوند نکوبیده بودیم و شعار نداده بودیم که “ ما می گیم خر نمی خوایم پالون خر عوض می شه، ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه” چه اتفاقی می افتاد؟
بختیار می شد نخست وزیر، بعد یک انتخابات نسبتا آزاد برگزار می کرد که قطعا از انتخابات بسیار آزاد امروز آزادتر بود، بعد شاه می رفت می نشست توی خانه اش، رضا پهلوی هم برای خودش دیسکوی خودش را در رامسر دائر می کرد و ایران می شد یک کشور مشروطه سلطنتی، ما هم زندگی مان را می کردیم و به فاجعه انقلاب هم دچار نمی شدیم.
دقت بفرمائید که انسان وقتی یک جمله یا یک شعار یا یک ضرب المثل را یک میلیارد بار در زندگی تکرار می کند، و نه تکرار که با آن فکر می کند که دفعه قبل به نتیجه درست رسیده باشد. ما که قبلا اشتباه کردیم، چه اصراری داریم که دائما تکرارش کنیم؟ خیلی خوش پروپاچه هستیم، دائما هم می رویم حمام.
و اما قضیه مرتضوی؛ سعید مرتضوی دیروز برکنار شد و امروز شد معاون محسنی اژه ای. یعنی در حقیقت، همان آقایی که گاز می گرفت و قندان پرت می کرد. ظاهر قضیه این است که مرتضوی از دادستانی تهران برداشته شد و رفت یکی بالاتر و شد معاون دادستان کل کشور. محسنی اژه ای برای چی از دولت رفت و شد دادستان کل کشور؟ بخاطر دو دلیل، اول اینکه وقتی وزارت اطلاعات به خواسته دولت ارزیابی کرد و به این نتیجه رسید که ناآرامی های بعد از انتخابات به علت “ انقلاب مخملی” و “ دخالت بیگانگان” نبود، و بخاطر اعتراض مردم به تخلف ها بود( همان چیزی که خامنه ای در هفته گذشته پذیرفت) و به همین خاطر احمدی نژاد وزیر اطلاعات را برکنار کرد و دو معاون و بیست کارشناس ارشد اطلاعات هم استعفا دادند، بخاطر اینکه می دانستند که آنچه دولت از وزارت اطلاعات می خواهد، واقعیت ندارد. و نکته دوم اینکه محسنی اژه ای با پخش تلویزیونی اعترافات مخالف بود، و این دو کار دقیقا همان کارهایی بود که مرتضوی به دستور دولت و رهبری انجام می داد، یعنی زدن اتهام “ کودتای مخملی” و “ پخش تلویزیونی اعترافات”.
حالا مرتضوی شده است معاون همان کسی که با نظرش و رفتارش مخالف بود. البته خدای ناکرده منظور من این نیست که محسنی اژه ای سینه عیسی سحرخیز را گاز نگرفت و بدترین ضربه ها را به اصلاح طلبان نزد، فقط یک چیز را می خواستم بگویم و آن این که وقتی یک الاغ یک شنل قضاوت روی دوشش انداخته و کیفرخواست صادر می کند، مشکل از وجود آن الاغ نیست، بلکه مشکل از آن پالونی است که روی دوش اوست. از نظر من رفتن مرتضوی از دادستانی انقلاب و عمومی تهران، یک پیروزی بزرگ برای جنبش سبز است و گذاشتن اش در پست نمایشی مثل معاونت دادستانی کل کشور، یعنی که بیخودی فکر نکنید ما او را برداشتیم، چون مردم حال شان از دادگاههای نمایشی و نفرت انگیز استالینی به هم می خورد. برش داشتیم، ولی گذاشتیمش یک جای دیگر. می دانید مشکل مهم ما چیست؟ ما جلو می رویم و پیروزی به دست می آوریم ولی خودمان متوجه موضوع نمی شویم.
به نظر می رسد که فشار روی زندانیان دارد کم می شود. محاکمه تاج زاده و بهزاد نبوی و میردامادی هم غیرعلنی خواهد بود. ظاهرا دارند یواش یواش زندانیان را از انفرادی در می آورند.
دولت فدای مجلس، مجلس فدای دولت!
احمدی نژاد شبها خواب مجسمه آزادی و هاله نور می بیند، شب ها فکر می کند که دارد توی سالن مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی می کند و همه زل زده اند به او و دور کله اش هم هی مثل کامیون های پاکستانی هزار تا چراغ زرد و سبز و قرمز روشن می شود. من فکر می کنم اگر مجبور نبود دولت تشکیل بدهد و می توانست قبل از آن یک سری به آمریکا برود، دیگر هیچ غصه ای نداشت. البته فعلا دوستان نیویورک و تمام آمریکا و ایرانیان کانادا دارند اتوبوس می گیرند که وقتی الفنون رسید نیویورک احساس غربت نکند، چنان نیویورکی نشانش بدهیم که از هر چشمش سه تا هاله نور بیرون بزند.
مجلس فعلا تنها جایی است که می تواند این دولت نکبت را متوقف کند، کابینه ای که معرفی کرده که ضعیف ترین کابینه سی سال قبل است، من فکر می کنم از روی دفتر تلفن بیست سال قبلش اعضای کابینه را انتخاب کرده. محترم ترین وزرای کابینه هم که یا جاعل اسناد هستند، یا مجرم مالی یا تروریست، یک سوء پیشینه از پلیس بین الملل بگیرند، همه شان را باید بریزند توی جوب جلوی مجلس. امپریال کالج لندن هم اعلام کرد که کامران دانشجو که اعلام کرده از دانشگاه مذکور دکترای هوافضا دارد، اصولا در طول تاریخ دانشجویی به نام کامران دانشجو نداشته است، ظاهرا طرف دکترایش را از هوا و فضا برایش فرستادند. البته فکر می کنم وزرای زن حتما رای می آورند، چون احمدی نژاد یک استدلال مهمی کرده که کسی نمی تواند بعد از شنیدن آن به این وزرای زن رای ندهد. او گفته است: “ نیمی از مردم ایران زن هستند.” بقول شهرام شکیبا که قبلا از دستش ناراحت بودم و فعلا از دستش ناراحت نیستم، واقعا فهمیدن اینکه نیمی از جامعه زن هستند، نیاز به چهار سال تحقیق داشت؟
فقط می ماند رشوه ای که دولت به نمایندگان داده است. من فکر نمی کنم که به این سادگی نمایندگان مجلس بگذارند احمدی نژاد کابینه تشکیل بدهد. فقط اگر تحفه هایی مثل کوچک زاده و فدائی و سایر اراذل و اوباش مجلس قمه کشی نکنند و مخالفان احمدی نژاد را برای بازدید غیرعلمی کهریزک نبرند، به نظرم رای آوردنش بسختی صورت خواهد گرفت و حالا حالاها طول می کشد. راستی گفتم مهدی کوچک زاده، یکی دو تا عکس بامزه از او دارم که می خواهم به یاد دوران جوانی برایش بفرستم، فقط آدرس ای میل اش را ندارم، اگر خواست یک ای میل بزند به من که برایش بفرستم. وگرنه یک راه دیگری برایش پیدا می کنم، فکر کنم خیلی خوشحال بشود که ببیند که چقدر خوش تیپ بوده در سالهای جوانی.
مسائل اخلاقی محمدرضا گلزار
گفتم مهدی کوچک زاده، یاد محمدرضا گلزار افتادم که بیچاره به اتهام مسائل اخلاقی دستگیر شده. جدا مشکلات اخلاقی خیلی مهم است. خیلی خیلی مهم است. ظاهرا قرار بوده که محمدرضا گلزار را که به اتهام مشکلات اخلاقی دستگیر شده، برای اصلاح شدن مشکلات اخلاقی اش بفرستند سراغ نیروی انتظامی، ولی فعلا پلیس متهم به تجاوز به متهمین است و خودش مشکل اخلاقی دارد. قرار بود او را بفرستند پیش یکی از استادان معارف اسلامی دانشگاه. ظاهرا استاد مذکور که قبلا در دانشگاه زنجان بوده، چون یک جور بدی به گلزار نگاه کرده، که قبل از اینکه کسی موبایلش را روشن کند، او را از دانشگاه بیرون بردند. حالا قرار است ببرندش پیش یکی از ائمه جمعه که نصیحتش کنند که دیگر کارهای غیراخلاقی نکند، بیچاره باید برود تویسرکان که مورد نصیحت دفتر امام جمعه قرار بگیرد. ظاهرا فیلمبرداری هم می کنند، تا مشکلات اخلاقی اش کاملا حل شود.
توزیع گوشت گوساله در نمایشگاه قرآن
دولت برای رفاه حال مردم شهیدپرور و پابرهنگان کشور و امت همیشه در صحنه اعلام کرد که توزیع گوشت ارزان گوساله از امروز آغاز می شود. در همین راستا کسانی که می خواهند گوشت گوساله دریافت کنند، می توانند به محل برگزاری نمایشگاه قرآن مراجعه کنند. وزارت گوشت و ارشاد اسلامی گفت: “ کلیه قاریان قرآن و صنف چلوئی و کبابی موظفند قبل از مصرف گوشت مذکور، علاوه بر قرائت سوره بقره، یک دور با نوحه حاج منصور ارضی سینه بزنند.” این وزارتخانه اعلام کرد که گوشت پشت مازه فقط به کسانی داده می شود که حافظ نیمی از قرآن بوده یا حداقل یک بار عملیات استشهادی انجام داده باشند.
انبار سلاح سرد در رجانیوز
بیخودی چرا برای خواندن طنز سراغ من می آیید؟ من که هر چه می نویسم، خودم باید تا یک ساعت بعد اشکهایم را پاک کنم از بس غصه ام می گیرد، برید سری به این رجانیوز که عکس رجایی را زده بالای وب سایتش و علیه وزرای او که زندانی هستند، می نویسد، تا دلتان می خواهد طنز بخوانید. رجانیوز طی خبری نوشت “ یک انبار سلاح در دفتر جبهه مشارکت کشف شد” و بعد توضیح داده شده که در جریان بازرسی خانه یکی از کسانی که یک بار از جلوی ستاد موسوی رد شده بود، ماموران موفق به کشف یک آشپزخانه شدند. آنان در فریزر آشپزخانه یکی دو مرغ یخ زده و مقداری سبزی خشک پیدا کردند که سبزی های مذکور به نیروی انتظامی دلالت شد. همچنین در آشپزخانه این عنصر مزدور، مقادیر معتنابهی سلاح سرد، از جمله کارد، چاقو، چنگال، ملاقه، رنده، گوشتکوب، سیب زمینی پوست کن پیدا شده است.
عاباس! ول کن این جاسبی رو!
این عباس سلیمی نمین هم درست بشو نیست. تا وقتی جاسبی را کفن نکند، ول نمی کند. من نمی دانم جاسبی چه هیزم تری به او فروخته است که ول کن معامله جاسبی نیست، بابا ول کن، درد گرفت، نمی بینی بدبخت صورتش سرخ شده؟
سلیمی نمین گفت: “ اگر بتوانیم جاسبی را به محاکمه بکشانیم، برای بقیه درس عبرت می شود.”
وی شش ماه قبل گفته بود: “ جاسبی بخاطر سوء استفاده از امکانات دانشگاه آزاد و دادن آن برای انتخابات یکی از نامزدها باید محاکمه شود.”
وی یک سال قبل گفته بود: “ جاسبی باید بخاطر مخالفت با رئیس جمهور و ایجاد فضای غربی در دانشگاه آزاد محاکمه شود.”
همین سلیمی نمین سه سال قبل گفته بود: “ جاسبی باید بخاطر حمایت از اسرائیل محاکمه شود، چرا که دانشگاه آزاد موظف است که به تحقیق درباره هولوکاست بپردازد.”
همین سلیمی نمین پنج سال قبل گفته بود: “ جاسبی باید بخاطر سوء استفاده از نام عزیزانی چون هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی محاکمه شود.”
نتیجه گیری خصوصی: اوی! جاسبی، ببین این بچه چی می خواد، بده بره!
کویر وحشت و کوچه باغهای نشابور
محمدرضا شفیعی کدکنی هم از ایران رفت. او که برای روندگان نوشته بود:
” سفرت به خیر اما
چو از این کویر وحشت بسلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را”
خبرش نوشته شد که شاعر بزرگ خراسانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر کوچه باغهای نشابور، برای همیشه از ایران مهاجرت کرد. سفرش بخیر. شفیعی کدکنی جزو همان حلقه شاعران خراسان بود که در دوران جوانی لباس روحانیت به تن داشت و سالها بود که لباس را ترک کرده بود.