ریشه‌هایم را کنده‌اند

نویسنده

» مانلی

شعرهای علی‌رضا نوری

 

شعر ایرانی  را در مانلی بخوانید

 

اشاره:

 

 

تا کنون سه دفتر شعر از علی‌رضا نوری منتشر شده است: «دلقک‌ها گریه می‌کنند»، «تنیدن» و «شهر» که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. علی‌رضا نوری به پژوهش در شعر معاصر نیز پرداخته است با نیم‌نگاهی به متون نثر عرفانی. ثمره‌ی این تاملات، کتاب تازه‌منتشر‌شده‌ی «بوطیقای شب» و «نور از دهان» است. سه عنوان کتاب تازه‌ی نوری را انتشارات نصیرا منتشر کرده است.

چند شعر از او را با هم می‌خوانیم:

1

دوباره برایت شعر می نویسم
اگر چه خواب
در چشم ما همیشگی ست
و لباس هایم را
دوستانت اتو می زنند
اگر چه
درختان و جدول های خیابان مشکوکند
و برای بهار
نایی نمانده است
اگر چه ما شاعران
از هر انگشتمان
یک زن می ریزد
دوباره برایت شعر می نویسم
جهان بدون شعر
زنی است
که صورتش سوخته است

2

از یک شانه‌ام درخت سیب روییده است

از شانه‌ی دیگر انگور

سیب برای روزها

که به یاد بیاوریم

انگور برای شب‌ها

که فراموش کنیم.

3

 ریشه‌هایم را کنده‌اند

برگ‌هایم را سوزانده‌اند

با چه رویی بگویم درختم

4

 عزیزم

اینجای دنیا

گل‌های مریم

مثل دندان‌های تو

ریشه در خون دارند

5

به تو هم مشکوکم

تو این‌همه زیبایی را

از کجا آورد‌ه‌ای؟

6

مادر حسنک

زنی بود سخت جگر آور

حالا در جوانی

کارهایی هم کرده بود

7

تف به ذاتت

هر طرف نگاه می کنم

تو ایستاده ای لبخند می زنی

جان مادرت دست از سر ما بردار

ما تازه یاد گرفته ایم

چطور زندگی کنیم

بگیر این هم

چند دانه آب نبات چوبی

برو حیاط پشتی سوتت را بزن

8

شکل دیگری از جنگ منم

که جای گلوله

تخمه ریز می خورم

و لابد

باید کلاهم را پرت کنم بالا

که آن روزها

دهانم بوی شیر می داد

از همین چیزها می ترسم

که “مرغ سحر”را از بر نمی کنم به مولا

که مبادا دهانم را آب بکشند

و جای دندان تخمه ریز بکارند

شکل دیگری از جنگ منم

که از جنگ های تن به تن

عطر تو بر پیراهنم مانده

9

 تنهایی

درخت نیست

در حیاط بکاری

آبش بدهی

ماهی نیست

ول کنی میان رودخانه با آبها برود

سیگار نیست بکشی تمام شود

باز بکشی

 بکشی

کفش زنانه نیست

زنی قد بلند آن را بپوشد

تق تق میان خیابان راه برود

دیوانه کند.

تنهایی بازی فوتبال نیست

که سیاه پوستی

بدون خونریزی دروازه های جهان را

فتح کند.

تنهایی همه ی این هاست

وقتی از خواب بلند می شوی

می بینی جهان

به اندازه ی فین دماغ کودکی

تغییر نکرده