نامه به کتاب های فروشگاه چشمه

محترم رحمانی
محترم رحمانی

اول می خواستم این نامه رابه یکی از مسئولین درقوه قضاییه، مجریه و یا مقننه… بنویسم امابه این نتیجه رسیدم که نتیجه ای نخواهد داشت چراکه فروشگاه کتاب باهمکاری مقام قضایی، اداره اماکن، حراست اداره ارشادوالبته به دستوروزارت اطلاعات پلمپ شده وانگشتان اشاره همه هم به سوی یک دیگر نشانه می رود واما درنهایت به سوی اداره اطلاعات شهرقزوین که برمبنای قانون نانوشته روابط قدرت، قرارنیست به هیچ کس به ویژه به ماپاسخگوباشد.

بعدخواستم خطاب نامه ملت ایران باشد اماملتی که خوداین همه مسائل ومشکلات دارد پلمپ یک کتابفروشی تنهاغرورش راجریحه دارتروغم بارترمی کند ومن چنین چیزی را نمی خواهم.

برای همین تصمیم گرفتم به خودکتاب هایم که این روزهاخیلی دلتنگ هم می باشیم نامه بنویسم اگردوست داشتید نامه مرابخوانید وبرای آزادی بیان وقلم دراین سرزمین کاری بکنیم.

کتاب های بسیارعزیزم، سلام مراهمراه بادلتنگی هایش بپذیریدواز اینکه شان شماپاس داشته نمی شود ازمن دلخورنباشید. باورکنیدمن مقصرنیستم، پیش خودتان می گویید ما که سال ها صاف وایستاده منتظرمی ایستیم تاکسی بیاید ماراازقفسه بردارد به خانه اش ببردبخواند وخستگی مادربرود آیا مستوجب این همه تنهایی می باشیم؟ یعنی حتی ازچشمان نوازش گرمشتاقان محدودمان هم بایدمحروم بمانیم؟

کتاب های بسیارعزیزم نمی دانم این بارتقصیرازصاحبان شماست یا طبق معمول از خودشماست؟چون نه کسی پاسخی می دهدونه هیچ دلیلی برای به اسارت رفتن شماارائه می گردد. به خدابرای آزادی شماازاسارت، درب تمامی نهادهای قانون دراین شهربه صدادرآمده است(البته درحدتوان) ظاهرا کسی با شما مشکلی ندارد اما این تنها ظاهرقضیه است. خودمانیم باکتاب همیشه مشکل داشته اند مثل انتخابات، حق شهروندی و… شماهم ظاهراتحمل می شویدسالی یک بارنمایشگاهی وخبری و… امااهالی کتاب که سرگردان برای کسب مجوز ودورزدن ممیزی و…

کتاب های بسیارعزیز من، خودمانیم شما که همواره میوه ممنوعه آگاهی رابه خوانندگان می دهید چگونه می خواهید بانظامی که قدرت خودرابرهرچیزترجیح می دهد تعیین نسبت وتعامل نمایید.

این شمایید که موردخشم وغضب پلمپ کنندگان می باشید والاماکه هرچه داریم ازخودشماداریم پس چطورازمن بازخواست می کنید چراپلمپ شده اید؟ خواندنتان جرم اول هرکسی دراین دیاربوده واست. واین شمایید که قرن هاست موردغضب هرآن که دراین دیاراسب رانده واسب تازیده بوده اید. ومگر این شما نبودید که درهرحمله وهجوم هزاران هزاردرآتش سوزانده، به اسارت رفته ویااز میان برده شده اید. حالاکه درقرن بیست ویکم، مسئولین درروابط قدرتمند خویش بازبان قانون، وبااستفاده از آن شماراپلمپ کرده اند، شماچندهزارجلدکتاب به زندان افتاده درب به روی شماپلمپ شده است برایتان به سراغ مقام قضایی، اداره اماکن، اداره ارشاد، اداره بازرگانی، صنایع ومعادن و… رفته اند: اولی مجهول است وآقای ایکس ـ چون الحمدلله خانم ها دستشان از قضاوت دراین امورکوتاه است ـ واین آقای ایکس نه نام ونه جای مشخصی دارد، دومی ازقضاهم جای مشخص دارد وهم شخص معلومی است امامسئولیت نمی پذیرد وتنهاانگشت اشاره اش به سوی اداره اطلاعات می برد: “ازمافقط یک ماموربرای پلمپ خواستند حکم قضایی هم داشتندبقیه به شماوبه آن هامربوط است”. سومی یعنی اداره ارشاد جایگاه فرهنگ است اماتاکید می کندچندکتابی از دکترسروش دارید که مجوزش برای سال های ۹۰ لغوشده ومشکل دارد اما این چند کتاب جمع آوری شود نیازی به پلمپ نیست!

کتاب های بسیارعزیزم داستان ادامه دارد؛ به قول مادربزرگ باید کفش هایی از آهن، عصایی آهنین ودلی چون شیرداشته باشی که از هفت خوان قدرت دراین سرزمین درگذری… می دانم دلتنگ صاحبانتان می باشیدهمان ها که حتی اگرپول ندارند بخرند به سراغتان می آیند، نشانتان می کنند، دستی بر سروصورت خسته تان می کشند باهزارالتماس کنارتان می گذارند وقول می دهند اگرپول به دستشان آمد حتمابیایند وببرنتان. نمی دانید آنان چه خون ودلی می خورند وقتی می بینند حتی دیگرازنگاه کردن، لمس کردن و… بازپس مانده اند. اما من چه کنم که دردیار، درشهرودرگوشه ی پاساژمتروک وخلوت نیز نمی گذارند به هم دل بسپاریم وکورسوی خانه فرهنگ (خودتعبیری است از هرکتابفروشی و… ) را آن هم باهزارخون ودل روشن نگه داریم.

کتاب های بسیارعزیزم درتعریف روابط قدرت ودرمنطق خشک آن شماوماجایی نداریم که بازی کنیم زورشان برمابراحتی می چربد پس جزتحمل توام بادردورنج این دوران سخت وگذرناپذیردرایران، حتی اگرنگذارند دست دردست هم دهیم به مهر، قلب درقلب هم می دهیم و این بارهم با یک سبد گل صلح ودوستی بازبه استقبال آینده ی مبهمی می رویم که سرنوشت مادرآن رقم می خورد چه اگرازتاریکی راه درامان نیستیم به رهگشایی پایانش ایمان داریم.