مصاحبه ♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

هفته گذشته فیلم رونویسی کردن بتهوون ساخته آنی یژکا هولاند را معرفی کردیم. بازیگر نقش اصلی این فیلم اد هریس ۵۷ ساله، بازیگر مشهور و کمتر قدر دیده آمریکایی است که لودویگ وان بتهوون را روی پرده تجسد می بخشد. او که بیش از ۲۰ فیلم معتبر در کارنامه خویش دارد، به سوالات خبرنگاران پس از نمایش افتتاحیه این فیلم در جشنواره تورنتو پاسخ داده است.

Interview_1.jpg

در برابر تماشاگران احساس مسئولیت می کنم

مصاحبه با اد هریس

ادوارد آلن هریس در ۲۸ نوامبر ۱۹۵۰ در نیوجرزی به دنیا آمد. مادرش مارگرت کارمند یک آژانس مسافرتی بود و پدرش رابرت ال. هریس- همزمان با آوازخوانی در گروه کر فرد وارینگ- در کتابفروشی انستیتوی هنر شیکاگو کار می کرد. اد تا سال ۱۹۶۹ در مادرس زادگاهش تنافلای درس خواند، در دوره راهنمایی ورزشکاری برجسته بود و به مقام کاپیتانی تیم فوتبال مدرسه نیز رسید. در ۱۹۶۹ وارد دانشگاه کلمبیا شد. دو سال بعد خانواده اش به اوکلاهما نقل مکان کردند. در آنجا بود که ادوارد جوان علاقه خود به بازیگری را کشف کرد. بعد از بازی در نمایش های مختلف، وارد دانشگاه اوکلاهما شد و در رشته نمایش تحصیل کرد. پس از موفقیت های پیاپی در اجرای نقش های متفاوت به لس آنجلس مهاجرت کرد تا وارد انستیتوی هنر کالیفرنیا شود.

در ۱۹۷۶ با ایفای نقش بسیار کوچکی در سریال گیبزویل وارد تلویزیون شد و تا سال ۱۹۸۰ در قسمت های مختلف مجموعه های تلویزیونی چون Delvecchio، کارآگاه راکفورد و بارنابی جونز ظاهر شد. در کنار این سریال ها، نقش های کوچکی نیز در فیلم های تلویزیونی از قبیل هاوارد هیوز شگفت انگیز، جویندگان و بیگانگان دارند می آیند ایفاء نمود. در یکی از این کارها بود که با همسر آینده اش امی مدیگان-بازیگر- آشنا و در سال ۱۹۸۳ با وی ازدواج کرد.

اد هریس اولین نقش کوچک سینمایی اش را در ۱۹۷۸ در فیلم اغما بازی کرد، اما دو سال بعد با فیلم خط مرزی چهره اش توجه تماشاگران را جلب کرد. خط مرزی یک درام خوش ساخت به کارگردانی جرواولد فریدمن با بازی چارلز برانسون بود که اد هریس نقشی قابل توجه در آن داشت. در ۱۹۸۱ در فیلم رویا آغاز می شود به کارگردانی اد هارکر به نقش بازیگری جوان ظاهر شد که برای سر پا ماندن در لس آنجلس مبارزه می کرد. این مبارزه به نوعی در کارنامه هریس نیز وجود داشت. او برای یافتن نقشی مناسب توانایی های خود حاضر به انجام هر کار پر مخاطره ای بود. در همین سال با جورج رومرو ترسناک ساز مشهور برخورد و در فیلم شوالیه های موتورسوار وی نقشی بزرگ بازی کرد. شوالیه های موتورسوار اقتباس آزادی از قصه یک آمریکایی در درباره شاه آرتور مارک تواین و فیلمی اکشن و پر ماجرا بود. یک سال بعد، رومرو از وی برای بازی در نقش اصلی یکی از اپیزودهای فیلم Creepshow دعوت کرد. حضور هریس در این محصول مشترک رومرو و استیون کینگ اندک شهرتی برای هریس به ارمغان آورد. اما هنوز برای در آغوش گرفتن شاهد موفقیت راه درازی در پیش رو داشت.

اولین قدم های جدی هریس برای شکل دادن به کارنامه هنری اش در سال ۱۹۸۳ برداشته شد. ابتدا بازی در نقش اوتیس در فیلم زیر آتش ساخته راجر اسپاتیس وود و سپس ایفای نقش جان گلن فضانورد آمریکایی در چیز حسابی به کارگردانی فیلیپ کافمن وی را به منتقدان و صاحب نظران شناساند. بازی وی در نقش جان گلن مورد توجه اعضای آکادمی قرار گرفت، اما سام شپرد نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد.با این فیلم هریس تبدیل به ستاره شد، ولی نامزدی اسکار سال ها بعد با ایفای نقش یک فضانورد دیگر[جین کرانز در فیلم آپولو ۱۳ ]نصیب او شد.

Interview_2.jpg

سال ۱۹۸۴ برای هریس سال پرکاری بود. ابتدا بازی در فیلم شیفت عصر به کارگردانی جاناتان دمی، سپس جایی در قلب ساخته رابرت بنتون و سرانجام A Flash of Green ویکتور نونز استعداد و قابلیت های او را در ایفای همزمان نقش افراد شرور و دوست داشتنی ثابت کرد. در طول سال های بعد هریس کوشید تا از توانایی های خود در جهت انتخاب نقش های چالش بر انگیز استفاده کند. همین امر باعث شد تا نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ تبدیل به مقطعی سرنوشت ساز در کارنامه بازیگری او شود. بازی در خلیج آلامو[لویی مال] به همراه همسرش امی مدیگان، نام رمز:امرالد[جاناتان سنگر] در کنار مکس فون سیدو و هورست بوخهولتز، رویای شیرین[کارل رایتس] به همراه جسیکا لنگ، واکر[الکس کاکس] و قتل یک کشیش[آنی یژکا هولاند] محصول همین دوره بودند. تجربه همکاری با کارگردان هایی متفاوت و صاحب نام باعث شد تا هریس به عنوان بازیگری با استعداد بخت حضور در کنار رابرت دنیرو را در سال ۱۹۸۹ در فیلم چاقوی جیبی[دیوید هیو جونز] پیدا کند. برای ایفای نقش دیوید فلانیگان در همین فیلم بود که نامزد دریافت جایزه گولدن گلاب بهترین بازیگر نقش مکمل شد. این اولین نامزدی هریس در یک جشنواره سینمایی و سرآغازی بر حضور ممتد وی در چنین مراسمی بود.

اد هریس در سال های بعد برای بازی در فیلم های ورطه[جیمز کامرون]، آپولو ۱۳[ران هاوارد]، نمایش ترومن[پیتر ویر] و Riders of the Purple Sage[چارلز هاید] موفق به گرفتن جوایز متعددی از جشنواره های والادولید، سن سباستین، انجمن منتقدان شمال شرقی آمریکا و انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا شد. در کنار این جوایز سرانجام در سال ۱۹۹۹ اولین جایزه گولدن گلاب خود را برای بازی در فیلم نمایش ترومن دریافت کرد. اما این همه توان وی نبود. بازی در کنار بهترین های دوران در فیلم هایی چون گلنکاری گلن راس، آرمان عادلانه، شیر بها، نیکسون، چشم در برابر چشم و صخره[در نقش ژنرال هامل] سبب شد تا اتحادیه منتقدان سینما در سال ۱۹۹۶ جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل را برای مجموعه فیلم هایش به او اعطا کنند.

Interview_3.jpg

هریس در سال ۱۹۹۹ برای دومین بار در برابر دوربین آنی یژکا هولاند قرار گرفت و نقش اول معجزه سوم را بازی کرد. او بعد از این فیلم سرانجام به آرزوی دیرینه خود، یعنی ساخت فیلمی درباره جکسون پولاک، جامه عمل پوشاند. پولاک حاصل دو دهه تلاش و خود سازی هریس در صحنه تئاتر و پرده سینما بود. حاصل کار بر خلاف تعجب منتقدان فیلمی قابل توجه بود که بازی درخشان خود هریس آن را زینت می داد. با پولاک بود که اولین نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش اول به نام وی ثبت شد و جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره تورنتو را نصیب وی ساخت. اما شگفتی بیشتری در راه بود. بازی در نقش پارچر در فیلم یک ذهن زیبا- دومین همکاری وی با ران هاوارد- او را نامزد دریافت جوایز عمده دیگری نمود. سال بعد نقش ریچارد براون در ساعت ها[استیون دالدری] به همراه سومین نامزدی گولدن گلاب، سیل تحسین منتقدان را به سوی وی سرازیر کرد. او دیگر تبدیل به مردی برای تمام نقش ها شده بود. هریس قادر بود تا در دل هر محصولی نقش مورد علاقه خود را یافته و آن را غنا بخشد. کمتر منتقدی از کنار بازی وی در دشمن پشت دروازه[ژان ژاک آنو] بدون تحسین رد شد. نقشی که هر بازیگر دیگری آن را تبدیل به یک کلیشه از افسران خونخوار نازی می کرد، اما هریس با خلق ابعادی متفاوت برای نقش سرگرد کونیگ آن را بدل به شخصیتی پیچیده و پذیرفتنی کرد.

برای هریس فیلم سینمایی، تئاتر یا تلویزیون فرقی نداشت. او همین کار را در پروژه های کم خرج تلویزیونی چون سقوط امپراتوری[فرد اسکیپسی] نیز انجام داد و ثابت کرد که سخن استانیسلاوسکی درباره بزرگی یا کوچکی بازیگر صحت دارد. هریس برای بازی در همین فیلم تلویزیونی یک بار دیگر نامزد دریافت جایزه گولدن گلاب شد.

آخرین درخشش اد هریس بازی در نقش کارل فوگارتی در فیلم یک سرگذشت خشونت بار[دیوید کراننبرگ] بود که به خاطر آن انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل را به وی تقدیم کرد. هریس امسال، پس از بازی در نقش دان هولدن[نویسنده گوشه گیر فیلم پایان زمستان]، در نقشی چالش برانگیزتر ظاهر شده است. ایفای نقش لودویگ وان بتهوون بزرگ آهنگساز آلمانی که در زمان خود دنیا را به چالش طلبیده بود.

مصاحبه ای را که خواهید خواند پس از نمایش افتتاحیه فیلم رونویسی کردن بتهوون-سومین همکاری هریس و آنی یژکا هولاند- انجام گرفته است. اد هریس هم اکنون سرگرم به پایان رساندن دومین فیلم خود در مقام کارگردانی[آپالوزا] است که در سال ۲۰۰۸ به نمایش در خواهد آمد. وی به تازگی از جشنواره لاس پالماس جایزه یک عمر فعالیت پر ثمر هنری را دریافت کرد.

Interview_4.jpg

میانه شما با موسیقی کلاسیک چطور است؟

من یک شنونده خوب رادیو هستم. مخصوصاً وقتی کوچک بودم، قطعات مختلف و متفاوت موسیقی را گوش می کردم. یعنی با ذوق و سلیقه خودم دنیای موسیقی را دنبال می کردم. دید خاصی داشتم. یواش یواش پایم به کنسرت ها هم باز شد. اما با این وجود نمی توانم خودم را یک دوستدار بزرگ موسیقی معرفی کنم.

خوب در این فیلم با موسیقی و بتهوون چطور ارتباط برقرار کردید؟

وقتی آنی یژکا فیلمنامه این فیلم را برای من فرستاد، خواندم و بلافاصله جواب مثبت دادم. چون از شخصیت بتهوون که دنیا را به چالش طلبیده بود، خوشم آمد. از این که احتیاج به بازی سخت و قدرتمندی هم داشت، نترسیدم. این ماجرا به تقریباً یک سال قبل از ساخت فیلم برمی گردد. از آن لحظه برای آمادگی پیدا کردن برای بازی در نقش بتهوون، همه وقت خودم را وقف شنیدن موسیقی کلاسیک و مخصوصاً آثار بتهوون کردم. این کار برای من در حکم یک سفر بزرگ بود.

مثل این که در کودکی با موسیقی سر و کار داشتید، مگر نه؟

راستش آن وقت ها در ارکستر مدرسه توبا و کورنا[نوعی شیپور شاخی شکل] می زدم. بعضی وقت ها موسیقی کلاسیک هم می زدیم، ولی سبک کلی ما چیز دیگری بود. موسیقی کلاسیک گوش می کردم، ولی شیفته آن نبودم. در آن واحد هم لودویگ وان بتهوون گوش می کردم و هم باب دیلن…

Interview_5.jpg

 

قبل از این فیلم درباره زندگی بتهوون اطلاعی داشتید؟

خیلی کم، ولی بعداً شروع به تحقیق کردم و خیلی چیزها را یاد گرفتم. مهم ترین موسیقیدان زمان خود بود. تقریباً همه کارهایش را گوش کردم. کار رهبران ارکستر زیادی را روی آثار او بررسی کردم. به جرات می توانم بگویم که همه اینها تاثیرات خوبی روی بازی من گذاشت.

در فیلم پولاک که داستان زندگی جکسون پولاک نقاش معروف را روایت می کرد؛ هم بازیگر نقش اول و هم کارگردان بودید. هم پولاک و هم بتهوون به عنوان نوابغی کم حرف و دچار اضطراب شناخته شده اند. آیا در میان زندگی این دو نفر شباهت هایی می بینید؟

شباهت های مشخصی را می توانید پیدا کنید. مثلاً چیزهای یکسانی را در هر دو می پسندم. هر دو نفر برای خلق یک چیز از احساسات خودشان کمک می گیرند. خلجان های درونی شان را به واسطه هنر آشکار می کنند. با وجود این که همه دنیا در برابرشان قرار دارد، کار هنری خودشان را با اتکا به آن چه که در قلب شان می گذرد و با دنبال کردن خواسته هایشان اجرا می کنند. به مبارزه این آدم ها و بخشندگی شان احترام می گذارم. و مخصوصاً به قدرت خلق چیزهایی که به آن نیاز دارند…

آیا بین زندگی بتهوون و پولاک و زندگی خودتان ارتباطی برقرار کردید؟

من هم مثل آنها خانواده ای دارم که برای من خیلی اهمیت دارد. موقع کار بیش از خواست های خودم، در برابر تماشاگران و افراد خانواده ام احساس مسئولیت می کنم. این حرف به خصوص در مورد جکسون پولاک هم صدق می کرد. راستش در زندگی خانوادگی ام دو نفر حضور دارند؛ همسرم و دخترم. ولی به همان اندازه خودم را به پولاک و بتهوون هم نزدیک احساس می کنم. در واقع به آنها شباهت هم دارم. من هم بازیگری هستم که بدون کوتاهی در برابر مسئولیت های خودم به موفقیت رسیده ام….

Interview_6.jpg


بتهوون هنگام تصنیف آهنگ رفتاری بسیار احساساتی از خود بروز می داد. به نظر شما آیا این نوع برخورد روی هنر او تاثیر منفی داشت؟

بتهوون فردی بود که با موقعیت خاص خودش شناخته می شد، ولی این موضوع او را بسیار ناراحت می کرد و دوست نداشت آدم ها به این مسئله واقف باشند. وقتی ۳۱ سال داشت می خواست به وسیله موسیقی وارد زندگی و روابط اجتماعی شده و پیشرفت کند. آهنگ هایش همیشه با جامعه ارتباط برقرار می کرد. از طرفی برای اجرای کارهای خودش، تلاش می کرد تا یک بازیگر هم بشود. همین امر او را متمایز می کرد. به خاطر داشتن این استعداد سپاس گذار خداوند بود. و همین او را از یک آهنگساز معمولی دور می کرد و خصلتی رمانتیک به او می داد. فکر می کنم از این دیدگاه سمفونی نهم او یک شاهکار بی نقص است.


در فیلم بخش هایی به اجرای موسیقی توسط بتهوون اختصاص داده شده است. برای استفاده از قطعات موسیقیایی بتهوون چه ترفندهایی به کار گرفته شد؟

متفاوت بود. برای بازی در نقش پولاک سال ها زحمت کشیدم. دست آخر هم به روش خودم او را به روی پرده منتقل کردم. برای این فیلم، زیر نظر یک رهبر ارکستر معروف تعلیم دیدم. از طرف دیگر یک آهنگساز و رهبر مشهور فرانسوی هم به من کمک کرد. این محیط با وضعیتی که هنگام کار روی پولاک داشتیم، فرق زیادی داشت. اولین بار که نت ها را به دست گرفتم با خودم گفتم: “کارم ساخته است.” اول آن ها را به قطعات کوچک تقسیم و بعد بررسی کردیم. آوازها را قطعه به قطعه گوش کردم. خیلی پیچیده بود. برای این کار زمان خیلی زیادی صرف کردم. البته بعداً همراه ارکستر هم تمرین کردم.

Interview_7.jpg

تا به حال تماشاگر اجرای زنده آثار بتهوون بودید؟

یک بار در شیکاگو سمفونی شماره ۹ را دیدم. خیلی تاثیر گذار بود.

کار با آنی یژکا هولاند چطور چیزی ست؟

این یک سوال نسبی است.رابطه ام با دایان کروگر در فیلم بسیار خوب بود. بازی خوبی ارائه کردیم. آنی یژکا هم کارگردانی است که بازیگران را آزاد می گذارد. فکر می کنم فقدان خشونت و سکس در این فیلم و این که بیشتر روی احساسات تکیه داشت، باعث شد تا حضور او در سر صحنه بیش از اندازه مثبت و مفید باشد.