باز دو جوان دیگر، با پای در زنجیر و دهان خشک، بر بالای جرثقیلی بال بال زدند که سالهاست مرگ و خشونت را در ایران ما تصویر می کند؛هر بار هم به بهانه ای.نمی خواهم از این بهانه ها بگویم که گونه گونه است.بر آن نیستم تا از قساوت و خشونتی بنویسم که از هر«فریم»تصاویر این جنایت بیرون می زند؛قرار ندارم از زمینه های بروز چنین نابهنجاری ها بنویسم و اینکه «زورگیری»محصول این شرایط است. بنا ندارم این بحث بازگشایم که اصولا اعدام خوبست و چاره است یا نیست؛همان گونه که جای این سخن نمی بینم که چرا خرده پا می گیرید و ضعیف کشی می کنید …. از این سخنان گفته اند و بی نتیجه بودنش دیده ایم.نرود میخ آهنی در سنگ.اماچه می خواهم بگویم؟
هر چه بیشتر صف طولانی این اعدام ها را می بینم، و این چشمان هراسیده و چهره های مسخ و مبهوت تماشاگران، وصورتک ماموران تازیانه بر دست را….. پیش از هر چیز، تصویر حکومتی در برابرم واضح می شود که در روز روشن،به نام دین اما به کمک اسلحه و ماسک،بزرگ ترین بانک ـ ایران ما ـ را صاحب شده، حاضران در آن را به گروگان گرفته و خزانه اش خالی کرده است ….
روال اما چنین است که از پس هر یورشی از این دست،گروگانگیران تقاضای آخر را مطرح می کنند:هواپیمایی برای رفتن به جزیره ای امن و گرفتن تضمینی برای آنکه کس به مقابله شان برنخیزد و مال و جان ناپاک شان در امان بماند.
تا اینجا صحنه مشابه است و هزاران بار دیده ایم. لیک تفاوت از آنجا آغازمی شود که اینان،پایان داستان شان به گونه ای دیگرست: کجا بروند بهتر از ایران؟کجا یکه تازی کنند بهتر از ایران، وقتی دست روی ماشه دارند و میلیون ها گروگان زیر پا.
پس خواسته شان چیست؟
دزدان بانک میهن ما،اسلحه در دست، بالای سر میلیون ها ایرانی اسیر، گلنگدن کشیده ایستاده اند و از همه تریبون هایی که دارند و با همه ابزاری که بی رحمانه به کار می گیرند ، به هراس آفرینی مشغول اند برای بستن دهان ها.درست مانند آن«بدمن» که اسلحه اش را به روی گروگان های بر خاک افتاده می گرداند و به تصادف،چشمش به چشم اسیری گره می خورد و او را بر می گزیند برای کشتن.آن کشته می تواند هر کسی باشد.چه آن جوان بیست ساله که در اوج دستگیری های پس از اعتراضات مردمی به تقلب در انتخابات،از خانه بیرونش کشیدند و به نام «سلطنت طلب»بر دارش آویختند، چه این جوانان که بهانه بر دار کشیدن شان«زورگیری» بود. و همه برای آنکه به دیگر گروگان ها، به این میلیون ها گروگان بگویند:سکوت کنید؛و حتی بیش از آن:سکوت تان هم حاوی هیچ گفته ای نباشد که از سایه خویش هم می توان ترسید.
این گروگان گیران، با دلیل و بی دلیل،هر چند گاه شلیکی می کنند تا آن گونه که یکی از مجلس نشینان گفته،مردمان از یادنبرند که «مملکت بی صاحب نیست» .[بخوانید حکومت هنوز هست]
از همین روست که اینجا یکی را دستگیر می کنند، آنجا دیگری را به تبعید می فرستند، آن سوتر پدری فرزند مرده را از خانه اش می ربایند که بعد بگویند سلامت روانی ندارد، در کنار شهرها کهریزک بر پا می دارند برای تجاوز و ترساندن، منابر بر پا می دارند برای لرزاندن چهارستون بدن مردم، ……
چنین است که جغد شوم مرگ، در آن سحرگاه پرهراس بر سر این جوانان نشست و شب، بر کوبه خانه آن زندانی زد که طفلانش در آغوش او «مادر»داشتن را مزه می کردند؛ کودکان هم باید بترسند؛همه ایران باید بترسد….
باز می گردم به سئوال اول: باورمن این است که این دوجوان در شرایطی دیگر می توانستند بایک بازجویی و چند روز زندان رها شوند اما ـ شوربختانه -ـ در لحظه دیگری اسیر دار شدند.آنان در لحظه نامناسب در تیررس اسلحه همیشه کشیده حکومت بودند؛لحظه ای که تولدش، هیچ ارتباطی به قانون و استقرار امنیت نداشت و ندارد.
آقایان اما غافلند که همه گروگان گیری ها پایانی داشته است؛بوده اند گروگان هایی که جان از دست داده اند اما گروگان گیران، یا جملگی در خون شده اند یا در محضر قانون،با مجازات همخانه . ایران ما نیز روزی شاهد آزادی گروگان هایش خواهد بود.آن روز در راهست.