فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
مهرداد شیبانی

7 فیلم روز سینمای جهان برای معرفی در این شماره انتخاب شده اند.

فیلم های روزسینمای جهان

pirates482.jpg

دزدان دریایی کارائیب: در پایان دنیا Pirates of the Caribbean: At World’s End

کارگردان: گور وربینسکی. فیلمنامه: تد الیوت، تری روسیو بر اساس شخصیت های خلق شده توسط خودشان و استوارت بیتی و جی والپرت. موسیقی: هانس زیمر. مدیر فیلمبرداری: داریوس ولسکی. تدوین: استیون ئی. ریوکین، کریگ وود. طراح صحنه: ریک هاینریش. بازیگران: جانی دپ]جک اسپارو]، جفری راش[باربوسا]، اورلاندو بلوم[ویل ترنر]، کایرا نایتلی[الیزابت سوان]، جک داونپورت[نورینگتون]، جاناتان پرایس[فرماندار ودربی سوان]، استلان اسکارسگارد[بیل ترنر]، چاو یو نفت[ناخدا سائو فنگ]، بیل نایگی[دیوی جونز]، لی آرنبرگ[پینتل]، نائومی هریس[تیا دالما]، تام هولاندر[لرد کاتلر بکت]. ۱۶۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

الیزابت، ویل و ناخدا باربوسا پس از نجات جک از چنگ کراکن باید با دشمنان قدیمی خود، دیوی جونز و لرد کاتلر بکت روبرو شوند. بکت، قلب دیوی جونز و کنترل کشتی ارواح را در اختیار گرفته و قصد دارد تا فرمانروایی دریاها را از آن خود کند. بکت قصد دارد تا آخرین دزدان دریایی را از صحنه خارج کند، اما باربوسا، الیزابت، بیل و جک که اکنون تیا دلما نیز با آنها همراه شده دزدان دریایی چهار گوشه دنیا از جمله ناخدا سائو فنگ بدنام را فرا می خوانند تا در کنار هم در برابر بکت، جونز، نورینگتون و کمپانی هند شرقی ایستاده و مقاومت کنند.

چرا باید دید؟

سومین قسمت ماجراهای ناخدا جک اسپارو که در طول چند سال گذشته تبدیل به یکی از محبوب ترین شخصیت های سینمایی دنیا شد و به نظر می رسد نقطه پایان این سه گانه پر خرج و پول ساز باشد. البته اعلام تمایل جانی دپ برای بازی مجدد در نقش این شخصیت امید طرفداران این سری را برای ساخته شدن قسمت های بعدی زنده نگاه می دارد.

قسمت قبلی دزدان دریایی کارائیب به شکلی مبهم و بدون دادن پاسخ به بسیاری از سوال ها به پایان رسید. و بار دیگر گور وربینسکی برای اتمام ماموریت روی صندلی کارگردانی قرار گرفت و با صرف ۲۰۰ میلیون دلار- در حالی که هنوز فیلمنامه کامل نشده بود- طولانی ترین اختتامیه ممکن را ساخت. البته نسخه ای که اکنون به نمایش در آمده با دست و دلبازی نه چندان قابل توجهی کوتاه شده، چون مدت نمایش نسخه اولیه آن بیش از سه ساعت بود. گور وربینسکی را کم و بیش در هنگام نمایش قسمت پیشین دزدان دریایی کارائیب و فیلم هواشناس معرفی کردیم، بنابر این بیشتر به فیلم خواهیم پرداخت.

دزدان دریایی کارائیب محصول زمانه ای است که کمپانی های فیلم سازی برای تضمین موفقیت چنین سریال سازی هایی هر بار بیشتر از قسمت پیشین از نظر مالی و هنری روی آن سرمایه گذاری می کنند. این یعنی رقابت با خود که لااقل برای تماشاچی از نظر کیفیت محصولی که به تماشای آن نشسته، نتیجه ای مثبت در بر دارد. امسال برای چنین فیلم هایی[شرک، دزدان دریایی کارائیب، اسپایدرمن و جیسون بورن] سال سرنوشت است. دومین قسمت ماجراهیا جک اسپارو با برخوردی نه چندان خوب از سوی منتقدان روبرو شد، اما این برخورد نتوانست مخل موفقیت مالی آن شود. اما نمایش قسمت فعلی با فاصله کوتاهی از آغاز اکران اسپایدرمن ۳ نوعی مبارزه طلبی است که به زودی نتیجه آن تعیین خواهد شد.

قسمت سوم مجموعه دورانی را به عنوان پس زمینه داستان خود برگزیده که طی آن امپراطوری بریتانیای کبیر تصمیم به کندن ریشه دزدان دریایی از پهنه آب ها گرفته بود و موفق نیز شد. اما نویسندگان قصه که قطب مثبت ماجرای خود را در میان دزدان دریایی جستجو می کنند، بدیهی است که خواستار نابودی آنان نباشند. از این رو همه دزدان دریایی به ظاهر قانون شکن را در برابر مردی قرار می دهند که چکیده استعمار و غرور و بدکاری است. یعنی کاتلر بکت نماینده امپراطوری و کمپانی هند شرقی که در زشت خویی و پیمان شکنی دست دزدان دریایی را نیز از پشت بسته است و برای رسیدن به مقصود اتحادی شوم میان او و دیوی جونز نیز منعقد می شود. خوب، فرجام کار از ابتدا روشن است، دزدان دریایی در این قصه خیالی پیروز میدان هستند و قهرمانان ما در نبردی باشکوه و تماشایی پشت بکت و کمپانی هند شرقی را به خاک-ببخشید به آب- خواهند رساند.

قسمت های پیشین عمده موفقیت خود را مدیون پیرنگ مشخص کمدی خود بودند، اما قسمت فعلی حال و هوایی اندکی جدی تر و تیره تر دارد. این بار وجوه رازآمیز قصه برجسته تر شده و حتی صحنه های اکشن نیز به گونه ای تحت الشعاع آن قرار گرفته است. تماشاگر نوجوان باید دو ساعت صبر کند تا به سکانس تماشایی نبرد نهایی برسد. تمامی رمز و راز قصه برای رسیدن به همین سکانس طراحی شده و هر چند تماشاگر دوستدار اثر را تا پایان با خود همراه می کند، ولی در مقایسه با قسمت اول این سری از سرخوشی و تفریح کمتری برخوردار است. حتی می شود گفت در لحظاتی برای بسیاری از نوجوان ها گیج کننده هم هست! چون هدف نویسنده و کارگردان این بوده تا تمامی شخصیت ها و پیرنگ هایی که در دو قسمت پیشین به تماشاگر شناسانده شده بوده، در این قسمت سرانجامی مشخص پیدا کند. از این رو شخصیت های قصه چندین و چند بار رنگ و جبهه عوض می کنند. همین امر دنبال کردن قصه را اندکی سخت و در چند لحظه کوتاه ملال آور می کند. این واقعه گزک دست منتقدان غیر ایرانی می دهند تا لب برچینند، اما با اندکی مسامحه می توانم بگویم که وربینسکی و شرکا به چیزی که می خواسته اند، رسیده اند. یقین دارم کسانی که از شخصیت جک اسپارو و ناخدا باربوسا خوش شان آمده، این بار نیز از دیدارشان خرسند خواهند بود. الیزابت و بیل نیز در صحنه اوج داستان با همدیگر ازدواج می کنند و پیرنگ عاشقانه اثر نیز سرانجامی به خود می گیرد. بازی های همگی خوب است و کایرا نایتلی رد نقش زنی قدرتمند با توانایی هر چه تمام تر ظاهر می شود. تیا دالما، دیگر شخصیت زن ماجرا نیز که در دو قسمت پیشین در پس زمینه قرار داشت، نقشی کلیدی پیدا می کند و برای اولین و شاید آخرین بار چهره واقعی ناخدا دیوی جونز در رویارویی با وی دیده می شود. او هم داستان عاشقانه خود را دارد، که فرجامی متفاوت خواهد داشت!

ضعیف ترین شخصیت این قسمت شاید اولاندو بلوم باشد که بیش از بقیه پرسوناژهای فیلم رنگ و جهت عوض می کند. چاو یو نفت نیز کمتر از حد انتظار در فیلم نقش دارد، اما کیت ریچاردز در نقش پدر جک اسپارو، با وجود کوتاهی نقش و حضورش روی پرده موفق و به یاد ماندنی است و می تواند دستمایه خوبی برای ساخته شدن قسمت های احتمالی بعدی باشد. نمایش قسمت سوم دزدان دریایی کارائیب از هفته گذشته در ۴۳۶۲ سینمای آمریکا آغاز و تا این لحظه بیش از ۱۲۰ میلیون دلار درآمد داشته است. کارشناسان از توفیق عظیم تجاری آن صحبت می کنند، اتفاقی که دور از انتظار نیست. آیا شما هم می خواهید با خرید یک بلیط سهمی در این توفیق تجاری داشته باشید؟

ژانر: اکشن، ماجرا، کدی، فانتزی.

premonition482.jpg

دلشوره/پیش آگاهی Premonition

کارگردان: منّان یاپو. فیلمنامه: بیل کلی. موسیقی: کلاوس بادلت. مدیر فیلمبرداری: تورستن لیپ استاک. تدوین: نیل تراویس. طراح صحنه: جی. دنیس واشنگتن. بازیگران: ساندرا بولاک[لیندا کویین هنسون]، جولیان مک ماهون[جیم هنسون]، شیان مک کلور[مگان هنسون]، کورتنی تیلور برنس[بریجیت هنسون]، نیا لانگ[آنی]، ایرنه زایگلر[خانم کویین]، کیت نیلیگان[جوآن]، مارک مکوالی[کلانتر رایلی]، امبر والتا[کلر]، پیتر استورمر[دکتر نورمن راث]، جاد چیکوله لا[پدر کندی]. ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

لیندا و جیم، زوجی خوشبخت با دو فرزند دختر هستند. اما این خوشبختی و زندگی آرام با منتقل شدن به خانه ای تازه خریداری شده دستخوش مخاطره می شود. زندگی لیندا یک روز صبح با شنیدن خبر مرگ جیم در سانحه اتومبیل به هم می ریزد. اما این ماجرا دیری نمی پاید، چون فردای آن روز شوهرش را زنده و سالم در خانه می یابد. این ماجرا روزهای بعد نیز تکرار می شود. آیا این حوادث زاییده خیال لینداست؟ یا احساس آگاهی از حوادثی است که در آینده نزدیک رخ خواهند داد؟ لیندا برای درک این مسئله نزد دکتری روانشناس به نام راث می رود، اما او نیز ظاهراً قادر به کمک نیست. لیندا بعد از بررسی اتفاقات روزهای گذشته، به این نتیجه می رسد که مرگ جیم در اثر تصادف اتومبیل به زودی رخ خواهد داد. از این رو تصمیم می گیرد تا تمامی توان خود را برای جلوگیری از این مصیبت به کار ببندد.

چرا باید دید؟

دومین فیلم بلند منان یاپیجی اوغلو کارگردان ترک تبار آلمانی متولد ۱۹۶۶ مونیخ، و اولین فیلم هالیوودی اش بر خلاف ساخته قبلی او بی صدا[۲۰۰۴] که یک فیلم پلیسی/جناییی خوش ساخت بود [و در جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک نیز توانست جایزه ویژه هیئت داوران را به دست آورد] یک تریلر با مایه های نیروهای فوق طبیعی است که این روزها بازار گرمی دارد. همین سال گذشته بود که بانو بولاک در خانه کنار دریاچه ماجرایی عاشقانه و فوق طبیعی را به نمایش گذاشت و ظاهراً جذابیت این گونه پیرنگ ها باعث شده تا ایشان در فاصله ای کوتاه و این بار وجوه تراژیک داستان ها را بازی کند. دلشوره/پیش آگاهی تا این لحظه ۴۷ میلیون دلار در سینماهای آمریکا عایدی داشته که رقم زیادی به نظر نمی رسد. اما یقین دارم که دوستداران این نوع قصه ها در بازار کرایه و خرید دی وی دی این درآمد اندک را جبران خواهند کرد.

پیش آگاهی با وجود گاف های آشکاری که دارد برای بسیاری از تماشاگرانش به دلیل پیچیدگی قصه و حتی تقدیر گرایی آن که ریشه در مذهب دارد[حضور کشیش و آموزه هایش این را موضوع را تقویت می کند] جذابیت انکار ناپذیری دارد. ساختار یادگاری گونه آن[Memento] به تنهایی آن قدر کشش دارد که بیننده را تا پایان با خود همراه کند، استفاده از عناصر ژانر ترسناک مانند دکتر روانشناسی با قیافه ای هولناک یا محیط آسایشگاه روانی یا پیرنگی همچون حس ششم نیز می تواند موثر باشد. اما هیچ کدام از اینها نمی تواند تماشاگر را نسبت به سرنوشت شخصیتی دو بعدی مانند لیندا و خانواده اش که اطلاعات بسیار کمی در باره آنان ارائه می شود، دچار دلشوره کند. زندگی جیم و لیندا آن قدر آرام و بی روح است که تماشاگر دلیلی برای فداکاری لیندا و سعی در پیشگیری از واقعه محتمل نیز نمی یابد[وجود پیرنگ بی وفایی جیم و خیانت اش به لیندا نیز مزید بر علت است]. با این حال تماشای پیش آگاهی در نوع خود تجربه ای است، حتی اگر شیرین نباشد. شاید اگر من هم صاحب نیروی پیش آگاهی بودم، از نزدیکی سینماهای نمایش دهنده این فیلم رد نمی شدم!

ژانر: درام، فانتزی، راز آمیز، مهیج.

england.jpg

این است انگلستان This Is England

نویسنده و کارگردان: شین میدوز. موسیقی: لودویکو اینائودی. مدیر فیلمبرداری: دنی کوهن. تدوین: کرایس وایات. طراح صحنه: مارک لیسی. بازیگران: تامس تورگوس[شاون]، استیون گراهام[کومبو]، جو هارتلی[سینتیا فیلدز]، اندرو شیم[میلکی]، ویکی مک کلور[لول]، جوزف گیلگان[وودی]، پری بنسون[مگی]، جورج نیوتن[بانجو]، فرانک هارپر[لنی]، جک اوکانل[پی.کی نیکلاس]، کیاران هاردکسل[کز]. ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان. برنده جایزه بهترین فیلم، بازیگر خوش آتیه/تامس تورگوس و نامزد چهار جایزه دیگر از جشنواره فیلم های مستقل بریتانیایی، برنده جایزه تهیه کننده با ذوق انگلیسی/مارک هربرت از جشنواره لندن.

شمال انگلستان، سال ۱۹۸۳. شاون فیلدز ۱۲ ساله روز آخر سال تحصیلی با یکی از شاگران بزرگ تر از خود به خاطر بی احترامی وی به پدرش که در جنگ فالکند کشته شده، نزاع می کند. در راه بازگشت به خانه با گروهی از کله پوستی ها به رهبری نوجوانی به نام وودی دوست می شود. ورود شاون به گروه مورد استقبال اغلب اعضا، از جمله لول دوست دختر وودی و میلکی سیاه پوست قرار می گیرد. یک شب که اعضای گروه مطابق معمول دور هم جمع شده اند، سر و کله کومبو-دوست قدیمی وودی- که به تازگی از زندان آزاد شده، پیدا می شود. کومبو در زندان به طرفدار جبهه ملی شده که تمایلات نژادپرستانه ای دارند. یک روز کومبو اعضای گروه را فراخوانده و پس از ارائه یک سخنرانی فاشیستی از آنها می خواهد برای خود طرفی را انتخاب کنند. وودی با وجود توهین اولیه کومبو به سربازان جنگ فالکند طرف او را می گیرد، اما وودی، لول و میلکی از آنها جدا می شوند. کومبو، شاون و گروه جدید را برای شنیدن سخنرانی یکی از اعضای جبهه ملی با خود همراه می کند. در راه بازگشت، کومبو با خشونت یکی از پسرها را که جرات انتقاد از جبهه ملی را به خود داده، از اتومبیل بیرون می کند و سپس پرچم جبهه ملی را به شاون هدیه می کند. کومبو سپس به سراغ لول رفته و از شبی که چند سال قبل با وی گذرانده بود، یاد می کند. به نظر می رسد که کومبو عاشق لول شده، اما لول به وی می گوید که ان شب، بدترین شب زندگی اش بوده و او را ترک می کند. شب همان روز، کومبو از میلکی دعوت می کند تا برای کشیدن مواد به آپارتمان ها بیاید. شاون و چند نفر دیگر نیز در آنجا حضور دارند و ابتدا همه چیز دوستانه به نظر می رسد. اما ناگهان حرف های کومبو به خشونت آلوده شده و میلکی را تا حد مرگ کتک می زند.بعدها شاون که شاهد این ماجرا بوده، پرچم جبهه ملی را به دریا پرتاب می کند.

چرا باید دید؟

شین میدوز متولد ۱۹۷۲ استافوردشایر، انگلستان را با نمایش بیست و چهار هفت[۱۹۹۷] در جشنواره فجر سال ها قبل شناختیم. فیلمی امیدبخش درباره جوانان طبقه کارگر انگلستان که ظاهراً گریزراهی جز پیوستن به گروه های خلافکار نداشتند و ظهور مردی با یک گریزراه- که خود تجربه ای همانند را در جوانی از سر گذرانده بود-مسیر زندگی شان را تغییر می داد. بیست و چهار هفت که توانست جوایز زیادی در جشنواره های متعددی به دست آورده، ورزش بوکس را محملی برای دوری نوجوان ها از بزهکاری و خشونت ارائه می کرد. اما این است انگلستان چنین راه حلی را عرضه نمی کند. این است انگلستان با شخصیت محوری خود شاون فیلدز[نام مستعار میدوز] یک زندگی نامه صادقانه و نمایی از دورانی است که سیاست های زنی به نام مارگرت تاچر طبقه کارگر را به سوی ملی گرایی افراطی و خشونت سوق داد. در این است انگلستان از شخصیت پدرانه ای چون باب هاسیکنز بیست و چهار هفت خبری نیست. راهی برای برون رفت از بحران ارائه نمی شود، غیر از وقوف شخصیت های سرگشته به هولناک بودن خشونت و همین امر بر واقع گرایی آن می افزاید. حتی کومبو نیز بعد از اطلاع از مرگ احتمالی میلکی از کاری که کرده سرخورده و پشیمان است. او همه کس و همه چیز را از دست داده، کسی که قرار بوده تا شمایل پدر را برای شاون بازی کند. اما در پایان سبب می شود تا شاون به سوی خاطره پدر واقعی کشته شده اش رو کند. میدوز هم چون پل تامس اندرسون خانواده جایگزین را توصیه نمی کند. به نظر او خانواده واقعی چیز دیگری است که جایگزینی ندارد، حتی اگر یکی از اضلاع خود را از دست داده باشد.

میدوز بار دیگر گروهی را که در فیلم قبلی اش کفش های مرد مرده زمینه ساز موفقیت اش بودند، دور هم جمع کرده است. اما حاصل کار او فقط نمایی میکروسکوپی از یک دوره تاریخی است[تیتراژ طولانی فیلم سهمی عمده در بازسازی حال و هوای آن دوران دارد] و عمق و غنای فیلمی چون پرتقال کوکی را ندارد. حتی در لحظاتی سعی در تقلید آن دارد و به نظر می رسد که صحنه های قدم زدن گروه نژادپرست فیلم به طریقه اسلوموشن و با همراهی موسیقی راک وامی از سر ارادت است. این است انگلستان در زمانه ای که بار دیگر نژادپرستی در قلب اروپا رو به گسترش است، فیلمی قابل اعتنا است و به عنوان نمونه ای از سینمای مستقل بریتانیا فیلمی خوب و جدی، که شانس تماشای آن را نباید از کف داد!

ژانر: درام.

deadgirl.jpg

دختر مرده The Dead Girl

نویسنده و کارگردان: کارن مونکریف. موسیقی: آدام گورگونی. مدیر فیلمبرداری: مایکل گریدی. تدوین: توبی ییتز. طراح صحنه: کریستن اندروز. بازیگران: تونی کولت[آردن]، پایپر لوری[مادر آردن]، جاش برولین[تارلو]، رز بایرن[لی]، بروس دیویسن[پدر لی]، جیمز فرانکو[درک]، مارشیا گی هاردن[ملورا]، مری بث هارت[روث]، بریتانی مورفی[کریستا]، جیووانی ریبیزی[رودی]، نیک سارسی[کارل]، مری اشتن برگن[بورلی، مادر لی]، کری واشنگتن[رزتا]. ۹۳ و ۸۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش مکمل زن/مری بث هارت از جشنواره روحیه مستقل و برنده جایزه بهترین فیلمنامه از انجمن منتقدان سن دیه گو.

لس آنجلس. آردن جسد دختری را در نزدیکی منزل شان پیدا می کند. اردن زندگی اش را وقف نگهداری از مادر سالخورده اش کرده، اما مادر با وی رفتاری شایسته ندارد. آردن، بعد از آشنایی با رودی از خانه می گریزد. همزمان لی،دختری که در پزشکی قانونی کار می کند با دیدن علامتی در میان انگشتان جسد دختر گمان می کند که سرانجام خواهری را که ۱۵ سال پیش گمشده بود، یافته است. اما پدر و مادرش این حدس را باور ندارند. روث زنی میان سال نیز که با شوهرش کارل رابطه ای نابسامان دارد، شواهدی دال بر رابطه میان وی و جسد دختر می یابد. اما تصمیمی که می گیرد بسیار دور از انتظار است. با پیدا شدن سر و کله ملورا در اداره پلیس مشخص می شود که جسد یافته شده، کریستا دختر گریز پای اوست. کریستا بعد از ازدواج دوم ملورا از خانه گریخته است. ملورا بعد از ملاقات با رزتا هم اتاقی سیاه پوست کریستا کشف می کند که صاحب نوه ای به نام اشلی است و دخترش در شبی که به قتل رسید، قصد داشته تا به دیدار فرزندش برود.

چرا باید دید؟

کارن مونکریف متولد ۱۹۶۳ ساکرامنتوی کالیفرنیا و دانش آموخته کالج سینمایی لس آنجلس است. با بازیگری در سریال های تلویزیونی پا به عالم فیلم و سینما گذاشته و در اولین فیلش اتومبیل آبی رنگ را در سال ۲۰۰۲ کارگردانی کرده است. اتومبیل آبی رنگ در جشنواره ووداستاک جایزه بهترین فیلم را دریافت کرد و در جشنواره های مونترال، وودویل و روحیه مستقل نیز نامزد جوایزی شد. دختر مرده دومین فیلم بلند مونکریف بعد از کارگردانی قسمت های از سریال هایی در عمق شش پایی و Touching Evi است. دختر مرده فیلمی در سبک و سیاق راشومون است. جسد دختری پیدا شده و ما از طریق مشاهده پنج اپیزود به هویت و چگونگی مرگ، همچنین سرگذشت دیگر انسان های مرتبط با وی پی می بریم. دختر مرده ریتم کند و پخته ای دارد که رسیدن به آن در دومین فیلم نشان دهنده بلوغ ذهنی فیلمساز است. مرگ کریستا بهانه ای برای بررسی روابط انسانی موجود در کشوری به نام آمریکاست. کمتر انسانی است که ارتباطی معقول و فکر شده و حتی سالم از نظر احساسی با نزدیکان خود داشته باشد. مرگ یک دختر زمینه ساز آشنایی ما با پنج زن دیگر می شود. پنج زنی که برخی با مقتول ارتباطی نزدیک یا خانوادگی ندارند، مانند آردن پیردختر اپیزود اول- غریبه- که به خاطر رفتار ستمگرانه مادرش بعد از اعلام کشف جسد و جلب توجه خبرنگاران به او، با اولین مردی که سر راهش قرار می گیرد دوستی برقرار می کند. مردی که ظاهری همچون قاتلین سریالی دارد و تماشاگر را با احتمال این که وی قاتل جسد یافته شده باشد؛ تا دقایقی دچار سردرگمی می کند. دومین اپیزود فیلم با نام خواهران به لی تعلق دارد که سایه خواهری گمشده بر زندگی سنگینی می کند. در ایپزود همسر، روث نیز که بعد از درک این موضوع که همسرش می تواند قاتلی سریالی باشد، همه شواهد و مدارک را نابود می کند. و سرانجام در اپیزود آخر-مادر- ملورا از زبان رزتا می شنود که دلیل فرار دخترش از خانه، تعرض جنسی پدرخوانده اش بوده است. همه زن های این پنج اپیزود به نوعی تنهایی را تجربه کرده اند یا برای فرار از آن رفتاری خودخواهانه و حتی ستمگرانه با نزدیکان خود در پیش گرفته اند. در ایی میان انتخاب روث از همه هولناک تر است. او از واقعیتی خونین چشم پوشی می کند تا شوهر را از دست ندهد. تنها ملورا است که با یافتن نوه اش و درک واقعیت ها اندکی رستگاری را تجربه می کند. اما رنج هیچ کدام از شخصیت های پایانی نخواهد داشت. بازی ها همگی خوب و نشان از یک انتخاب دقیق بازیگر دارند. اما حرف اصلی را فیلمنامه و کارگردانی می زند که پیرنگی چون وجود قاتلی سریالی را به بدل به محملی برای درک مکانیسم خشونت پنهان میان زنانی که در حاشیه جامعه قرار دارند، می کند. تماشای دختر مرده برای کسانی که به شیوه های رویاپردازانه فیلم های آمریکایی خو گرفته اند، کار راحتی نیست. اما برای دوستداران فیلم های مستقل و تجربی، واقعه ای مهیج و حتی پالایش دهنده است!

ژانر: درام، رازآمیز، مهیج.

freedom.jpg

نویسندگان آزادی Freedom Writers

کارگردان: ریچارد لاگراونسه. فیلمنامه: ریچارد لا گراونسه و ارین گروول بر اساس کتاب خاطرات نویسندگان آزادی: چگونه یک معلم و ۱۵۰ دانش آموز نوجوان از نوشتن برای عوض کردن خود و دنیای پیرامون شان استفاده کردند. موسیقی: مارک ایشام، RZA. مدیر فیلمبرداری: جیم دنالت. تدوین: دیوید موریتز. طراح صحنه: لارنس بنت. بازیگران: هیلاری سوانک[ارین گروول]، پاتریک دمپسی[اسکات کیسی]، اسکات گلن[استیو]، ایملدا استانتون[مارگرت کمپبل]، آپریل ال. هرناندز[اوا]، ماریو[آندره]، کریستین هره را[گلوریا]، ژاکلین نگان[سیندی]، سرجیو مونتالوو[آلخاندرو]، جیسن فین[مارکوس]. ۱۲۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، آلمان.

سال ۱۹۹۲. ارین گروول بعد از شورش های لس آنجلس و ماجرای رادنی کینگ شغلی به عنوان معلم را در دبیرستان به دست می آورد. او در اولین سال تدریس به عنوان معلم زبان و ادبیات باید با کلاسی ۵۰ نفری و شاگردانی از نژادهای گوناگون سر کند که تنها حس مشترک شان نفرت از سفیدپوست هاست. اما ارین خیلی زود راهی را برای بروز دیگر احساسات مشترک آنها کشف می کند. آنها همگی نوجوان هستند و طبیعی است که علایق و آرزوهای شمترک دیگری نیز داشته باشند. کاری که در آغاز چندان راحت به نظر نمی رسد و همراهی نکردن اولیای مدرسه نیز مانعی دیگر بر سر راه ارین قرار می دهد. او برای نزدیک تر شدن به دانش آموزان و بالعکس، دفترچه هایی در اختیارشان می گذارد و از آنها می خواهد تا در قالب یادداشت های روزانه از هر چه دلخواه شان هست، سخن بگویند. رفته رفته ارین با دانش آموزان متفاوت خود نزدیک تر شده و در می یابد آنها نیز جسارت آن را یافته اند تا سرگذشت خود را با دیگر دانش اموزان در میان بگذارند و به زودی این نوشته های روزانه ظاهراً ساده، تمام زندگی آنان را دچار تغییراتی شگرف می کند…

چرا باید دید؟

نویسندگان آزادی چهارمین فیلم ریچارد لاگراونسه متولد ۱۹۵۹ بروکلین-که عمده شهرت خود را مدیون فیلمنامه شاه ماهیگیر، آینه دو رو دارد و پل های مدیسن کانتی است- بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و اشاره به بروز رفتارهای نژادپرستانه در غرب متمدن دارد. دنیایی که در گذشته نه چندان دور اتفاقاتی چون یهودکشی را تجربه کرده و درس عبرتی نگرفته است. توجه رسانه ها به رابطه میان معلمان و شاگردان و اشاره افراد سرشناس صنعت سینما به نقش معلمین در جامعه در مراسم اسکار در یکی دو سال گذشته، نشانه خوبی از درک و دریافت این نکته است که سیستم آموزش و گردانندگان آن سهم اصلی را در هدایت افکار نسل جدید دارند. ساخته شدن Half Nelson و اینک نویسندگان آزادی امری تصادفی نیست. اگر اولی ماجرایی کم و بیش تخیلی را تصویر می کرد، دومی قصه ای واقعی را دستمایه خود قرار داده و مقطعی زمانی و سرنوشت ساز در تاریخ معاصر آمریکا را برگزیده است. بررسی همه جانبه لاگراونسه درباره ریشه های بروز خشونت در میان سفیدپوستان و رنگین پوستان آمریکا از ورای موقعیت اجتماعی این ۵۰ شاگرد مدرسه در قالب فیلمی ۲۱ میلیون دلاری واقعه ای نیست که سهل بتوان از کنار آن گذر کرد. فروش ۳۷ میلیون دلاری آن نیز با عنایت به این که هیچ عامل جذاب هالیوودی در پیشرفت قصه نقش ندارد، اگر عجیب نباشد دست کم دور از انتظار است. هر چند بازیگری چون هیلاری سوانک اسکاری نیز در نقش اول آن را بازی کرده باشد. نقطه قوت نویسندگان آزادی در کنار ایده آلیسم انسان گرایانه دیدگاهش، قدرت لاگراونسه در شخصیت پردازی و چیدمان حوادثی ظاهراً کم اهمیت و دارای کمترین بار نمایشی در طول قصه است. فرایندی که از سر تصادف ناشی نشده و نشان دهنده نزدیک به دو دهه تجربه مفید اوست. اگر مدت هاست فیلمی جدی و امید بخش درباره این که چگونه می توان دنیا را عوض کرد، ندیده اید نویسندگان آزادی بهترین پیشنهاد است!

ژانر: درام.

apersone.jpg

به هیچ کس نگو Ne le dis à personne

کارگردان: گیوم کانه. فیلمنامه: گیوم کانه، فیلیپ له فبوره بر اساس داستانی از هارلان کوبن. موسیقی: ماتیو شدید. مدیر فیلمبرداری: کریستوف آفنشتاین. تدوین: هروه د لوز. طراح صحنه: فیلیپ شیفره. بازیگران: فرانسوا کلوزه[دکتر الکساندر آرنو بک]، ماری ژوزه کروزه[مارگو ک]، آندره دوسولیه[ژاک لورنتن]، کریستین اسکات تامس[هلنه پرکینز]، فرانسوا برلان[اریک لوکوویچ]، ناتالی بای[الیزابت فلدمان]، ژان روشفور[ژیلبر نیویل]، مارینا هندز[آن بک]، ژیل للوش[برونو]. ۱۲۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. نام دیگر: Tell No One. برنده سزار بهترین بازیگر مرد، بهترین کارگردانی، تدوین، موسیقی و نامزد ۵ جایزه دیگر، برنده جایزه لومیر بهترین فیلم و جایزه تماشاگران، برنده جایزه ستاره طلایی بهترین بازیگر و موسیقی.

مارگوت بک، هشت سال قبل توسط قاتلی سریالی کشته شده است. قاتل دستگیر و به هشت فقره قتل اعتراف کرده، اما مارگو در میان مقتولین نیست. او همواره مسئولیت اش در مرگ وی را انکار کرده، اما نشانه های یافته شده روی جسد مارگو قاتل بودن وی را اثبات می کند. الکساندر شوهر مارگو هنوز بعد از گذشت هشت سال، از فقدان وی به شدت رنج می برد و تنها با غرق شدن در کار توانسته مسکنی برای روح زخم خورده اش بیاید. تا این که یک روز با هلنه پرکینز برخورد کرده و بعد از مدت ها از پیله تنهایی و انزوا بیرون می آید. اما کشف دو جسد دیگر در محل یافته شدن جسد مارگو باعث به دست آمدن شواهدی تازه و گشوده شدن پرونده قدیمی شده و همزمان دریافت ایمیلی عجیب با لینک فیلمی تازه از مارگو در میان جمعیت، بار دیگر زندگی الکساندر را بر هم می ریزد.

چرا باید دید؟

گیوم کانه خوش سیما را شاید با فیلم های ویدوک، جزیره و این اواخر کریسمس مبارک شاید به خاطر داشته باشید، او متولد ۱۹۷۳ بولونی، از بازیگران مشهور نسل جدید سینمای فرانسه است، که بعد از ساخت چندین فیلم کوتاه و اپیزودی از فیلم مواد مخدر در سال ۲۰۰۲ اولین فیلم بلند خود به نام بت من/هر چی تو بگی را کارگردانی کرده است. بت من یک کمدی درام مهیج و جنایی کم هزینه بود که نامزد دریافت سزار بهترین فیلم اول شد. اما به هیچ کس نگو با سرمایه معادل ۱۲ میلیون یورو توفیقی همه جانبه و بسیار غیر منتظره بود. جدا از توفیق هنری فیلم در مراسم سزار، معرفی آن به آکادمی اسکار نیز اتفاقی سعد برای کارنامه کانه بود که انتظارها را از وی افزون خواهد کرد. به هیچ کس نگو یک فیلم تعقیب و گریزی نفس بر به معنای واقعی کلمه است که بر اساس داستانی از هارلان کوبن آمریکایی ساخته شده. کوبن از ۱۹۹۰ می نویسد و تاکنون ۱۶ داستان منتشر کرده، که به ۲۷ زبان ترجمه شده و بیش از ۶ میلیون جلد به فروش رفته است. اما تا این لحظه هیچ کدام از آنها غیر از به هیچ کس نگو به فیلم برگردانده نشده اند[هم اکنون فیلمی دیگر بر اساس کتاب Deal Breaker وی در دست ساخت است].

به هیچ کس نگو شرح جدال و جستجوی الکساندر برای کشف زنده یا مرده بدن مارگو و نجات خود از سوءظن پلیس است و می تواند طرفداران سینمای هالیوود را برای مقایسه آن با فراری تشویق و رهنمون سازد. که الیته ظن پر بیراهی هم نیست، اما ساختار دقیق تر آن در کنار پیچ و خم بدیع داستان و حال و هوای فرانسوی اثر به آن رنگی دیگر و تازه تر داده است. در یک کلام می توان به هیچ کس نگو را شاهکاری نمونه ای در سینمای عامه پسند نام داد. این اتفاق مدیون تجربه و استعداد ذاتی کانه به عنوان بازیگر و کارگردان است که هدایت هنرپیشگانی با تجربه تر و حتی مشهور تر از خود را به خوبی به انجام رسانده است. تلاش وی برای خلق شخصیت هایی جاندار باعث شده تا فیلم از یک اثر سرگرم کننده ساده فراتر برود. بیهوده نخواهد بود اگر مکانیسم هیجان زای موجود در فیلم را با فیلم سرعت بسنجیم. به هیچ کس نگو به معنای واقعی کلمه مثل ساعت کار می کند و با هر بار جلو رفتن عقربه هایش بر تنش و هیجان فیلم افزوده می شود. به همین دلیل دنبال کردن روند حوادث و زندگی شخصیت هایش سهل است. البته برای تماشاگر فرانسوی یک عنصر ناراحت کننده نیز وجود دارد و آن آواز های انگلیسی فیلم است!

شاید همه اینها نشانه دنباله ری از هالیوود و کسب بازارهای جهانی باشد که فی نفسه اتفاق بدی نیست. سینمای فرانسه نیاز به درآمد دارد تا روی پای خود بایستد. روندی که چند سال است آغاز شده و محصولات قابل توجه و سنگین و رنگینی را نیز عرضه است. یقین دارم که در آنیده نیز این روند به خوبی ادامه خواهد یافت، ولی تا آن روز بخت تماشای به هیچ کس نگو را از دست ندهید. کشف این که آیا مارگو زنده است و اگر زنده است چرا به هیچ کس نمی گوید، ارزش خرید بلیط و صرف دو ساعت وقت را به خوبی دارد!

ژانر: درام، مهیج.

kucuk.jpg

قیامت کوچک Küçük Kıyamet

کارگردان: یاغمور و دورول تایلان. فیلمنامه: دوغو یوجل. موسیقی: کوین مور. مدیر فیلمبرداری: سویکوت توران. تدوین: چیچک کاهرامان. طراح صحنه: یاشار کارت اوغلو. بازیگران: باشاک کوکلوکایا[بیلگه]، جانسل الچین[زکی]، بین نور کایا[فیلیز]، ایلکر آکسوم[علی]، بورا آک کاش[باتو]، سرا گورگونلو]ادا]، اجه اکشی[دیدم]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ ترکیه. نامزد جایزه لاله طلایی بهترین فیلم جشنواره استانبول و برنده جایزه بهترین تدوین از جشنواره آنکارا.

زمین لرزه های مداوم و خفیف در استانبول، زندگی را برای بیلگه که مادرش را در زلزله از دست داده، سخت کرده است. هراس از وقوع زمین لرزه ای بزرگ نیز که هر لحظه احتمال وقوع آن می رود، باعث می شود تا بیلگه تصمیم به خروج از شهر بگیرد. او و همسرش زکی خانه ای در یک قصبه در جنوب ترکیه کرایه کرده و تصمیم دارند تا به همراه دو فرزندشان، فیلیز و خواهرزاده های خود دیدم و باتو به آنجا بروند. شب قبل از حرکت زلزله روی می دهد، اما بیلگه و خانواده اش دچار صدمه ای نشده و به راه می افتند. با رسیدن به قصبه و دیدن گورستانی در چشم انداز خانه کرایه ای پشیمان می شوند. اما راه بازگشت بسته است و ناچار از اقامت در این خانه دور افتاده هستند. به زودی حوادثی اسرار آمیز در اطراف شان شروع به رخ دادن کرده و بیلگه بار دیگر با ترس هایی که سعی در فرار از آنها داشته، روبرو می شود.

چرا باید دید؟

برادران تایلان از پدیده های سینمای امروز ترکیه محسوب می شوند که با ساخت سریال های تلویزیونی پرونده اسرار، گروه پنج میمون، بابا و داماد خارجی شهرتی معقول برای خود فراهم کردند. این دو در سال ۲۰۰۴ با ساخت فیلم مدرسه وارد سینما شدند. مدرسه فیلمی جوان پسند با مایه های ترسناک با استفاده از ترفندهای کلیپ سازی بود که در آمد قابل توجهی در گیشه به دست آورد. کمتر منتقدی این فیلم یا آثار تلویزیونی برادران تایلان را با نگاهی جدی بررسی کرد، شاید عناصر عامه پسند فیلم نیز مانع اصلی از انجام این امر بود. ولی نمایش قیامت کوچک در جشنواره فیلم استانبول و کسب چند جایزه سبب شد تا توجه همگی به آنها جلب شود. قیامت کوچک بر خلاف آن چه از داستان اش بر می آید نه فیلمی کاملاً ترسناک است و نه فیلمی در ژانر فاجعه؛ و بر خلاف تصور از هر دو ژانر فراتر رفته ترکیبی هوشمندانه از مؤلفه های چند ژانر را به نمایش می گذارد. این امر میسر نمی شود مگر در ترکیب دقیق میزانسن و بازی به شدت سنجیده باشاک کوکلوکایا که از بازیگران نسل جدید سینمای ترکیه است.

قیامت کوچک هر چند نگاهی نه چندان به موضوع مرگ و تقدیر دارد، اما عناصر شرقی نهفته در این نگاه و پذیرش مرگ به عنوان جزئی از زندگی-جزئی حتی نه چندان ناخوشایند- از برجستگی های آن است. مطمئناً همین خصلت فیلم در کنار ساختار آن تا مدت ها مورد مناقشه منتقدان سینمای ترکیه و حتی شرق خواهد بود. آن هم در کشوری زلزله خیز که هراس از زمین لرزه در ضمیر اکثریت مردم آن حضوری ثابت دارد. چون برادران تایلان در آینده یقیناً کارهای بدیع تری در سینمای ترکیه انجام خواهند داد. قیامت کوچک به سهم خود تا این لحظه به عنوان پلی میان سینمای ترکیه و غرب عمل کرده است. بدون شک تماشای این فیلم برای کسانی که ترس از مکان های دربسته و یا خفگی دارند، کاری دشوار و شاید غیر ممکن و خطرناک باشد. اما نگرانی بی مورد است، چون نوری در انتهای تونل تاریک به چشم می خورد. یقین دارم بعد از تماشای فیلم نگاه تان به مرگ به معنای قیامت کوچک دچار تغییرات مثبتی خواهد شد!

ژانر: ترسناک، مهیج، روانشناختی.