مرگ های تاریخ ساز

روح الله شهسوار
روح الله شهسوار

مرگ اول: نقطه عطفی در انقلاب اسلامی

علی مزینانی توانست  در خرداد ماه 1356 با گذرنامه اش از ایران خارج شود. رژیم ایران که او را ممنوع الخروج کرده بود به اشتباه نام مستعار خانوادگی وی را در لیست سیاه قرار داده بود. اما نام شناسنامه ای دکتر علی شریعتی، علی مزینانی بود.

او زاده ی روستای مزینان از توابع شهر سربداران سبزوار بود. اما سه هفته پس از خروجش از ایران، در ساوت همپتون انگلیس به طور ناگهانی فوت کرد. مرگ نابهنگام وی برای هوادارانش پذیرفتنی نبود و موجب شد آنها او را معلم شهید بنامند.

دکتر علی شریعتی که به لطف فرزندی علامه ی محمد تقی شریعتی، با میراث تفکر اعتذالی و شیعی آشنا بود و همچنین در دوران تحصیلش در فرانسه تحت تاثیر مکتب انتقادی فرانکفورت و به ویژه هربرت مارکوزه قرار گرفته بود، توانست از آغاز تدریسش در دانشکده ی ادبیات مشهد و سپس سخنرانی های حسینه ی ارشاد، دانشجویان و سپس تمامی مبارزان ضد رژیم شاه را تحت تأثیر قرار دهد. او توانست قرائتی مبارزانه و اجتماعی از اسلام شیعی در جامعه گسترش دهد. جلسه های سخنرانی وی در حسینیه ی ارشاد تبدیل به محل یارگیری نیروهای مبارز ضد رژیم شده بود. اما مرگ وی موجی از افسردگی در بین مبارزان را برانگیخت. زیرا آنها شریعتی را موتور تبلیغ مبارزه می پنداشتند. مبارزان باید به دنبال جانشینی برای وی می گشتند که بتواند خلأ توان کاریزماتیک اورا پرکند. این بود که آرام آرام نام روح الله خمینی دوباره زنده شد. او که برخلاف شریعتی آشکارا مخالف رژیم شاه بود گزینه ای مناسب برای محوریت مبارزات سیاسی به حساب می آمد. پس مرگ نابهنگام  شریعتی زمینه ای مناسب برای گرایش به سید روح الله خمینی پدید آورد. رهبری فکری جنبش به رهبری عملی تبدیل گردید. شاید اگر این حادثه روی نمی داد، رویدادهای سال 57 به گونه ای دیگر رقم میخورد. زیرا تاریخ نگاران شریعتی را پروژه ای ناتمام معرفی میکنند و بر این اعتقادند که مراد وی در جامعه، کامل دریافت نشده است. او در زمان مرگش تنها 44 سال داشت و روشن است که برای تکوین اندیشه های یک جامعه شناس اسلام گرا، به زمانی بیشتر از این نیاز است.  او که مخالفانش وی را رادیکال پرور می دانستند با مرگش، مبارزات مخالفان ایران را رادیکال تر کرد و راهی را برای سرنگونی رژیم گشود. چیزی که شاید خود چندان تمایلی به آن نداشت (حداقل در آن شرایط)

 

مرگ دوم: آیت الله خمینی به میدان آمد

هنگامی که در آبان ماه 1356 سید مصطفی خمینی در سن 46 سالگی به ناگهان چهره در سینه ی خاک فرو برد، کمتر کسی گمان می برد که این رویداد موجی از خمینی گرایی را دوباره در مرزهای ایران زنده کند.

در حالی که پس از خرداد 42 و تبعید آیت الله خمینی آهسته آهسته نام وی در میان عموم مردم ایران رو به فراموشی می گرایید، مرگ نابهنگام مصطفی در کنار فوت مشکوک دکتر علی شریعتی، فرصتی استثنایی برای مطرح شدن دوباره ی نام آیت الله خمینی در میان مردم ایران شد. همچنین خلأ محوری رهبری بین مبارزان سیاسی مخالفان نظام باعث شد که اکثریت مبارزین سیاسی با محوریت شخص وی موافق باشند. نیروهای نوگرا از این جهت که وی فقیهی نوگرا بودبا وی احساس نزدیکی می کردند. مبارزین چپ نیز عملگرایی خمینی را می پسندیدند. اسلامگراها نیز او را پدر معنوی خود می دانستند. به همین سبب پس از مرگ مصطفی خمینی بهانه ای ایجاد شد تا با عنوان کردن اینکه مرگ وی طبیعی نبوده و  توطئه ای از سوی دولت ایران  با همکاری رژیم صدام  صورت گرفته است زمینه های توجه مردم به سوی وی فراهم شود.

اما این شایعه بدون زمینه نبود. از آنجا که وی فعالیتهایی رادیکال در مبارزه با رژیم شاه داشت و حتی برنامه هایی برای مبارزه ی مسلحانه و اعزام مبارزین و روحانیون به فلسطین تدارک دیده بود و  با جدیت نیز آن را دنبال می کرد، مرگ ناگهانی وی بسیار شبهه برانگیز بود. هرچند که امام خمینی در پیام خود برای مرگ وی، هیچ اشاره ای به این شبه نکرد اما بازهم مرگ وی در بین مردم طبیعی تلقی نشد و او به “شهید مصطفی خمینی” مشهور گردید. پس از مرگ وی، مراسم یادبود وی در شهرهای ایران محفلی برای گردهم آیی مخالفین رژیم شده بود و از ره آورد این رویداد دوباره نام حاج آقا روح الله خمینی بر سر زبانها جاری گردید.

 

مرگ سوم : دوران پسا خمینی

“بعد از مرگ ناگهانی احمد خمینی در ۲۷ اسفند ۱۳۷۳ که بر اساس اعلام منابع دولتی، بر اثر سکته قلبی اعلام شد، شایعاتی در مورد طبیعی نبودن مرگ وی وجود داشت، تا اینکه بعد از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای پاییز ۱۳۷۷ و بحث‌هایی که در این زمینه در مطبوعات ایران از سوی دوم خردادی‌ها و رقبایشان جریان داشت، عماد الدین باقی از چهره‌های مطبوعاتی، مدعی شد که سید حسن خمینی پسر احمد خمینی به وی گفته‌است که حجت‌الاسلام نیازی رئیس دادگاه نیروهای مسلح که پرونده رسیدگی به این ماجرا به وی سپرده شده بود، در دیداری با او (سیدحسن خمینی) گفته‌است که مجرمان قتل‌های زنجیره‌ای گفته‌اند که احمد خمینی توسط محفل قتل‌های زنجیره‌ای کشته شده‌ است. این حرف‌ها را عمادالدین باقی در یک جلسه گفتگو و مناظره در جمع دانشجویان در اصفهان که قرار بود فلاحیان هم در آن شرکت کند اظهار داشته بود. این گفته او از سوی نیازی تکذیب شد و عماد الدین باقی به اتهام نشر اکاذیب تحت تعقیب قرار گرفت. اما او از سید حسن خمینی خواستار شد که در زمینهٔ درستی یا نادرستی گفته‌هایش اظهار نظر کند. که سید حسن خمینی در نامه‌ای، درستی اظهارات عمادالدین باقی را تایید کرد.”

تأثیر مرگ سید احمد خمینی بر رویدادهای جاری ایران را می توان در انحصار قرار گرفتن میراث امام خمینی در دست رهبر جمهوری اسلامی ایران آیت الله خامنه ای دانست.  فرزندان  سید احمد کم سن و سال بودند و توانایی دفاع از نزدیکان خود را نداشتند. همچنین نسبت به انحراف از دیدگاههای خمینی بزرگ اشراف چندانی نداشتند. در این شرایط بود که محمد تقی مصباح یزدی که از مخالفان امام خمینی پیش از انقلاب بوده و پس از انقلاب نیز نسبت به او بی توجهی می کرد، مدیریت موسسه ی آموزشی امام خمینی را در دست گرفت و به تربیت روحانیونی پرداخت که افکاری مخالف افکار بنیانگذار جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند. تاثیر مرگ سید احمد را میتوان در حضور فرزند ارشدش در عرصه ی سیاسی اجتماعی دید.

خمینی جوان پس از درج مدارج عالیه در حوزه و کسب تولیت آستان امام خمینی توانست در برابر رشد افکار ضد خمینی به نام خمینی، تا حدود زیادی ایستادگی کند. وی همچنین محملی شد برای حمایت از اصلاح طلبان  ایرانی. چنانکه میتوان ادعا کرد در صورت نبود وی در عرصه سیاسی ایران، امکان داشت جریان اصلاحات به شرایط کنونی نرسد و توسط محافظه کاران سرکوب گردد. پس اگر سید احمد دچار مرگ نابهنگام نمی شد، به دلیل روابطی که با سران اصلاحات، به ویژه سید محمد خاتمی داشت،میتوان نقشی پررنگ و مثبت را در جریان اصلاحات برای وی متصور بود.

سیداحمد خمینی  در آستانه ی 49 سالگی دیده از جهان فرو بست تا او هم از کسانی باشد که با مرگش تأثیری عمیق در تاریخ ایران بگذارد. او همچنین به همراه خود انبانی از رازهای بیت امام خمینی را به سینه ی خاک برد تا همچنان بسیاری از ابهامات تاریخ انقلاب در پرده بماند.

 

مرگ چهارم: در تلاطم جنبش سبز

آخرین روزهای آذرماه1388 شاهد درگذشت مردی بود که هرچند عمری 87 ساله داشت، اما مرگ او نیز نابهنگام لقب گرفت. آیت الله حسینعلی منتظری که تا یکی- دو روز پیش از درگذشتش دیدارهای عمومی داشت، با خبر مرگ خود ایرانیان را بهت زده کرد.

آیت الله منتظری که در جریان روزهای پرفراز و نشیب جنبش سبز سال88 پدر معنوی اصلاح طبان ایران لقب گرفته بود (عنوانی که پیش از این گاه و بیگاه دکتر عبدالکریم سروش را نیز با آن می شناختند) سابقه ی سالها مبارزه با بی عدالتی را در کارنامه ی خود داشت. چه آن زمان که در رژیم شاه سالها تبعید و زندانی بود، چه پس از انقلاب که در اعراض به برخی از اعمال نظام، بیست سال حصر و فشار را به جان خرید. او هنگامی به انتقاد از رهبر انقلاب ایران پرداخت که همگان میدانستند درافتادن با کاریزمای خمینی سرانجامی خوش ندارد. اما منتظری از این امر نهراسید و به جنگ بی عدالتی شتافت؛ در حالی که میتوانست با چشم پوشی از رویدادهای آن زمان ردای رهبری جمهوری اسلامی ایران را بر تن کند. هرچند که او بر خلاف شریعتی،مصطفی و احمد خمینی در چهارمین دهۀ عمرش نمرد و دو برابر هرکدام از آنها در این جهان زیست، اما  ممکن است درگذشت وی تاثیری همانند و چه بسا بیشتر از آن سه تن داشته باشد.

مرگ هر کدام از این افراد در برهه های حساس ایران معاصر صورت گرفته است. می توان گفت اهمیت هر قاب از زمان بر تأثیر مرگ این افراد تأثیر داشته است. از تاثیر درگذشت دکتر شریعتی و مصطفی خمینی که مسیر مبارزات مخالفان رژیم شاه را تغییر داد، تا مرگ سید احمد خمینی که از مهمترین  رویدادها در انحراف انقلاب و جمهوری اسلامی محسوب میشود،  نشان می دهد که چگونه یک فرد می تواند با مرگ خود در تاریخ زندگی مردم یک سرزمین تأثیر بگذارد. گمان می رود که فوت آیت الله منتظری نیز چنین تأثیری داشته باشد. به علاوه اینکه پس از اعلام درگذشت وی شایعاتی قوی بر غیرطبیعی بودن این امر منتشر شده است. از هم اکنون سبزهای ایران در تدارک مراسم بزرگداشت او هستند. در نخستین شب درگذشتن در برخی خیابانهای تهران مراسم شام غریبان برای آیت الله گرفته شده است. همچنین تقارن روز عاشورا با مراسم هفتمین روز درگذشت وی از هم اکنون زنگهای آماده باش را برای سبزها و کودتا گران به صدا درآورده است. تاریخ  نمی گوید چه خوابی برای ما دیده است. اما ما میتوانیم کم و بیش حدس بزنیم. گمان می رود که فوت آیت الله منتظری نقشی تاریخ ساز در وقایع جنبش سبز ایفا خواهد کرد.