آنها که ماسک می زنند

فریبا داوودی مهاجر
فریبا داوودی مهاجر

ساعت ها به عکس های قاب گرفته جوانانی نگاه می کنم که تکرار می کنند “دوستانمان را آزاد کنید”،

و جاده ای که انتهایش روشن است، وبه عکس های دوستان دربندم: دکتر کیوان انصاری، ابولفضل جهاندار، سعید درخشندی، مجید توکلی، احسان منصوری، احمد قصابان، کیوان رفیعی، علی فرحبخش، عدنان حسن پور، هیوا بوتیمار، منصور اسانلو، یعقوب سلیمی، عباس نژند، غتام رضا غلام حسینی، محمود هژبری، هادی کبیری که همه به ما خیره شده اند با لبخند و نگاه های صادقانه اشان. به آنهایی که هر کدام می توانستند بدون دغدغه و دردسر درس بخوانند وزندگی کنند و بی خیال دردهای مردم بی خیالی طی کنند. به شب های انفرادی بچه های این مرزوبوم می اندیشم؛ به روز های بازجویی و غربت؛ به جرم های نکرده وبه تهمت های ناروا که اقایان باز جو به آنها حقنه می کنند. به شب های بی خوابی .به چراغ های همیشه روشن وسکوت درداور سلولهای مانند قبر و بدون روزنه؛ به نفس های به شماره افتاده و رعب و وحشتی که برادران “ارزشی” در دل آنها روانه می کنند.

به درد دل های نگران کننده مادران آنها می اندیشم که دردمندانه برای آزادی فرزندانشان کمک می طلبند؛ به روزهای اعتصاب غذا و ضعف هایشان و صداهای لرزان پشت تلفن که نگرانی خانواده را دو چندان می کند؛

به روزهای گذشته و سال های گذشته که همین جوانان هر کدام به یک شکل، پشت در پشت هم از حقوق انسانی آحاد ملت حمایت می کردند؛ بی ریا و بدون انتظار. به روزهایی که برای یوسفی اشکوری و هاشم آغاجری وگنجی ودیگر زندانیان بی محابا سخن می گفنند و فعالیت می کردند و یا در کنار مردم و جنبش های اجتماعی در جهت برابری وعدالت تلاش می کردن؛ همان روزها که برخی سیاسیون این جوانان از خود گذشته را رادیکال و افراطی می خوانند و بی عملی خود را پشت دیوار اتهامات پنهان می کردند.

نگاه های خیره آنها این روز ها بر وجدان های ما سنگینی می کند. همه ما در مقابل ثانیه ثانیه روزهای زندان این جوانان ومبارزان مسئولیم. تاریخ همه کسانی را که با انواع و اقسام فشارها و شکنجه های جسمی و روحی و جنسی این جوانان را به انفعال و مصاحبه و اعتراف وادار می کند محاکمه خواهد کرد. اگر چه هرگز این اعتراف ها هیچ ارزشی، نه برای این نسل و نه برای آیندگان، نخواهد داشت.

جوانان ما در زندان سرفرازند که هر قلمی که زدند، نامه ای که نوشتند، بیانیه ای که صادر کردند، تظاهراتی که رفتند، نام خود را شجاعانه و با افتخار بر آن نهادند. سرافکنده اند آنهایی هستند که در نهایت قدرت و امنیت بر سر خود ماسک می کشند، و بر چشم های جوانانی که از هیچ چتر امنیتی برخوردار نیستند چشم بند می زنند تا مبادا چهره مخوفشان برای ملت ایران آشکار شود. آنهایی که حتی در هراسند تا فرزندان و همسرانشان آنها را بشناسند. آنان در ترس و وحشت دائمی به سر می برند تا مبادا حتی یک لحظه زندانیان دربندشان چهره آنها را ببیند .

جوانان ما آزاد خواهند شد و باز جوها همچنان داخل دخمه های خود خواهند ماند؛ هر چند که برای توجیه اعمالشان هر روز داستان سرایی کنند و فعالان حقوق بشر را مرتد، وابسته یا جاسوس، روزنامه نگاران را بستر ساز فساد، زنان را “خفاشان شب و گرگان درنده روز” و همه غیر از خود را بی دین یا شیطان پرست - که آخرین اتهام محیرالعقول آنهاست- بنامند.

آری، درهای زندان باز خواهد شد؛ همچنان که درهای هیچ زندانی در طول تاریخ بسته باقی نمانده است. آنها باز خواهند گشت و بازجوها زیر ماسک های سیاه خود خفه خواهند شد. تاریخ بر همه مبارزان راه آزادی و دمکراسی درود خواهد فرستاد، هر چند که امروز کشور ما زیر بار این همه خشونت و فشار تب کرده و پر درد است. هر روز حادثه ای از پی حادثه ای نفس ها را تنگ می کند. عده ای باز داشت می شوند، یکی در باز داشت خودکشی می کند. دیگری در اعتصاب غذا است. آن یکی روانه دادگاه است. روز نامه ها بسته و روز نامه نگاران بیکار می شوند. جرثقیل ها یکی پس از دیگر انسان ها را مقابل چشم مردم و حتی کودکان به دار می کشند. کودکانی که نمی دانم پس از دیدن این صحنه ها در آینده چه راهی در پیش خواهند گرفت. عده ای تحت عنوان اراذل و اوباش پس از ضرب و شتم به بد ترین روش دستگیر می شوند و تا سر حد مرگ در کوچه و خیابان به وسیله مردان نقاب دار و قبل از محاکمه کتک می خورند؛ در سوله و در شرایط رقت بار نگه داری می شوند و سرانجام در مدت کوتاهی محاکمه واعدام می شوند و هیچ فریاد رسی ندارند. زنی به اتهام قتل با صدای الله واکبر در مقابل چشم مردم دار زده می شود و چند دقیقه دست و پا می زند و جان می کند. بد تر از همه مردی سنگسار می شود و طبق اظهارات وکیلش بینی و گوشش کنده می شود و چون هنوز نمرده با کوبیدن یک سنگ به مغزش به قتل می رسد. زنان به دلیل جمع کردن امضا به زندان و شلاق محکوم می شوند… و همه این اعمال به اسم دین و اسلام و پیامبر صورت می گیرد و علمایی در مقابل این همه سکوت می کنند تا احترام و امنیتشان محفوظ باقی میماند .

امروز اگرچه ایران ما نفس هایش به شمارش افتاده، نامش اما هنوز نفس می کشد. و عده ای که ایران را سرفراز می خواهند، در زندانها نفس می کشند. ایران زیر باتوم ها، تهمت ها، تکفیر ها، طناب های دار و پرونده های مفتوح و سانسور نفس می کشد. آقایان باز جو بدانند ما همراه دوستان در بندمان خستگی را تجربه می کنیم. در شب های دم کرده انفرادی همراه آنها هستیم؛ بی خوابی می کشیم؛ باز جویی می شویم. با انها چشم بند می زنیم واعتصاب غذا می کنیم. حتی همراه انها مقابل دوربین می نشینیم و اعتراف می کنیم که جاسوس هستیم. اما از آقایان که منزه و با تقوا هستند و هر روز و هر شب با امام عصر در ارتباطند، تقاضا می کنیم که رحمی به حال ملت ایران کنند. رحمی به حال مردمی کنند که صورت خود را با سیلی سرخ می کنند تا آقایان و آقا زاده ها راحت زندگی کنند. رحم به حال مردمی کنند که صادقانه ادعاها را باور می کنند و دنبال ماشین آقایان کیلومتر ها می دوند تا نامه خود را تنها برای پیدا کردن کار به دست شما بسپارند. به حال مردمی که برای حاجتشان که بیشتر از پیدا کردن سر پناه و یا اندک درآمدی نیست به یک چاه پناه می برند تا به جای گرفتن نیاز هایشان از حکومت، به چاه التماس کنند.

نهایت آنکه آقایان، بدانند این وضع، همیشگی نیست. بدون شک، شب سرانجام به پایان خواهد رسید، و ملت ایران، روزی طعم آزادی، عدالت و برابری را خواهد چشید…