فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

با انتخاب 20 فیلم از میان اکران پر بار شش ماهه امسال کوشیده ام تا تا تصویری کلی از سالی خوش برایتان ترسیم ‏کرده و به داوری اثار منتخب بنشینیم….‏

‎ ‎معرفی 20 فیلم برگزیده سینمای جهان در شش ماه گذشته‏‎ ‎

darknight.jpg

شوالیه سیاه‎‎‏ ‏The Dark Knight

کارگردان: کریستوفر نولان. فیلمنامه: جاناتان نولان، کریستوفر نولان بر اساس داستانی از کریستوفر نولان و دیوید ‏اس. گویر و شخصیت های خلق شده توسط باب کین. موسیقی: جیمز نیوتن هاوارد، هانس زیمر. مدیر فیلمبرداری: والی ‏فیستر. تدوین: لی اسمیت. طراح صحنه: ناتات کراولی. بازیگران: کریستین بیل[بروس وین/بتمن]، هیث لجر[جوکر]، ‏آرون اکهارت[هاروی دنت/دو چهره]، مایکل کین[آلفرد پنی ورث]، مگی جایلنهال[ریچل دیوز]، گری اولدمن[ستوان ‏جیمز گوردون]، مورگان فریمن[لوشیوس فاکس]، مونیک کورنن[کارآگاه رامیرز]، ران دین[کارآگاه وورتز]، کیلیان ‏مورفی[مترسک]، چین هان[لائو]، اریک رابرتز[سالواتوره مارونی]. 152 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Batman Begins 2‎، ‏Batman: The Dark Knight، ‏Rory’s First Kiss، ‏The Dark Knight: The IMAX ‎Experience، ‏Untitled Batman Begins Sequel، ‏Winter Green‏. ‏

تبهکاری به نام جوکر بانکی را سرقت کرده و پس از قتل همدستانش با پول های مسروقه فرار می کند. همزمان اربابان ‏جنایت در گاتام ستی گرد هم می آیند تا در برابر حملات بتمن و نقشه های ستوان جیم گوردون چاره ای بیندیشند، چون ‏دادستان شهر هاروی دنت نیز تصمیم به مقابله سرسختانه با تبهکاران گرفته و این سه نفر قصد دارند فساد و جنایت را ‏برای همیشه از شهر بزدایند. تبهکاران از طریق حسابدار چینی شان لائو خبردار می شوند که پلیس قصد حمله به ذخیره ‏مالی شان دارد و تصمیم به خروج آن از کشور می گیرند. در این هنگام جوکر سر رسیده و به آنان پیشنهاد می دهد در ‏ازای دریافت نیمی از کل پول ها به آنان کمک کند و این کمک چیزی نیست جز کشتن بیتمن! تبهکاران ابتدا او را جدی ‏نمی گیرند، اما بعدها با ربوده و بازگردانده شدن لو به گاتام سیتی توسط بتمن پیشنهاد وی می پذیرند. جوکر اعلام می ‏کند اگر بتمن خود را تسلیم پلیس نکند، هر روز تعدادی از مردم بیگناه را خواهد کشت و زمانی که شروع به این کار ‏می کند، بروس تصمیم به تسلیم خود می گیرد. اما قبل از این کار دنت اعلام می کند که بتمن اوست تا جوکر را از ‏سوراخ خود بیرون بکشد. جوکر برای کشتن وی اقدام می کند، اما گوردون و بتمن قبل از این کار او را دستگیر می ‏کنند. بعد از بازجویی از جوکر مشخص می شود که جوکر برای کشتن دنت و ریچل دیوز که اینک محبوب دنت شده، ‏تله گذاشته است. تلاش بتمن و گوردون برای نجات هر دو نفر بی نتیجه می ماند. ریچل کشته می شود و نیی از صورت ‏دنت نیز در انفجار به شدت می سوزد. جوکر نیز از بازداشت گریخته و دنت/دو چهره را که از مرگ ریچل به خشم ‏آمده، تحریک می کند تا از پلیس، تبهکاران، گوردون و بتمن انتقام بگیرد. با این کار و کشته شدن همزمان بعضی ‏تبهکاران توسط جوکر و بمب گذاری های متعدد در شهر مشخص می شود که وی قصد دارد تا کنترل تمامی گاتام سیتی ‏ر را در دست بگیرد. اینک بتمن نه فقط با جوکر بلکه با دنت نیز که خانواده گوردون را گروگان گرفته، مقابله کند… ‏

چرا باید دید؟

اولین بار در ماه مه 1939 بود که موجودی به نام بتمن توسط باب کین و بیل فینگر در قالب داستانی مصور به ‏خوانندگان آمریکایی معرفی شد. و خیلی زود یعنی چهار سال بعد در برابر دوربین توسط لوئیس ویلسون تجسد یافت. بنا ‏به سنت آن دوره این اقتباس سینمایی شکل سریالی 15 قسمتی را داشت که در 1946 با سریال 15 قسمتی دیگری دنبال ‏شد. این بار رابرت لاوری نقش بتمن/مرد خفاش را بازی می کرد. اولین فیلم سینمایی در 1966 با شرکت آدام وست به ‏نمایش در امد و سپس به تولید انیمیشن یا انتشار داستان های تازه بسنده شد. در پایان دهه 1980 و آغاز رونق گرفتن ‏انتقال قهرمانان مصور به روی پرده سینما در قالب فیلم های پرخرج و پرفروش، تیم برتون نسخه ای تازه و پیچیده با ‏بازی مایکل کیتون ارائه کرد. بازگشت بتمن با ظهور بزرگ ترین دشمنش روی پرده-جوکر- همراه بود که جک ‏نیکلسون نقش وی را ایفا می کرد. بازیگری شایسته برای ایفای نقشی اهریمی که توانست ادامه حضور قهرمان را روی ‏پرده تضمین کند. سه سال بعد، تیم برتون یکی از بهترین دنباله سازی های تاریخ سینما را با نام بتمن بازمی گردد ‏کارگردانی کرد که در آن دنی دوویتو در نقش پنگوئن شریر به جنگ بتمن می رفت. استقبال از این فیلم باعث شد تا دو ‏انیمیشن بلند در سال آتی به نمایش در آید. اما تیم برتون دیگر حاضر به ساخت قسمت دیگری نبود. سکان به دست جوئل ‏شوماکر داده شد و وال کیلمر جای مایکل کیتون را در همیشه بتمن گرفت. در 1997 دنباله دیگری با نام بتمن و رابین ‏با شرکت جورج کلونی توسط شوماکر عرضه شد و سپس به مدت 8 سال این پروسه به بایگانی رفت. وقتی در سال ‏‏2005 کریستوفر نولان برای زدودن گر و خاک از لباس های سیاه بتمن برگزیده شد، به راحتی قابل حدس بود که ‏انتخاب وی از سر ضرورت تزریق خون تاه ای در رگ های این پروژه پولساز است. نولان نه فقط بازیگری تازه و ‏مناسب چون کریستین بیل را برای نقش اصلی فیلم برگزید، بلکه قصه قهرمان تنهایش را از نو تعریف کرد و زوایای ‏تاریک روح او را نیز روی پرده برد. استقبال منتقدان از بازیافت هنرمندانه این پدیده آن قدر مثبت بود که تهیه کنندگان ‏را برای خرج 180 میلیون دلار جهت ساخت دنباله ای تازه با حضور بزرگ ترین دشمن وی-جوکر- ترغیب کند. ‏حاصل این سرمایه گذاری اینک روی پرده سینماهای دنیاست و فقط در امریکای شمالی بیش از 300 میلیون دلار در ‏گیشه به چنگ آورده است. برخورد منتقدان نیز همان طور که تصورش می رفت، بسیار خوب بوده و مرگ نابهنگام ‏هیث لجر بازیگر نقش جوکر نیز به خودی خود تبدیل به تبلیغی برای فیلم شده است. ‏

کریستوفر جاناتان جیمز نولان متولد 1970 لندن از امیدهای امروز سینما از هفت سالگی با دوربین سوپر هشت پدرش ‏شروع به فیلمسازی کرده، در رشته زبان و ادبیات انگلیسی درس خوانده و اولین فیلم کوتاه اش به نام سرقت در 1996 ‏ساخته که به همراه دو فیلم کوتاه و سورئالیستی دیگرش به نام های ‏tarantella‏ و ‏doodlebug‏ در جشنواره فیلم ‏کمبریج به نمایش در آمده است. اولین فیلم بلندش تعقیب را در 1998 به طریقه سیاه و سفید ساخت، اما دو سال بعد با ‏یادگاری بود که همه دنیا کشف اش کردند. فیلمی که روایتی پر پیچ و خم همچون ذهن شخصیت اولش داشت که حافظه ‏کوتاه مدت خود را بر اثر ضربه ای از دست داده و با این حال در صدد شکار قاتل همسرش بود. بی خوابی در 2002 ‏با شرکت آل پاچینو پذیرش همه جانبه او در هالیوود بود که به ساختن فیلمی استودیوی مانند بتمن آغاز می کند در ‏‏2005 با بودجه ای هنگفت انجامید. فیلم بعدی او اعتبار/پرستیژ با حضور دو هنرپیشه اصلی فیلم بتمن[بیل و کین]از ‏دیدگاه سبکی چیزی میان بتمن و یادگاری بود و مانند بسیاری از تولیدات هالیوود امروز قصه ای محلی با تم های جهانی ‏را روایت می کرد. اما بازگشت شوالیه سیاه چیز دیگری است. فیلمی نه در سبک و سیاق بی خوابی و یادگاری است و ‏نه حال و هوای رازآلود تعقیب را دارد. شوالیه سیاه برگردانی تیره از قصه ای مصور است که باید قهرمان آن منجی ‏مردم باشد و به جای پلیس ناتوان از برقراری نظم در برابر جنایتکاران از آنها محافظت کند. اما او خود نیز مشکلات و ‏دلبستگی هایی دارد، حتی اگر یک میلیونر زاده باشد. بروس وین میلیونر و بتمن دو روی یک سکه اند، ولی همین ‏دوگانگی و تضاد چیزی است که جوکر روی آن انگشت می گذارد. او به بتمن می گوید تو شبیه منی و مرا کامل می ‏کنی!‏

این همان چیزی است که در فلسفه شرق یین و یانگ نامیده می شود. سیاهی و سفیدی که دایره حیات را به دو قسمت ‏مساوی تقسیم کرده اند و بدون یکی دیگری بی معنی است. اگر جوکر شیفته واقعی هرج و مرج است، بتمن نظم و ‏ترتیب را دوست دارد و باید این بازی میان آنها برنده واقعی و همیشگی نداشته باشد. در کنار این تم وقتی با مضمون ‏وجدان اجتماعی و فردیت روبرو می شوید، اهمیت دو چهره بودن شخصیت های اصلی قصه را بیشتر و از نظر ‏روانشناختی و جامعه شناختی بیشتر درمی یابید. دنت، وین و جوک یک مثلث متشاوی الساقین هستند و در خور یکدیگر ‏و نمایندگان ارکانی که وجودشان حیات اجتماعی را می تواند شکلی دیگر و نه لاجرم تازه ببخشد. اگر جوکر و سادیسم ‏درونی او را نماینده شر مطلق بگیریم اشتباه کرده ایم. چه کسی از کودکی وی خبر دارد؟ چه کسی انگیزه های او را ‏مانند بتمن و دنت درک می کند؟ این همان چیزی است که نولان با کمی خساست از ما پنهان می کند تا تعادلی به ‏وضعیت قصه اش بدهد. در عوض موجودات دیگری مانند بتمن های قلابی ابتدای فیلم یا حضور کوتاه مدت مترسک به ‏قصه اضافه می کند تا بر وضعیت قهرمان اصلی فیلم نوری بیشتر بیفکند. اگر بتمن زاده دوران منع مشروبات الکلی و ‏اوج گرفتن دسته جات تبهکاری و گانگستری در آمریکا بود، بتمن فعلی از دنیای پیچیده تری می آید. ماشین روز قیامت ‏او باید در خورد مقابله با تبهکاران قرن جدید باشد. کسانی که به گاتام سیتی قانع نیستند و دایره فعالیت هایشان از ‏مرزهای آمریکا هم بیرون می رود. بنابر این بتمن نیز به دوستانی نیاز دارد، کسانی چون فاکس که به خوبی در دل ‏قصه جا افتاده اند. همین باعث می شود تا فیلم از یک قصه پلیسی معمولی دور شده و در قالب فیلمی مربوط به ‏ماجراهای بتمن به خوبی جا بیفتد. فضای سرد و خاکستری کل فیلم هیچ نشانی از گرمی و نجات کامل به بیننده عرضه ‏نمی کند، هر چند صحنه های اکشن نفس گیرش که آدرنالین خالص تولید می کنند برای لحظه ای دلش را خنک خواهد ‏کرد. ‏

کریستوفر نولان فیلمساز باهوش و با استعدادی است. حاصل کارش درون سیستم تجاری سینمای آمریکا نیز قابل ‏سرزنش نبوده و بعید است دچار لغزش شود. شکستن رکوردهای گیشه نیز حاکی از تیزبینی و موقعیت سنجی اش دارد، ‏اما با وجود لذت بردن از شوالیه سیاه به عنوان یک فیلم سرگرم کننده صرف و ماهرانه، ترجیح می دهم یک فیلم کم ‏خرج تر از او مانند تعقیب را دوباره ببینم. البته خیلی عظیمی از تماشاگران شوالیه سیاه که به دلیل پیچیدگی قصه و ‏طولانی بودنش حاضر به تماشای دوباره و چندباره آن هستند، با من موافق نخواهند بود. شما چطور؟ ‏

ژانر: اکشن، جنایی، درام، رازآمیز، مهیج. ‏

‏ ‏

rec.jpg

ضبط‎‎‏ ‏‎[Rec]‎

کارگردان: خائومه بالاگوئرو، پاکو پلازا. فیلمنامه: خائومه بالاگوئرو، لوئیس بردخو، پاکو پلازا. موسیقی: کارلوس آن. ‏مدیر فیلمبرداری: پابلو روسو. تدوین: دیوید گالارت. طراح صحنه: جما فائوریا. بازیگران: خاویر بوتت[نینیا ‏مدیروس]، مانوئلا برونچود[آبوئلو]، مارتا کاربونل[ خانم ایزکوئیردو]، کلودیا فونت[جنیفر]، وینسنته گیل[پلیس]، ماریا ‏ترزا اورتگا[آبوئلا]، پابلو روسو[مارکوس]، خورخه سرانو[سرجیو]، فران تراز[مانو]، مانوئلا ولاسکو[آنخلا]، ‏کارلوس وینسنته[گیوم]، دیوید ورت[الکس]. 85 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نامزد جایزه بهترین تدوین و بهترنی ‏بازیگر تازه کار/مانوئلا ولاسکو از مراسم انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، برنده جایزه تماشاگران و جایزه بهترین ‏فیلم فانتزی از جشنواره ‏Fantasporto، برنده جایزه بهترین تدوین-بهترین بازیگر زن/ولاسکو و نامزد جایزه بهترین ‏جلوه های ویژه از مراسم گویا، برنده جایزه تماشاگران-جایزه ویژه داوران و جایزه داوران جوان جشنواره ‏Gérardmer، برنده جایزه تماشاگران-بهترین بازیگر زن-بهترین کارگردانی-جایزه بزرگ نقره ای بهترین فیلم فانتزی ‏اروپایی به همراه تقدیر ویژه و جایزه منتقدان جشنواره فیلم ‏Sitges‏ کاتالونیا، نازمد بهترین بازیگر زن تازه کار/ولاسکو ‏از اتحادیه بازیگران اسپانیا. ‏

نیمه شب، ایستگاه آتش نشانی شهری کوچک. آنخلا گزارشگر تازه کار تلویزیون به همراه فیلمبردارش برای تهیه ‏گزارشی از نحوه کار آتش نشان ها به آنجا امده است. پس از آشنایی با اهالی ایستگاه، ناگهان خبر تقاضای کمک از ‏سوی زنی مسن که در آپارتمان خود به دام افتاده، دریافت می شود. اکیپی کوچک برای کمک راهی می شود و آنخلا که ‏موقعیت را مناسب یافته، با آنها همراه می شود. وقتی به آپارتمان می رسند با اهالی ساختمان روبرو می شوند که در ‏هال ورودی تجمع کرده اند. چون سر و صداهایی ترس انگیزی از آپارتمان مورد نظر به گوش می رسد. اتش نشان ها ‏با همراه مامور پلیسی که در محل حضور یافته، در آپارتمان مذکور را شکسته و وارد آنجا می شوند. به نظر می رسد ‏که زنی که داخل آپارتمان به دام افتاده، دچار حمله عصبی نیز شده است. تلاش مامور پلیس برای کمک به او منتهی به ‏حمله پیرزن شده و با کمک دندان هایش مقداری از گوشت صورت و گردن او را می کند. همه هراسان می شوند و ‏زمانی که با حمله دوم پیرزن مواجه می شوند، پلیس دوم برای متوقف کردن او دست به سلاح می برد. بازگشت آنها به ‏همراه پلیس زخمی به ورودی آپارتمان، با رسیدن مامورین پلیس و نیروی ویژه به محل حادثه همزمان می شوند. ‏مامورین بلافاصله در ورودی ساختمان و تمام راه های خروج را مسدود کرده و با بلندگو از ساکنین آپارتمان می ‏خواهند تا تلاشی برای خروج صورت ندهند. آنها باید تا رسیدن بازرس بهداشت از دستورات تنها پلیس باقیمانده داخل ‏ساختمان اطاعت کنند. چون ساختمان و ساکنین آن مشکوک به آلودگی توسط ویروسی خطرناک هستند. بازرس از راه ‏می رسد، اما او نیز توسط یکی از افراد آلوده ساختمان گاز گرفته می شود. همگی یکی یکی آلوده و کشته می شوند. ‏آنخلا و فیلمبردارش نیز که از همه این وقایع فیلمبرداری می کنند باید جان خود را از گزند افراد آلوده حفظ کنند. کاری ‏که تا لحظه کشف حقیقت و منشاء آلودگی در انجام آن موفق می شوند، اما…‏

چرا باید دید؟

چگونه می شود از ایده ای دستمالی شده که خیلی زود شیره جان آن توسط مقلدان با ذوق و بی ذوق کشیده شد، فیلمی ‏دیدنی خلق کرد؟ پاسخ در آخرین فیلمی است که دو نفر از کارگردان های خوشنام سینمای اسپانیا آن را کارگردانی کرده ‏اند: ضبط. ‏

خائومه بالاگوئروی 40 ساله و پاکو پلازای 35 ساله تا امروز توانسته اند شهرتی معقول در سینمای کشور خود کسب ‏کنند. اما برای تماشاگر ایرانی نام هایی آشنا نیستند. بالاگوئرو در 1999 با فیلم ‏Los Sin nombre‏/بی نام به شهرت ‏رسید و به دنبال آن فیلم تاریکی را در سال 2002 ساخت که هنرپیشگانی بین المللی چون لنا اولین، آنا پاکوین و ‏جیانکارلو جیانینی در آن بازی کرده بودند و توانست خود را به تماشگران غیر هموطنش معرفی کند. پاکو پلازا نیز در ‏سال 2002 با فیلم ‏El Segundo nombre‏/نام دوم شهرت و موقعیتی به چنگ آورد. هر دو شیفته ژانر ترسناک هستند ‏و بزرگ ترین دلیل همکاری شان همین است. ضبط یک فیلم ترسناک –واقعاً ترسناک- است که از وقایع کاملاً امروزی ‏تغذیه می کند و قالبی تازه نیز دارد. تلفیق سبک نمایش های واقعی تلویزیون ‏reality TV‏ با خطر شیوع یک ویروس-‏آن هم در زمانه ای که سارس، آنفلونزای مرغی و… را به تازگی تجربه کرده- و اندکی رمز و راز لازمه این ژانر که ‏در پایان پای تجربیات هولناک کشیشی ساکن آخرین طبقه آپارتمان را نیز به میان می کشد. ‏

بیهوده نخواهد بود اگر فیلم را ترکیب هوشمندانه و مدرن شب مردگان زنده با پروژه جادوگر نام دهم. دو فیلمی که چندان ‏دل خوشی از آنها ندارم، اما نقیضه این دو فیلمساز اسپانیایی را بسیار دیدنی تر یافتم. از آثار این دو فیلمساز فقط تاریکی ‏را دیده و به مهارتش در خلق هیجان[با وجود بی اعتقادی ام به ماورالطبیعه] لذت برده بودم، اما ضبط در یک کلام اوج ‏توانایی و خلاقیت های دیداری/شنیداری این دو نفر است. نباید بدون اشاره به طنز تلخی فیلم این معرفی را پایان برد که ‏بسیار به جا به کار گرفته شده است. مانند نام برنامه ای که آنخلا و فیلمبردارش تهیه می کنند “وقتی شما خواب بودید” و ‏اشاره صریحی است به آن چه من و شما از وقوع آن نیز شاید باخبر نشویم. اگر طالب آدرنالین خالص هستید، ضبط را ‏ببینید!‏

ژانر: ترسناک. ‏

yella.jpg

یلا‎‎‏ ‏Yella

کارگردان: کریستین پتزولد. فیلمنامه: سیمونه بیر، کریستین پتزولد. مدیر فیلمبرداری: هانس فروم. تدوین: بتینا بوهلر. ‏طراح صحنه: کاده گروبر. بازیگران: نینا هاس[یلا]، دیوید استریسوو]فیلیپ]، هنریک شونه مان[بن]، بورگهارت ‏کلاوزنر[دکتر گونتن]، باربارا اوئر[باربارا گونتن]، کریستین ردل[پدر یلا]، مارتین برامباخ[دکتر فریتز]، مایکل ‏ویتنبورن[اشمیت-اوت]، وانیا میوس[اشپرنگر]. 89 دقیقه. محصول 2007 آلمان. برنده جایزه ‏Femina-Film-‎Prize‏/بتینا بوهلر، خرس نقره ای بهترین بازیگر زن/نینا هاس و نامزد خرس طلایی جشنواره برلین، نامزد جایزه ‏بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن نقش اصلی و بهترین فیلم از مراسم فیلم آلمانی، برنده جایزه ‏بهترین فیلمبرداری و بهترین فیلم از انجمن منتقدان سینمایی آلمان. ‏

یلا که از شوهرش بن جدا شده و امکان یافتن شغل در زادگاهش وینتربرگ برای تشکیل یک زندگی تازه را ندارد، ‏کاری در غرب آلمان یافته و تصمیم به ترک شهر خود گرفته است. کارهای رسمی طلاق او و بن هنوز تمام نشده است ‏و بن اصرار دارد تا بار دیگر با هم زندگی کنند. اما یلا تصمیم قطعی بر ترک او و شهر دارد. در راه ایستگاه بن ‏اتومبیل را به سوی رودخانه می راند تا خود و یلا را بکشد. اما هر دو از آب بیرون آمده و یلا به سرعت راهی ایستگاه ‏می شود. در مقصد و شب قبل از رفتن به سراغ کار جدیدش، با فیلیپ یک مدیر باهوش در یک شرکت خصوصی در ‏هانوفر آشنا می شود. فردای آن روز یلا درمی یابد که شغل تازه سرابی بیش نبوده و فرد استخدام کننده او ازشرکت ‏اخراج شده است. شب هنگام فیلیپ نزد وی آمده و از او می خواهد تا در یک ملاقات کاری او را همراهی کند. یلا از ‏این آزمون سربلند بیرون می آید و توانایی خود را در زمینه حسابرسی شرکت ها اثبات می کند. اما در دومین ملاقات ‏کاری، تصمیم به سرقت مقدار زیادی پول می شود که به ظاهر فیلیپ در شمارش آنها سهو کرده است. فیلیپ به وی می ‏گوید که این کار را برای امتحان او انجام داده، اما با این وجود از وی می خواهد تا در ملاقات بعدی نیز وی را همراهی ‏کند. به زودی رابطه ای عاطفی نیز میان آن دو شکل می گیرد، اما گذشته یلا و صداهایی که فقط به گوش او شنیده می ‏شود، زندگی و عشق تازه را تهدید می کند…‏

چرا باید دید؟

کریستین پتزولد متولد ۱۹۶۰ هیلدن در راین شمالی-وستفالیا است. در سال ۱۹۹۲ با ساختن فیلم ویدیوییDas Warme ‎Geld‏ شروع به فیلمسازی کرد. دومین فیلمش ‏Pilotinnen‏ یک کار تلویزیونی بود و با سومین فیلمش کوبای آزاد[یک ‏درام عاشقانه با سمبولیسمی قوی که مشکلات اجتماعی امروز آلمان را مطرح می کرد] در ۱۹۹۶ توانست نامزد جایزه ‏تماشاگران از جشنواره فیلم های تلویزیونی بادن-بادن و جایزه ای از جشنواره مکس افولس دریافت کند. دو سال بعد، ‏بار دیگر برای فیلم تلویزیونی دیگری به نام ‏Die Beischlafdiebin‏ درباره دزدی حرفه ای که به خواهر کوچک ‏ترش آموزش می دهد، نامزد جایزه مکس افولس شد و سرانجام در سال ۲۰۰۰ اولین فیلم سینمایی اش را با نام اعتماد به ‏نفس/موقعیتی که من در آن قرار دارم کارگردانی کرد که موفق به کسب جایزه افتخاری جشنواره ‏Cinekid‏ و نامزد ‏جایزه طلای همین جشنواره شد. اعتماد به نفس یک تریلر سیاسی/پارانویایی بود و از سوی منتقدان فیلم آلمان به عنوان ‏بهترین فیلم سال ۲۰۰۰ برگزیده شد و پتزولد را به عنوان خونی تازه در رگ های بی جان سینمای در حال احتضار ‏آلمان شناساند.‏

کار بعدی پتزولد مرد مردگان یا چیزی برای یادآوری من[۲۰۰۲] فیلمی تلویزیونی برای شبکه ‏ZDF‏ بود. ادای دینی به ‏سرگیجه و مارنی و داستان جستجوی مردی به نام هانس به دنبال دختری گمشده به اسم لیلا است که به تازگی با هم آشنا ‏شده بودند. یک سال بعد پتزولد دومین فیلم بلند سینمایی خود ولفزبرگ ‏Wolfsburg‏ [آشیانه گرگ] را کارگردانی نمود. ‏داستان مردی به نام فیلیپ، فروشنده موفق و چهل و چند ساله ای است که همزمان با تیره و تار شدن رابطه اش با ‏محبوبش کاتیا، هنگام بازگشت به خانه پسربچه ای را با اتومبیل زیر گرفته و فرار می کند. ولفزبرگ درامی درخشان ‏بود که بار دیگر نام پتزولد و هنرپیشه ثابت آثارش نینا هاس را بر سر زبان ها انداخت. فیلم ماقبل آخر پتزولد لحظه ‏ارواح نام داشت که نامزد خرس طلای جشنواره برلین بود و پخش جهانی نیز یافت.‏

یلا که نام خود را از شخصیت اصلی فیلم ویم وندرس به نام آلیس در شهرها[1974] وام گرفته، فیلمی جاده ای و درامی ‏متافیزیکی است. اما فیلم تنها شرح تعقیب یلا توسط گذشته تیره و تارش نیست. بلکه، جامعه سرمایه داری پر از فریب و ‏ریای امروز آلمان را نیز به زیر نقد می کشد. از استخدام کننده اولی اش که شیادی بیش نیست و گمان می کند که یلا را ‏نیز همچون کیف پول شرکت می تواند در اولین متل سر راه تصاحب کند تا بن که شغل و موقعیت خویش را از دست ‏داده و دربدر به دنبال یلا است. همگی آدم هایی گاه فریب خورده و گاه فریبکار هستند که زندگی شان با معیار پول ‏سنجیده می شود. حتی یکی از دلایل اصلی خود یلا نیز برای جدا شدن از بن، از میان رفتن موقعیت شغلی اوست. نینا به ‏عنوان بزرگ ترین قربانی این جامعه خود را در میان کشوری سابقاً دوپاره شده می یابد که سیستم اقتصادی فعلی ‏نتوانسته بر مشکلات گذشته آن فائق آید. پتزولد از رهگذر همین ایده مصائب اقتصادی/اجتماعی و ایده های جدید ‏اقتصادی را به چالش می طلبد. ایده هایی که جز ورشکستگی چیزی به دنبال خود نیاورده اند و زوال ارزش های ‏انسانی را سبب شده اند. ‏

البته قصه گره هایی دارد که گاه برای تماشاگر گشوده نمی شود و همین باعث رازآلود شدن فیلم می شود[کل فیلم در ‏فلاش فوروارد اتفاق می افتد]. از طرف دیگر نکاتی دارد که شاید برای تماشاگر غیر آلمانی قابل درک و دریافت نباشد. ‏با این حال به عنوان درامی خوش ساخت و نمونه ای از سینمای جدید آلمان، فیلمی زیبا و اثرگذار است که باید دیده ‏شود!‏

ژانر: درام، عاشقانه، مهیج. ‏

‏ ‏

caramel.jpg

کارامل سکر بنات‎‎‏ /‏‎ Sukkar banat‎

کارگردان: نادین لبکی. فیلمنامه: نادین لبکی، راندی الحداد، جهاد هوجیلی. موسیقی: خالد مزنر. مدیر فیلمبرداری: إیو ‏سحنوی. تدوین: لور گاردت. طراح صحنه: سینتیا زهر. بازیگران: نادین لبکی[لیال]، عادل کرم[پلیس]، یاسمین ‏المصری[نسرین]، جوانا مکرزل[ریما]، جیزیل عواد[جماله]، سهام حداد[رز]، إسماعیل قنطار[بسام]، عزیزة سمعان[لی ‏لی]، فادیا ستیلا[کریستین]، فاطمة صفا[سیهان]، دیمیتری استانکوفسکی[شارل]. 96 دقیقه. محصول 2007 لبنان، ‏فرانسه. نام دیگر: ‏Caramel‏. فیلم منتخب دو هفته کارگردان ها، برنده جایزه جوانان و جایزه تماشاگران ازجشنواره سن ‏سباستین، جایزه مروارید سیاه ابوظبی برای بهترین بازیگر زن/نادین لبکی/یاسمین المصری/ جوانا مکرزل/جیزیل ‏عواد/سهام حداد از جشنواره بین المللی فیلم های خاورمیانه، نامزد جایزه بهترین فیلم-بهترین کارگردانی و گروه ‏بازیگران از جشنواره آسیا اقیانوسیه. ‏

لیال به همراه نسرین و ریما در یک سالن آرایش و زیبایی در بیروت کار می کند. هر کدام مشکلاتی دارند: لیال درگیر ‏رابطه ای نافرجام با مردی متاهل است، نسرین بکارت خود را از دست داده و در آستانه ازدواج با مسلم است و ریما که ‏همجنس گراست. جماله هنرپیشه ای دست چندم و یکی از مشتریان همیشگی آنها نیز حکم دوست این سه زن را دارد، ‏مرتب در انتخاب بازیگر شرکت می کند و سخت گران پیر شدن است. پیرزنی به نام رز نیز که در همسایگی سالن ‏آرایش مغازه خیاطی دارد، زندگی اش را وقف مراقبت از خواهر شیرین عقل خود لی لی کرده است. تا اینکه برای ‏اولین بار مردی در زندگیش پیدا می شود. مردی سالخورده به نام شارل که به بهانه تعمیر کت و شلوارش چند بار به ‏مغازه وی می آید و سرانجام از وی می خواهد تا در ملاقاتی با هم داشته باشند. ‏

چرا باید دید؟

نادین لبکی بازیگر و کارگردان لبنانی است که عمده شهرت خود را مدیون ساخت ویدیوکلیپ های نانسی عجرم است. ‏کارامل اولین فیلم بلند سینمایی محسوب می شود که با اقبال تجاری و هنری روبرو شده است. لبکی متولد 1974 در ‏شهر بعبدات لبنان[22 کیلیومتری بیروت] است. از سال های آغازین دهه 1990 وارد تلویزیون شده و شروع به ساختن ‏ویدئوکلیپ کرد. اولین ویدیوکلیپ اش را با شرکت باسکال مشعلانی ساخت و بعدها با نورا رحال و کاتیا حرب همکاری ‏کرد. اما شهرت با ساختن کلیپ “اخصمک آه/آره مسخره ات می کنم” با نانسی عجرم به سراغش آمد. این همکاری در ‏کلیپ های یا سلام، انت ایه و لاون عیونک ادامه یافت. این سه کلیپ جدا از استقبال گسترده مردمی، موفق به کسب ‏جوایزی هم شد. ‏

یقین دارم شما هم مانند من با دیدن این کمدی عاشقانه از زندگی پنج زن مسیحی لبنانی شگفت زده شده خواهید شد. چون ‏نه از تیر و تفنگ در آن خبری هست و نه از حزب الله لبنان نشانی در فیلم یا خیابان های بیروت به چشم می خورد. همه ‏چیز ساکت و آرام و حتی اندکی ساکن است. پس چه چیز آن باعث شده تا کارامل[ماده اصلی نزد آرایشگران لبنانی برای ‏زدودن موهای اضافی به قول اهل بخیه اپیلاسیون] در لبنان و خاورمیانه به فروشی دور از انتظار[10 میلیون دلار] ‏دست یابد؟

شاید دلیل اصلی آن اشاره لبکی به مشکلات روزمره زندگی پنج شخصیت خود باشد که جهان شمول تر و عمومی تر ‏است تا ناآرامی های لبنان یا مشکلات سیاسی که مردم کشورهای دیگر از شنیدن مداوم آنها در اخبار خسته شده اند. ‏

کارامل حکایت تلخ و شیرین و زنانه عشق های ممنوعه، رسوم دست و پاگیر، جنسیت سرکوب شده و حتی مقاومت در ‏برابر امری طبیعی چون سال خوردگی و هوس است. و لبکی چنین داستانی را در محله ای زیبا از بیروت بازگو می ‏کند که گویی می تواند نماینده همه جهان و دست کم ما آسیایی ها باشد. یقین دارم تماشاگر ایرانی با دیدن صحنه درگیری ‏پلیس با مسلم و نسرین بی اختیار به یاد برخوردهای نیروی انتظامی خودمان با جوان ها خواهند افتاد. این سرنوشت تلخ ‏تاریخی ماست که در این منطقه از دنیا به اشتراک آن را زندگی می کنیم. کارامل که از ترکیب شکر، آب و آب لیمو ‏ساخته می شود نامی پر معنا برای این فیلم است که ترش و شیرین را یک جا در خود جای داده است. اگر بخواهم فیلم ‏را در یک جمله خلاصه کنم آن را اثری در ستایش خواهری و اصلاح مو نام می دهم. چون کمتر چیزی مانند یک ‏اصلاح خوب می تواند شما را شاداب کند. ‏

لبکی فیلم خود را فقط در 9 روز با بودجه ای نزدیک به یک میلیون و 300 هزار یورو ساخته است. جدا از بازی های ‏فوق العاده خوب همه بازیگران آن چه تماشاگر را تکان می دهد موسیقی تصنیف شده توسط خالد مزنر-همسر لبکی- ‏است[اعتراف می کنم که بعد از مدت ها حاصل کار خالد مزنر مرا با موسیقی عربی آشتی داد]. فیلم نماینده سینمای ‏لبنان در مراسم اسکار امسال بود. آرزو می کنم شانس دیدار از کارامل را که در 40 کشور جهان پخش شده و لقب ‏موفق ترین فیلم لبنانی تا به امروز را به دست آورده، داشته باشید!‏

ژانر: کمدی، درام. ‏

exbrumer.jpg

طبال سابق‎‎‏ ‏Ex Drummer

کارگردان: کوئن مورتیر. فیلمنامه: کوئن مورتیر بر اساس رمان هرمن بروسلمانز. موسیقی: آرنو، فلیپ کوولیر، ‏میلیونر، گای وان نوتن. مدیر فیلمبرداری: گلاین اسپیکارت. تدوین: مانو وان هووه. طراح صحنه: خیرت پاره دیس. ‏بازیگران: دریس وان هگن[دریس]، نورمن بئرت[کوئن د گیتر]، گونتر لاموت[یان وربیک]، سام لوویک[ایوان وان ‏دروپ]، فرانسوا بیوکلیر[پدر وربیک]، برنادت دامان[مادر وربیک]، نانسی دنیس[همسر ایوان]، دلورس بوکیرت[لیو]، ‏ویم ویلیرت[جیمی]، شانتال وانین[کریستین]، تریستان ورستون[دوریان]. ۹۰ و ۱۰۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ بلژیک. ‏برنده جایزه داوران جشنواره رین دنس، نامزد جایزه ببر از جشنواره رتردام، برنده جایزه ویژه داوران جشنواره ورشو. ‏

سه مرد تصمیم گرفته اند تا یک گروه موسیقی راه انداخته و برای یک بار هم که شده روی صحنه بروند. اما هر کدام از ‏این آدم ها جدا از مشکلات زندگی، صاحب معلولیت هایی نیز هستند. کوئن آواز خوان اختلال گویشی دارد، یکی از ‏دست های یان نوازنده باس به خاطر حادثه ای در کودکی اختلال حرکت دارد و اوان گیتاریست نیز مشکل شنوایی دارد. ‏از طرف دیگر برای تکمیل شدن گروه به یک طبال نیز نیازمندند و برای همین یک روز پشت در خانه نویسنده ای ‏مشهور به نام دریس ظاهر می شوند. دریس ابتدا دعوت آنها را جدی نمی گیرد، چون او هم مشکل خاص خودش را ‏دارد: دریس قادر به نواختن طبل نیست!‏

با این حال دریس که زندگی مرفه و راحتی دارد برای شوخی هم که شده پیشنهاد این سه نفر را قبول می کند. او که با ‏زنی زیبا زندگی و گاه همراه او سکس گروهی را نیز تجربه می کند، به محض آشنا شدن با اعضای گروه متوجه ‏مشکلات خصوصی آنها نیز می شود. کوئن یک نازی است و علاقه عجیبی به کتک زدن زنها دارد، پدر یان دیوانه و ‏در خانه بستری است و خود او نیز همجنس گراست، ایوان نیز زندگی بی سر و سامانی با همسرش را می گذارند. با این ‏حال هر سه نفر استعداد عجیبی در نواختن دارند و به زودی نام فمینیست ها را برای گروه خود برگزیده و شروع به ‏تمرین می کنند. کم کم دریس به گروه علاقمند می شود و هر کاری را که لازم می داند برای سر گرفتن اولین و آخرین ‏اجرای آنها انجام می دهد. اما همه چیز رفته رفته به شکلی بغرنج در هم می ریزد…. ‏

چرا باید دید؟

در یک کلام: برآشوینده و تکان دهنده!‏

تا قبل از دیدن طبال سابق کوئن مورتیر را نمی شناختم. جست و جو در اینترنت و منابع مکتوب هم کمک چندانی نکرد. ‏جز اینکه در طول ۱۲ سال گذشته چهار فیلم ساخته و با دومین فیلمش کار یک روز سخت در ۱۹۹۷ چند جایزه دریافت ‏کرده و به شهرت رسیده است. طبال سابق آخرین کار او و دومین اثر موفق اش به شمار می رود که شهرتی همسنگ ‏گاسپار نوئه فرانسوی برای وی به ارمغان آورده است. کسانی که برگشت ناپذیر را دیده باشند، با حال و هوای فیلم های ‏نوئه آشنایند و می توانند حدس بزنند فیلم های مورتیر از چه سنخی است. فقط در یک جمله بگویم که برای افراد مومن و ‏معتقد و اخلاق گرا و حتی آدم هایی با قلب ضعیف قابل تماشا نیست. ‏

سبک بصری مورتیر برای تصویر کردن زندگی چند بازنده که می توانند نمونه هایی دقیق از جامعه امروز هلند باشند، ‏بدیع و گاه آزارنده است. او بازنده هایی را تصویر می کند که می خواهند به اوج برسند. کسانی که در فقر، اعتیاد، ‏روابط جنسی و خانوادگی انحراف آمیز غرق شده اند. عاری از احساس هر گونه مسئولیت روزگار را به بطالت می ‏گذرانند و به راک اند رول عشق می ورزند. زندگی حال آنها شکننده است و آینده ای هم وجود ندارد. ‏

خشونت هراس آور و سکس جزئی از این کمدی سیاه و ابسورد هستند که می توانند شما را به یاد برگشت ناپذیر، پرتقال ‏کوکی و انسان سگ را گاز می گیرد/در نزدیکی شما اتفاق افتاد بیندازد. داستانی که از زبان یک نویسنده ثروتمند، ‏مشهور و بی درد روایت می شود که برای فرار از آسایش محیط خود به میان اوباش اوستند پناه می برد. ما نیز همراه ‏او پا به دنیای پر از پلشتی این افراد می گذاریم و سرانجام به این نتیجه می رسیم که تمامی این شوربختی ها در نتیجه ‏سیاست های غلط دولت ها شکل گرفته است. قهرمان فیلم در جایی به زنی که شب قبل در سکس گروهی با وی خوابیده ‏بود، می گوید اندوه جمعی وجود ندارد. هر چه هست شخصی است! ‏

اما در پایان فیلم دوست داریم بر خلاف او به اندوه جمعی ایمان بیاوریم. طبال سابق فیلمی برای همه کس نیست. حتی ‏دوستداران آن نیز بعد از اتمام تماشای فیلم برای رهایی از کثافت آن باید سری به حمام بزنند. اما بی تردید یکی از ‏بهترین و تکان دهنده ترین فیلم های اروپایی اخیر است که نگاه هایی عمیق تر و جدی تر را طلب می کند!‏

ژانر: کمدی، جنایی، درام، موسیقی. ‏


lazona.jpg

منطقه‎‎‏ ‏La Zona

کارگردان: رودریگو پلا. فیلمنامه: رودریگو پلا، لورا سانتولو. موسیقی: فرناندو ولازکوئز. مدیر فیلمبرداری: امیلیو ‏ویلانیووا. تدوین: آنا گارسیا، ناچو روئیز کاپیلاس، برنات ویلاپلانا. طراح صحنه: آنتونیو مونیو هیه را. بازیگران: ‏دانیل خیمه نز کاچو[دانیل]، ماری بل وردو[ماریانا]، آلن چاوز[میگل]، دانیل تووار[آلخاندرو]، کارلوس ‏باردم[گراردو]، ماریانا د تاویرا[آنردآ]، ماریو زاراگوزا[ریگوبرتو]، آندرس مونیل[دیه گو]، بلانکا گوئرا[لوچیا]، ‏انریکه آرولا[ایوان]، گراردو تاراسنا[ماریو]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ مکزیک. برنده جایزه طلای بهترین بازیگر ‏نقش مکمل/ماریو زاراگوزا و نامزد جایزه طلایی بهترین بازیگر نقش مکمل/آلن چاوز و بهترین بازیگر نقش مکمل ‏زن.مایرا سربولا از مراسم آریل، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی و نامزد جایزه بهترین فیلم از ‏جشنواره کارتاجنا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم انجمن نویسندگان اسپانیا، نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از ‏مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/ماری بل وردو از مراسم سنت خوردی، برنده جایزه بهترین بازیگر تازه ‏کار/کارلوس باردم ز اتحادیه بازیگران اسپانیولی، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره تورنتو، بنده جایزه لوئیجی د ‏لاورنتیس ازجشنواره ونیز. ‏

محله ای ثروتمند نشین در دل شهر مکزیکو موسوم به منطقه وجود دارد که توسط دیوارهای بلند و دوربینهای امنیتی از ‏بقیه شهر منفک شده است. ساکنان منطقه دلیل این کار را حفاظت خود از موج رو به افزایش خشونت، سرقت و ‏بزهکاری در شهر فقرزده مکزیکو اعلام و حتی از ورود پلیس نیز به داخل منطقه با اکراه استقبال می کنند. آنها باور ‏دارند که خود می توانند نظم و قانون را در منطقه حفظ کنند. تا اینکه شبی سه نوجوان به قصد سرقت از دیوار عبور ‏کرده و وارد خانه ای می شوند. در جریان سرقت پیرزن صاحبخانه سر رسیده و یکی از نوجوان ها او را به قتل می ‏رساند. اهالی مسلح نیز سر رسیده و دزدها را دنبال می کنند. دو نفر از نوجوانان توسط مردم کشته می شوند و سومین ‏نفر-میگل- موفق به فرار و مخفی شدن در داخل منطقه می شود. در آن سوی دیوار، شنیده شدن صدای تیراندازی توجه ‏ریگوبرتو افسر پلیس را جلب می کند. اما زمانی که وارد منطقه می شوند، اثری از حادثه ای نمی یابند. یکی از ساکنین ‏محله نیز اقدام به دادن رشوه به ریگوبرتو می کند. ریگوبرتو نپذیرفته و بعدها با یافت شده جسد دو نوجوان در زباله ‏دانی شهر، مصمم به پیگیری پرونده می شود. همزمان دوست دختر میگل نیز نزد پلیس رفته و از ماجرای ورود سه ‏نوجوان به منطقه پرده برمی دارد. میگل که در زیرزمین یک خانه مخفی شده، خیلی زود توسط آلخاندرو، پسر ‏صاحبخانه به دام می افتد. آلخاندرو از وی می خواهد تا خانه آنها و منطقه را ترک کند، چون اهالی تصمیم به شکار او ‏گرفته اند. و از بد حادثه پدر آلخاندرو نیز یکی از سردمداران این ماجراست..‏

چرا باید دید؟

رودریگو پلا متولد ۱۹۶۸ مونته ویدئو، اورگوئه است. تابعیت مکزیکی دارد و در مرکز آموزش فیلمسازی این کشور ‏درس خوانده است. اولین فیلمش را در سال ۱۹۸۸ با نام موئیرا کارگردانی کرده و دومین فیلم کوتاهش در جشنواره ‏های دانشجویی زیادی مورد استقبال و تحسین واقع شده است. اولین جوایز غیر محلی خود را برای فیلم کوتاه سیاسی ‏چشمی در گردن[۲۰۰۱] دریافت کرده است. اولین فیلم بلندش را در سال ۲۰۰۶ با نام صحرای درون کارگردانی کرده ‏که در جشنواره برلین و کن مورد توجه قرار گرفته و منطقه دولین فیلم بلند سینمایی او محسوب می شود. ‏

چگونه هراس از خشونت می تواند شما را وادار به ابراز خشونت کند؟ چگونه ترس و تنش می تواند ارزش های انسانی ‏را دستخوش تغییر و چشم پوشی کند؟ اینها سوالات اساسی پلا است که در قالب داستانی از اجرای عدالت توسط فرد یا ‏افراد و فساد در میان دستگاه پلیس روایت می شود. یقین دارم بعد از دیدن ماجراهای هراس آور منطقه کمتر کسی ‏جرات حمایت از مامورین خودگمارده قانون را بیابد. منطقه فیلمی به شدت واقعگرایانه و تاثیرگذار در مورد تبعیض در ‏اثر فقر، احساس مسئولیت و تفکر جمعی است. ‏

کمتر کسی از ساکنان منطقه سیاه و سفید تصویر شده است. همه و تقریباً برخی، بیشتر دلایل خاصی برای زندگی در ‏منطقه دارند. از دانیل تا دیه گو، اما طرز نگاه شان به ماجرا لاجرم یکسان نیست. از این روست که در یکی از جلسات ‏تصمیم به جست و جو برای یافتن کسی می گیرند که می تواند با پلیس درباره کشته شدن دو نوجوان سخن گفته باشد. ‏تفکر غلط جمعی رایج در منطقه می گوید که اهالی آنجا به دلیل ثروت شان باید در محیطی متفاوت زندگی کنند و بدتر ‏از همه اینکه حق دارند قوانین خود ساخته شان را نیز اجرا کنند. چیزی که در پایان فیلم با لینچ شدن میگوئل در وسط ‏خیابان نمودی عینی پیدا می کند. ‏

منطقه با یک جنایت کوچک-سرقت- آغاز می شود، ولی سپس تبدیل به مطالعه ای درباره مشارکت در جرم و سازش ‏میان رئیس پلیس و گردانندگان منطقه می شود. زمانی که اتومبیل های پلیس میگل را نادیده گرفته و منطقه را ترک می ‏کنند، می دانیم که چه بر سر او خواهد آمد. اما زمانی که ریگوبرتو که شاهد مصالحه مافوقش با قاتلین سه نوجوان فقیر ‏بوده، در پشت درهای سنگین آهنی منطقه با مشت به صورت مادر میگل کوبیده و می گوید: ‏

‏- باید بهتر بزرگش می کردی…‏

تماشاگر عمق فاجعه را در می یابد، انگار که مشت مستقیماً به صورت خودش اصابت کرده باشد. کارگردانی پلا بی ‏عیب و نقص است و نحوه روایت نه چندان پر پیچ و خم او باعث شده تا منطقه به یکی از فیلم های موفق آمریکای لاتین ‏تبدیل شود. توصیه می کنم این درام خوش ساخت را از دست ندهید، اما اگر از دیدن و شنیدن این گونه داستان ها خسته ‏شده اید، می توانید آن را با دیدگاهی متفاوت نیز ببیند. چون فیلم قصه بلوغ فکری آلخاندرو نیز هست، اما در پایان فیلم ‏وقتی جسد میگل را به سوی گورستان می برد، نباید انتظار عملی قهرمانانه از وی را داشته باشید. او به این اکتفا می ‏کند که گوری برای میگل نگون بخت و قربانی فقر فراهم کند، به دوست دختر میگل که از دست پلیس برای انکار ‏واقعیت کتک سختی خورده، تلفن بزند و بعد در مسیر بازگشت به خانه برای خوردن غذا توقف کند!‏

ژانر: درام. ‏

yumurta.jpg

تخم مرغ‎‎‏ ‏Yumurta

کارگردان: سمیح کاپلان اوغلو. فیلمنامه: سمیح کاپلان اوغلو، اورچون کوکسال. مدیر فیلمبرداری: ئوزگور اکن. تدوین: ‏آیهان ارگورسل، سوزات هانده گونری، سمیح کاپلان اوغلو. طراح صحنه: ناز ارایدا. بازیگران: نژات ایشلر[یوسف]، ‏سعادت ایشیل آکسوی[آیلا]، ئوفوک بایراکتار[هالوک]، تولین ئوزن[زن داخل کتابفروشی]، گولچین سانتیرجی ‏اوغلو[گول]، کاآن کاراباجاک[بچه]، سمرا کاپلان اوغلو[زهرا]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ترکیه، یونان. نام دیگر: ‏Avgo، ‏Egg‏. برنده جایز بهترین کارگردانی از جشنواره بانکوک، برنده جایزه ‏Eurimages‏ از جشنواره سویل، برنده ‏جایزه دوم از جشنواره فیلم های اروپایی استرویل، برنده جایزه نت پک از جشنواره آوراسیا، برنده جایزه بهترین ‏کارگردانی و بهترین بازیگر زن از جشنواره والادولید، برنده جایزه بهترین کارگردانی و جایزه موفقیت فنی و هنری از ‏جشنواره فجر، برنده جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد از جشنواره نورمبرگ-فیلم های ترکی-آلمانی، برنده ‏جایزه پرتقال طلایی بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-بهترین فیلم-بهترین بازیگر تازه ‏کار/سعادت آکسوی و بهترین فیلمنامه از جشنواه آنتالیا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/سعادت آکسوی و جایزه قلب ‏سارایووا از جشنواره سارایووا، برنده جایزه روزنامه رادیکال/انتخاب مردم از جشنواره استانبول. ‏

یوسف شاعری جوان که در استانبول به کار کتابفروشی اشتغال دارد، خبر مرگ مادرش زهرا را دریافت کرده و به ‏زادگاه خود تیره که سال هاست به آنجا سر نزده، بازمی گردد. خانه دوران کودکی به خاطر عدم رسیدگی در حال ‏تخریب است و دختری جوان به نام آیلا-نوه دایی اش- انتظار او را می کشد. اما یوسف از اینکه در پنج سال گذشته آیلا ‏نزد مادرش زندگی می کرده، بی خبر است. ‏

آیلا از یوسف خواسته ای دارد. زهرا قبل از مرگش تقاضا کرده نذرش را پسرش یوسف ادا کرده و قوچی را سر ببرد. ‏اما یوسف قادر نیست در برابر ریتم ساکن زندگی در شهرستان، محبوب قدیمی اش، دوستان و رویاها و احساس گناهی ‏که عذابش می دهد، مقاومت کند. یوسف مترصد اتمام تشریفات قانونی و خروج از تیره است، اما اتفاق هایی جزئی مانع ‏از بازگشت وی به استانبول می شود. تا اینکه به همراه آیلا به طرف زیارتگاهی در خارج از شهر که قرار است مراسم ‏قربانی کردن قوچ نذری را انجام بگیرد، راه می افتند. اما به خاطر نبودن گله در محل، مجبور می شوند شب را در ‏هتلی اقامت کرده و فردای آن روز بعد از خرید قوچ به راه بیفتند. آن شب هر دو شاهد مراسم عروسی زوجی در هتل ‏می شوند و حال و هوای مجلس آن دو را به هم نزدیک می کند. فردای آن روز، بعد از قربانی کردن قوچ به شهر بازمی ‏گردند. یوسف شهر را به سوی استانبول ترک می کند. اما بعد از گذراندن شبی در میان راه به خانه بازمی گردد. گویا ‏بارش اولین برف بر احساس گناه او پرده ای کشیده و قربانی کردن قوچ تقدیر او را نیز تغییر داده است….. ‏

چرا باید دید؟

سمیح کاپلان اوغلو متولد ۱۹۶۳ ازمیر، در سال ۱۹۸۴ در رشته سینما و تلویزیون از دانشگاه دوکوز ایلول[۹ سپتامبر] ‏فارغ التحصیل شد. فیلمسازی را با ساختن فیلم های تبلیغاتی آغاز کرد. بعدها دستیار فیلمبرداری در فیلم های مستند را ‏نیز تجربه کرد. سپس سریال ۵۲ قسمتی مشهور و معتبر تانگوی شهناز را برای شبکه های ‏Show TV‏ و ‏Inter Star‏ ‏کارگردانی کرد. اولین فیلم بلند سینمایی اش با نام هر کس در خانه خود موفق به کسب جوایز بسیاری در داخل و خارج ‏ترکیه شد. دومین فیلمش سقوط فرشته/سقوط ملک با تحسین و ستایش منتقدان و تماشاگران در بسیاری از کشورهای ‏جهان روبرو گشت. تخم مرغ سومین فیلم بلند کاپلان اوغلوست که قرار است اولین بخش از یک سه گانه به نام یوسف ‏باشد. فیلمبرداری دومین قسمت آن به نام شیر تمام شده و به زودی فیلمبرداری قسمت سوم به نام عسل نیز آغاز خواهد ‏شد. ‏

اگر سینمای ترکیه و موج تازه آن را دنبال می کنید با نام نوری بیلگه جیلان آشنا هستید. یک کیارستمی ترک و مینی ‏مالیست که در خارج از کشور بیش از داخل آن شهرت دارد! نمی خواهم جسارت کرده و کاپلان اوغلو را با وی مقایسه ‏کنم، اما برای معرفی وی به کسی که از دومی فیلمی ندیده باشد چاره دیگری ندارم. این موج با قصبه بیلگه جیلان و ‏ابرهای ماه مه وی آغاز شد و با پنج نوبت رها اردم ادامه یافت. فیلمی هایی فلسفی که در محیط روستا یا شهرستان های ‏کوچک ترکیه می گذشت. تخم مرغ آخرین فیلم این موج است که همچون پیشینیان خود روایت قصه را در درجه دوم ‏اهمیت قرار می دهد و لذت زندگی در لحظه و کشف آن را به بیننده عرضه می دارد. نوعی فیلم/ذن، یعنی بعد از دیدن ‏فیلم آنچه به جا می ماند درک و احساس شما در برخی لحظات فیلم است. وقایعی که این احساسات را به هم ربط می ‏دهند، اهمیت زیادی ندارند. این فیلم ها قرار است دیدگاه خاص کارگردان به زندگی و انسان را به تماشاگر عرضه کنند. ‏نمونه کامل قدیمی این نوع نگاه آندری تارکوفسکی و نمونه متاخرش الکساندر سوکوروف است. این نگاه با خود زیبایی ‏شناسی خاصی را نیز به دنبال می آورد که سخن گفتن درباره آن در حوصله راهنمای دیدن فیلم ها نیست. بنابر این به ‏این بسنده می کنم که کاپلان اوغلو نیز به همین راه قدم گذاشته است. ‏

کاپلان اوغلو قصه آشتی شاعری جوان با زادگاهش را دستمایه قرار داده تا دیدگاه خود را نسبت به انسان و جهان به ما ‏عرضه کند. درباره این فیلم حتماً مفصل خواهم نوشت و در صدد گفت و گو با کارگردان آن نیز هستم. تا آن روز برای ‏شما شانس دیدار این فیلم زیبا را آرزو می کنم. ‏

قابل توجه دوستان همکار؛ کاپلان اوغلو به مدت دو دهه مقاله هایی درباره سینما و هنرها زیبا نوشته و از ۱۹۹۶ تا ‏‏۲۰۰۰ نیز ستونی ثابت در روزنامه رادیکال داشته است. ‏

ژانر: درام. ‏

soleladad.jpg

تنهایی‎‎‏ ‏La Soledad

کارگردان: خائیمه روزالس. فیلمنامه: خائیمه روزالس، انریک روفاس. مدیر فیلمبرداری: اسکار دوران. تدوین: مارتینز ‏سوسا. طراح صحنه: ایون آرتکس. بازیگران: سونیا آلمارکا[آدلا]، پترا مارتینز[آنتونیا]، میریام کورئا[اینس]، نوریا ‏منسیا[نیوس]، ماریا بازان[هلنا]، یسوس کارسیو[مانولو]، لویس ویلانیوا[کارلوس]، لویس برمخو[آلبرتو]، خوآن ‏مارگالو[کشیش]، خوزه لویس توریخو[کشیش]، کارمن گوتیه رز[میریام]. 128 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام ‏دیگر: ‏Solitary Fragments‏. برنده جایزه بهترین کارگردانی و نامزد جایزه بهترین تدوین-بهترین فیلم و بهترین ‏فیلمنامه اصیل زا مراسم انجمن منتقدان سینمیا اسپانیا، برنده جایزه بهترین فیلم از مراسم فتوگراماش د پلاتا، برنده جایزه ‏بهترین کارگردانی-بهترین فیلم و بهترین بازیگر تازه کار.خوزه لوئیس توریخو از مراسم گویا، برنده جایزه بهترین فیلم ‏از مراسم سنت خورد، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/پترا مارتینز و بهترین بازیگر زن تازه کار/سونیا آلمارکا از ‏اتحادیه بازیگران اسپانیولی. ‏

آدلا از پدرو جدا شده و زندگی خالی و بی تحرکی را در شهرستان با بزرگ کردن کودکش میگوئلتو مراقبت از پدرش ‏خوآن و کار در یک اداره می گذراند. سرانجام تصمیم می گیرد در جستجوی زندگی بهتر به مادرید نقل مکان کند. او ‏به آپارتمان اینس و کارلوس اثاث کشی کرده و شغلی نیز پیدا می کند. اما زمانی که نشانه هایی از بهتر شدن زندگی اش ‏ظاهر می شود، بمبی در اتوبوس شهری که او به همراه میگوئلتو سوار آن شده منفجر می شود. ‏

آنتونیا بیوه یک مغازه خواربارفروشی خریده و با مانولا آشنا شده است. او مادر اینس-همخانه آدلا-، نیوس و هلنا است. ‏نیوس غده ای سرطانی دارد و هلنا نیز قصد خرید خانه ای دیگر کرده و مادر را برای گرفتن پول تحت فشار گذاشته ‏است. آنتونیا بعد از عمل جراحی موفقیت آمیز اینس، تصمیم به زندگی با مانولا گرفته و تصمیم به فروش آپارتمان خود ‏را می گیرد. اما این تصمیم راه را برای بروز تنش در میان خانواده باز می کند…‏

چرا باید دید؟

خائیمه روزالس متولد 1970 بارسلونای اسپانیاست. سه سالی را در مرکز مطالعات سینمایی کوبا تحصیل کرده و سپس ‏به مدرسه سینما و تلویزیون استرالیا رفته است. فیلم های کوتاه موفق زیادی در کارنامه اش دارد و با اولین فیلم بلندش ‏ساعت های یک روز/‏Las horas del día‏ موفق به دریافت جایزه فیپرشی از جشنواره کن شده است. ‏

تنهایی دومین فیلم بلند روزالس است که خود را تحت تاثیر بروسون و ازو می داند و از نماهای ثابت و نمایش حوادث ‏روزمره زندگی در فیلم هایش استفاده می کند. ظاهراً از دهه 1970 موجی به راه افتاد تا در برابر تلاش سینماگران دهه ‏های گذشته برای حدف دقایق ملال آور زندگی و رسیدن به چیزی که تا آن روز سینما نامیده می شد، مقاومت کرده و ‏برای کشف سکون و یکنواختی و ریتم ایستای زندگی عادی اقدام کنند. نتیجه را می دانید: به اوج رسیدن فیلمسازانی ‏چون تارکوفسکی و بعضی ها که دیدگاه فلسفی خاص خود را داشتند و نمونه های متاخرتر و وطنی آن چون کیارستمی ‏و پناهی که مبلغ نوعی مینی مالیسم محسوب می شوند. شخصاً با این گونه فیلم های مخالفتی ندارم، اما فکر می کنم ‏افراط در نمایش دقایق خسته کننده زندگی در دراز مدت سبب دوری تماشاگر از سینما خواهد شد. ‏

روزالس برای پرهیز این واقعه دست به تجربه ای متفاوت زده و آن تقسیم پرده به دو قسمت و گاه نمایش یک واقعه از ‏زوایای گوناگون کرده است. کاری مانند ناپلئون ابل گانس ولی بار هدفی متفاوت که قصد آن نمایش عظمت و گستردگی ‏یک واقعه نیست. بلکه نمایش تنهایی و دور بودن آدم ها از یکدیگر است. هیچ کدام از نیمه های تصویر در جای منطقی ‏خود نیستند. جهت نگاه یا ورود و خروج آدم ها از کادر مخالف با نیمه دیگر است و همین امر بر با هم ولی جدا بودن ‏اشخاص داخل کادر بیشتر صحه می گذارد. خلا عاطفی و همه جانبه ای که این آدم ها در آن دست و پا می زنند، در ‏کمتر دقایقی شکسته می شود. روایت فصل بندی شده[چهار فصل و یک موخره] روزالس در کنار قصه دو پاره ‏آن[ماجرای آدلا و زندگی دختران آنتونیا که فقط به واسطه همخانه بودن اینس و آدلا به هم وصل می شود] نیز بر این ‏بیگانگی بیشتر تاکید می کند. همه به نوعی اسیر حرص، خودخواهی، علائق، نفرت ها و رنج های خویشند. با همند، اما ‏تنهایی غریبی آنها را احاطه کرده است. حتی مادرید نیز شهری خلوت و غریب تصویر می شود که انفجار بمبی در ‏اتوبوس نیز نمی تواند سبب ازدحام شود!‏

با این حال تنش در همین زندگی های منفرد نیز هست، چون از احساسات ساختگی و بلندپروازی های بیهوده تهی نیست. ‏پرداخت نامتعارف روزالس را در فیلم قبلی اش شاهد بودیم. روایتی کاملاً غیر معمول از زندگی یک قاتل سریالی که ‏این بار در قالب دو داستان موازی از زندگی امروزی انسان مدرن به اوج رسیده است. اما طولانی بودن زمان نمایش آن ‏می تواند اندکی در فراری دادن تماشاگر موثر باشد. اگر شیفته این نوع سینما هستید، تنهایی همه چیز دارد. در غیر این ‏صورت نیز توصیه می کنم برای آشنایی با یکی از تازه نفس ترین کارگردان های اسپانیا و یکی از متفاوت ترین شان، ‏فرصت را غنیمت بدانید!‏

ژانر: درام. ‏

indianajons.jpg

ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین‎‎

Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull

کارگردان: استیون اسپیلبرگ. فیلمنامه: دیوید کوئپ بر اساس داستانی از جورج لوکاس، جف ناتانسون و شخصیت های ‏خلق شده توسط جورج لوکاس و فیلیپ کافمن. موسیقی: جان ویلیامز. مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی. تدوین: مایکل ‏کان. طراح صحنه: گای دیاس. بازیگران: هریسون فورد[ایندیانا جونز]، کیت بلانشت[ایرینا اسپالکو]، کارن ‏آلن[ماریون ریونوود]، شیا لا بئوف[مات ویلیامز]، ری وینستون[مک جورج مک هال]، جان هارت[پروفسور ‏اوکسلی]، جیم برادبنت[دین چارلز استنفورث]، ایگور جیکین[داوچنکو]، آلن دیل[ژنرال راس]. 124 دقیقه. محصول ‏‏2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Indiana Jones 4‎‏. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستان از مراسم ‏MTV‏. ‏

سال 1957. سروان دکتر ایرینا اسپالکو فرماندهی گروهی از مامورین شوروی را برعهده دارد که به داخل پایگاه ‏ارتش آمریکا در صحرای نوادا نفوذ کرده اند. آنها که ایندیانا جونز را اسیر کرده اند، از او می خواهند تا در یافتن ‏بقایای شی ناشناخته پرنده ای که ده سال قبل در رازول سقوط کرده بود، به آنان کمک کند. جونز بعد از درک خیانت ‏دوستش جورج مک هال با اکراه می پذیرد، اما دست به فرار می زند. بعد از بازجویی توسط ‏FBI‏ جونز بار دیگر به ‏کالج بازمی گردد، اما برخوردش با پسری جوان به نام مات ویلیامز بار دیگر او را به میانه ماجرایی تازه پرتاب می ‏کند. ویلیامز به او می گوید که همکار قدیمی اش پرفسور آکسلی بعد از کشف جمجمه ای بلورین در پرو ناپدید شده است. ‏در پرو، جونز و مات کشف می کنند که آکسلی در آسایششگاه روانی نگهداری می شده تا اینکه سر و کله مامورین ‏شوروی پیدا شده و او را می دزدند. جونز در اتاق آکسلی سرنخ هایی درباره مقبره فرانسیسکو د اولانای فاتح پیدا می ‏کند که در جستجوی آکاتور(یا الدورادو/سرزمین طلا)ناپدید شده بود. جونز به آنجا رفته و جمجمه بلورینی را پیدا می ‏کند که آکسلی در مقبره پنهان کرده است. اما به محض خروج از مقبره خود را بار دیگر در محاصره ایرینا و افرادش ‏می یابند. چون ایرینا باور دارد که جمجمه بلورین متعلق به انسان های فرازمینی واجد قدرتی فراروانی است. ایندیانا و ‏مات در اردوگاه شوروی ها با پروفسور آکسلی و مادر مات برخورد می کنند. و مادر مات کسی نیست جز محبوب ‏سابق ایندیانا جونز به نام ماریون ریونوود و خیلی زود مشخص می شود که مات نیز پسر ایندیانا است. این چهار نفر به ‏همراه مک هال مدتی بعد از چنگ ایرینا و افرادش می گریزند و خود را به معبد آکاتور می رسانند. اما بار دیگر مک ‏هال مامورین روس را با به جا گذاشتن رد، به سوی معبد راهنمایی می کند. بعد از ورود به معبد، جونز با استفاده از ‏جمجمه موفق به باز کردن در مقبره می شود. همزمان روس ها از راه می رسند. داخل مقبره 13 اسکلت بلورین نشسته ‏روی تخت وجود دارد که یکی از آنها فاقد جمجمه است. بعد از اینکه اسپالکو جمجمه گمشده را روی اسکلت قرار می ‏دهد، اسکلت ها شروه به یکی شدن می کنند. جونز با ترجمه حرف های آکسلی که به زبان کهن مایاها حرف می زند، به ‏ایرینا می گوید که بیگانه ها قرار است هدیه ای بزرگ به آنها بدهند. اسپالکو آرزوی دانشی بی پایان دارد و اسکلت ها ‏شروع به انتقال دانش به معز ایرینا می کنند. همزمان دریچه ای به بعدی دیگر بر بالای مقبره باز می شود و آکسلی می ‏گوید که موجودات فرازمینی قادر به سفر در بعدهای دیگر هستند و در گذشته قوم مایا را با تکنولوژی پیشرفته آشنا ‏کرده اند. ایرینا بعد از دریافت دانش بیش از توانش آتش گرفته و شروع به تبخیر شدن می کند و بقایای او به درون ‏دریچه کشیده می شود. مقبره شروع به تخریب شدن می کند و ایندیانا، مات، ماریون و آکسلی از آن خارج می شوند. اما ‏مک طماع جا مانده و او نیز به درون دریچه کشیده می شود. با تخریب کامل معبد از زیر آن بشقاب پرنده ای عظیم ‏ظاهر شده و به فضا بازمی گردد. ایندیانا نیز در بازگشت به خانه با ماریون ازدواج می کند. ‏

چرا باید دید؟

استیون اسپیلبرگ 62 ساله نامی بی نیاز از معرفی برای هر سینما دوستی است. خیلی ها او را سرگرمی ساز بزرگی ‏می دانند که در کنار همردیف خود جورج لوکاس چهره سینمای دنیا را عوض کرده اند. اما اسپیلبرگ در کنار قصه های ‏راز و خیال و سرگرم کننده اش، گاه دمی به خمره درام های جدی تر مانند رنگ ارغوانی، امپراتوری خورشید، ‏فهرست شیندلر، آمیستاد، اگر می توانید مرا بگیرید، ترمینال و مونیخ زده است تا تبحر خود را در کارگردانی اثبات کند. ‏فیلم هایی که به شکلی روتر دغدغه های او را به نمایش گذاشته اند، هر چند این اواخر فیلم های سرگرم کننده او نیز بار ‏معنایی بیشتری یافته اند که می توان از میان آنها به هوش مصنوعی، گزارش اقلیت و جنگ دنیاها اشاره کرد. نگاهی به ‏کارنامه فیلمسازی او کافی است تا هر کسی را به اعجاب بیفکند. بسیاری از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما را می ‏توان در آن یافت و فیلم هایی که بیش از صد جایزه بین المللی مانند جایزه اسکار، بافتا، سزار، دیوید دوناتللو، امی، ‏اتحادیه کارگردان ها و گولدن گلاب برایش به ارمغان آورده اند. کارنامه ای شگفت انگیز که هر کسی را از دوست و ‏دشمن مرعوب می کند. ‏

او نیز مانند قهرمان قصه اش-ایندیانا جونز- مسن تر و عاقل تر شده است. شاید به همین خاطر است پس از نزدیک به ‏‏19 سال و تعویض چندین فیلمنامه نویس، نوشتن فیلمنامه را به شخصی چون کوئپ سپرده است. کوئپ نیز با همکاری ‏جورج لوکاس فیلمنامه پر از جزئیات و سرگرم کننده تدارک دیده تا لایق بازگشت یک اسطوره سینمایی باشد. اگر در دو ‏فیلم قبلی سه گانه ایندیانا جونز نازی ها به عنوان دشمنی قوی در برابر قهرمان حضور داشتند، این بار در گذر ایام جای ‏خود را به دشمنی قدرتر داده اند: اتحاد جماهیر شوروی که مانند سلف خود دشمنی ایدئولوژیک نیز هست. ‏

هر چند بعد از فروپاشی شوروی این فیلم به نظر بسیاری دیر هنگام و در حکم چوب زدن به مرده را دارد، اما نباید ‏فراموش کرد که جهان تک قطبی امروز نتوانسته دشمنی در خور قهرمانان سینمایی چون جیمز باند یا همین پروفسور ‏جونز فراهم کند. بنابر این چاره ای جز دست اندازی به گذشته نیست، که بهانه لازم با وقوع داستان در گذشته فراهم ‏است. اما فراموش نباید کرد که هنوز شبح کمونیسم و شرایطی که برای رونق مجدد این تفکر در اروپا و دیگر ‏کشورهای نیا وجود دارد، بسیاری از نظام های ایدئولوژیک و حتی غیر را تهدید می کند. چنین اتفاق نشان از قدرت این ‏ایدئولوژی دارد که حتی بعد از فروپاشی بزرگ ترین سمبل قرن بیستمی اش، برای برخی مایه نگرانی است.[به قول ‏یکی از ظرفا: هنوز مرده ما بر زنده شما سوار است!]. ‏

اسپیلبرگ فیلم را با بودجه ای متواضعانه-فقط 185 میلیون دلار!- ساخته و واقعاً برای خرج کردن هر دلار آن راهی ‏مناسب یافته است. از گرد آوردن عوامل جلو و پشت دوربین فیلم های پیشین گرفته تا بازیگرانی قدر چون کیت بلانشت ‏و ری وینستون که خونی تازه در رگ های فیلم تزریق کرده اند. بدون شک ایرینا اسپالکو می تواند با بسیاری از ‏شرآفرین های سری باند یا سینمای دوران جنگ سرد هماوردی کند. البته برخی نیز مانند جان هارت نقش چندانی در ‏فیلم ندارند و حکم زینت المجالس را پیدا کرده اند که لازمه تولید فیلم های پر فروش است. ‏

ایده بنیادی دیگری که کوئپ، لوکاس و اسپیلبرگ به فیلم افزوده اند، حضور ایندیانا جونزی جوان تر و بازنشسته کردن ‏هریسون فورد است که مژده بخش ادامه این چهارگانه در سال های بعد است. این کار می تواند قدمی در تحقق بخشیدن ‏به قرارداد اولیه آنها با پارامونت در دهه 1970 برای ساختن پنج فیلم بر اساس ماجراهای ایندیانا جونز باشد. ‏

قلمرو جمجمه بلورین که حال و هوایی مانند کتاب های اریک فون دنیکن یافته، از نظر اجرا در اوج کمال است. ‏فیلمنامه با دیالوگ های طنزآمیزش، تیم بازیگری قدرتمند، موسیقی خاطره برانگیز ویلیامز و فیلمبرداری فوق العاده ‏کامینسکی و…. یک ضیافت بصری خیره کننده برای مشتاقان این نوع فیلم هاست. فیلم که نمایش افتتاحیه آن در روز ‏‏18 مه در جشنواره کن تماشاگران بی شماری را به سالن کشاند، هم اکنون در 25 کشور جهان روی پرده سینماهاست و ‏منتقدان-غیر از طرفداران اردوگاه چپ- نیز نقدهای ستایش آمیزی درباره آن نوشته اند. فیلم باید بیش از 400 میلیون ‏دلار فروش کند تا کمپانی تولید کننده را به سود برساند، اتفاقی محتمل که شما هم می توانید با حضور در سینما برای ‏خوش آمد گویی به ایندیانا جونز سالخورده سهمی در آن داشته باشید!‏

ژانر: اکشن، ماجرا. ‏

oxford.jpg

جنایات آکسفورد‎‎‏ ‏The Oxford Murders

کارگردان: الکس د لا ایگلسیا. فیلمنامه: خورخه گوئریکائچه واریا، الکس د لا ایگلسیا بر اساس داستانی از گیلرمو ‏مارتینز. موسیقی: روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: کیکو د لا ریکا. تدوین: آلخاندرو لازارو، کریستینا پاستور. طراح ‏صحنه: کریستینا کاسالی. بازیگران: الیجا وود[مارتین]، جان هارت[آرتور سلدوم]، لئونور واتلینگ[لورنا]، جولی ‏کاکس[بث]، برن گورمن[پادوروف]، آنا مسی[خانم ایگلتون]، جیم کارتر[بازرس پترسون]، آلن دیوید[آقای هیگینز]، ‏دومینیک پینون[فرانک]. 107 دقیقه. محصول 2008 اسپانیا، فرانسه. نام دیگر: ‏Crimes à Oxford، ‏Oxford ‎Crimes‏. ‏

سال 1993. مارتین دانشجویی آمریکایی وارد دانشگاه آکسفورد می شود. او قصد دارد تا در پروفسور سلدوم را به ‏عنوان استاد راهنمای تز خود انتخاب کند. کسی که به خاطر دلبستگی بلندپروازانه اش به نظریات ویتگنشتاین درباره ‏حقیقت شهرتی فراوان دارد. مارتین در یک جلسه سخنرانی سلدوم درباره کتاب رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین شرکت ‏می کند. در این جلسه سلدوم می کوشد با استناد به نظریات ویتگنشتاین ثابت کند که امکان دسترسی به حقیقت ممکن ‏نیست. مارتین در اعتراض به او می گوید که ایمان دارد حقایق ریاضی وجود دارند و همین باعث شکرآب شدن رابطه ‏شکل نگرفته او و سلدوم می شود. مدتی کوتاه بعد، سلدوم که به ملاقات صاحبخانه مارتین[خانم ایگلتون که به ‏همراهدختر نوازده اش بث زندگی می کند] رفته، او را مرده می یابد. مارتین و سلدوم که همزمان در صحنه جنایت ‏حضور یافته اند، توسط بازرس پترسون مورد بازجویی قرار می گیرند. سلدوم به پلیس می گوید کاغذی دریافت کرده ‏که در کنار نام دوست قدیمیش خانم ایگلتون جمله اولین نفر از یک سری نوشته شده بود. اما همین امر باعث می شود تا ‏خود به عنوان مظنونی که با استفاده از هوش سرشارش به قتل دست زده، شناخته شود. اما سلدوم قصد دارد تا با حدس ‏زدن جنایت بعدی، خود را تبرئه کند. همزمان مارتین و دوست دخترش-پرستاری به نام لورنا- نیز شروع به تحقیق در ‏این رابطه می کند. راه این سه نفر خیلی زود به هم پیوند می خورد، اما…‏

چرا باید دید؟

الکس[آلخاندرو] د لا ایگلسیا[مندوزا] متولد 1965 بیلبائو، اسپانیا است. کارگردان محبوبی است که کارهایش سبک و ‏سیاق فیلم های گیلرمو دل تورو را دارند، البته با کمی طنز که متاسفانه هنوز در پخش آمریکا یا جهانی به اقبالی مانند ‏دل تورو دست نیافته اند. اما این اتفاق از ارزش کار او نمی کاهد. اولین فیلم کوتاهش ‏Mirindas asesinas‏ در 1991 ‏جوایز متعددی از جشنواره ها گرفت و اولین فیلم بلندش کمدی علم تخیلی عمل جهش یافتن/‏‎ Acción mutante‎‏ سه ‏جایزه گویا را به چنگ آورد. شهرت بین المللی با دومین فیلمش روز هیولا در 1995 به سراغش آمد. یک کمدی ‏سورئالیستی و هراس آور که بیش از 15 جایزه نصیب او کرد. فیلم های بعدی او پردیتا دورانگو، مردن از خنده و ‏ذخایر ملی نیز همگی رگه های برجسته از کمدی داشتند و موقعیت او را در سینمای کشورش به اوج رساندند. دومین ‏موفقیت بین الملی او با هجویه اش بر سینمای وسترن به نام 800 گلوله در سال 2002 شکل گرفت. د لا ایگلیسیا بعد از ‏ساختن ‏‎’Crimen perfecto’‎‏ در ایتالیا و کسب ستایش منتقدان به خاطر طنز سیاهش به سراغ داستانی کاملاً جدی رفته ‏است. ‏

جنایات آکسفورد بر اساس داستانی ساخته شده که جوایز معتبری به دست آورده که ریاضی دان آرژانتینی گیلرمو ‏مارتینز آن را نوشته است. بنابر این وجود ارجاع های فلسفی و ریاضی در داستان مانند نظریات ویتگنشتاین یا تئوری ‏فیبوناچی اتفاقی نیست. و همان طور که مارتینز کوشیده بود با روایت داستانی ظاهراً جنایی بحث قطعیت را پیش بکشد، ‏د لا ایگلسیا نیز سعی کرده یک تریلر جنایی فلسفی/ریاضی بسازد. د لا ایگلسیا با وجود بهره مند بودن از بودجه ای ‏اندک در حدود 10 میلیون دلار و بعد از انصراف مایکل کین و جرمی آیرونز برای بازی در نقش سلدوم، بهترین فرد ‏را برگزیده است. جان هارت شاید در سال های اخیر کمتر در چنین اندازه هایی ظاهر شده بود و به جرات می شود گفت ‏که چکیده همه تجارب تئاتری و سینمایی خود را به شکلی خیره کننده-مخصوصاً در جلسه سخنرانی اش درباره کتاب ‏ویتگنشتاین- به نمایش می گذارد. ‏

جرات می کنم و می گویم ترکیب ریاضیات و جنایت به فرجامی خیره کننده انجامیده که دکوپاژ حیرت انگیز د لا ایگلسیا ‏با پلان های طولانی آن را زینت داده است. او به کمال روح اثر و همچنین تنها کتابی که لودویگ یوزف یوهان ‏ویتگنشتاین در زمان حیات خود[به سال 1921] منتشر کرده بود را دریافته و آن را به فیلم انتقال داده است. مردی که ‏باب های زیادی از جمله فلسفه ریاضی، فلسفه زبان، فلسفه ذهن را در فلسفه گشود و کتاب رساله منطقی-‏فلسفی[‏Tractatus Logico-Philosophicus‏] او حاوی نظریاتش درباره دنیا، حقیقت، علم، اخلاق، دین، فلسفه، ‏عرفان، زیان و تفکر است. ‏

جنایات آکسفورد در یک کلام باز کننده در تازه ای در ساخت تریلرهای جنایی است که آن را مدیون منبع ارجاع خود و ‏کار دقیق د لا ایگلسیا است. یک فیلم جنایی واقعاً بالغ به معنای دقیق کلمه که فیلم های بزرگ این ژانر مانند هفت را نیز ‏حقیر جلوه می دهد! دستاورد د لا ایگلسیا را می ستایم و به احترامش از جا برمی خیزم. او لایق جایگاه رفیع تر از دل ‏تورو در سینمای کشورش و دنیاست و فیلمش ارزش نوشتن حتی یک تک نگاری مفصل را دارد. ‏

ژانر: جنایی، مهیج. ‏

lagetebe.jpg

عصر ظلمت‎‎‏ ‏L’ge des ténèbres

نویسنده و کارگردان: دنیس آرکاند. موسیقی: فیلیپ میلر. مدیر فیلمبرداری: گی دوفو. تدوین: ایزابل ددیو. طراح صحنه: ‏فرانسوا سگوین. بازیگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دایان کروگر[ورونیکا استار]، سیلوی لئونار[سیلوی ‏کورمیه-لبلان]، کارولین نرون[کارول بیگار-بورکه]، روفوس وینرایت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتریس]، ‏اما د کونه[کارین تندانس]، دیدیه لوسین[ویلیام شروبن]، روزالی ژولین[لورانس]، هوگو ژیرو[توروالد]، آندره ‏رابیتیل[ژیل]، پی یر کورزی[پی یر]، یوهانه مری ترمبلی[کنستانس لازور]. ۱۰۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ کانادا. نام ‏دیگر: ‏The Age of Ignorance، ‏Days of Darkness‏. نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین بازیگر مرد/مارک ‏لابرش و بهترین فیلمنامه از مراسم ‏Genie، نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین چهره پردازی-بهترین فیلم سال-‏بهترین بازیگر زن/سیلوی لئونار و بهترین فیلمنامه از مراسم‎ Jutra‎‏.‏

ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعی کار می کند. ظاهراً زندگی راحتی دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسری ‏موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقی می کند. تنها عضو باقیمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بیمار و مشرف به ‏موت است. او که از سوی همسرش توجه چندانی نمی بیند، دست به خیال پردازی زده و در عالم خیال با زن های ‏متعددی عشق بازی می کند. تا اینکه همسرش جایزه ای دریافت کرده و او و دخترهایش را برای تصاحب پستی بالاتر ‏در تورنتو ترک می کند. مادر ژان نیز فوت می کند و او تنهاتر می شود. او برای پر کردن این خلا سعی می کند با زن ‏دیگری آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتریس بیش از اندازه خیال پرداز نیز ناموفق می ماند. همسرش که تورنتو را ‏نپسندیده، بازمی گردد. اما این بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدری متروکه اش در کنار دریا می رود…‏

چرا باید دید؟

آرکاند تا پیش از موفقیت چشمگیر سقوط امپراطوری آمریکا بیشتر به عنوان مستندسازی سیاسی و جنجالی- بهتر بگوییم ‏دردسرساز- مشهور بود. دنیایی که او در فیلم هایش ترسیم می کند به شکل علاج ناپذیری فاسد و رو به زوال است و ‏فیلم هایش تمی نیهیلیستی و طنزی کلبی مسلکانه دارند. در کارنامه اش ۳۴ جایزه معتبر به چشم می خورد و اینها نشان ‏از پذیرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنیا دارد. این بار نیز به سراغ آدمی معمولی و در آستانه فروپاشی رفته ‏است. ‏

مردی که در اداره خدمات اجتماعی کار می کند و باید به دیگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصی اش از ‏آنها کمتر نیست. با رئیس اش، همسرش، فرزندانش و همه چیز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشینی هایی که او را درک ‏نمی کنند. دچار کمبودهای احساسی و جنسی است، و از این رو تبدیل به یک والتر میتی امروزی شده و دست به خیال ‏پردازی می زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هایش حکم نظریه ها فیلسوفان را داشته و صاحب قدرتی باشد تا از ‏مسببین همه ناراحتی هایش انفقام بگیرد. در عالم خیال معشوقه هایی دارد که همه مقهور قدرت های اویند، اما در عالم ‏واقعیت تنها زنی که می یابد بئاتریس خیال باف تر از خودش است که در دوران شوالیه ها زندگی می کند و خانه اش را ‏مانند فیلم ارباب حلقه ها تزئین کرده است. او در پایان از همه اینها می گریزد و مانند تابلوی طبیعت بیجان سزان زندگی ‏در سکون و آرامش را انتخاب می کند. ‏

فیلم واجد طنزی گیرا و دارای تفکر است که موقعیت رو به زوال انسان امروزی را به تصویر می کشد. به ژان مارک ‏می خندیم، اما همه ما ژان مارک هایی بیش نیستم. خسته و فرسوده از زندگی در جنگل شهرها که سایه های تیره تهدید ‏در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت می دهد. توصیه می کنم این فیلم به یاد ماندنی و کامل کننده سه گانه ‏آرکاند را ببینید. کسانی که دو قسمت پیشین را دیده اند نیاز به توصیه من ندارند. البته برخی نیز ممکن است بعد از دیدن ‏قسمت نهایی آن را تحت تاثیر قسمت اول بدانند!‏

ژانر: کمدی. ‏

deuxime.jpg

دومین نفس‎‎‏ ‏Le Deuxième souffle

کارگردان: آلن کورنو. فیلمنامه: آلن کورنو بر اساس داستانی از ژوزه جیووانی. موسیقی: برونو کولی. مدیر ‏فیلمبرداری: ایو آنژلو. تدوین: ماری ژوزف ایووت. طراح صحنه: تیه ری فلامان. بازیگران: دانیل اوتوی[ گوستاو ‏میندا معروف به ژو]، مونیکا بلوچی[سیمونا معروف به مانوش]، میشل بلان[کمیسر بلو]، ژاک دوترون[استانیسلاس ‏اورلوف]، اریک کانتونا[آلبان]، دانیل دووال[ونتورا ریچی]، ژیلبر ملکی[جو زیچی]، نیکلا دوواشل[آنتوان]، ژاک ‏بونافه[پاسکال]، فیلیپ ناهون[کمیسر فاردیانو]، ژان پل بونر[تئو]. 155 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: ‏The ‎Second Wind‏. نامزد جایزه سزار بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس و بهترین طراحی صحنه. ‏

ژو گانگستری مشهور از زندان می گریزد. تمام پلیس فرانسه و مخصوصاً کمیسری حیله گر به نام بلو به دنبال او ‏هستند. ژو نیز قصد دارد تا از کشور به همراه محبوبش مانوش خارج شود، اما برای این کار نیاز به پول دارد. او برای ‏به دست آوردن پول مورد نیازش تصمیم به سرقتی تازه می گیرد. بنابر این از تبهکاری به نام جو ریچی و گروه وی ‏کمک می خواهد. مغر متفکر این سرقت تبهکاری قدیمی به نام اورلوف است که از ژو می خواهد تا محموله بزرگی از ‏شمش های طلا را بدزدند. سرقت با موفقیت انجام می گیرد، اما کمیسر بلو ترفندی زده و او را نزد همکارانش خائن ‏جلوه می دهد. ژو از چنگ مامورین فرار کرده و به سراغ همکارانش می رود. تنها هدف وی از این کار پاک کردن ‏نامش از شائبه خیانت است. کاری که با کشته شدن همه گانگسترها و خود ژو به پایان می رسد…‏

چرا باید دید؟

آلن کورنو متولد 1943 لوآر فرانسه است. از دانشجویان قدیمی ایدک است. در آغاز جذب دنیای موسیقی شد و بعدها با ‏دستیار کارگردانی فیلمسازانی مشهور چون گاوراس به سینما راه یافت. از برکت حضور در کنار گاوراس با ایو مونتان ‏نیز آشنا شد و بعدها سه فیلم موفق با وی ساخت. کورنو را بسیار دنباله رو ملویل می دانند و حال که پس از چند دهه ‏دست به بازسازی دومین نفس زده، ممکن است بسیاری آن را دوباره سازی غیر لازمی قلمداد کنند. در حالی خود ‏نظری غیر از این دارد و شاید شما نیز بعد از تماشای نسخه او از کتاب کم نظیر ژوزه جیووانی با کورنو هم عقیده ‏شوید. ‏

کتاب های ژوزه جیووانی[ژوزف دامیانی] متولد 1923 که چهار سال پیش در 22 آوریل 2004 درگذشت، تا امروز ‏منبع الهام فیلمسازان بسیاری بوده است. در حالی که خود از 1967 فیلمسازی نیز کرده و چند فیلم خیلی خوب نیز مانند ‏پدرم زندگیم را نجات داد و دوست خائن من در کارنامه اش دارد و فیلمنامه های موفقی نیز برای دیگران نوشته است. ‏در جوانی کارهای مختلفی مانند ظرف شویی، چوب بری، پیشخدمتی و معدنچی گری انجام داده و به هنگام جنگ ‏جهانی دوم نیز دو سالی راهنمای کوهستانی اعضای نهضت مقاومت بوده است. پس از جنگ به پاریس رفته و ‏گانگستری خرده پا شد. پس از یک سرقت نافرجام در سال 1948 که به کشته شدن برادر بزرگ تر، عمویش و صاحب ‏خانه مورد سرقت انجامید، دستگیر و زندانی شد. ابتدا به همراه شریک جرمش ژرژ آکاد به مرگ محکوم شد و پس از ‏چند ماه انتظار در دالان محکومین به مرگ بر اثر تلاش های پدرش از اعدام نجات یافت و در 1956 آزاد شد. سال ‏های یکنواخت زندان را با نوشتن سپری کرد و پس از آزادی یکی از کتاب هایی را که نوشته بود به ناشری تسلیم کرد. ‏این کتاب که حفره یا به تعبیر عامیانه اش سوراخ (تعریفی از زندان) نام داشت و بر اساس تجربیات خود وی برای فرار ‏از زندان پاریس نوشته شده بود، نظر ناشر را جلب و بلافاصله با نام مستعار ژوزه جیووانی منتشر شد. ژاک بکر نیز ‏بدون تاخیر حقوق برگردان سینمایی آن را خرید و در سال 1959 به فیلم تبدیل کرد و بدین طریق جیووانی به سینما راه ‏یافت. ‏

در 1967 اولین فیلمش را ساخت و بعدها بازیگران بزرگ سینمای فرانسه مانند آلن دلون، ژان گابن و ژان پل بلموندو ‏را در فیلم هایش رهبری کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان درباره تبه کاران، پلیس ها، زندان و رفاقت دست نکشید. ‏

تجربه اقامت در دالان محکومین به مرگ بر زندگی وی تاثیر فراوان گذاشت و در تمامی کارهایش منعکس شد. ‏جیووانی تا هنگام مرگش 15 فیلم سینمایی و 5 فیلم تلویزیونی ساخت، 20 رمان و 2 کتاب خاطرات و 33 فیلمنامه ‏نوشت. چند باری نیز در برابر دوربین ظاهر شد که آخرین نمونه آن بازی در نقش پدر ایزابل آجانی در فیلم ‏پشیمان[2002] بود. ‏

اما دومین نفس نسخه آلن کورنو که برای سینمای فرانسه محصولی گران قیمت محسوب می شود24 میلیون یورو] باید ‏ثابت کند که از برگردان قدیمی ملویل سرتر است. هر چند تیم بازیگری خوبی دارد و انتخاب بلوچی- که به تصمیم ‏خودش موهایش را بلوند کرده- یکی از عاقلانه ترین تصمیم ها بوده، اما دانیل اوتوی با وجود تبحر و تلاش بسیار هرگز ‏نیم تواند خشونت و عطوفتی را که در چهره لینو ونتورا موج می زد، بر پرده منعکس کند. ‏

بسیاری از منتقدان که شیفته ملویل و آثار او هستند، نسخه کورنو را یک بازسازی غیر لازم نام داده اند. اما بر خلاف ‏آنها می خواهم بگویم که حاصل کار کورنو در مقایسه با فیلم ملویل یک سر و گردن بالاتر است. نه فقط از حیث فضا ‏سازی، طراحی لباس و فیلمبرداری حیرت انگیزش، بلکه به خاطر تلاش کارگردان در رسیدن به جوهره کتاب جیووانی ‏فقید که رفاقت و شرافت در میان دزدها تم اصلی آثارش بود. البته رفاقت از دیدگاه فرانسوی ها که با برداشت های ما ‏می تواند کمی متفاوت باشد. چنین تمی در دنیایی که خیانت سکه بازار آن است، چندان خریداری ندارد. شاید ژو در ‏پایان فیلم به همین خاطر دست به کاری انتحاری می زند، چون می دادند محبوب نیز روی خوش به اورلوف نشان داده ‏و دیگر دوران خودش نیز به سر آمده است. ‏

فیلم از برگران 1966 ملویل ده دقیقه ای نیز طولانی است، اما به شما اطمینان می دهم که هرگز گذشت زمان را حس ‏نخواهید کرد. صحنه سرقت محموله شمش های طلای یکی از درخشان ترین ها در میان این گونه صحنه هاست که با ‏موسیقی آرام و کمترین گفت و گوها اجرا می شود. اگر مدت هاست فیلم خوبی از سینمای فرانسه ندیده اید، اگر خاطره ‏خوش پلیس پیتون 357، تهدید و انتخاب اسلحه هنوز شما را همراهی می کنید، برای دیدن یک نمونه باشکوه از سینمای ‏جنایی فرانسه به سراغ دومین نفس بروید!‏

‏[برای اطلاعات بیشتر به گفت و گو با آلن کورنو در همین شماره مراجعه کنید].‏

ژانر: جنایی، درام، رازآمیز، مهیج. ‏

‏ ‏

proibido.jpg

ممنوع کردن ممنوع‎‎‏ ‏Proibido Proibir

کارگردان: خورخه دوران. فیلمنامه: خورخه دوران، دانی پاتارا، گوستاوو بوهرر، ادواردو دوران. مدیر فیلمبرداری: ‏لوئیس آبرامو. تدوین: پدرو دوران. طراح صحنه: خواکیم سالس. بازیگران: کایو بلات[پائولا]، ماریا فلور[لتیشیا]، ‏الکساندر رودریگز[لئون]، ادیر دوکوی[روزالینا]، راکل پدراس[ریتا]، آدریانو د خسوس[چاکازینو]، لوسیانو ‏ویدیگال[ماریو]، آندرسا فورلتی[آلیس]. 105 دقیقه. محصول 2007 برزیل، شیلی، اسپانیا. نام دیگر: ‏Forbidden to ‎Forbid‏. برنده جایزه طلا از جشنواره فیلم های آمریکای لاتین بیاریتز، برنده جایزه طلای بهترین بازیگر مرد/کایو ‏بلات و نامزد جایزه طلای بهترین فیلم از جشنواره کارتاژ، برنده جایزه ویژه داوران جشنواره هاوانا، برنده جایزه نقره ‏ای بهترین فیلمنامه و نامزد جایزه طلا جشنواره فیلم های آمریکای لاتین هوئلوا، برنده جایزه لنز بلورین بهترین ‏بازیگر/کایو بلات- بهترین کارگردانی و بهترین فیلم از جشنواره فیلم های برزیلی میامی، برنده نیلوفر نقره ای از ‏جشنواره سیلور دیزی برزیل، برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره وینیا دل مار. ‏

لئون دانشجوی جامعه شناسی با پائولو دانشجوی طب همخانه است. پائولو از دست زدن به هر کاری ابا ندارد و شعار ‏ممنوع کردن را مننوع می کنم را ورد زبان خود ساخته است. نقطه مقابل او لئون و دوست دخترش لتیشیا دانشجوی ‏معماری هستند که رفتاری معقول توام با احترام به دیگران دارند. اما این اختلاف سلیقه ها مانع از آن نمی شود که این ‏سه نفر در کنار هم روزهای شادی را نگذرانند. تا اینکه پائولو برای به جا آوردن خواسته های بیماری به نام رزالیند که ‏دچار لوکمیاست به سراغ فرزندان او در فقیرنشین ترین محله شهر می رود. در آنجا می فهمد که یکی از پسرها توسط ‏پلیس کشته شد و برادر کوچک تر که شاهد ماجرا بوده، فراری و پنهان شده است. پائولو با برادر کوچک تر ملاقات می ‏کند و تصمیم می گیرد با کمک لئون او را از محله خارج کند. همزمان پائولو و لتیشیا عاشق یکدیگر می شوند. لئون نیز ‏که از مسئله آگاه شده، در روز موعود تنها برای بیرون آوردن پسر رزالیند اقدام می کند. اما به چنگ مامورین پلیس ‏افتاده و شاهد قتل پسرک می شود. اما خودش که زخمی شده، موفق به فرار و اختفا می شود. پائولو گلوله را از تن لئون ‏بیرون آورده و به همراه لتیشیا سعی می کند او را از شهر خارج کند. اما در میانه راه لئون برمی اشوبد و این کار را ‏نوعی فرار اعلام می کند. او خواستار بازگشت به شهر است، اما…‏

چرا باید دید؟

خورخه فرناندو دوران پارا متولد 1942 سانتیاگو، شیلی است. فیلمنامه نویس، کارگردان و استاد دانشگاه ‏Gama ‎Filho‏ در ریو د ژانیرو است. از 1970 با دستیار کارگردانی وارد سینما شد و اولین فیلمش ‏‎ O Escolhido de ‎Iemanjá‏ را در 1978 ساخت. دومین فیلمش رنگ سرنوشت در 1986 برنده جایزه فیپرشی شد و ممنوع کردن ممنوع ‏سومین فیلم بلند محسوب می شود که در جشنواره های متعددی به نمایش در آمده و باعث کشف مجدد این کارگردان کم ‏کار و فیلمنامه نویسی موفق[20 فیلمنامه تا امروز نوشته که بعضی از آنها تبدیل به فیلم هایی ماندگار شده اند] شده است. ‏

نام فیلم که از شعار دانشجویان شورشی فرانسوی در مه 1968 گرفته شده، یکی از نمونه های خوب سینمای با تعهد ‏اجتماعی است. آن هم در زمانه که بی کنشی همه جا را گرفته و معنای این شعار نیز دگرگون شده است. پائولو آن را ‏برای آزمون هر کار ابلهانه و حتی خطرناکی مانند آزمودن انواع مواد مخدر به کار می برد و در یک پروسه خود ‏ویران گری گرفتار شده است. تلنگری لازم است تا از این لاک به در آید. در مورد او عشق و آگاهی همزمان نازل می ‏شود، و در مورد لئون که کم و بیش زجر کشیده است و طعم تبعیض را چشیده، کافی است تا تحقیقات میدانی اش چشم ‏او را بیشتر به حوادث پیرامونش باز کند. لئون شهامت رویارویی با مرگ را نیز پیدا می کند، از عشق خود به لتیشیا ‏چشم می پوشد و این کار را به خاطر پائولو می کند که در حال یاد گرفتن اولین اصول انسانی است. ‏

پائولو تعهد و دوست داشتن همنوع را یاد می گیرد و می آموزد تا نسبت به رفتار خود آگاه و نسبت به مشکلات جامعه ‏بی تفاوت نباشد. این سه دوست شاید نتوانند در مقیاسی بزرگ دست به شورش بزنند، اما همین شورش و بیداری درونی ‏و خانگی نیز در زمانه ای که جان آدمی برای حفاظت از منافع حقیر دیگری ستانده می شود[پسر رزالیند فقط به خاطر ‏فروش سرپایی سی دی های صوتی کشته می شود] کم نیست. آنها با تصمیم به کمک به دیگر پسر رزالیند کابوسی را ‏تجربه می کنند که هرگز در خیال شان نمی گنجید. پایان سمبلیک فیلم نیز که در یک سازه معماری مدرن بلعیده شده ‏توسط جنگل می گذرد نیز نشان از همین کابوس دارد، اما جریزه ای است که سه قهرمان بیدار ما می تواند اندکی در آن ‏بیاسایاند. سینمای آمریکای لاتین در سال های اخیر دست به بازنگری در تاریخ معاصر و معضلات اجتماعی خود کرده ‏و محصولات خوبی نیز به تماشاگران عرضه کرده است. به جرات می شود گفت که ممنوع کردن ممنوع یکی از ‏بهترین آنهاست!‏

ژانر: درام. ‏

‎ ‎ <br/>

wolfburgen.jpg

وولفزبرگن‎‎‏ ‏Wolfsbergen

نویسنده و کارگردان: نانوک لئوپولد. موسیقی: لوئک دیکر. مدیر فیلمبرداری: ریچارد ون اوسترهوت. تدوین: کاتارینا ‏وارتنا. طراح صحنه: الزی د بروین. بازیگران: فدیا ون هوئت[اونو]، تامار ون دن دوپ[سابین]، کارینا ‏اسمولدرس[اوا]، یان دکلیر[ارنست]، کاترینه تن بروگنکاته[ماریا]، پیه ت کامرمان[کنراد]، اسکار ون وئنسل[میشا]، ‏مارل ون هوئتس[هاس]، کارمن لیت[زیلور]. 98 دقیقه. محصول 2007 بلژیک، هلند. برنده جایزه ویژه کالیگاری از ‏جشنواره برلین، نامزد ستاره طلایی از جشنواره مراکش، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین بازیگر نقش مکمل ‏مرد/یان دکلیر و نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/کاترینه تن بروگنکاته-بهترین کارگردانی-بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه ‏از مراسم فیلم هلندی، برنده جایزه تماشاگران از جشنواره فیلم های نوردیک روئن. ‏

کنراد 83 ساله نامه ای به تمام بستگانش نوشته و به آنها خبر می دهد که قصد دارد به زندگی خود خاتمه دهد. ماریا ‏دختر کنراد و تنها فرزند وی، از صحبت کردن با پدر بر سر تصمیم اش طفره می رود. بر عکس قصد دارد او را به ‏آپارتمانی ویژه افراد سالخورده منتقل می کند. دو دختر بزرگ او سابین و اوا نیز مشکلات خودشان را دارند. سابین دو ‏دختر از ازدواجی ناموفق داشته و دختر بزرگش هاس بیش از سن خود باهوش است. اوا نیز بعد از سقط جنین و جدا ‏شدن از دوست پسرش دچار افسردگی و تحت معالجه است. ارنست شوهر ماریا تنها کسی است که به نامه کنراد توجه و ‏اهمیت می دهد. او تصمیم می گیرد تا به سراغ کنراد رفته و به او کمک کند. ارنست نیز با ماریا دچار مشکل بوده و ‏ارتباط جنسی میان شان از سوی ماریا قطع شده است. روابط میان آنها با عشقی که میان اوا و دوست پسر خواهرش ‏سابین به وجود می آید پیچیده تر می شود و به زودی مشخص می شود که سابین نیز هرگز سر زدن به شوهر سابقش را ‏ترک نکرده است. سرانجام همگی در خانه کنراد گرد هم می آیند تا شاهد مرگ وی باشند…‏

چرا باید دید؟

خانم نانوک لئوپولد متولد 1968 روتردام هلند است. از مدرسه سینمایی هلند در 1997 فارغ التحصیل شده و با ‏فیلمسازی در تلویزیون شروع ب کار عملی کرده است. اولین فیلم سینمایی اش به نام جزایر شناور در 2001 به نمایش ‏در آمد که آن را در قالب بخشی از پروژه ‏No More Heroes‏ ساخته بود. فیلم در جشنواره رتردام و استکهلم نامزد ‏دریافت جوایزی شد و در مراسم فیلم هلندی جایزه شهر اوترخت را گرفت. بعد از چهار سال وقفه دومین فیلمش را با نام ‏Guernsey‏ با مضمون تنهایی در میان جمع کارگردانی کرد که باز هم با استقبال روبرو شد. سومین فیلمش که امسال ‏بخت پخش جهانی یافته، همچون دو فیلم قبلی او به جان های تنها می پردازد. وولفزبرگن کامل ترین و موفق ترین کار ‏اوست و حتی شباهت هایی از جهت تماتیک با فیلم های پیشین دارد. ‏

وولفزبرگن برای کسانی که با سینمای رو به رشد هلند آشنا نیستند یک شگفتی بزرگ است. یک فیلم قوی درباره تنهایی ‏و آدم هایی که در جامعه مدرن امروز به بن بست کامل رسیده اند. کسانی که قدرت دوست داشتن و دوست داشته شدن ‏را از دست داده اند. تصویری کامل از چهار نسل و مقاومت شان برای رهایی از چنگ این تنهایی و سر پا ایستادن که ‏عاری از لحظات کمیک نیست. لحظاتی که زهرخند بر لب بیننده می نشاند. ‏

وولفزبرگن یک درام خالی نیست. یک کمدی سیاه و تلخ همچون زهر است که در سکوت و چشم اندازهای خلوت می ‏گذرد. زندگی آدم هایش مانند جنگلی که در آغاز فیلم می بینیم گاه با نوری روشن می شود و باز به دامن تاریکی و سایه ‏می افتد. سکون و سکوت همین زندگی و بی تفاوتی انسان ها نسبت به یکدیگر باعث شده تا کنراد برای ملاقات با همسر ‏متوفایش تصمیم به ترک این دنیا بگیرد. دخترش از نوشتن نامه که فقط به جهت خبر دادن بوده، ناخشنود است. از ‏صحبت با او امتناع می کند و بقیه زن های فیلم نیز روزگاری بهتر از او ندارند. در اروپایی که زن ها توانسته اند سکان ‏های قدرت اجتماعی را به دست بگیرند، بی رحمی حاکم شده و همین مردهای به ظاهر خشن هستند که بار عاطفی فیلم ‏را بر دوش می کشند. داماد کنراد او را بیشتر درک می کند و به تصمیم اش احترام می گذارد. دوست پسر سابین نیز که ‏عاشق اوا می شود تنها تسکین دهنده دردهای او و همدم دختران سابین است. ‏

وولفزبرگن یک شب مردگان زنده است، با این تفاوت که از خون و خونریزی فیلم های رومرو در آن نشانی نیست. اما ‏مهابت رفتار آدم هایش بیش از زامبی های آن فیلم است. شما را دعوت می کنم به تماشای یک شاهکار کوچک، فکر ‏شده و نمایی کالیدوسکوپیک از هلند به مثابه برشی عرضی از جامعه اروپای شمالی که می تواند زنگ خطری برای ‏همه ما باشد. چیزی که خانم نانوک لئوپولد نشان می دهد به گفته کارشناسان مسلمان داخلی!!! فقدان معنویت نیست، ‏فقدان انسانیت است. به هوش باشیم!‏

ژانر: درام. ‏

bienchvotis.jpg

به سرزمین شتیس خوش آمدید‎‎‏ ‏Bienvenue chez les Ch’tis

کارگردان: دنی بون. فیلمنامه: دنی بون، الکساندر شارلو، فرانک مانیه. موسیقی: فیلیپ رومبی. مدیر فیلمبرداری: پی یر ‏آیم. تدوین: لوک بارنیه، ژولی دلورد. طراح صحنه: آلن ویسیه. بازیگران: دنی بون[آنتوان بیلیو]، کاد مراد[فیلیپ ‏آبرامز]، ژوئی فلیکس[ژولی]، لورنزو اوسیلیا[فوره]، ان ماریوین[آنابل دکونیک]، فیلیپ دکوسن[فابریس کانولی]، گی ‏لکلویس[ایان واندرنوت]، زین الدین سوالم[مومو]، ژورم کوماندور[بازرس لبیس]، لین رنو]مادر آنتوان]، میشل ‏پالابرو[عموی ژولی]، استفانی فریس[ژان]، الکساندر کاریه[تونی]. 106 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: ‏Welcome to the Land of Shtis، ‏Welcome to the Sticks‏. ‏

فیلیپ آبرامز، مدیر اداره پست در شهری کوچک به اصرار همسرش تقاضای انتقال به کوت د آزور شهری در جنوب ‏فرانسه-‏‎ ‎منطقه خوش آب و هوا-‏‎ ‎می کند. اما انتقال به جنوب کار ساده ای نیست، بنابر این فیلیپ دست به نیرنگ می زد. ‏اما حقه او به خاطر دست و پا چلفتی بودن خودش آشکار شده و در نتیجه به مدت دو سال به خلاف جهت یعنی شمال ‏فرانسه منتقل می شود. انتقال به شمال سردسیر برای او و همسرش حکم تبعید یا مرگ را دارد، به خصوص با داستان ‏هایی که از گویش و رفتار اهالی آنجا شنیده است. فیلیپ اجباراً تنها و بدون زن و فرزند به سوی شمال به راه می افتد. ‏اما با رسیدن به شهرستان محل ماموریت خود، خیلی زود بعد از آشنایی با همکارانش در اداره پست و موقعیت شهر ‏درمی یابد که تمام چیزهایی که شنیده عاری از حقیقت بوده است. فیلیپ خیلی زود با همکارانش در اداره پست اخت شده ‏و با آنتوان رفاقتی به هم می زند. لهجه اهالی را نیز که در آغاز غریب می نمایاند، کم کم یاد گرفته و جا می افتد. اما در ‏برخورد با همسرش که حاضر نیست از تصویر ذهنی خود دست بردارد، مجبور به دروغ گویی می شود. تا اینکه ‏همسرش به اشتباه خود مبنی بر تنها گذاشتن شوهر در موقعیت سخت پی برده و خواستار همراهی با او می شود. فیلیپ ‏بار دیگر مجبور به تظاهر در برابر همسرش شده و از آنتوان و دیگر بچه های اداره می خواهد تا محیطی مانند آنچه او‏‎ ‎تصور می کرد تدارک ببینند. فیلیپ و همسرش از راه رسیده و در شهرک کثیف معدن چیان اقامت می کنند. اما فردای ‏آن روز تصادفی کوچک دست فیلیپ را رو کرده و همسرش وی را ترک می کند. البته مدتی کوتاه بعد بازمی گردد و به ‏همراه فیلیپ تا پایان مدت ماموریت وی در آن شهر اقامت می کنند. آنتوان نیز با کمک فیلیپ موفق می شود از زیر ‏سلطه مادرش خارج شده و با همکار زیبایش ازدواج کند. ‏

چرا باید دید؟

دنی بون(دانیل حمیدو) متولد 1966 آرمنتیر در شمال فرانسه است. او را به عنوان کمدین می شناسند و برای اولین بار ‏با نقشی کوتاه در یکی از اپیزودهای سریال ناوارو(1995) بازی در برابر دوربین را تجربه و تا امروز در بیش از ده ‏فیلم بازی کرده است. دو سال قبل وسوسه کارگردانی باعث شد تا فیلم خانه خوشبختی را بسازد و شهرتی نسبی کسب ‏کند. او که می گوید تا قبل از 12 سالگی با همان لهجه شتیس در خانه صحبت می کرده، بعدها همین لهجه را در نمایش ‏های کمدی تک نفره و فیلم نوئل مبارک در نقش پونشل استفاده نمود. همین نقش پونشل بود که او نامزد دریافت جایزه ‏سزار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نمود. و حالا با استفاده از فضا و مردمی که می شناسد پرفروش ترین فیلم سینمای ‏فرانسه را ساخته است. ‏

به سرزمین شتیس خوش آمدید[شتیس به اهالی شمال فرانسه گفته می شود یا به قول خودمان در و دهات که گویش و ‏رفتار آدم هایش غریب است و به پخمه ها می ماند] یک پدیده در تاریخ سینمای فرانسه است و در کارنامه هنری دنی ‏بون نیز؛ که ممکن است در آینده نتواند چنین موفقیتی را تکرار کند. البته دنی بن در 20 مه امسال با ویل اسمیت ‏قراردادی برای ساخت نسخه انگلیسی فیلم منعقد کرده و مناقشه هایی هم بر سر زبان ها به خاطر عرب تبار بودن بون و ‏شخصیت اصلی فیلم به وجود آمد. فیلم تمامی رکوردهای فروش را شکسته[پر فروش ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه ‏جنجال بزرگ-لویی دوفونس و بورویل 1966- بود. البته در میان محصولات داخلی چون رقم بزرگ تر به تایتانیک ‏تعلق دارد] و بیش از 30 میلیون دلار درآمد به دست آورده که برای فیلمی نه چندان پر خرج[11 میلیون یورو بودجه] ‏با داستانی ساده رقمی حیرت انگیز به شمار می رود. ‏

فیلم درباره زندگی افراد طبقه متوسط است و قدرت خود را از ضعف های همین آدم ها می گیرد. خواست ها، آرزوها و ‏خصلت انطباق با شرایط های ناگوار که در همه جای دنیا یکسان است. فیلم برای فرانسوی یک محصول ملی تمام عیار ‏است و برای اهالی شمال که بعد از اکران فیلم لوکیش های محل فیلمبرداری جذابیت توریستی پیدا کرده اند، یک اثر ‏هنری در اعاده حیثیت از این منطقه است که به تحقیر از آن یاد می شود. دنی بودن بر خلاف استادان کمدی فرانسوی ‏که داستان هایشان را حول محور روابط پیچیده جنسی[نه از نوع لوده ایتالیایی آن] بنا می کردند، از سکس گریزان ‏است. هیچ شوخی تقریباً بی ادبانه ای در فیلم وجود ندارد و در عوض آنچه هست یک کمدی موقعیت کم نظیر از ‏برخوردهای دو خرده فرهنگ است. گفتم خرده فرهنگ و آن را با اندکی مسامحه برای زندگی شهرستانی و پایتخت ‏نشینی به کار بردم. دنی بودن در دومن فیلمش توانسته با انگشت گذاشتن بر روی ضعف های پیش پا افتاده آدم ها اثری ‏تماشایی بسازد که هر کسی می تواند مشابه خود را در آن پیدا کرده و به راحتی به آن بخندد. بی اغراق می گیوم که بعد ‏از مدت ها چند باری حین تماشای فیلم قهقهه زدم، هر چند فهم لهجه شتیس برایم غیر ممکن بود!‏

ژانر: کمدی. ‏

arn.jpg

آرن – شوالیه معبد‎‎‏ ‏Arn – Tempelriddaren‎

کارگردان: پیتر فلینت. فیلمنامه: هانس گونارسون بر اساس کتابی از یان گویلو. موسیقی: تئوماس کانته لینن. مدیر ‏فیلمبرداری: اریک کرش. تدوین: الیویه بوژ کوته، آندرس ویلادسن. طراح صحنه: آنا آسپ. بازیگران: یواکیم ‏نترکوئیست[آرن ماینوسون]، سوفیا هلین[سسیلیا آلگوتسدوتر]، استلان اسکارسگارد[بریگر بروسا]، مادس میکلسن[شاه ‏والدمار دوم]، ونسان پرز[برادر ژیلبر]، سایمون کالو[پدر هنری]، استیون ودینگتون[تورویا]، گوستاف ‏اسکارسگارد[شاه کانیوته اول]، مایکل نایکوئیست[ماینوس فولکشون]، بیبی آندرسون[مادر ریکیسا]، میلیند ‏سومان[صلاح الدین]، الکس ویندهم[آرمان د ریدفور]، نیکلاس بولتون[ژرار د ریدفور]، توماس و. گابریلسون[ادموند ‏اولوبانه]، یاکوب سدرگرن[آبه سوئنسن]، لینا انگلوند[کاتارینا خواهر سسیلیا]، مانیوس استنیوس[شوالیه]، مورگان ‏آلینگ[ازکیل ماینوسون]، آندرس باسمو[سسیلیا بلانکا]. 139 دقیقه. محصول 2007 سوئد، انگلستان، دانمارک، نروژ، ‏فنلاند، آلمان. نام دیگر: ‏Arn – Tempelridderen‎، ‏Arn – Temppeliritari‎، ‏Arn: The Knight Templar‏. ‏

قرن دوازدهم، سوئد. آرن ماینسون فرزند یکی از خاندان های حکومت گر بعد از کشته شدن پدرش توسط بریگر بروسا ‏نجات یافته و به دانمارک برده می شود. آرن در آنجا بزرگ می شود، اما حادثه ای در کودکی سبب می شود تا زندگیش ‏وقف کلیسا شود. آرن به صومعه فرستاده می شود، اما آشنایی با برادر ژیلبر که قبلاً شوالیه معبد بوده، مسیر زندگی او ‏را عوض می کند. ژیلبر به او سواری و شمشیربازی و راه و رسم سلحشوری می آموزد. سال ها بعد آرن جوان بعد از ‏برخورد با سسیلیای زیبا عاشق او می شود و به همین خاطر به ابراز عشق خواهر وی پاسخ رد می دهد. همین کار ‏سبب خشم دحتر جوان شده و نزد ارباب کلیسا از وی و سسیلیا سعایت می کند. فرجام کار فرستاده شدن سسیلیا به ‏صومعه و آرن به سوی سرزمین های مقدس است تا در کسوت شوالیه معبد برای حفاظت از اورشلیم بجنگد. ‏

مدتی بعد سسیلیا پسری به دنیا می آورد که از او گرفته شده و به بریگر بروسا سپرده می شود. آرن نیز در یکی از ‏ماجراهایش جان صلاح الدین ایوبی را که مخفیانه سفر می کند، از چنگ راهزنان نجات می دهد. صلاح الدین تلویحاً به ‏او می گوید که قصد حمله ای بزرگ به اورشلیم را دارد. آرن به شهر می رود و حاکم را مطلع می کند. حاکم شهر از او ‏می خواهد تا رهبری حمله به سپاه صلاح الدین را در خارج از شهر بر عهده بگیرد. حمله غافلگیرانه به صلاح الدین ‏موفقیت آمیز از آب در آمده و آرن به پاداش این کار از خدمت در کسوت شوالیه گری مرخص می شود تا به زادگاه خود ‏و نزد سسیلیا بازگردد. ‏

چرا باید دید؟

پیتر فلینت متولد 1964 کوپنهاگ، دانمارک است. با دستیار کارگردانی در اواخر دهه 1980 وارد سینما شده و بعد از ‏ساختن فیلمی کوتاه، در سال 1997 با فیلم چشم عقاب شروع به کارگردانی کرده است. تاکنون سه فیلم بلند دیگر ساخته ‏و قسمتی از سریال مشهور کمیسر والاندر را نیز کارگردانی کرده که همین اپیزود برنده جایزه ویژه داوران جشنواره ‏فیلم های پلیسی کنیاک شده است. شهرتی نسبی به عنوان سازنده فیلم های کودکان نیز دارد و فیلم اولش برنده جایزه ‏جشنواره سینه کید شده و آرن تا امروز نه فقط بلندپروازنه ترین فیلم کارنامه او، بلکه پرخرج ترین محصول سینمای ‏اسکاندیناوی[25 میلیون یورو] است که قرار است قسمت دوم آن نیز امسال با نام قلمرویی در انتهای راه به نمایش در ‏آید. ‏

اما سهم اصلی در آفرینش این دو فیلم که به اقرب احتمال قسمت سومی نیز بر آن ساخته خواهد شد، متعلق به یان[اسکار ‏سه وره لوسین هنری] گویلو نویسنده و روزنامه نگار 64 ساله سوئدی است که برای آشنایان به ادبیات جاسوسی به ‏عنوان خالق کارل همیلتون-جاسوس سوئدی- فردی شناخته شده است. او نیز مانند ایان فلمینگ شخصاً کار برای ‏سرویس جاسوسی مملکتش را تجربه کرده، ده ماهی نیز در دهه 1970 زندانی شده و بعدها تجاربش را در قالب یازده ‏کتاب از ماجراهای همیلتون ریخته است. از میان ماجراهای همیلتون هفت عدد به فیلم برگردانده شده و اولین بار پیتر ‏استورمر نقش او را بازی کرده است. بعدها اشتفان سائوک(2 فیلم)، استلان اسکارسگارد(3 فیلم) و پیتر هابر(مینی ‏سریال) آن را تجسد بخشیده اند. البته سه گانه مهیج و پر حادثه او درباره آرن- شوالیه دوران جنگ های صلیبی نیز در ‏شهرت و محبوبیت او نقشی عظیم دارند. امروزه مقالات او در نقد خط مشی دولت آمریکا برای مبارزه با تروریسم در ‏خاورمیانه و سیاست های اسرائیل در قبال فلسطینی ها شهرتی همپای کتاب های داستانی اش دارند و اغلب جنجال ‏سازند. و بدیهی است که نقطه نظرات او در سه گانه مشهورش که به رویارویی اسلام و مسیحیت می پردازد، بازتاب ‏یافته باشد. ‏

گویلو ماجراهای شوالیه آرن را در 1998 با نوشتن کتاب راهی به اورشلیم آغاز کرد و در دو سال بعد با اانتشار شوالیه ‏معبد و قلمرویی در انتهای راه ادامه داد. گویلو کتابی نیز درباره بریگر یارل بنیان گذار شهر استکهلم به نام میراث دار ‏آرن[2001] نوشته و هر چند آرن ماینسون یک شخصیت داستانی سوئدی است، اما در دنیای گویلو وارث آرن ماینسون ‏محسوب می شود. دیگر اثر مشهور او ‏Ondskan‏ نام دارد که داستانی اتوبیوگرافیک از دوران تحصیل خود اوست و ‏در سال 2003 توسط میکائیل هافستروم به فیلم برگردانده شد و با نام شیطان شناخته می شود. شیطان نامزد اسکار ‏بهترین فیلم خارجی نیز بود. گویلو تاکنون جوایز متعددی دریافت کرده، اما بیشتر به دلیل دیدگاه های سیاسی-مخصوصاً ‏حمایت از فلسطینی ها و محکوم کردن صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی نژادپرستانه- خود که در مقالات و داستان ‏هایش انعکاس یافته، مشهور است. ‏

بیراه نیست اگر فیلم آرن-شوالیه معبد را اثری متعلق به گویلو بدانیم تا فلینت! و به نوعی سهم سینمای سوئد در نهضت ‏جهانی نبرد با تروریسم و پیشگیری از فرا رسیدن قرون وسطی دیگر و جنگ های صلیبی تازه که سایه تهدید آن در افق ‏به وضوح به چشم می خورد. تصویری که گویلو و به تبع آن فلینت از دو طرف درگیر جنگ ساخته اند تا حدی منصفانه ‏و به دور از اغراق های معمول است. می شود فیلم را با ساخته چند سال پیش ریدلی اسکات مقایسه کرد که در آن نیز ‏قهرمان فیلم به خاطر انجام جنایتی که کرده بود و ناخواسته به سوی جنگ های صلیبی و سرزمین های مقدس رهسپار ‏می شد. ظاهراً پیوستن به صلیبیون در حکم پیوستن به لژیون خارجی فرانسوی را برای فراریان از چنگ قانون داشته و ‏به نوعی می توانستند گناهان خود را با این کار تطهیر کنند. به هر حال با وجود فقدان انگیزه های دینی در نزد قهرمان ‏قصه جایی در هر دو فیلم با صلاح الدین ایوبی برخود می کنند و با وجود قرار گرفتن تحت تاثیر قدرت، مردانگی و ‏شخصیت او مصمم به ایستادگی در برابر او می شوند. نوعی جنگ جوانمردانه که مهم نیست کدام طرف برنده می شود، ‏بلکه پیروزی اخلاقی هر دو طرف موکد می شود تا در زمانه ما راهی برای درک طرفین درگیر باز کند. این کار یا ‏بهتر بگویم این هدف به خودی خود شایسته تحسین و احترام است، اما بیایید به فیلم در قالب یک اثر هنری نگاه کنیم. ‏آرن- شوالیه معبد مانند سلطنت آسمانی یک پیرنگ عاشقانه دارد و جنگ های صلیبی را به عنوان پس زمینه ای پر ‏رنگ و قدرتمند برگزیده است. یک داستان پر حادثه حماسی که نیمی از آن را در قالب بازگشت به گذشته ای طولانی ‏روایت کرده و کودکی آرن تا رهسپار شدنش به اورشلیم را بازگو می کند. این قسمت از فیلم روایتگر درگیری های میان ‏سلسله های پادشاهی در اسکاندیناوی، حضور مذهب و… است و با وجود آکنده بودن از حوادث ریز و درشت از ‏ضرباهنگ سریع کمی به دور است. نیمه دوم نیز در سرزمین های مقدس روی می دهد که در کنار قصه رستگاری آرن ‏به حسادت ها و درگیری های میان او دیگر شوالیه ها در بطن جنگ های صلیبی اختصاص دارد و به خاطر حضور ‏شخصیت صلاح الدین، که کوشیده شده سیمایی کاریزماتیک نیز از وی خلق شود، از هیجان بیشتری برخوردار است. ‏اما صحنه نبرد نهایی نمی تواند مانند ستطنت آسمانی توقع دوستداران چنین صحنه هایی را برآورده کند. ‏

برخورد منتقدان نیز با فیلم متناقض بوده و برخی به خاطر تم مبارزه با بنیادگرایی موجود آن را ستوده اند و بسیاری نیز ‏به دلیل سکته در روایت و طولانی بودنش آن را هیاهوی بسیار برای هیچ نام داده اند. اما توصیه می کنم بدون هر گونه ‏پیشداوری به تماشای گران ترین فیلم تاریخ سینمای اسکاندیناوی بروید. ضرر نخواهید کرد!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، درام، عاشقانه، جنگی. ‏

las3roses.jpg

13 گل سرخ‏‎‎‏ ‏Las 3 rosas‎

کارگردان: امیلیو مارتینز لازارو. فیلمنامه: ایگناسیو مارتینز د پیزون، پدرو کوستا، امیلیو مارتینز لازارو. موسیقی: ‏روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: خوزه لوئیس آلکاینه. تدوین: فرناندو پاردو. طراح صحنه: ادورادو هیدالگو. بازیگران: ‏پیلار لوپز آیالا[بلانکا بریساک واسکز]، مارتا اتورا[ویرتودس]، ورونیکا سانچز[خولیا کونه سا]، ناتالیا منندز[ماریا ‏ترزا]، نادیا د سانتیاگو[کارمن]، گابریلا پسیون[آدلینا گارسیا کاسیلاس]، گویا تولدو[کارمن کاسترو]، فلیکس ‏گومز[پریسو]، فران پریا[تئو]، انریکو لو ورسو[کانه پا]، رامون آگوئیره، مارتا آلدو[مادر آنخلس]، آلبا آلونسو[سول ‏لوپز]، آرانتکسا آرانگورن[مانوئلا]، کارمن کابررا[لوئیزا رودریگز د لا فوئنته]، توماس کاله یا[سروان]، هلنا کاستانه ‏دا[زاپاتیتوس]، خوزه مانوئل سروینو[خاسینتو]. 100 و 132 دقیقه. محصول 2007 اسپانیا. نام دیگر: ‏‎13 Roses‎‏. ‏نامزد جایزه بهترین موسیقی از انجمن نویسندگان سینمایی اسپانیا، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین طراحی لباس-‏بهترین موسیقی-بهترین بازیگر نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد جایزه بهترین کارگردانی- تدوین- بهترین فیلم- ‏چهره پردازی- بهترین بازیگر تازه کار زن/نادیا د سانتیاگو-بهترین طراحی صحنه-بهترین فیلمنامه-صدابرداری و جلوه ‏های ویژه از مراسم گویا، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/خوزه مانوئل سروینو و نامزد سه جایزه دیگر از ‏اتحادیه بازیگران اسپانیایی، نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم موسیقی اسپانیایی. ‏

اول آوریل 1939. نیروهای فرانکو وارد مادرید می شوند و جنگ داخلی اسپانیا به پایان می رسد. اما شکار کمونیست ‏ها و جمهوری خواهان به شکلی وسیع آغاز می شود. بعضی از جمهوری خواهان از کشور می گریزند، اما بسیاری ‏موفق به این کار نمی شوند. فرانکو اعلام می کند تنها کسانی را که دست هایشان به خون آغشته است، مجازات خواهد ‏کرد. اما بیگناهان بسیاری اسیر دژخیم های نیروی امنیتی وی می شوند. مانند کارمن 16 ساله، سوسیالیستی جوان در ‏ارتش خلقی که هرگز سلاح به دست نگرفته یا بلانکا دختر یک یهودی فرانسوی که با نوازنده ای ازدواج کرده و تنها ‏جرمش آشنایی با یک کمونیست و کمک مالی به او برای فرار است. آنها به همراه دختران و زنان جوان دیگری ‏دستگیر، شکنجه و بازجویی و سرانجام به زندان سالس فرستاده می شوند. آنها که می پندارند که کاری در حد مجازات ‏های سنگین نکرده اند، یقین دارند بعد گذشت چند ماه یا حداکثر چند سال آزاد خواهند شد. اما چند روز قبل از محاکمه، ‏گروهی از مخالفان فرانکو یکی از فرماندهان ارشد او را ترور می کند. فرجام کار مشخص است: فرانکو افراد نظامی ‏اش با قصد انتقام گیری بعد از محاکمه ای نظامی و فرمایشی 43 مرد و 13 دختر جوان به اتهام کمک به شورشیان ‏محکوم به اعدام شده و 48 ساعت بعد به خوجه اعدام سپرده می شوند. ‏

چرا باید دید؟

امیلیو مارتینز لازارو متولد 1945 مادرید، برای تماشاگر ایرانی نام شناخته شده ای نیست. اما حضور نزدیک 4 دهه او ‏در سینمای اسپانیا به عنوان بازیگر، نویسنده، تهیه کننده و کارگردان ساخته شدن نزدیک به 20 فیلم را سبب شده که ‏بری از آنها از فیلم های مطرح دو دهه اخیر سینمای این کشور محسوب می شوند. اولین بار در 1986 با فیلم لولو در ‏شب نامش شنیده شد. در 1992 جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم های کمدی پینیسکولا را برای ‏Amo tu cama rica‏ ‏دریافت کرد. اتفاقی که در 1997 با فیلم جاده های فرعی تکرار شد. دیگر ساخته مشهور او طرف دیگر تخت ‏خواب(2002) نام دارد که جوایزی از جشنواره ای فانتاسپورتو و مالاگا دریافت کرده است. اما 13 گل سرخ را می ‏توان بهترین و منسجم ترین فیلم کارنامه او به شمار آورد که در تضاد با فیلم های کم و بیش سرشار از طنز پیشین ‏کارنامه او قرار دارد. ‏

اگر با مقوله فاشیسم، توتالیتاریسم، دستگیری، شکنجه و زندان آشنایی دارید که مقولاتی آشنا در ایران سه دهه اخیر ‏هستند، 13 گل سرخ قصه ای ملموس و پر آب چشم از کسانی است که جان بر سر آرمان نهاده اند. قصه ای واقعی ‏درباره زنان و دخترانی که گل زندگی شان توسط رژیمی خونخوار پرپر شد، آن هم به دلیل واهی شرکت در توطئه قتل ‏فرانکو که هیچ کدام از دخترها از آن خبر نداشت. فیلم مارتینز لازارو که بر اساس کتاب کارلوس لوپر فوئنسکا ساخته ‏شده، داستان دوره پس از جنگ داخلی اسپانیا را روایت می کند. اینکه چگونه مردم عادی و حتی به دور از سیاست ‏قربانی ددمنشی فاشیست ها شده و مجبور به همرنگی با پیراهن سیاه ها می شوند. اینکه چگونه برای زهر چشم گرفتن ‏از هر مخالف بالقوه ای کشتارهایی بزرگ تدارک دیده می شود تا در قالب احترام به مذهب و وطن پرستی هر ‏دگراندیشی تحویل جوخه اعدام شود. البته فراموش نمی کند که ریشه های گرایش به فاشیسم را نزد برخی از مردم نیز ‏به تصویر بکشد. ‏

مارتینز با وجود روایت قصه هایی کوتاه و موازی از زندگی دختران با مهارت توانسته تعادلی قوی به فیلم خود داده و ‏از افتادن به ورطه از هم گسیختگی روایت پرهیز کند. بازی های خوب دخترها در کنار داستانک های عاشقانه مربوط ‏به چند نفر از آنها تماشاگر را از جان و دل با فیلم همراه می کند. مهم نیست که به کدام ایدئولوژی اعتقاد دارید، مهم این ‏است که انسان هستید و امکان ندارد در برابر حوادثی که می تواند بر سر هر انسانی نازل شود بی تفاوت بمانید. طیف ‏گسترده شخصیت های مونث یا مذکر فیلم مانند پدر کارمن که افسری وظیفه شناس است و دختر را با دستان خود به ‏دژخیم تحویل می دهد-و تماشاگر هرگز او را شماتت نمی کند- یا بستگان ترسوی نوازنده کمونیست که برای ایمن ماندن ‏او را لو می هند و از همه مهم تر افسر باسکی که عاشق خولیا شده و هنگام خطر از نزدیک شدن به او پرهیز می کند، ‏همه و همه انسان هایی باورکردنی هستند. اما آنچه فیلم را با ارزش می کند نگاه منتقدانه نویسنده و فیلمساز به دورانی ‏سخت سرنوشت ساز در تاریخ اسپانیا و حتی اروپا و دنیاست. چون جنگ داخلی اسپانیا چرخشگاه شکست و پیروزی ‏برای جبهه های فاشیسم و دنیای آزاد بود. مورخان عقیده دارند اگر فرانکو به پیروزی نمی رسید، امکان بسیار ضعیفی ‏برای آغاز جنگ از سوی هیتلر وجود داشت. به همین خاطر از همه جای دنیا اندیشمندان، آزادی خواهان و هر کس که ‏به این امر باور داشت برای مقابله با ارتش فرانکو به بریگاد بین الملل پیوسته بود. ارتشی که شاعری انگلیسی آن را ‏سپاه ژنده پوش ها نامیده بود. سپاهی که چیزی نمی خواست جز صلح شرافتمدانه توام با آزادی…‏

فرانکو صلح را در اسپانیا به قیمت ریختن هزاران بیگناه حاکم کرد، اما شرافت را از میان برد و آزادی را نیز… آزادی ‏دهه ها بعد با مرگ فرانکو به دست آمد و هنوز که هنوز است پس لرزه های آن دوران سخت تن و جان مردم اسپانیا را ‏زجر می دهد. 13 گل سرخ یک تسویه حساب با آن رزیم نیست، بلکه نگاهی واقع گرایانه به دوره ای که بعضی دژخیم ‏ها مانند رئیس مونث زندان سالس در مرگ بندی ها خود می گریست. آقایان و خانم ها و همه آزادی خواهان روزگار ‏من، کسانی که به هنوز به زندگی در صلح شرافتمندانه باور دارید، 13 گل سرخ فیلمی برای همه شماست. یک شاهکار، ‏فیلمی واقعاً بزرگ و شایسته تحسین. اشک ریختن تان تضمین می شود!‏

ژانر: درام. ‏

temonis.jpg

شاهدان‎‎‏ ‏Les Témoins

کارگردان: آندره تشینه. فیلمنامه: لوران گویو، آندره تشینه، ویویان زینگ. موسیقی: فیلیپ سارد. مدیر فیلمبرداری: ‏ژولین هیرش. تدوین: مارتین جیوردانو. طراح صحنه: میشله آبه-وانیه. بازیگران: میشل بلان[آدرین]، امانوئل ‏بئار[سارا]، سامی بوجیلا[مهدی]، ژولی دپاردیو[ژولی]، سوهان لیبریو[مانو]، کنستانس دال[ساندرا]، لورنزو ‏بالدوچی[استیو]. 112 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: ‏The Witnesses‏. نامزد خرس طلای جشنوراه برلین، ‏برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/سامی بوجیلا و نامزد جایزه بهترین کارگردانی و بهترین بازیگرین تازه ‏کار/یوهان لیبریو.‏

سال 1984، پاریس. آدرین دکتری میانه سال با مانو-پسر همجنس خواه جوان- که به تازگی از شهرستان آمده تا با ‏خواهرش زندگی کند، برخورد و عاشق او می شود. سارا نویسنده ای که با مهدی ازدواج کرده و به تازگی از او صاحب ‏فرزندی شده، با آدرین دوست است. آدرین مانو را به پلاژ سارا برده و با آنها آشنا می کند. مانو و مهدی برای شنا به ‏دریا می روند، و در پی واقعه ای مهدی جان مانو را از غرق شدن نجات می دهد. در بازگشت به پاریس، مانو به مهدی ‏ابراز علاقه کرده و به زودی رابطه ای میان آن دو شکل می گیرد. مانو شغلی در خارج از پاریس یافته و آدرین را ‏ترک می کند. اواکثر روزهایش را با مهدی می گذراند تا اینکه شبی آدرین خشمگین به سراغ او رفته و ماجرا را می ‏فهمد. اما کشف هولناک دیگری نیز می کند: مانو به بیماری تازه ای که ایدز نام گرفته مبتلا شده است. مانو خود را از ‏چشم مهدی پنهان کرده و آدرین شروع به انجام آزمایش های مختلف روی او می کند. اما راه چاره ای نیست و مانو ‏اندک اندک می پذیرد که با مرگ روبرو شود. همزمان رابطه مهدی و سارا نیز رو به تیرگی می گذارد و سارا نیز ‏درمی یابد که احساس مادری در او چندان قوی نیست. مهدی از آزمایش ها سالم بیرون می آید و مانو نیز مدتی بعد می ‏میرد. مهدی و سارا نزد هم بازمی گردند و آدرین یز دوست پسر تازه ای به نام استیو پیدا می کند…‏

چرا باید دید؟

آندره تشینه متولد 1942 والانس دآژن، پیرنه فرانسه است. یکی از مهم ترین فیلمسازان پس از موج نوی فرانسه که به ‏نسل دوم منتقدانی که فیلمسازی پیشه کردند، تعلق دارد. او نیز از کایه دو سینما آغاز کرده و پا جای پای کسانی چون ‏تروفو، گودار و شابرول گذاشته است. ‏

تشینه بعد از تحصیل در ایدک با دستیاری ژاک ریوت آغاز کرد و خیلی زود از یک منتقد جدی به فیلمسازی جدی تبدیل ‏شد. فیلم های او که بر زندگی معاصر اشاره داشت، خیلی زود توانست جایگاهی ویژه نزد تماشاگران و همکاران سابق ‏او پیدا کند. او با دومین فیلمش شهرستانی فرانسوی که ترکیب از کمدی سیاه، درام عاشقانه و نوستالزی با تاثیراتی از ‏برشت بود، داستان زندگی خانواده ای شهرستانی ار اوایل قرن تا دوران نهضت مقاومت و سرانجام قیام مه 1968 را ‏بازگو کرد که بسیاری آن را با فیلم امبرسون های باشکوه لز مقایسه کردند. باروکو در 1976 درامی جنایی بود که ‏قدرت قصه گویی و فصاسازی او را به نمایش گذاشت و تمایلش به سورئالیسم را آشکار کرد. دهه 1980 دهه شکوفایی ‏تشینه بود. ابتدا قرار ملاقات و سپس، صحنه جنایت و بیگناهان از راه رسیدند. قرار ملاقات تنها فیلم او بود که از میان ‏‏7 فیلم کارنامه اش که نامزد نخل طلای کن شد، آن را به چنگ آورد. ‏

اما نویسندگان بزرگ سینمایی اوج کارهای او دهه 1990 و فیلم های فصل محبوب من، نی های وحشی و دزدان می ‏دانند که همگی از زندگی واقعی الهام گرفته بودند و کاترین دونوو سهمی انکار ناپذیر در شکل گرفتن برخی از آنها ‏داشت. فیلم های تشینه بی تعارف برای افراد بالغ ساخته می شوند واین بلوغ نه تنها از نظر عرف رایج که سن را در ‏نظر دارد، بلکه ازجهت روحی را شامل می شود. به همین خاطر تماشاگری که به دنبال سرگرمی است، فیلم های او را ‏جاب نخواهد یافت. چون حادثه ای از نوع معمول در آنها رخ نمی دهد. شاهدان یکی از بهترین نمونه های سینمای تشینه ‏است. فیلم داستانی را در حد فاصل ژوئن 1984 تا ژوئن 1985 بازگو می کند و به شکلی اپیزودیک که با روزهای ‏خوش آغاز شده، به جنگ رسیده و با بازگشت مجدد تابستان بار دیگر به آرامش بازمی گردد. تشینه شیفته فصل هاست ‏و زندگی را نیز چون سال به فصل ها تقسیم می کند. زندگی انسان ها نیز بهارو تابستان و خزانی دارد واز این رو لحنی ‏مناسب آن نیز اختیار می کند. تابستان فصل رمانتیسم و کمدی است و زمستان فصل اندوه و تراژدی. روزهایی که در آن ‏آدم و در این فیلم پاریسی ها با دوستی، خشم، جدایی، مرگ، آرامش، بیماری و… آشنا و دست و پنجه نرم می کنند. اما ‏موضوع اصلی فیلم ایدز است و اغراق نخواهد بود بگوییم که سینمای اولین کشوری که واکنش هایی جدی در برابر این ‏طاعون قرن نشان داد، سینمای فرانسه بود. ینمایی که یکی از با استعدادترین فیلمسازانش به نام سیریل کولار قربانی ‏همین بیماری شد و تنها فیلمش شب های وحشی نیز حدیث نفسی یگانه بود. ‏

اما امروز با گذشت دو دهه و کاسته شدن از مهابت این پدیده[نه از میان رفتن و مهار کامل آن] تشینه بار دیگر به سراغ ‏آن رفته و این بار ایدز بهانه ای زیبا برای پرداختن به زندگی و انتخاب های چند انسان است. او انگشت بر روی اولویت ‏های اشخاص در زندگی شخصی می گذارد، اما هیچکس را به خاطر انتخاب های ظاهراً غلطش نیز سرزنش نمی کند. ‏سارا احساس مادرانگی ندارد و خود را بیشتر وقف نوشتن رمان کرده، مهدی نیز شیفته شغل خویش است و زمانی که با ‏مانو رابطه برقرار می کند بیشتر یک شیفته جنسی است. بر خلاف آدرین پا به سن گذاشته که عشقی افلاطونی به مانو ‏دارد و در پایان هر چند محبوبی تازه اختیار می کند اما هدفی والا در زندگی یافته و آن مبارزه با ایدز است. طبیعتاً دیدن ‏دوستانی چنین ناهمگون که در آغاز و پایان فیلم به راحتی کنار هم قرار می گیرند و ساعت های خوشی را نیز با هم می ‏گذرانند، تنها در سینمای فرانسه ممکن است که روابط پیچیده عاشقی، جنسی، عاطفی دستمایه اصلی فیلمسازان آن است. ‏

تشینه همچون فیلم های قبلی خود این بار نیز درامی گیرا با شخصیت های متعدد خلق کرده که آن چنان که از نام فیلم ‏برمی آید باید شاهدان دوره ای سیاه و تاریک در زندگی بشر و فرانسوی ها باشند. آن چه فیلم در نزد تماشاگر برمی ‏انگیزد حس اضطرار در مبارزه با این بیماری است. اما از گفتن درست روایت خود و پرداخت شخصیت ها آنی غافل ‏نمی شود. تماشاگر هر چند با آدرین همدلی بیشتری دارد، اما در پایان نمی تواند هیچ کدام را بر دیگری ترجیح دهد. همه ‏به یک اندازه خوب و بد هستند. حتی شخصیت های فرعی مانند خواهر مانو یا روسپی که در همسایگی آنها زندگی می ‏کند نیز از چشم تیزبین تشینه دور نمی ماند. فیلم با آوازی یکسان آغاز و پایان می یابد. زندگی نیز تکرار خوشایندی ‏است که تنها امید به آن رنگ می دهد. تشینه این را خوب می داند و با زیبای آن را به تصویر می کشد. اما فراموش نمی ‏کند که مخاطرات پنهان آن را با موسیقی بسیار زیبای فیلیپ سارد کهنه کار در بطن زندگی روزمره جاسازی کند. ‏فراموش نکنیم زندگی یکنواخت روزمره می تواند آبستن خطرات مهلک باشد. شاهدان فیلمی در شهادت یک دوران ‏است، فیلم شجاعانه، خوش ساخت و فکر شده که اگر دریچه دل های تان را باز می کنید می تواند به راحتی وارد آن ‏شود!‏

ژانر: درام. ‏

tattav.jpg

نابود شده به وسیله زن‎‎‏ ‏Tatt av kvinnen

کارگردان: پتر ناس. فیلمنامه: یوهان بوگیوس، پتر ناس بر اساس رمانی از ارلند لو. موسیقی: آسلاک هارتبرگ. مدیر ‏فیلمبرداری: ماریوس یوهانسن هانسن. تدوین: اینگه-لیز لانگفلت. بازیگران: تروند فاوسا آئورواگ[مرد]، ماریان ‏ساستاد اوتسن[ماریانه]، هنریک مستاد[تور]، آنا گوتو[نیدار برگنه]، استن لیونگرن[سرهنگ کاله]، ترز ‏بروناندر[ماریان]، تروده بیرکه استورم[لولیک]، لوئیز مونو[میرلیندا]، پیتر استورمر[گلن]. 90 دقیقه. محصول 2007 ‏نروژ. نام دیگر: ‏Gone with the Woman‏. برنده جایزه بهترین فیلم از جشنواره هالیوود. ‏

ناگهان سر و کله ماریانه زیبا در زندگی مردی جوان که در اسلو زندگی می کند، پیدا می شود. مرد هر چند مطمئن ‏نیست که به دوست دختر نیاز دارد یا خیر، اما رفت و آمدهای مکرر ماریانه باعث می شود که حضور دائمی او را در ‏آپارتمانش بپذیرد. ماریانه به آپارتمان او اثاث کشی می کند. مرد جوان که به استخر عمومی می رود در آنجا با مردی به ‏نام گلن آشنا شده و از راهنمایی های او در راه ایجاد رابطه با ماریانه استفاده می کند. به زودی جوان و ماریانه تبدیل به ‏عاشق و معشوق می شوند، اما همواره ماریانه است که به جای او تصمیم می گیرد. تا اینکه مرد از شغل خود اخراج ‏شده و ماریانه به او پیشنهاد می کند تا به سفری دور اروپا بروند. در راه سفر به پاریس می رسند و مرد می فهمد که با ‏ماریانه تفاهم زیادی ندارد. ماریانه می خواهد تا با دنبال کردن هوس های او از پاریس خارج شوند. مرد می پذیرد و ‏زمانی که در یک ایستگاه بین راه پیاده می شوند، خود را در منزل قدیمی سرهنگی سوئدی به نام کاله می یابند. ماریانه ‏با همسر سرهنگ ماریان رفیق شده و به تقاضای مرد مبنی بر همراهی با وی وقعی نمی گذارد. مرد به تنهایی به پاریس ‏باز می گردد و در آنجا با دختری فرانسوی به نام میرلیندا آشنا می شود. اما خود را به ماریانه وفادار می دادند و در ‏نتیجه با ماریانه به اسلو باز می گردد. ماریانه شغلی به عنوان معلم در خارج از اسلو یافته و به محل ماموریت خود می ‏رود. اما مرد که مرتب به دیدار او می رود، به زودی با بدقولی ماریانه مبنی بر سفر به اسلو و بازگشت نزد وی روبرو ‏می شود. از این رو به آنجا رفته و می فهمد که ماریانه با مردی به نام تور رابطه پیدا کرده است. سرخورده به شهر ‏بازمی گردد و خود را با کار سرگرم می کند. مدتی بعد ماریانه به نزد وی بازمی گردد، اما وجود فرزندی از تور در ‏شکم او ادامه رابطه را غیر ممکن کرده است. مرد یاد می گیرد که خود را زیر سلطه ماریانه رها و او را از خانه اش ‏بیرون کند. مدتی بعد به پاریس و به سراغ میرلیندا می رود….‏

چرا باید دید؟

پتر ناس متولد 1960 اسلو، نروژ است. اولین فیلمش را در 1999 با نام خماری مطلق ساخت. خماری مطلق ‏کمدی[کمی سیاه البته] بود و این مسیر در کارهای بعدی او نیز پی گرفته شد و گاه رنگی از درام نیز به خود گرفت. ‏ناس سازنده دو قسمت از ماجراهای مشهور الینگ[پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای نروژ] مخلوق اینگوار آمبیورنسن ‏است که اولین آنها در سال 2000 نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی نیز بود و سبب اشتهار ناس میان آمریکایی ‏ها نیز شد. کوین اسپیسی حقوق نمایش الینگ را خریداری کرد و کمپانی فوکس نیز در سال 2003 قراردادی با او برای ‏کارگردانی 3 فیلم امضاء کرد که اولین آنها با نام موتزارت و وال با شرکت جاش هارتنت درسال 2005 به نمایش در ‏آمد. اما قبل از این فیلم ناس قریحه خود را در ساخت فیلم برای کودکان نیز آزمود و با فقط بئا توانست در میان منتقدان ‏وداوران جشنواره ها به مقبولیت بزرگی دست یابد. ‏

ناس بازیگر تئاتر و کارگردان نیز هست و کارنامه خود را میان سینما و تئاتر به تساوی تقسیم کرده است. او یکی از ‏بزرگ ترین فیلمسازان تاریخ سینمای کشور کوچک نروژ با چهار و نیم میلیون جمعیت و صاحب دو فیلم از پنج فیلمی ‏تاریخ سینمای این کشور است که به مراسم اسکار راه یافته و بدیهی است با چنین پیشینه ای انتظار دیدن فیلمی خوب از ‏او بیهوده نباشد. ‏

نابود شده به وسیله زن [که اصلاً برگردان زیبایی برای نام اصلی و ترجمه انگلیسی آن نیست که شوخی با نام فیلم برباد ‏رفته است] به تمامی این توقع ها پاسخ می دهد. فیلم با هزینه ای کمتر از 4 میلیون دلار ساخته شده، اما توانسته نماینده ‏سینمای نروژ در مراسم اسکار 2008 باشد. یک کمدی فوق العاده جذاب که هنگام تماشای آن هرگز گذشت زمان را ‏حس نمی کنید و به یک مشکل ابدی و ازلی تاریخ می پردازد: زن ها!‏

موجوداتی که نه با آنها و نه بدون آنها نمی شود زندگی را سر کرد. موجوداتی که اغلب دوست دارند به جای مردها نیز ‏فکر و آن را تصمیم مشترک اعلام کنند.چیزی که برای قهرمان بی نام فیلم نیز اتفاق می افتد و به نوعی نماینده همه ‏مردهای دنیاست. مردی که با در دست داشتن وسیله ای کوچک در صدد شکار چیزی بزرگ است. ساخته شدن چنین ‏فیلمی در اسکاندیناوی که بیش از نیمی از جمعیت آن را زن ها تشکیل می دهند، چیز عجیبی نیست و مدتی است تبدیل ‏به موجی فراگیر شده است[و کم و بیش اروپای شمالی]. این کار به نوعی گرفتن انتقام نیم قرنی است که زن ها توانسته ‏اند مشاغل مهم و اغلب اداری را در این نقطه از دنیا تصاحب و مردها را به سوی کارهای یدی برانند. البته ماریانه ای ‏که در فیلم می بینید نمی تواند نماینده همه زنان اسکاندیناوی باشد، ولی ترجیح مرد در پایان فیلم انتخاب زنی از جای ‏دیگر دنیاست. یعنی فرانسه که باز هم اروپا محسوب می شود، اما زن پر حرارت فرانسوی کجا و قالب های یخ ‏اسکاندیناوی کجا؟ این یک معضل اجتماعی بزرگ است که باعث ازدواج مردهای این منطقه با زنان آسیایی مخصوصاً ‏ژاپنی، چنینی و تایلندی شده، زن هایی که احترام به مرد هنوز در میان آنها امری عادی است. ‏

ناس این مشکل را با ظرافت و در قالب یک کمدی پر تحرک به تصویر می کشد و باعث می شود که نروژی ها و بقیه ‏مردم اسکاندیناوی با آن به راحتی برخورد کنند. زندگی قهرمان مرد فیلم در بهترین حالت از سوی ماریانه مورد تجاوز ‏و بعدها سلطه قرار می گیرد و در پایان مرد یاد می گیرد که خود را از حضور نماینده این سلطه-کمد لباسی زرد رنگ ‏که نامتجانس بودنش با محیط آپارتمان مرد از همان آغاز پیداست-برهاند. او سکس را نزد ماریانه پیدا می کند، اما عشق ‏و درک متقابل تنها در میان زنی فرانسوی به نام میرلیندا که روحی همانند او دارد، می یابد. مظهر این تفاهم تابلویی ‏است که مرد خریداری می کند و جز میرلیندا هیچ کس با او در مفهوم آن شریک نمی شود. ‏

نابود شده به وسیله زن یک کمدی رمانتیک فوق العاده از سینمای ناشناسی است که شایسته توجهی بیش از اینهاست.. ‏فیلمی سرخوشانه، سرگرم کننده و دارای قدرت تاثیر گذاری بالا که مخاطبینش تنها مردها نیستند. هر چند قربانی و ‏قهرمان فیلم می تواند هر مردی در هر جای دنیا باشد! ‏

ژانر: کمدی، عاشقانه، درام. ‏

papa.jpg

توالت پاپ‎‎‏ ‏El Baño del Papa

کارگردان: سزار کارلونه، انریکه فرناندز. فیلمنامه: سزار کارلونه، انریکه فرناندز. موسیقی: گابریل کاساکوبرتا، ‏لوسیانو سوپرویله. مدیر فیلمبرداری: سزار کارلونه. تدوین: گوستاوو جیانی. طراح صحنه: اینس اولمدو. بازیگران: ‏سزار تورنکوزو[بتو]، ویرجینا مندز[کارمن]، ماریو سیلوا[والوولینا]، ویرجینا روئیز[سیلویا]، نلسون لنس[مله یو]، ‏هنری د لئون[ نکنته]، خوزه آرسه[تیکا]، روساریو دوس سانتوس[ترزا]، هوگو بلاندامورو[تارتامودو]. 90 و 97 ‏دقیقه. محصول 2007 اورگوئه، برزیل، فرانسه. نام دیگر: ‏Les Toilettes du pape، ‏O Banheiro do Papa، ‏The Pope’s Toilet‏. برنده جایزه تماشاگرا-بهترین بازیگر مرد.سزار تورنکوزو-بهترین بازیگر زن/ویرجینیا مندز-‏بهترین فیلمنامه و جایزه منتقدان از جشنواره گرامادو، برنده جایزه نقره بهترین فیلمنامه و نامزد جایزه طلای بهترین فیلم ‏از جشنواره فیلم آمریکای لاتین ‏Huelva، برنده جایزه بهترین کار الو از جشنواره فیلم لاتینی لیدا، برنده جایزه هیئت ‏داوران بین المللی از جشنواره سائو پائولو.‏

سال 1988. شهر کوچک ملو، اوروگوئه نزدیک به مرز برزیل. بتو مانند بسیاری از آلونک نشین ها زندگی فقیرانه ‏خود و خانواده اش را با آوردن جنس از آن سوی مرز برای مغاره داران به وسیله دوچرخه می گذراند. اما همین تنها ‏راه ارتزاق آنها نیز توسط مرزبانان و گشتی ها مخصوصاً مردی به نام مله یو تهدید می شود. مله یو عملاً از بسیاری ‏باج می گیرد تا چشم بر کار آنها ببندد و همین امر او را به بدنام ترین مرد ملو تبدیل کرده است. سیلویا دختر بتو در ‏آرزوی مجری گری تلویزیون یا رادیو است، کاری که به نظر محال می آید. از سویی درخواست های بتو در زمینه ‏کمک به او در زمینه حمل کالای قاچاق رابطه پدر و دختر را تیره کرده است. وقتی اعلام می شود که پاپ ژان پل دوم ‏در سفرش به آمریکای جنوبی از ملو نیز عبور خواهد کرد، اهالی و از جمله آلونک نشین ها خود را برای استقبال از او ‏آماده می کنند. آنها می پندارد که در سایه ازدحام به وجود آمده موفق خواهند شد تا اجناس خانگی خود را به فروش ‏رسانده و پولی به چنگ آورند. بتو نیز ایده ای دارد: راه انداختن یک باب سرویس بهداشتی عمومی…‏

چرا باید دید؟

مگر اورگوئه سینما هم دارد؟ باور کنید من هم قبل از دیدن توالت پاپ چنین تصوری داشتم و با یک جست و جوی ‏اینترنتی فهمیدم که غفلت بزرگی در باب سینمای این کشور مرتکب شده ام. ‏

توالت پاپ که به عنوان نماینده رسمی سینمای کشورش به مراسم اسکار 2008 معرفی شده بود، یکی از آن نادر فیلم ‏هایی است که می توان به عنوان سندی مردم شناختی از یک جامعه هم روزگار مورد استفاده قرار گیرد. سندی که ‏رنگی هنرمندانه بر آن زده شده و طنزی غریب قصه آن را همراهی می کند. ‏

در سال 1988 پاپ ژان پل دوم واقعاً سفری به آمریکای جنوبی کرد و همین سفر باعث شد تا طبقه فقیر و آن گونه که ‏در این فیلم دیده می شود طبقه کارگر و پست جامعه از شوق دیدار وی جانی بگیرد. هر کس برای استقبال از او کاری ‏کرد و اینکه یک نفر در این آشفته بازار تصمیم می گیرد توالتی همگانی ساخته و با پول آن رونقی به زندگی اش بدهد، ‏به خودی خود طنزی تلخ در پشت سر دارد. طنزی که در سکانس اوج فیلم، بتوی حیران و سرگردان و توالت فرنگی به ‏دوش را در میان جمع مستقبلین نشان می دهد و زمانی که خسته و کوفته به منزل می رسد، بار دیگر برای یافتن مشتری ‏به میان همان جمعیت بازمی گردد. او از تلاش های خود نتیجه ای نمی گیرد. یعنی هیچ کدام از آلونک نشین ها نمی ‏گیرند، اما بتو خوش شانس تر است. چون جان کندن ها او باعث می شود تا تفاهمی میان او و دخترش به وجود آید. ‏دختری که در پایان به ناچار می پذیرد سودای مجری گری را از سر بیرون کرده و به پدر نگون بختش در قاچاق کالا ‏کمک کند. چون پدر دیگر دوچرخه ای هم ندارد و باید پای پیاده این مسیر دشوار را هر روز رفته و بازگردد. ‏

پاپ می آید و بعد از موعظه کوتاهی که سبب نومیدی همه می شود، آنجا را ترک می کند. دیگر از مذهب و نماینده اش ‏هم برای این انسان های بیچاره[طبقه کارگر؟] کاری ساخته نیست. حتی تسکینی هم وجود ندارد و آنچه برجای می ماند ‏تیرگی است و رنج و فقر و پلشتی که باید باز در آن غوطه زد به ناچار…. امیدی به رهایی نیست. اما اتفاق های خوش ‏آیند کوچک می تواند زندگی در همین جا را نیز را روشنایی اندکی ببخشد. همان طور که برای خانواده بتو اتفاق می ‏افتد. توالت پاپ شاید فیلم بزرگی نباشد، اما برای آشنا شدن با سینمای کشوری که از آن هیچ ندیده اید نمونه بسیار ‏شایسته و خوبی باشد. ‏

سزار کارلونه متولد 1958 مونته ویدئو، اورگوئه و ساکن برزیل است و به عنوان فیلمبرداری چیره دست و صاحب ‏سبک شهرت دارد[نامزد اسکار برای فیلم شهر خدا(2002)فرناندو میرلس و برنده 18 جایزه معتبر بین المللی]. چیزی ‏که در همین فیلم به وضوح قابل مشاهده است و صحنه های پایانی فیلم را تبدیل به عکس هایی کم نظیر از زندگی فقرا و ‏افراد پریشان احوال می نماید. توالت پاپ اولین تجربه کارگردانی اوست که آن را به همراه انریکه فرناندز ساخته است. ‏

انریکه فرناندز نیز با توالت پاپ برای اولین بار کارگردانی تجربه می کند و تنها ردپای موجود از اودر دنیای سینما ‏دستیارکارگردانی و تدوین فیلم ‏Otario‏[ساخته تحسین شده دیه گو آرسوآگا-1997] است. ‏

یقین دارم شما هم مثل من بعد از تماشای توالت پاپ شگفت زده خواهید، نه به خاطر مهارت در ترسیم زندگی این انسان ‏ها و کشف کمدی درون این زندگی ها، بلکه در یافتن لحظات زیبای زندگی در دل سیاهی ها، چیزی که برای هر ‏فیلمسازی دستاورد کمی نیست. آن هم در کار اول!‏

ژانر: درام. ‏